فقه / فقه اقتصاد / بیع سلاح؛ جلسه 1386/11/24

بسم‌الله الرحمن الرحيم

 

آيه شريفه و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين:

اين آيه گر چه بالمطابقه دلالت بر قاعده تكويني مي كند. اما مستلزم يك امر تشريعي هم است.

و اين يك نكته مهمي است كه در آيه دلالتي باشد و افاده اي باشد نسبت به حكم تكليفي، يعني مؤمن بايد عزيز باشد. و در حقيقت مؤمني كه متصل به مبدأ و منبأ عزت است. ايمان او منشأ عزت او است. و اين عزت بايد در ظاهر هم خودش را نشان بدهد. يك امر يك پارچه اي است. نمي شود بگوييم عزت ايماني دارد. ولي در ظاهر اسير ديگران است. اين سازگاري با اين ندارد. كه علي الاطلاق العزه لله و لرسوله و للمؤمنينبه عبارت ديگر آيه شريفه مي گويد العزه لله و لرسوله و للمؤمنينو اطلاق دارد. يعني جميع العزه للمؤمنين همه عزتها براي مؤمن است. اگر همه عزتها براي مؤمن باشد، بايد بگوييم اينجا الزام وجود دارد. اين مستلزم يك حكم الزامي است كه بايد در روابط اجتماعي خودش با ديگران و بخصوص با كفار و مشركين واينها عزت خودش را حفظ كند. چه به لحاظ فردي چه به لحاظ اجتماعي، چه به لحاظ اقتصادي، چه به لحاظ نظامي، سياسي امنيتي و همه اينها، اين برداشتي بود كه ما از اين آيه داشتيم.

روایات موید اینکه جايز نيست مؤمن خود را ذليل كند. و بايد عزت خود را حفظ كند

روایت اول:

امام صادق صلوات الله و سلامه عليهفرموده اند: إن الله عز و جل فوز الي المؤمنين امورهم كلها الناس مسلطون علي اموالهم و انفسهم. انسان بر خود و سرنوشت خود و همه شئون خودش مسلط است. و لم يفوض اليه أن يكون دليلااجازه نداده كه او خودش را دليل بكند. اين مهم است. أما تسمع قول الله عز و جل يقول و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين. فالمؤمن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا.يعني از همين گزاره ناظر به امر واقع، گزاره هستي نما، كه مي گويد العزه لله و لرسوله و للمؤمنينحضرت همين را دليل قرار داده اند. براي استنباط اين حكم تكليف، از اين حكم عيني تكويني استدلال كرده اند و انتقال پيدا كرده اند به حكم تكليفي كه أإن الله فوز الي المؤمن امره كلها، و لم يفوز اليه أن يكون ذليلا. ادامه هم دارد كه إن المؤمن اعز من الجبل،يستقل منه بالمعابل 30/7 و المؤمن لا يستقل من دينه شيء.يعني با شكنجه مي شود جمسش را از او جدا كرد و او را آزار داد و دينش را از او نمي شود گرفت. چون عزت نفوذ ناپذيري است. و اين هم جالب است كه اين روايت علاوه بر آن عزت ظاهري آن استحكام باطني را هم مي گيرد. يعني در واقع عزت براي خدا و رسول و مؤمنين است، يعني نفوذ ناپذير است و نمي شود در آن نفوذ كرد. اين هم آن عزت باطني را مي گيرد و هم عزت ظاهري را، و وجود عزت براي آن مؤمن اين منشأ بيان حكم است.

بحث سندی:

 اين روايت لا يخلوا من اشكال سندي.

روايت دوم:

عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن عثمان بن عيسي عن سماعهاست. اين سند ظاهراً معتبر است در احمد بن محمدش بحثي است. ولي قابل توثيق است. حالا بحث سندي نمي خواهيم بكنيم ولي به نگاه ما اين معتبر است. آنجا دارد كه قال ابو عبداللهعليه السلامامام صادق فرمودند كه إن الله عز و جل فوز الي المؤمنين اموره كلها. و لم يفوز اليه أن يدل نفسه. ألم تسمع لقول الله عز و جل و لله العزه و لرسوله و للمؤمنين. فالمؤمن ينبغي أن يكون عزيزا و لا يكون ذليلا يعزه الله بالايمان و الاسلام. اين روايات همين مطلب را هم مي رساند. منتهي اينكه اين روايات در ذيل اين آيات قرار گرفته اين هم چيزي است كه در اين دو سه روايت آمده ممكن است در روايات ديگري هم آمده باشد. البته در روايات ممكن است ابتدائاً به ذهن بيايد كه ناظر به امور فردي و روابط فردي است. و اطلاق دارد يا القاء خصوصيت مي شود. يا به طريق اولي وقتي در روابط فردي خداوند اجازه اذلال نفس نداده بلكه بايد عزت خود را حفظ كرد. در روابط اجتماعي هم همينطور است. اين اگر در روابط ميان مسلمانها باشد به طريق اولي در روابط با كفار اينطور است. كه نبايد مؤمن و مسلم و جامعه اسلامي در برابر جامعه كفر ذليل باشد. و بايد عزت داشته باشد.

 نکته نهم آيه لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا: قاعده نفي سبيل للكافر علي المؤمن

 در فقه ما قاعده اي داريم به نام قاعده نفي سبيلللكافر علي المؤمن. مقصود از آن قاعده، مثل قاعده نفي حرج يا نفي ضرر است. يعني يك قاعده حاكمه بر احكام اوليه، مي گويد كه خداوند احكامي را قرار داده است. بعد مي فرمايد هر جايي كه ضرري يا حرجي شد خدا اين حكم خودش را بر مي دارد. اين قاعده حاكمه است. كه حكم ضرري برداشته مي شود. حكم حرجي برداشته مي شود. آن قاعده نفي سبيل للكافر علي المؤمن هم اينطور است مي گويند. احكامي خداوند قرار داده است. مثلاً ولايت پدر بر فرزندو امثال اينها، اما اگر در جايي اين حكم موجب اين شود كه سلطه اي براي كافر بر مسلم پيدا شود، خدا اين حكم را برداشته است. اگر ولايت پدر بر فرزند به عنوان يك حكم اولي الهي است. ولي اگر درجايي اين ولايت موجب سلطه كافر بر مسلم شود. پدر كافر است و فرزند مسلم است. خداوند اين ولايت را برداشته است. و از اين قبيل چيزها حق حزانت، و امثال اين، اين حقوقي كه هست و تكاليفي كه وجود دارد. هر جا حكمي موجب سيطره اي شود، خداوند آن حكم را برداشته است. اين قاعده به عنوان يك قاعده حاكمه است كه اينطور تفسير مي شود.

 به دو بيان مي توانيم بگوييم تفسيري كه ما داشتيم با اين قابل جمع است.

يك بيان اين است كه بگوييم آيه در حقيقت هر دو موضوع را در يك بيان جامع گفته است. يعني وقتي مي فرمايد: لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا، يعني آيه مي فرمايد من حكم موجب سيطره كفار علي المسلم را قرار نداده ام. يعني در عالم تشريع من چنين حكمي وجود ندارد. يكي از احكامي كه مثلاً معامله با كفار اين جايز است. مي گويد اگر اين موجب سيطره كفار مي شود من اين جواز را برداشتم. يا اين است كه مي گوييم همزمان دارد اين دو معنا را مي رساند. يعني احكام موجب سيطره را برداشتم. و همينطور مي گويد كه شما حق نداريم كاري بكنيد كه ايجاد سيطره شود. ممكن هم هست كه اين دومي و اين مسائلي كه ما تا به حال مي گفتيم. اين هم از دل آن اولي استخراج شود.

آيه سوم:آیه چهل و سه سوره توبه

وجعل كلمه الذين الكفروا السفلي و كلمه الله هي العليا. اين مضمون در روايات به بيان ديگري آمده كه الاسلام يعلوا و لا يعلي عليه. اين كلمه الله در واقع همان اسلام است كه در قرآن هم آمده است. اين هم آيه اي است كه نظير اين مباحثي كه در فلله العزه و لرسوله و للمؤمنينبیان كرديم. در اينجا هم مي آيد. كلمه الله هي العليااين يك جمله خبريه است. ولي در اين جمله خبريه دو احتمال در بابش هست. يكي اينكه در مقام انشاء باشد. كلمه الله هي العليا، يعني اينكه بايد كاري كرد كه كلمه خدا، كلمه اسلام برتر باشد. يا اينكه نه كلمه الله هي العلياواقعا خبر است، نه اينكه در مقام انشاء باشد. يعني اسلام برتر است. برتري تام و تمام مال اسلام است. منتهي برتري علي الاطلاق كه اسلام دارد اين حق و حقوق كامل او به اين است كه حكمي وجود داشته باشد. كه شما بايد تلاش كنيد كه اسلام در ظاهر هم برتر باشد. اين ملازمه عرفي دارد. دوم اينكه برتري اسلام به اين است كه مسلمانها برتر باشند. نمي توانيم بگوييم مسلمانها ذليل و عقب مانده باشند. و اينجا اسلام عزيز و برتر است. تجسم اسلام در آن است.

بیان قاعده:

تا اينجا ما از مجموعه اين آيات با تفسيري كه به عمل آمد، يك قاعده اي استفاده كرديم و آن قاعده اين است كه جامعه اسلامي و مسلمانها نبايد تحت سيطره كفر و جامعه غير اسلامي باشند. و بايد همه تلاش خود را به كار بگيرند كه اين سيطره پيدا نشود. اين امر گر چه ما به اين آيات مستندش كرديم. ولي دهها روايت هم در ابواب مختلف همين مطلب را مي رسانند. مثلاً رواياتي كه در حفظ بيضه اسلام است، يعني اساس اسلام و حاكميت اسلام آمده و اگر هيچ روايتي هم نبود اصلاً حكم عقل اين بود.

حکم معاملات غير تسليحاتي:

معاملات تجاري اقتصادي، كه امروز اين همه معاهده هايي كه بسته مي شود با جوامع اسلامي و غير جامعه اسلامي، اين معاهده ها قرار دادهاي نفتي و كالاهاي ديگر صادرات و واردات كه دنيايي از بحث در اينجا وجود دارد. اين قراردادها، اين معاملات، اين داد و ستد ها با جوامع كافر اين چه حكمي دارد؟ اين حكمش مشمول همين قاعده است. كه شرائط زمان و مكان و جنگ و عدم جنگ و امثال اينها در او اثر دارد. اين قاعده اي كه ما داريم اين است كه خدا اجازه نداده كه كافر بر مسلم سيطره پيدا كند. و مسلم در مقابل او ذليل شود.

 اگر جايي موجب ذليل شدن جامعه اسلامي است. يا موجب سيطره آنها بر جامعه اسلامي است. يا بخصوص اگر در جنگ موجب سيطره مي شود. و موجب ذلت مسلمانها مي شود يا شكست مسلمانها مي شود، اينها همه حرام است. اگر نمي شود حرام نيست. و اين امر تابع متغيرات زمان و مكان و شرائط است. علي القاعده طبق اين در جنگ حرمتش خيلي مؤكد است، براي اينكه در جنگ وقتي است كه او مي خواهد اينها را اسير كند، اينها را از بين ببرد. شكست در جنگ اوج ذلت است، اوج سيطره است. هر نوع داد و ستدي كه موجب شود كه كفار در جنگ غلبه پيدا كنند حرام است. اين از محرمات كبيره هم است. اين هم از آن جاهايي است كه عقل مي فهمد كه از محرمات كبيره است. و اما اگر موجب اين سيطره نشود يا جنگ نيست. يا حتي اگر جنگ نيست اين در آن سيطره تأثير ندارد، اشكالي ندارد. البته جنگ و صلح خيلي ملاك مهمي است. در جنگ قاعدتاً داد و ستد ها درست نيست. و در صلح قاعدتاً در صورتي كه از وضع متناسبي برخوردار باشد مانعي ندارد. و لذا در داد و ستدهاي ديگر بايد جنگ و صلح را ملاك قرار بدهيم اما ملاك اصلي اين نيست. ملاك اصلي اين است كه موجب سيطره مي شود يا نمي شود.