بسم‌الله الرحمن الرحيم

 

آيه شريفه و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين:

اين آيه گر چه بالمطابقه دلالت بر قاعده تكويني مي كند. اما مستلزم يك امر تشريعي هم است.

و اين يك نكته مهمي است كه در آيه دلالتي باشد و افاده اي باشد نسبت به حكم تكليفي، يعني مؤمن بايد عزيز باشد. و در حقيقت مؤمني كه متصل به مبدأ و منبأ عزت است. ايمان او منشأ عزت او است. و اين عزت بايد در ظاهر هم خودش را نشان بدهد. يك امر يك پارچه اي است. نمي شود بگوييم عزت ايماني دارد. ولي در ظاهر اسير ديگران است. اين سازگاري با اين ندارد. كه علي الاطلاق العزه لله و لرسوله و للمؤمنينبه عبارت ديگر آيه شريفه مي گويد العزه لله و لرسوله و للمؤمنينو اطلاق دارد. يعني جميع العزه للمؤمنين همه عزتها براي مؤمن است. اگر همه عزتها براي مؤمن باشد، بايد بگوييم اينجا الزام وجود دارد. اين مستلزم يك حكم الزامي است كه بايد در روابط اجتماعي خودش با ديگران و بخصوص با كفار و مشركين واينها عزت خودش را حفظ كند. چه به لحاظ فردي چه به لحاظ اجتماعي، چه به لحاظ اقتصادي، چه به لحاظ نظامي، سياسي امنيتي و همه اينها، اين برداشتي بود كه ما از اين آيه داشتيم.

روایات موید اینکه جايز نيست مؤمن خود را ذليل كند. و بايد عزت خود را حفظ كند

روایت اول:

امام صادق صلوات الله و سلامه عليهفرموده اند: إن الله عز و جل فوز الي المؤمنين امورهم كلها الناس مسلطون علي اموالهم و انفسهم. انسان بر خود و سرنوشت خود و همه شئون خودش مسلط است. و لم يفوض اليه أن يكون دليلااجازه نداده كه او خودش را دليل بكند. اين مهم است. أما تسمع قول الله عز و جل يقول و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين. فالمؤمن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا.يعني از همين گزاره ناظر به امر واقع، گزاره هستي نما، كه مي گويد العزه لله و لرسوله و للمؤمنينحضرت همين را دليل قرار داده اند. براي استنباط اين حكم تكليف، از اين حكم عيني تكويني استدلال كرده اند و انتقال پيدا كرده اند به حكم تكليفي كه أإن الله فوز الي المؤمن امره كلها، و لم يفوز اليه أن يكون ذليلا. ادامه هم دارد كه إن المؤمن اعز من الجبل،يستقل منه بالمعابل 30/7 و المؤمن لا يستقل من دينه شيء.يعني با شكنجه مي شود جمسش را از او جدا كرد و او را آزار داد و دينش را از او نمي شود گرفت. چون عزت نفوذ ناپذيري است. و اين هم جالب است كه اين روايت علاوه بر آن عزت ظاهري آن استحكام باطني را هم مي گيرد. يعني در واقع عزت براي خدا و رسول و مؤمنين است، يعني نفوذ ناپذير است و نمي شود در آن نفوذ كرد. اين هم آن عزت باطني را مي گيرد و هم عزت ظاهري را، و وجود عزت براي آن مؤمن اين منشأ بيان حكم است.

بحث سندی:

 اين روايت لا يخلوا من اشكال سندي.

روايت دوم:

عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن عثمان بن عيسي عن سماعهاست. اين سند ظاهراً معتبر است در احمد بن محمدش بحثي است. ولي قابل توثيق است. حالا بحث سندي نمي خواهيم بكنيم ولي به نگاه ما اين معتبر است. آنجا دارد كه قال ابو عبداللهعليه السلامامام صادق فرمودند كه إن الله عز و جل فوز الي المؤمنين اموره كلها. و لم يفوز اليه أن يدل نفسه. ألم تسمع لقول الله عز و جل و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين. فالمؤمن ينبغي أن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا يعزه الله بالايمان و الاسلام. اين روايات همين مطلب را هم مي رساند. منتهي اينكه اين روايات در ذيل اين آيات قرار گرفته اين هم چيزي است كه در اين دو سه روايت آمده ممكن است در روايات ديگري هم آمده باشد. البته در روايات ممكن است ابتدائاً به ذهن بيايد كه ناظر به امور فردي و روابط فردي است. و اطلاق دارد يا القاء خصوصيت مي شود. يا به طريق اولي وقتي در روابط فردي خداوند اجازه اذلال نفس نداده بلكه بايد عزت خود را حفظ كرد. در روابط اجتماعي هم همينطور است. اين اگر در روابط ميان مسلمانها باشد به طريق اولي در روابط با كفار اينطور است. كه نبايد مؤمن و مسلم و جامعه اسلامي در برابر جامعه كفر ذليل باشد. و بايد عزت داشته باشد.

 نکته نهم آيه لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا: قاعده نفي سبيل للكافر علي المؤمن

 در فقه ما قاعده اي داريم به نام قاعده نفي سبيلللكافر علي المؤمن. مقصود از آن قاعده، مثل قاعده نفي حرج يا نفي ضرر است. يعني يك قاعده حاكمه بر احكام اوليه، مي گويد كه خداوند احكامي را قرار داده است. بعد مي فرمايد هر جايي كه ضرري يا حرجي شد خدا اين حكم خودش را بر مي دارد. اين قاعده حاكمه است. كه حكم ضرري برداشته مي شود. حكم حرجي برداشته مي شود. آن قاعده نفي سبيل للكافر علي المؤمن هم اينطور است مي گويند. احكامي خداوند قرار داده است. مثلاً ولايت پدر بر فرزندو امثال اينها، اما اگر در جايي اين حكم موجب اين شود كه سلطه اي براي كافر بر مسلم پيدا شود، خدا اين حكم را برداشته است. اگر ولايت پدر بر فرزند به عنوان يك حكم اولي الهي است. ولي اگر درجايي اين ولايت موجب سلطه كافر بر مسلم شود. پدر كافر است و فرزند مسلم است. خداوند اين ولايت را برداشته است. و از اين قبيل چيزها حق حزانت، و امثال اين، اين حقوقي كه هست و تكاليفي كه وجود دارد. هر جا حكمي موجب سيطره اي شود، خداوند آن حكم را برداشته است. اين قاعده به عنوان يك قاعده حاكمه است كه اينطور تفسير مي شود.

 به دو بيان مي توانيم بگوييم تفسيري كه ما داشتيم با اين قابل جمع است.

يك بيان اين است كه بگوييم آيه در حقيقت هر دو موضوع را در يك بيان جامع گفته است. يعني وقتي مي فرمايد: لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا، يعني آيه مي فرمايد من حكم موجب سيطره كفار علي المسلم را قرار نداده ام. يعني در عالم تشريع من چنين حكمي وجود ندارد. يكي از احكامي كه مثلاً معامله با كفار اين جايز است. مي گويد اگر اين موجب سيطره كفار مي شود من اين جواز را برداشتم. يا اين است كه مي گوييم همزمان دارد اين دو معنا را مي رساند. يعني احكام موجب سيطره را برداشتم. و همينطور مي گويد كه شما حق نداريم كاري بكنيد كه ايجاد سيطره شود. ممكن هم هست كه اين دومي و اين مسائلي كه ما تا به حال مي گفتيم. اين هم از دل آن اولي استخراج شود.

آيه سوم:آیه چهل و سه سوره توبه

وجعل كلمه الذين الكفروا السفلي و كلمه الله هي العليا. اين مضمون در روايات به بيان ديگري آمده كه الاسلام يعلوا و لا يعلي عليه. اين كلمه الله در واقع همان اسلام است كه در قرآن هم آمده است. اين هم آيه اي است كه نظير اين مباحثي كه در فلله العزه و لرسوله و للمؤمنينبیان كرديم. در اينجا هم مي آيد. كلمه الله هي العليااين يك جمله خبريه است. ولي در اين جمله خبريه دو احتمال در بابش هست. يكي اينكه در مقام انشاء باشد. كلمه الله هي العليا، يعني اينكه بايد كاري كرد كه كلمه خدا، كلمه اسلام برتر باشد. يا اينكه نه كلمه الله هي العلياواقعا خبر است، نه اينكه در مقام انشاء باشد. يعني اسلام برتر است. برتري تام و تمام مال اسلام است. منتهي برتري علي الاطلاق كه اسلام دارد اين حق و حقوق كامل او به اين است كه حكمي وجود داشته باشد. كه شما بايد تلاش كنيد كه اسلام در ظاهر هم برتر باشد. اين ملازمه عرفي دارد. دوم اينكه برتري اسلام به اين است كه مسلمانها برتر باشند. نمي توانيم بگوييم مسلمانها ذليل و عقب مانده باشند. و اينجا اسلام عزيز و برتر است. تجسم اسلام در آن است.

بیان قاعده:

تا اينجا ما از مجموعه اين آيات با تفسيري كه به عمل آمد، يك قاعده اي استفاده كرديم و آن قاعده اين است كه جامعه اسلامي و مسلمانها نبايد تحت سيطره كفر و جامعه غير اسلامي باشند. و بايد همه تلاش خود را به كار بگيرند كه اين سيطره پيدا نشود. اين امر گر چه ما به اين آيات مستندش كرديم. ولي دهها روايت هم در ابواب مختلف همين مطلب را مي رسانند. مثلاً رواياتي كه در حفظ بيضه اسلام است، يعني اساس اسلام و حاكميت اسلام آمده و اگر هيچ روايتي هم نبود اصلاً حكم عقل اين بود.

حکم معاملات غير تسليحاتي:

معاملات تجاري اقتصادي، كه امروز اين همه معاهده هايي كه بسته مي شود با جوامع اسلامي و غير جامعه اسلامي، اين معاهده ها قرار دادهاي نفتي و كالاهاي ديگر صادرات و واردات كه دنيايي از بحث در اينجا وجود دارد. اين قراردادها، اين معاملات، اين داد و ستد ها با جوامع كافر اين چه حكمي دارد؟ اين حكمش مشمول همين قاعده است. كه شرائط زمان و مكان و جنگ و عدم جنگ و امثال اينها در او اثر دارد. اين قاعده اي كه ما داريم اين است كه خدا اجازه نداده كه كافر بر مسلم سيطره پيدا كند. و مسلم در مقابل او ذليل شود.

 اگر جايي موجب ذليل شدن جامعه اسلامي است. يا موجب سيطره آنها بر جامعه اسلامي است. يا بخصوص اگر در جنگ موجب سيطره مي شود. و موجب ذلت مسلمانها مي شود يا شكست مسلمانها مي شود، اينها همه حرام است. اگر نمي شود حرام نيست. و اين امر تابع متغيرات زمان و مكان و شرائط است. علي القاعده طبق اين در جنگ حرمتش خيلي مؤكد است، براي اينكه در جنگ وقتي است كه او مي خواهد اينها را اسير كند، اينها را از بين ببرد. شكست در جنگ اوج ذلت است، اوج سيطره است. هر نوع داد و ستدي كه موجب شود كه كفار در جنگ غلبه پيدا كنند حرام است. اين از محرمات كبيره هم است. اين هم از آن جاهايي است كه عقل مي فهمد كه از محرمات كبيره است. و اما اگر موجب اين سيطره نشود يا جنگ نيست. يا حتي اگر جنگ نيست اين در آن سيطره تأثير ندارد، اشكالي ندارد. البته جنگ و صلح خيلي ملاك مهمي است. در جنگ قاعدتاً داد و ستد ها درست نيست. و در صلح قاعدتاً در صورتي كه از وضع متناسبي برخوردار باشد مانعي ندارد. و لذا در داد و ستدهاي ديگر بايد جنگ و صلح را ملاك قرار بدهيم اما ملاك اصلي اين نيست. ملاك اصلي اين است كه موجب سيطره مي شود يا نمي شود. 


بسم‌الله الرحمن الرحيم

 

 

داد و ستد و معامله با كفار و مشركين و مخالفين:

 مقام اول: داد و ستد تسليحاتي و ابزارهاي جنگي

مقام دوم: معاملات غير تسليحاتي

در اين مقام گفتيم كه قبل از اينكه به بيان حكم مسأله بپردازيم، خوب است كه اصل نوع روابطي كه بايد بين مسلمان و كفار باشد و يكي دو قاعده اي كه اينجا هست آن را به عنوان مقدمه مورد توجه قرار دهيم. بعد برگرديم به تعيين حكم مورد، مقدمه و قاعده عامه اي كه در حوزه روابط مسلمان و كافر و جامعه اسلامي و غير اسلامي حاكم است. يك قاعده مسلم بسيار مهمي وجود دارد و آن قاعده و حكم فقهي این است كه هر چه كه موجب سيطره كفار بر مسلمانان شود آن محرم است. و روي ديگر اين سكه اين است كه هر اقدامي كه موجب نفي اين سيطره شود و مايه عزت و اعتلاي جامعه اسلامي و مسلمانان شود واجب است. اين دو حكمي است كه روح فقه و شريعت همين را اقتضاء مي كند.

ادله قاعده حرمت سيطره كفار بر مسلمانان

دلیل اول: آیه لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا

دلیل دوم:آیه لله العزه و لرسوله و للمؤمنين

دلیل سوم:آیه لتكون كلمه الله هي العليا

دلیل چهارم: آیه رحماء بينهم اشداء علي الكفار

دلیل پنجم: آيه اعزه علي الكافرين

اين پنج آيه اي بود كه اجمالاً در مورد آنها بحث كرديم. راجع به هر يك از اين آيات بخصوص آيه اولي و ثانيه نكاتي هم بحث كرديم.

نكته آيه شريفه لن يجعل الله:

 اين است كه اين آيه شريفه در كلمات فقهي به آن استدلال شده براي يك قاعده اي كه حاكم بر ادله اوليه است. مثل قاعده لا ضرر مثل قاعده لا حرج، چطور شما مي گوييد قاعده لا ضرر و لا حرج يك اصل حاكم است. اصل حاكم معنايش اين است كه فرض اين است كه يك سلسله احكام اوليه اي وجود دارد. اين دليل مفسر آنها است. و ناظر به آنها است. و آنها را تعميم مي دهد، يا تضييق مي كند.

قاعده لا ضرر و قاعده لا حرج از ادله حاكمه هستند بنابر آن تفسير مشهور از اين ادله، تفسيرهاي ديگري هم مثل حضرت امام يا شيخ الشريعه در لا ضرر است. آنها را نمي گويد. روي ديدگاه مشهور مي گويند اينها ادله حاكم است.

 ادله حاكمه يعني چه؟

 معنايش اين است كه لا ضرر مي گويد كه شارع يك احكامي را قرار داده، لا ضرر مي آيد مي گويد اين صد تا حكمي كه من قرار داده ام هر جايي كه موجب ضرري شد، ديگر اينجا حكم نيست. حكمهاي لا ضرري را بر مي دارد. يعني اين حكمهاي ضرري را من بر مي دارم. من صد تا حكم قرار دادم. اين مي آيد مي گويد هر كدام ضرري شد من مي گويم نه! رفعش تشريحي مي كند مي گويد من حكم ندارم. يا صد تا حكم هر جايي موجب حرجي در شما هست. من مي گويم لا حرج مي آيم مي گويم اين را بر مي دارم. تفسير مشهور از اين آيه شريفه اين است كه اين آيه هم قاعده حاكمه اي را بيان مي كند كه ناظر به ادله ديگر است. يعني فرض آيه اين است. كه صد تا حكم خداوند به نحو مطلق قرار داده است، يك قيدي مي زند مي گويد، اين احكام اگر جايي موجب سيطره كافر بر مؤمن شد، من لن يجعل الله مي گويم اين حكم مرفوع است، برداشته شده است. اين حكم را محدود مي كند. مثلاً يكي از احكام اوليه حق حضانت است. مادر براي فرزند پسر تا دو سال و براي دخت تا هفت سال بنابر مشهور حق حضانت دارد. اما اگر اين مادر كافر شد و اين بچه مسلم شد. اين آيه مي گويد چون اين موجب سيطره و ولايت كافر بر مسلم است من اين را برداشتم. نمي شود كافر بر مسلم ولايت داشته باشد. يا فرض بگيريد دليل مي آورد مي گويد كه بچه و اينها ارث مي برند. ولي اگر كافر شد. مي گويد اين ارث بردن نوعي سيطره است و حق است در اينجا مي گويد من اين حق را برداشتم. مي گويد كافر از مسلم ارث نمي برد. يا پدر ولايت دارد ولي اگر بچه مسلم بود و پدر كافر بود. وچون ولايت پدر كافر بر فرزند مسلم، سيطره كافر بر مسلم است اين آيه مي آيد مي گويد كه اين قاعده ، قاعده نفي سبيل است.كافر علي المؤمن مي گويد كه اين ولايت را برداشتم. اين تفسيري است كه از اين آيه شده است. مي گويند به استناد اين آيه ما يك قاعده اي داريم كه نفي سبيل للكافر علي المؤمن است. و بنابراين اين آيه مي شود مثل لا ضرر مثل لا حرج.اين يك رويكر آيه بود كه آيه را دليل مقيد ادله ديگر قرار مي دهد. و اين آيه مبنا و مستند اصل حاكم بر ادله بشود. اما رويكردي كه ما داشتيم و استفاده اي كه ما از آيه كرديم. استفاده دومي بود. كه اين آيه خودش دارد يك حكم و اصل و قاعده اوليه در روابط بين مسلم و كافر را بيان مي كند. كه در روابط مسلم و كافر شما نبايد اجازه بدهيد كفار سيطره پيدا بكنند. و روابطتان را بايد جوري تنظيم بكنيد كه نگذاريد كفار سيطره پيدا بكنند. اين استفاده اي كه ما از آن كرديم. بله مي گفتيم اين آيه مي فرمايد كه هر اقدامي راه باز بكند براي كفار در سيطره براي مسلمين اين اقدام حرام است. و به طبع آن هر چه كه اين را رفع و دفع بكند و عزت اسلامي را تعيين بكند واجب است. ما اين مفاد را از آيه استفاده مي كرديم.

آيا لن يجعل اللهمي تواند اين را جمع كند يا نه؟

 يعني در اينجا اين آيه هم عنوان ثانوي دليل حاكم است. هم دليل اوليه است. خود لن يجعل اللهبنابر احتمال اول حاكم بر صد تا حكم است كه خداوند قرار داده است. ولي بنابر احتمال دوم خودش يك حكم اوليه اي است كه روابط مسلم و كافر را مي گويد. اين دو چه نسبتي با هم دارند؟ و آيا مي شود در اين آيه هر دو را جمع كرد؟

 جواب اول:

 اين است كه حتي اين معناي دوم هم به معناي اول بر مي گردد. همان معنا است. اين تفسيري كه ما از اين آيه كرديم با آن سازگار است و به همان بر مي گردد. براي اينكه در اين معناي دوم هم كه ما مي گوييم شما حق نداريد اجازه بدهيد سيطره بيابند بر مسلمانان و در نتيجه اگر سيطره هم دارند بايد دفع و رفعش كرد. در حقيقت فرض اين است كه خود اين هم مقيد يك نوع احكام اوليه هست. فرض اين است كه احكام اوليه اين است كه حكم اباهه است. آدمها مي توانند با همديگر هر نوع رابطه اي داشته باشند. اصل اباهه است اصل جواز اين روابط است. كه كسي با ديگري معامله بكند با ديگري رابط انساني و عاطفي بر قرار بكند. اينها اصل اباهه و جواز است ما يك حكم اوليه داريم به عنوان جواز و آزادي انواع روابطي كه ميان انسانها متصور است. اين دليلي كه مي گويد خدا براي كافر بر مؤمن راهي قرار نداده است. و نفي سبيل مي كند به عنوان دليل حاكم، مي آيد مي گويد كه اين روابط آزاد شما تجارت شما، معامله شما، دوستي شما، رفاقت شما اينها اگر موجب سيطره مي شود. من اين را محدود مي كنم. يعني اين هم ناظر به يك ادله اوليه هست و آن را محدود مي كند. و حاكم بر آن ادله است.

بنابراين معنايي كه ما از آيه استفاده مي كرديم كه شما نبايد كاري انجام بدهيد كه سيطره پيدا بكنند. اين در دل همان معناي اول است. چيز جدايي نيست. يعني به عبارت ديگر اگر شما معناي اول را جامع و كامل و خوب ببينيد. مي بينيد اين هم در دل آن نهفته است. اينجور نيست كه دو حكم در آن آمده باشد. يكي حكم اصل حاكم ناظر به ادله اوليه باشد. يكي هم اصل جديدي باشد كه به عنوان اولي است و خودش تأسيسي است و كار به جاي ديگر ندارد.

 جواب دوم:

اين است كه بر فرض كه در اين اشكالات فني ببينيم، بگوييم اين نمي تواند اباهه را بردارد. جواب دومش اين است كه اينجا، فقط بگوييم . آيه را نفي سبيل للكافر علي المؤمنمي كند. به عنوان يك اصل حاكم، و نمي تواند شامل رفع اباهه و اينها باشد. به هر دليلي بگوييم اين معناي دوم نمي تواند در ذيل آن معناي اول بگنجد. اما بلا ترديد اين معناي دوم از فحواي آيه، استفاده مي شود. يعني اگر مدلول منطوقي آيه هم نباشد. مفهوم اولويت آيه همين بحث ما مي شود. چرا؟براي اينكه آيه مي فرمايد كه خدا مي فرمايد من احكامي كه قرار داده ام. هر جايي موجب سيطره بشود. من اين احكام را بر مي دارم. به طريق اولي شما نبايد اجازه بدهيد آنها سيطره پيدا بكنند در روابطتان. حتي اگر بگوييم اين رافع حكم اباهه نمي تواند باشد. در اين مواقع، اگر خدا مي گويد كه احكامي كه موجب سيطره مي شود. خودم هر حكم ولايت و حضانت كه موجب سيطره مي شود. اين را به خاطر اينكه موجب سيطره مي شود برداشتم و محدودش كردم. شما در روابط خودتان جايز است. اگر بگوييم كه اينجا وجوب و اباهه جواز سيطره را نمي خواهد مستقيم بگويد. مي گوييم نمي شود. خدا كه دارد احكامش را مقيد مي كند. به شما اجازه داده كه كاري بكنيد كه آنها سيطره پيدا بكنند قطعاً اين حرام است. قطعاً واجب است كه آن را دفع بكنيد.

 جواب سوم:

اين است كه حالا فرض بگيريم كه اينها دو معنا شد. به همديگر بر نگشت. فرض بگيريم فحوا هم نباشد. اصلاً چه مانعي دارد كه خود آيه هر دو معنا را با هم افاده كند. لن يجعل الله مثلاً در واقع يك ديلي بيايد هم نسبت به يك بخشي از مدلولش دليل حاكم باشد. و يك مدلول ديگري هم باشد. كه خودش يك قاعده تأسيسي باشد. اين هم وجه جدي نداريم كه اين را رفع بكند. و نفي بكند. جمع اين دو تا معنا در يك مفهوم كلي ممكن و جايز است.

نكته آيه شريفه لن يجعل الله: احتمالات سبيل

احتمال اول:

این است که مقصود از سبيل در اينجا، حجت يوم القيامهاست. خدا براي كافر بر مؤمن راهي قرار نداده است. يعني در قيامت كفار حجت و دليلي عليه مسلمانها ندارند.

احتمال دوم:

 اين است كه خود حجت بالمعني العام بگيريم. خدا براي كافر بر مؤمن راهي قرار نداده يعني يك موضع برتر اعتقادي قرار نداده است. الموقف العقائديمقصود از سبيل مي باشد. اگر اين دو معنا باشد يك حالت تكويني دارد. يعني اعتقادات اسلامي اعتقادات محكم و قرصي است. كه راهي به خدشه آنها وارد نيست. و معناي اول هم اين است كه در قيامت راهي ندارند كه آن يك امر تكويني است.

احتمال سوم:

اين است كه اين سبيل نيست، يعني خدا حكمي كه موجب سيطره شود قرار نداده. مثل اينكه حكم ضرري قرار نداده حكم حرجي قرار نداده است. حكم سلطه اي كافر علي المسلم هم خدا قرار نداده است. احكام را مقيد مي كند.

 احتمال چهارم:

اين است كه در روابط مؤمن و كافر مي گويد كه شما حق نداريد راه سيطره را باز كنيد. اين حكم اولي به اصطلاح در واقع در روابط كافرمسلم و كافر مي گويد.

 اين چهار احتمال در آيه مي شود. ما احتمال سوم و چهارم را به هم بر گردانديم. يا گفتيم يكي است، يا اگر دو تا باشد، جمعش ممكن است. يا يكي منطوق است. يكي مفهوم است به جوابهايي كه داديم.

 آيا مي شود آن دو احتمال اول را هم با اين جمع كنيم؟

 بعيد نيست كه بشود جمع كرد. براي آيه مي گويد خدا سبيلي قرار نداده است. جمعش اين است كه بگوييم كه اين لن يجعل الله، هم نفي جعل تكويني است. هم تشريعي، كمي خلاف ظاهر است. ولي مانع و اشكال عقلي ندارد كه بياييم بگوييم. يك جمله هم جنبه تكويني دارد. هم جنبه تشريعي. نسبت به المعني الاول و الثاني نفي تكوينييعني نفي و جعل تكويني است. خدا در عالم تكوين در قيامت، كفار بر مسلمانها راهي ندارند. مسلمانها سرافراز و آزاد و مستقل، و آنها اسير و هيچ راهي ندارند. اين يك واقعيت تكويني در عالم قيامت است. معناي دوم هم يك اصل تكويني است. كه بحث اعتقادي و استواري عقائد است. اين عقائد اسلامي از توحيد ونبوت و اينها يك مجموعه عقائد استوار و مستدلي است. كه به لحاظ واقعي كسي نمي تواند در اين خلل كند. اين هم يك امر تكويني است. المعني الاول و المعني الثاني نفي جعل تكويني است. اما در معناي سوم و چهارم مي گويد. من حكمي كه سبيل كافر بر مؤمن باشد ندارم. احكامم را مقيد كرده ام. يعني ولايت كافر بر مؤمن را نفي مي كنم. حضانت كافر بر مؤمن را نفي مي كنم. ارث بردن كافر از مسلم را نفي مي كنم. اين يك بحث تشريعي است. جعل حكم مي كند. خبر از تكوين نيست اخباري نيست. معناي چهارم هم كه جعل حكم است. نفي سيطره است. يعني مي گويد حرام است سيطره آنها، واجب است دفع سيطره.

 آيا مي شود اين دو معناي اول كه تكويني است با آن دو معناي ديگر كه انشائي است جمع كرد؟ اين بر مي گردد به بحثي كه در اصول آمده است. كه آيا يك جمله مي تواند هم خبري باشد هم انشائي؟

نظر استاد:

 به نظر ما لا مانع من الجمع بينها. اين لا مانع خودش مباني دارد. بايد ببينيم چه مبنايي داريم به اين سادگي نيست. المعني الاول و المعني الثاني اگر اتخاذ بشود و قرار بگيريم. جمله مي شود لن يجعل اللهاخباري. در قيامت يا همين دنياي عقايد خبر از امر تكويني مي دهد. يا عقايد استوار است و يا در قيامت موضوع مسلمانان درست است. اما معناي سوم و چهارم كه به احتمال قوي يك معنا مي شد و مي شد به همديگر بر گرداند. امر انشائي و حكمي مي شد. آنوقت بايد ببينيم كه آيا مي شود جمع كرد بين الانشاء و الاخبار يا نمي شود؟ در اصول اينجا چند مبنا است كه من فقط اسمش را مي برم. تفاسيرش در اصول است در جمله خبريه و انشائيه و در استعمال لفظ در اكثر از معنا آنجا بحث مي شود.

اقوال در جمع کردن بین انشاء واخبار

1.بعضي گفته اند از نظر صغروي جمله انشائي و خبري موضوع لهش يكي است. تفاوتش در خارج از حيطه وضع است. اگر كسي اين را بگويد كه تفاوت انشاء و اخبار در خارج از حيطه وضع است كه بعضي از محققين اين را مي گويند. آنوقت اين استعمال لفظ در اكثر از معنا نمي شود. و گاهي قرينه هم جايز است.

2. جمع ديگري از محققين مي گويند جمله خبري و انشائي دو موضوع له دارد. يكي حكايت از امر واقع است، وضع شده براي حكايت ازيك واقعيت خارجي و يكي وضع شده براي ايجاد تشريعي و انشاء. آقاي خوئي اين را نمي گويد اولي را مي گويد. آنوقت اگر اين را دومي بگوييم كه در موضوع له اينها تفاوت ما هوي و جوهري دارند. اينها مي شوند دو معنا، آنوقت استعمال لفظ در اكثر از معنا مي شود. استعمال لفظ در اكثر از معنا هم خودش دو نظر است، يكي اينكه مطلقاً اصلا جايز نيست. يكي اين است كه با قرينه معينه اي جايز است.

نظر استاد:

 فكر مي كنم خود روايات ذيل آيه هم نشان دهنده اين است كه مي شود لفظ را در اين دو معنا استعمال كرد. به نظر مي آيد. جمع اينها رو مباني اصولي كه ما در آيه پذيرفتيم به قرينه رواياتي كه در ذيل آيه آمده كه روايات ذيل آيه هم در بعضي روايات مي گويد سبيل يعني الحجه، معلوم مي شود كه مي شود در آيه هم اينها را جمع كرد.

 

 


بسم‌الله الرحمن الرحيم

 

 

پذيرش سيطره كفار و مشركين بالمعني العام از نظر شرع چه حكمي دارد؟

 گفتيم كه اين يك حكم قطعي و روشني است كه ادله اي هم بر آن دلالت كرده، يكي آيه شريفه لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلابود. اين آيه شريفه حتماً اشاره اي به حكم شرعي و انشائي دارد. و آن قاعده نفي سبيل مشتمل بر اين حكم تحريم سيطره كفار بر مسلمين و پذيرش اين سيطره است. يا بالمدلول المطابقي يا به نحو تضمن يا به نحو التزام.

 دليل دوم: آيه شريفه و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين

اين آيه شريفه هم حالت اخباري دارد. و در حقيقت اين آيه شريفه منحل مي شود به سه گزاره، يكي لله العزه يكي لرسوله يكي للمؤمنين. در مورد لله العزهمعلوم است كه آنجا جمله خبري است. و در لرسوله هم گفتيم كه هم خبري است و ممكن است انشائيت هم باشد.

 احتمالات در مورد للمؤمنين:

اين خبر است يا انشاء است. خوب سياق آيه سياق خبري است. كه لله العزه و لرسوله و للمؤمنين. اما في حد نفسه اين لله العزه و لرسولهو للمؤمنينش در اين فراز سوم دو يا سه احتمال وجود دارد.

احتمال اول:

 اين است كه لله العزه و لرسوله و للمؤمنيناين كاملاً جمله خبري است. و مقصود هم اين است كه مؤمنان واقعي و مسلمانان كه داراي ايمان باشند. داراي عزت هستند. آنوقت اگر جمله خبريه باشد. خود عزت مي تواند يكي از اين سه حالت و سه معنا را داشته باشد. مقصود عزت باطني باشد، يعني آنچه كه مربوط به ابعاد روحي و شخصيتي دروني و اعتقادي و باطني اين مؤمن و مسلم است. مي تواند ظاهري باشد. مي تواند هم طبعاً هر دو باشد.

احتمال دوم:

 اين است كه كسي بيايد بگويد كه و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين، العزه للمؤمنينمقصود جمله انشائي باشد و اخباري نباشد. العزه للمؤمنين مثل آن لن يجعل الله باشد. و ممحض باشد اين جمله در انشاء حكمي و جعل حكمي يعني مسلمانان بايد داراي عزت باشند. جمله خبريه در مقام انشاء باشد. مسلمانها بايد داراي عزت باشند. و بنابر اين احتمال دوم  مقصود از اين عزت، بيشتر عزت ظاهري مقصود است. و اينجور نيست كه برخلاف آن احتمال اول كه بيشتر به عزت باطني مي خورد. گر چه سه احتمال مي خورد. اينجا هم سه احتمال هست. ولي بيشتر ظاهرش اين است كه در مقام تشريع كه مي كند. عزت ظاهري چيزي است كه امر به آن تعلق مي گيرد. گر چه عزت باطني هم مي تواند امر به آن تعلق بگيرد. ولي عزت در روابط با ديگران مقصود است.

 احتمال سوم:

این است که استعمال در اخبار و انشاء هر دو شده است.

نظر استاد:

آنچه كه ما اينجا مي توانيم بگوييم اين است كه اين آيه شريفه بنابر هر يك از اين سه احتمال بدون اينكه بخواهيم وارد تعيين احد الاحتمالات شويم. بنابر هر يك از اين سه احتمال حكم تشريعي و انشائي در اينجا وجود دارد. اگر احتمال سوم را بگوييم هم اخبار است هم انشاء است. خودش در آن واحد حكم انشائي هم دارد. كه مسلمانها بايد داراي عزت باشند. و اين چيزي بالاتر از نفي سبيل هم است. يعني بايد داراي اقتدار و عزت و عظمت باشند، هم به لحاظ فردي و هم به لحاظ اجتماعي.

احتمال دوم نسبت به صدرش اخباري است. نسبت به ذيلش انشائي است. باز هم انشاء حكم در آن هست. اين هم يعني بايد عزيز باشند. بايد داراي اقتدار باشند. اگر احتمال دو و سه را بگيريم كه قضيه حل مي شود. حتي اگر احتمال اول را بگيريم يعني بگوييم ظاهر اوليه هم اين است. چون سياق در يك جمله است. سياق دو جمله اي نيست كه كنار هم قرار گرفته باشند. در بحث سياق كه قرينيت دارد يا ندارد. يكي از چيزهايي كه قرينيت دارد اين است. كه يك وقتي دو جمله است. تعاونوا علي البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان. دو جمله است منتهي كنار هم قرار گرفته است. آن يك نوع سياق است. يك سياق اين است كه با عطف مبتدا و خبري يعني در واقع يك مبتدا است كه چند تا خبر دارد. لله العزه و لرسوله و للمؤمنين، اين سياق قوي تر است. اگر اين را بگوييم كه آنوقت ظهورش در آن احتمال اول بيشتر مي شود. آنوقت حتي بنابر آن احتمال هم گر چه آن مي فرمايد كه عزت براي مؤمنين است. ولي عزت هم اگر احتمال اول را بگوييم. آنوقت بايد به اطلاق آن عزت أخذ كنيم. يعني مؤمن با اوصاف ايماني هم داراي عزت باطني است. هم داراي عزت ظاهري است. مؤمن وقتي كه با وصف ايمان بگيريد همه عزتها را دارد. اينكه مي گويد همه عزتها را دارد. چون از دو جهت مي توانيم بگوييم حكم از آن بيرون مي آيد. يكي اينكه ولو اينكه خبر از وصف مسلمان و مؤمن است. ولي اين خبر از وصف مؤمن حتماً در آن حكمي وجود دارد. يعني ايمان اقتضاي اين وصف را دارد. هر چقدر از اين عزت كه اختياري باشد اين ملازم و مستلزم يك حكم است. يعني چيز لازمي بوده كه به عنوان وصف ايمان آورده است. و لذا حتي اگر آنجا خبري هم بگيريم. و ممحض در خبريت هم بگيريم. عرفاً ملازم با اين است كه اينجا خداوند اين عزت را مي خواهد. اگر بگوييم در مدلول مطابقي اين آيه هم نيست. عرفاً وقتي خدا دارد مي گويد: عزت براي مؤمنان است. يعني بايد در مقام ظاهر هم عزيز باشند. حتي اگر بگوييم خبري است. عزت هم عزت باطني است. عرف ملازم با اين است كه بايد عزت ظاهري داشته باشد. اين از هم جدا نيست.

 به نظر مي آيد  كه اين آيه هم دلالتش بر حكم وجوب كسب عزت است. آنوقت آيه قبلي حرمت قبول سيطره را مي رساند. و به ملازمه آنوقت وجوب دفع سيطره را، اين آیه تقريباً بعكس است. اين وجوب عزت و عظمت و نفوذ ناپذيري فرد و جامعه اسلامي را مي رساند. بالعرض و بالملازمه مي گويد نبايد سيطره را پذيرفت. و اگر هست بايد آن را دفع كرد. تفاوت اين آيه سبيل و آيه عزت اين است.

جهت مشترك دو آيه:

این است که هر دو آيه حكم الهي و شرعي و فقهي را مي رسانند. هر دو جزء آيات فقهي و آيات الاحكام هستند. و مفيد دو حكم شرعي در روابط بين مسلمان و كافر هستند.

تفاوت دو آيه:

اين است كه آن آيه حرمت سيطره پذيري را مستقيماً افاده مي كند. و بالملازمه آنوقت وجوب دفعش مي آيد. اين آيه وجوب حفظ عزت و ايجاد عزت اسلامي در فرد و جامعه اسلامي را افاده مي كند. به طبعش آن طرفش حرام مي شود. و بالاولويه در واقع مي گويد سيطره پذيري حرام است.

آیه سوم: كلمه الله هي العليا

كه همين بحثها در این آيه هم وجود دارد.اين آيه شريفه، آيه چهل سوره توبه است. سوره توبه جزء آخرين سوره هايي كه نازل شده است. و همه اش هم جهاد و نفاق و كفر و اينها است. و يكي از چيزهاي مهم هم اين است كه اين همه اينجا بحث نفاق شده است. ولي بعد از پيامبر نفاق كجا رفت. اين همه نفاق قوي جريان مسلطي كه اينقدر قرآن تأكيد مي كند. همه گم شد و رفت. همه مي گويند همه صحابه بودند و چيز مهمي كه در پاسخ آنها دارد اين است كه اين همه پاسخ و عتابه و اينها كجا رفت. و جعل كلمه الذين كفروا السفلي. مي گويد كه أنزل الله سكينه عليه و أيده بجنود لم تروها و جعل كلمه الذين كفروا السفلي. آنها را پايين قرار داد و كلمه الله هل العليا و الله عزيز حكيم. جالب است كه در تعليل اين كلمه الله هي العليا همان عزت آمده است. كلمه الله مقصود از كلمه آن چيزي است كه از تجليات الهي است. و در اينجا خود اسلام است. كه تجلي حضرت حق است. خدا و طبعاً مسلماناني كه پاي اين اسلام ايستاده اند آنها مي شوند كلمه الله. كلمه اللهيعني دين، و به طبع آن پايبندان و معتقدان به دين ، خدا آن كلمه آنها را پست و پايين قرار داد و كلمه الله هي العليا. حالا يا واو حاليه باشد. يا عطفيه، نافيه حتي سه احتمال در بابش هست. آنچه كه است، اين است كه اينجا جمله خبريه است. كلمه خدا عليا است. كه با هي كه اينجا آمده تأكيد را مي رساند و احتمالا، حصر را هم مي رساند. كه كلمه خدا برتر است. و خداوند عزيز و حكيم است. كه اين اوصافي كه در پايان سوره مي آيد. معمولاً به منزله العله است.

 احتمالات در آیه كلمه الله هي العليا:

 اين آيه هم مثل آن دو آيه قبلي و لو اينكه جمله خبريه است. در آن سه احتمال وجود دارد.

احتمال اول:

اينكه بگوييم كلمه الله هي العليااصلاً جمله خبريه است كه در مقام انشاء است. اين يك احتمال كلمه الله هي العليا يعني اينجا بايد أنصرالله أنصر كلمه اللهكلمه خدا را عليا قرار بدهيم. إعلاي كلمه الله بكنيم. و جمله خبريه اي در مقام انشاء است. كلمه خدا را برتر قرار بدهيد، يعني اسلام را دين حاكم قرار بدهيد. و مسلمان بايد اسلام را دين حاكم قرار بدهد.

احتمال دوم:

اين است كه جمله خبريه باشد. كلمه الله هي العليايعني دين حق كه ليظهره علي الدين كله، دين خدا دين برتر است. و اسلام دين برتر است. كه آنوقت اگر اين برتري دومي باشد. يك وقتي مي گوييم برتري واقعي است. يعني في متن الواقع اين برتري را دارد. اين يك احتمال است. يك احتمال اين است كه برتري ظاهري را مي خواهد بگويد. كه همان ليظهره علي الدين كلهباشد. يك وقت هم مي گوييم هر دو است. ولي اگر اين جمله خبريه هم باشد، باز اينكه مي گويد كلمه خدا برتر است، اين مستلزم اين است كه يعني برتري مطلق دارد. يك قسمتش حاصل است. يك قسمتش هم شما بايد حاصل كنيد. و علياي اينجا هم نمي تواند علياي باطني محض باشد. براي اينكه اين مقابل كلمه الذين كفرو السفلياست كه يعني اينها محكوم شده اند. شكست خورده اند. و كلمه خدا كلمه شكست ناپذير است. بنابراين در مقام ظاهر شما بايد تلاش بكنيد كه شكست نخورد. اين هم چه جمله خبري باشد چه جمله انشائي باشد. از آن حكم استفاده مي شود.

آيه چهارم: اعز علي الكافرين اذله علي المؤمنين اعزه علي الكافرين

 اين هم آيه ديگري است كه از اوصاف مؤمنين بر مي شمارد. و يكي از غالبهايي كه مفيد رجحاني است. اين است كه توصيف گر مؤمنين باشد. و به تناسب حكم و موضوع هم اينجا رجحانش رجحان وجوبي و الزامي است. اعزه علي الكافرين. اينها بايد عزيز بر كافر باشند. يعني كافر در آن نفوذي نداشته باشد. كه اين هم به خوبي از آن حكم  استفاده مي شود.

آیه پنجم: رحماء بينهم اشداء علي الكفار

این آیههم بالملازمه اين را مي رساند. و آيات ديگري هم وجود دارد. كه همين مقصود را مي رساند.

 اين مجموعه اي از آيات است كه هم در قاعده نفي سبيل در فقه به آن استناد شده است. و همه اينها هم به اين حكم شرعي در روابط ميان كفار و مشركين و نوع تنظيم روابط مي شود به آن استدلال كرد. حاصل اين آيات هم دو حكم بود. يكي وجوب العزه وجوب تحصيل العزه للمسلمين. و يكي حرمه استسلام المسلم در مقابل كفار است. و اينكه سيطره و سلطه آنها را بپذيرد.

روایات:

روايات فراواني هم مي شود به نحو مدلول مطابقي و التزامي به آن تمسك كرد كه اينها هم در قاعده نفي سبيل آمده، از جمله روايت مشهور الاسلام يعلوا و لا يعلي عليهاست. كه الاسلام يعلوا و لا يعلي عليهاين حديث گر چه سندش بنابر نظر ما به لحاظ فني معتبر نيست. براي اينكه مرحوم صدوق نقل كرده، البته با اسناد جازم است. مرحوم صدوق مي فرمايد قال المعصوم قال الصادق عليه السلام كه نقل مي كنند. بعضي از رواياتش هم از پيامبر نقل شده است. كه الاسلام يعلوا و لا يعلي عليه. البته اين حديث آنقدر پايه اش محكم است. و از قديم هم به آن استناد مي شد كه در اين نوع موارد بعيد نيست كه شهرت فتوايي جبر سند كند. ما قبلاً گفتيم كه اصل كلي جبر سند به شهرت فتوايي قبول نداريم. اما در مواردي با يك ويژگيهايي كه توضيح مي داديم اين جبر سند بالشهره را مي پذيرفتيم. يكي همين جا است. يك جمله با اين عظمت و با اين ريشه اي كه در قرآن دارد. و با استنادي كه فقهي از زمان مرحوم صدوق و قبل از آن به آن داشته اند. چيزي نيست كه بشود كنار گذاشت. با آن همه استناداتي كه به اين شده است. كه اين الاسلام يعلوا و لا يعلي عليهاين هم همين جمله هايي كه درباره اش گفتيم خبري و انشائي و اينها همين بحثها در موردش مي آيد. ديگر تكرارش نمي كنم. در هر حال اين جمله حكم دارد. حالا يا اساسش خبريه اي در مقام انشاء است. اگر هم خبريه باشد باز مستلزم حكم است.

روايات مؤيد:

مي گويد كه مؤمن نبايد ذلت بپذيرد. و ذلت پذيري براي مؤمن شايسته نيست. حتي نسبت به مسلمان ديگر چه برسد به كفار، آن هم روايات متعددي دارد. هم معتبر در بينش هست. و هم بسيار متعدد است. كه مي تواند بالملازمه يا بالفحوا يا به تنقيح مناط اين حكم را برساند.

ادله دیگر:

1. سيره هم تا حدي اين را مي رساند. در جنگها و مسائلي كه وجود داشته.

2. استدلال ديگري هم كه غير از آيات و روايات و احياناً بنابر اينكه بتوانيم بگوييم اين حكم را مي شود از آن استفاده كرد. و علاوه بر اجماع به حكم عقل تمسك شده است. كه كسي كه يعني به روح شريعت و حكم عقلي كه مستفاد از متكسل 55/35 به روح شريعت است. كه اگر هيچ دليل لفظي هم در كار نبود روح شريعت اين را اقتضا مي كرد. عقل اين حكم را مي كرد. كه اعتقاد برتر و جامعه اي كه معتقدان به اين عقيده برتر هستند. اينها نبايستي ذليل باشند و تسليم باشند. و عزت خود را از دست بدهند. اين هم دليل درستي است. البته در اجماع و سيره ممكن است مناقشاتي باشد. اجماع اينجا مدركي است. و همين كافي است.

حاصل بحث:

حاصل بحث این است كه دو حكم و قاعده مهم در روابط مسلم و كافر داريم. اين دو قاعده از احكام مهم شريعت است. و در مقام تزاحم هم بر بسياري از عناوين مقدم است. اما گاهي ممكن است عناوين مزاحمي برايش حاصل شود. در فردش كاملاً عيني است. در عزت اجتماعي كفايي است. و همه ابزارهاي دفع سيطره و حفظ عزت و اقتدار را بايد به دست آورد. آن آيه و أعدوا لهم مستطعتم من قوههم به نحوي با اين بحث مرتبط است. اين مجموعه بحث بنيادي و پايه ما است. بر اساس اين قواعد مي خواهيم وارد اين شويم كه اين داد و ستد ها چه حكمي پيدا مي كند.

 

 


بسم‌الله الرحمن الرحيم

 

 

مقام دوم: داد و ستد ساير كالاها با كفار و مخالفين:

بحث در مقام دوم بود كه داد و ستد ساير كالاها با كفار و مخالفين بود. غير از تجهيزات و تسليحات و جنگ افزارها، گفتيم چون در اين زمينه دليل خاصي وجود ندارد، بايد طبق قواعد در اينجا بحث كرد.

جهت اول: كفار و مشركين

 براي حرمت سيطره و پذيرش سلطه كفار و مشركين و وجوب عزت و اقتدار مسلمين كه دو قاعده مهم فقهي است و دو حكم بسيار مهم فقهي است به آياتي و رواياتي تمسك شد. پنج آيه بود كه لن يجعل الله و لله العزه و تكون كلمه الله هي العليا و اشداء علي الكفار و لعز علي الكافريناينها پنج آيه بود. افزون بر اينها هم مثل آيه لا تتخذ الكافرين اولياء من دون المؤمنينكه اوليا در آنجا يا به معناي ولايت همان دوستي است. يا به معناي نوعي سلطنت و سلطه است. كه هر يك از اينها در جاي خودش است. ولي قدر متيقن همان سلطنت و سيطره است. اگر اوليا به معناي دوستي باشد. قطعاً اين سلطنت و سيطره به طريق اولي است. اگر هم به معناي سلطنت و سيطره باشد كه مفاد اصليش اين است. پس بنابراين نفي سلطه كافر و وجوب اقتدار و عزت فرد و جامعه اسلامي دو حكم بسيار مهمي است  كه هم به مجموعه اي از آيات مستند است. هم به مجموعه اي از رواياتي كه در ذيل اين آيات آمده يا مستقل آمده است. كه بالمطابقه يا بالالتزام يا بالفحوي دلالت بر موضوع مي كند. اين آيات و روايات هم به سيره و هم به حكم عقل مستفاد از مجموعه مذاق شريعت مستند است.

نکات قاعده:

 نكته اول:

 اين بود كه اين قاعده هم حوزه فردي دارد و هم حوزه اجتماعي دارد. هم فرد مسلمان نبايد در موضع ضعف و سيطره قرار بگيرد و نبايد راه براي تقويت كفار و اعتلا و سلطه آنها فراهم كند. و فرد بايد عزيز باشد در مقابل فرد كافر، و هم جامعه بايد در مقابل آن جامعه كفر جامعه سيطره ناپذير و عزت مند باشد. و آنچا كه موجب تقويت شوكت آنها است به حيثي كه موجب عزت آنها و سيطره آنها باشد. بايد از آنها پرهيز كند.

 نكته دوم:

 اين است كه در فرد حكم عيني است. هر فردي بايد عزت اسلاميش محفوظ بماند. اما در كليت جامعه اسلامي حكم كفايي است. يعني كليت جامعه اسلامي بايد عزتمند باشد و تحت سيطره و سلطه آنها نباشد. و اين حكم كفايي تابع قيام منبع كفايه است. گاهي به يك نفر است. گاهي به گروهي است. گاهي به دانشمندانشان است. گاهي به صنعتگرانشان است. گاهي به همه اينها است. اين تابع اين است كه آن هدف تأمين شود. يعني دفع سيطره بشود و جلب و كسب آن عزت اسلامي بشود.

نكته سوم:

اين است كه اين بحث مطلق است. يعني صحبت حرب و غير حرب، كافر اهل كتاب و غير اهل كتاب نيست. اين در هر حال روابط مسلمانان و غير مسلمانان بايد طوري باشد كه اينها دست برتر داشته باشند. تحت سيطره آنها نباشند. و عزتمند باشند در مقابل آنها.

 نکته چهارم:

اين است كه آنچه كه تا به حال گفتيم. اين غير از دوستي با آنها است. و صرف داشتن روابط با آنهاست. اين خودش يك حكم ديگري دارد. صرف اينكه كسي با آنها پيماني ببندد. نوعي روابط دوستانه داشته باشد، اين در غير حال جنگ مانعي ندارد. در آيه شريفه هم دارد كه لا ينها كم الله عن الذين لم يقاتلونكم في الدين أن تبروهم و تقسطوا اليهم.

نفس دوستي و علائق مودت آميز و اينها معلوم نيست كه اشكال داشته باشد. بلكه معلوم است كه اشكال ندارد. علتش اين است كه اين آياتي كه لا تتخذوالكافرين اولياء من دون المؤمنين گفته مي شود. مقصود از آن بنابر اظهر همان ولايتي است كه در واقع نوعي در او سيطره و برداشته شدن مرزهاي اسلام و كفر باشد. و اما اگر نه يك روابط عادي و متعارفي است كه در آن سيطره اي نيست، مايه عزت نيست. اين آيات آن را نمي گيرد. و آيه ديگر هم لا ينها كم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين. آنهايي كه با شما سر جنگ ندارند. و شما مأمور به جنگ با آنها نيستيد. أن تبروا اليهم، و تقسطوا اليهم.اينكه با آنها نيكي بكنيد. و بر اساس عدالت با آنها برخورد كنيد. اين را منع نكرده خدا، و مانعي ندارد.

 بنابراين آنچه كه تا به حال از آيات و روايات استفاده شد. سيطره و سلطه است و يا ذلت در مقابل آنها است. اينها حرام است. بايد عزت داشت و سيطره آنها را دفع كرد. اما صرف روابط متعارف با آنها بدون اينكه آنها بر شما و جامعه اسلامي نوعي سيطره پيدا بكنند. صرف اين از اين ادله استفاده نمي شود. بلكه ادله اي در مقابل اين وجود دارد. كه خود آيه شريفه كه لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين أن تبروهم و تقسطوا اليهمچنين تعبيري در آيه شريفه است. كه داشتن اين نوع روابط در جايي كه بر اساس يك سيطره نيست. سلطه نيست. ذلتي در او نيست. منافي شئون عزت اسلامي نيست. چه در سطح فردي يا در سطح دولت و حكومت اين هم امر ممنوعي نيست.

نكته پنجم:

اين است كه اين حد و مرز و منع و ديگري و اينها بر نمي دارد. همه جا همينطور است. مگر اينكه عناوين ثانويه اي باشد. فرقي نمي كند ايران و غير ايران نمي شناسد. دفع سيطره و كسب عزت و اقتدار به تناسب زمانها فرق مي كند. يك وقتي عامل اقتدار مثلاً عامل اولش اسب و اينها است. يك وقتي هواپيما و اينها است. يك وقتي عامل نظامي است. يك وقتي عامل اقتصادي مهم است. به تناسب خودش، يا همه اينها مهم است. آنها بحثهاي كارشناسي قضيه است كه به تغيير و ازمنه و امكنه تفاوت پيدا مي كند.

 نكته ششم:

اين است كه البته اينكه ما مي گوييم امت اسلامي امت واحد هستند. بدون حدود و مرزو اينها، اين مادامي است كه مسلمانان همه در مقابل هم مسئول هستند و در برابر همه امت اسلامي اين وظيفه است. اين البته در جايي است كه به حدي نرسد كه جمعيتي از مسلمانان مثلاً ناصبي باشند. يا در مقابل جبهه حق و تشيع بايستند. يعني به قصد تخريب و كشتن و زدن و بستن بايستند. اگر به اين حد برسد. طبعاً آن احترام و حرمت را ندارد. اين هم رو عناويني است كه در جاي خودش روشن است. آن ديگر شرائط خودش را دارد.

نکته هفتم: حال حرب

در خصوص حال حرب طبعاً يك تفاوتهايي پيدا مي شود. يعني اگر جنگي بر پا باشد. طبعاً اين مطابق آن اطلاقاتي كه وجود دارد و خود آيات و اينها در حال جنگ اين نوع رابطه سخت گيرانه تر مي شود. خود آيه هم دارد لا ينهاكم عن الذين لم يقاتلوكم. آنهايي كه در حال جنگ نيستند. أن تبروا اليهم و تفسدواكه ظاهرش مفهوم دارد. يعني اگر در حال جنگ بود، حتي هر نوع چيزي كه اين رابطه اي كه آنها را تقويت كند و در حال جنگ كمكي به آنها برساند. طبعاً ممنوع است. اين در حال جنگ ديگر بحث اين است كه غير از عنوان تقويت شوكت و سيطره و اينها است. اصلاً خود نفس حال حرب مانع از روابط و بر قراري روابط و داد و ستد و امثال اينها است. اين هم خودش مستند به ادله اي است.

جمع بندی:

اين است كه در مقام اول كه در داد و ستد تسليحاتي بود، ما ادله خاصه اي داشتيم. كه اين ادله خاصه با قواعد كلي هم تطابق داشت. يعني حداقل تخالفي نداشت. و مطابق با ادله خاصه ما گفتيم كه در حال حرب نمي شود معامله كرد، در غير حال حرب مانعي ندارد. در غير حال حرب گفتيم بين كفار و غير كفار تفاوت است كه بحث شد. يعني به عبارت ديگر اينطور تفصيل داديم گفتيم معامله تسليحاتي با كفار مطلقاً حرام است. سواء كان في حال الحرب أو في غيره، با غير كفار از مخالفين تفصيل داديم بين حال حرب و غير حال حرب. اما غير تسليحات از ساير كالاها و امتاع و نرم افزارهاي ديگر با كفار و مشركين اين طبق قواعد اين داد و ستد مانعي ندارد. مگر اينكه موجب سيطره بر مسلمانها شود. يا موجب سلب عزت اسلامي مي شود. اين داد و ستد و هر نوع تعامل علمي فرهنگي اقتصادي همه اينها را مي گيرد. اين حرام است. يا موجب اضلال مي شود. در حال جنگش نياز به تحقيق بيشتري دارد. كه نفس حرب مانع است يا نيست. و اين را بايد تحقيق بيشتري رويش انجام بديهم. چون ابهامي در آن وجود دارد. و اگر موجب سيطره و اضلال و امثال اينها نمي شود مانعي ندارد.

 بنابراين آن كه تا اينجا نتيجه گرفتيم اين است كه در جايي سيطره بياورد يا عزت اسلامي را منكوب كند. هر چه باشد، حرام است. و آن روايتي هم كه در روايت علي بن جعفر روايت ششم آن باب بود. آن روايت اطلاقي داشت. اطلاقش اين بود كه مي گفت احمل السلاح الي المشركين احمل التجاره الي المشركين. حضرت مي فرمود: اگر سلاح نباشد مانعي ندارد. اطلاق روايت علي بن جعفر مي گفت كه اگر غير سلاح باشد مانعي ندارد. غير سلاح كه مانعي ندارد. اطلاقش حتي آنجايي هم كه عزت را منكوب كند. اطلاقش اين را مي گيرد. ولي اين اطلاق را نمي شود پايبند بود. اين همان فرمايش امام است كه اينجا ما يك قواعد حاكمه قطعي داريم كه آن ديگر حتماً منصرفش مي كند. ملاك قطعي بحث دفع سيطره و حفظ عزت اسلامي چنان واجب مهم و عنوان عام و حاكمي است كه اين را منصرف مي كند. يا موجب تقييدش مي شود. يا موجب حاكم بر آن است.

 فرق ما با حضرت امام اين است كه حضرت امام فرمودند بايد كل اين روايات را كنار بگذاريم. اينها بحثهايي است كه روح شريعت اينجا حاكم است. و روح شريعت هم اينكه جنگ است، جنگ نيست. مسلط مي شوند، يا نمي شوند. اينها را بايد ببينيم. ما مي گفتيم نه! اين معامله تسليحاتي با كفار حتي اگر جنگ هم نباشد. و موجب سيطره هم نشود. اين يك اطلاقي داريم. اين اطلاق ضرري به جايي نمي رساند. احتياطي است. اين را مي گيريم. اما اطلاقي كه در اين روايت بود كه مي گفت غير سلاح مطلقاً جايز است. مي گوييم اين با روح شريعت اطلاقش سازگار نيست. آنجايي كه موجب سيطره و سلطه بشود. حتماً بايد اين اطلاق را كنار بگذاريم.