مقام دوم: مقتضای روایات و ادله خاصه چیست؟

جهات بحث:

چند جهت از بحث در ذیل این روایات قرار می گیرد:

جهت اول بحث:

این بود که آیا از روال مورد روایات که جاریه مغنیه است، می توان به سایر اموری که همین ملاک و وضع را دارا هستند، القاء خصوصیت کرد؟

 این یک بحث بود که ما یک امر میانه ای را انتخاب کردیم، نه القاء خصوصیت مطلق، نه عدم القاء خصوصیت مطلق، بلکه تفصیل.

جهت دوم بحث:

این بود که در این بیع جاریه مغنیه، صوری وجود دارد، که باید ببینیم این روایات، همه آن صور و اقسام را شامل می شوند یا نه؟

صور بیع جاریه مغنیه:

صورت اول:

 این است که در مقام انشاء معامله، این وصف ملاحظه شده، و بخشی از مال هم مقابل این قرار می گیرد، یعنی دخالت در افزایش ثمن دارد و قصدشان هم از وصف، آن فعل محرم است، یعنی قصدشان این است که آوازه خوانی او در مجالس لهو و لعب و صوت مطرب به کار رود، این سه ویژگی است که در این صورت اولی است، که این صورت چیزی است که همه می گویند: روایات این را شامل می شود.

 صورت دوم:

 این است که معامله روی وصف محرم، جاریه مغنیه، آمده و مالی هم مقابل او پرداخت می شود، ولی به قصد منفعت محلله به کار می رود، یعنی واقعاً جاریه ای که این صفت را دارد، به قصد اینکه صفت او در مسیر حلالی مثلاً در قرآن خواندن، یا اشعار در مقابل محارم خودش به کار برود، حالا این منفعت محلله نادره باشد، یا غیر نادره باشد، آن هم دو قسمی است که در ذیل این قرار می گیرد. گاهی این منفعت محلله نادره است و گاهی نادره نیست، که صورت دوم در خودش دو حالت لحاظ شده.

 صورت سوم:

این است که باز وصف در مقام معامله لحاظ شده، معامله روی جاریه مغنیه آمده، ولی مالی مقابل این قرار نگرفته، این وصف قیمت را تغییر نداده است، ولی قصدشان استفاده حرام است. فرقش با آن دو صورت اول در این است که ثمنی مقابل آن قرار نگرفته.

 صورت چهارم:

این است که معامله روی وصف محرم آمده، ولی پولی مقابلش داده نشده و قصد اینها هم قصد حرام نیست، بلکه قصد حلال است وفرقی نمی کند که نادره باشد، یا غیر نادره.

مقسم این چهار صورت کجاست؟

این چهار صورت مقسمش، این است که معامله روی وصف محرم آمده، یعنی در معامله ملاحظه شده است. به تعبیر مرحوم شیخ، این چهار صورت لوحظ الوصف است.

منتهی دو قید دیگر که آیا پول هم مقابل این قرار گرفته و قصد حلال شده، یا حرام، که به خاطر این دو قید، چهار صورت پیدا می شود.

 صورت پنجم:

 این است که لم یلاحظ الوصف، معامله روی جاریه مغنیه نیامده و طبعاً و لم یبذل بإزائه شیء من الثمن، در مقام انشاء معاملی این وصف لحاظ نشده و ثمنی مقابل او گرفته نشده، چون قصد انشاء معامله اش روی جاریه آمده، اصلاً نمی پرسد که این جاریه مغنیه است یا نیست، دنبال این است که کسی را برای کارخانه پیدا کند، اصلاً وصف محرم به ذهنش هم خطور نمی کند، یعنی در مقام معامله آن را ملاحظه نکرده است.

صورت ششم:

 این است که معامله روی ذات آمده، بدون وصف و چیزی هم مقابلش پرداخت نشده، ولی داعی قلبیشان حرام است، ولی انگیزه در حدی نیست که در معامله یا عقد ذکرشود.

صورت هفتم:

این است که جاریه مغنیه یا هر امری که دارای وصف محرم باشد، اصلاً ذاتش هیچ قیمتی ندارد، بلکه قیمتش به خاطر مغنیه بودنش است، به حیثی که اگر این مغنیه بودنش را برداریم به درد هیچ چیزی نمی خورد.

این هفت صورتی است که اینجا وجود دارد، که اگر بخواهیم تشقیق منطقی کنیم، صور دیگری هم اینجا قابل تصور است، ولی عمده همین هفت صورت است که متداول و رایج است.

جهت دوم بحث:

 بحث دوم ما در ذیل روایات این است که،آیا اطلاق روایات همه این صور را شامل می شود ؟ یا بخشی از این صور را شامل می شود؟

در پاسخ به این سؤال سه نظریه وجود دارد:

1. نظریه مرحوم شیخ:

 این نظر در شمول روایات و دائره روایات بطلان معامله، خیلی مضیق است. همه این صور به طور کامل در کلام شیخ نیامده، سه تا از این فروض در کلام شیخ است، ولی بیانی دارند که می شود از آن استفاده کرد، ایشان می گویند: روایات اختصاص به صورت اولی دارد و یخرج منه سائر الصور و ینصرف الی الصورت الاولی عن سائر الصور، این فرمایش ایشان است، ایشان می فرماید: ولو اینکه روایت ثمن المغنیه دارد، ولی می گوید که با مناسبات حکم و موضوع و قرائن عقلایی و ارتکازات عرفی، این ثمن المغنیه محرم یا سحت، مختص به صورت الاولی و آن جایی است که می گوید بعتک الجاریه المغنیه لوحظ الوصف و بخشی پول مقابل او قرار می گیرد و قصد حرام هم دارد، این أکل مال به باطل می شود، أکل مال به باطل آنجایی است که شما قصد کار حرام کنید و پول مقابل آن بدهید، منطق مرحوم شیخ این است، چون می گوید: مقتضای قاعده فقط این بود که أکل مال به باطل حرام است، این أکل مال به باطل هم فقط آن صورت اول را می گیرد که مال را مقابل وصف محرم می دهد و قصد کار حرام هم می کند، این أکل مال به باطل است. اما سایر صور که مالی مقابل آن نمی دهد، یا اگر هم می دهد به قصد حلال است، یا اصلاً ملاحظه این وصف حرام نکرده، یعنی سه قید باید با هم باشد، تا وصف حرام شود. البته این قسم هفتم را که ما اضافه کردیم، آن را هم می گیرد.

2. نظریه مرحوم امام رضوان الله تعالی علیه:

اگر ما باشیم و قواعد اولیه، این صور با هم فرق دارد، حداقلش این است که آنجاهایی که وصف لحاظ نمی شود، آن دیگر طبق قواعد حرام  وباطل نیست. اما این قاعده است که می آید اینها را با هم فرق می گذارد، ولی اگر سراغ روایات بیاییم،که روایات حرف آخر را می زند، روایات را بخواهیم بررسی کنیم، لا میز بهذا الصور و جمیع هذا الصور داخله فی اطلاق الروایات و لا وجه لانصراف الروایات الی بعض هذه الصور، چرا؟ برای اینکه می گوید: ثمن المغنیه سحت، مثل این است که می گوید: ثمن الکلب سحت. وقتی روایت می گوید: ثمن کلب سحت، یا ثمن العذره سحت، یا هر چیز دیگری از این قبیل، می گوید: معامله با این باطل است، اینجا بحث قصد در معامله نیست، این اسم و وصفی است که حاکی از آن ویژگی خارجی این است، چه شما بدانید که این ویژگی دارد و چه حتی ندانید. اگر کسی رفت صد گوسفند خرید، صبح دید که دو، سه تا از آنها سگ است، خوب معامله روی آن سگ درست است یا درست نیست؟ بنابراین که می گوییم درست نیست، آنجایی که سگی باشد و معامله درست نیست، نه تنها لم یلاحظ عنوان کلبیت، بلکه لم یکن عالما بعنوان الکلبیه، ولی همینکه معامله روی این واقعیت خارجی رفت این معامله باطل می شود. پس ظاهر این روایات که می گوید: که معامله به این شیء یا به آن شیء باطل است، وجود خارجی وصف ملاک است، نه اینکه شما بدانید لحاظ کنید پولی مقابلش بدهید، قصد کدام چیز کنید، اینها همه خارج از موضوع است. ظاهر روایات و اطلاق روایات دخالت این عنوان و وصف خارجی است در بطلان قصد العنوان و الوصف أو لم یقصد سواء بذل بإزائه شیء من الثمن إو لم یبذل سواء قصد المنفعه المحرمه أو لم تقصد، فرقی نمی کند وقتی می گوید لا تشرب المسکر، یعنی آن مسکر خارجی را شما نباید بخورید، حالا قصدت چی باشد آن مبغوض مولاست، وقتی می گوید: معامله با کلب حرام است، یعنی این کلب که معامله می شود باطل است، حالا شما عنوان کلب را درمعامله بیاورید یا نیاورید، پول مقابل آن بدهید یا ندهید، که البته اینجا کالاها پول مقابل آن قرار می گیرد، چون ذات است، در اوصاف هم همینطور است، وقتی می گوید: که مغنیه را نمی توانی بفروشی، یعنی این وصف که باشد نمی شود فروخت، چه قصد کنی یا قصد حرام بکنی و ظاهر روایات این است. و از نظر حکمت ها و فلسفه هم بگیرید همینطور است، حکمت قصه این است که شارع می خواهد باب مراوده به این امور را ببندد و اصلاً این باب را باز نکند.

 در آخر قصه ایشان می فرمایند: که نعم لو تابه الجاریه عن الغنا، بله اگر این جاریه توبه کند از اینکه مغنیه باشد، آن بعید نیست که بگوییم مشمول این اطلاقات نیست، که آن را هم در واقع جزء این صور نیاوردیم. البته دو احتمال راجع به این است، که مغنیه وقتی می گوییم: یعنی کسی که این را می داند، اگر این باشد، باز هم وصف مغنیه برایش صادق است. اما وقتی می گوییم: مغنیه کسی که کارش این امر است، آنوقت چون توبه کرده، کارش دیگر این امر نیست، این را هم از این جهت ایشان از این بیرون می آورند می گویند از موضوع خارج شد، برای اینکه مغنیه ای که در این روایات است، یعنی اینکه یشتغل بهذه المهنه 39/8- تشتغل بهذه المهنه، این معنای مغنیه است و اذا تابت و لم تشتغل بهذه المهنه فلیست بمغنیه، این از موضوع خارج شد، این که می گوید: اطلاقات این را نمی گیرد لخروج عن الموضوع، نه اینکه در موضوع است ولی انصراف درست می کند، این دیگر مصداق آن نیست.

 نتیجه فرمایش حضرت امام این می شود که جاریه، تا وقتی که اشتغال به این مهنه دارد و اهل این کار است، نمی شود معامله کرد، گویا شارع ارزشش را اسقاط کرده، یعنی باطل است.

3.نظریه آقای تبریزی ره:

 و آن نظریه ای است که در حقیقت یک نظریه میانه ای است، ایشان می فرماید: صورت اول و دوم و هفتم، اینها مشمول اطلاق است. بقیه از اطلاقات خارج است و انصراف دارد. می گوید: ولو اینکه ظاهر روایات ثمن المغنیه سحت است و اطلاق دارد، اما به مناسبات ارتکازات عقلایی در باب معاملات، این منصرف می شود به آنجایی که وصف حرام لحاظ شود و پول هم مقابلش بگیرد. قصد چه چیزی دارد؟ آن خارج از معامله است. آنچه که ملاک بطلان است، این است که لوحظ و بذل شیء من الثمن بإزائه شیء، ایشان می گوید: روایات به جایی که این دو قید باشد انصراف دارد، لازمه فرمایش ایشان شمول الاطلاقات لصوره الاولی و الثانیه و السابعه است.

جمع بندی:

 پس نظریه شیخ، نظریه حداقلی در شمول روایات است، چون فقط دو صورت است، بقیه دیگر مانعی ندارد و حلال است.

 مرحوم امام همه را می گوید: مشمول این روایات است که حداکثری است و مرحوم آقای تبریزی هم یک حالت میانه ای را اتخاذ کرده، که ملاک ایشان سه صورت است که باطل است و آن چهار صورت دیگر جایز و حلال می شود.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

بحث درباره بیع جاریه مغنیه و مواردی از این قبیل بود که شی مورد معامله دارای منافع محلّل و محرّم است و معامله به وصفی که منشأ محرم است تعلق گرفته است. در این موارد دو طایفه از روایات را مطرح کردیم

روایات موجود در محل بحث

طایفه اولی که روایات متعددی در این طایفه بود و در بین آن‌ها یک حدیث معتبر بود، دلالت بر بطلان معامله (ثمن المغنیة سحتٌ) می‌کرد.

طایفه دوم دو روایتی بود که در باب 16 از ابواب ما یکتسب به وارد شده است

عدم تعارض بین روایات از حیث سند

ادعا شده بود که این دو روایت، معارض روایات طایفه اول که دلالت بر بطلان می‌کرد است و بر جواز دلالت می‌کند.

روایت اول به خاطر ضعف سند امکان معارضه با روایات طایفه اول را ندارد.

روایت دوم هم بنا بر نظر ما دارای ضعف سند است قابلیت معارضه با طایفه اولی را ندارد اما بنا بر مبنای برخی علما که سند صدوق را در صورت اسناد جازم یا به طور مطلق قبول دارند، این روایت معتبر است.  

ادعای تعارض بین روایات از حیث دلالت روایات

اما بحث دلالی حدیثی که شیخ صدوق آن را نقل می‌کند:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع عَنْ شِرَاءِ جَارِیَةٍ لَهَا صَوْتٌ- فَقَالَ مَا عَلَیْکَ لَوِ اشْتَرَیْتَهَا- فَذَکَّرَتْکَ الْجَنَّةَ یَعْنِی بِقِرَاءَةِ الْقُرْآنِ- وَ الزُّهْدِ وَ الْفَضَائِلِ الَّتِی لَیْسَتْ بِغِنَاءٍ- فَأَمَّا الْغِنَاءُ فَمَحْظُورٌ[1]

در این حدیث از حضرت امام سجاد علیه‌السلام درباره خرید جاریه‌ای که آواز می‌خواند و صدای خوبی دارد سؤال می‌شود و حضرت در پاسخ می‌فرمایند: اگر به عنوان جاریه‌ای که دارای صوت حسنی است که در قرائت قرآن بکار می‌برد اشکالی ندارد اما اگر آن صوت غنا باشد دارای محذور است.

به این روایت به عنوان معارض روایات طایفه اولی استدلال شده است به این صورت که حضرت می‌فرمایند خرید جاریه آوازه‌خوان و دارای صوت نیکو مانعی ندارد البته آن صوت غنا محذور و مانع دارد ولی اصل معامله مانعی ندارد. پس معامله این مغنیه‌ای که دارای وصف محرم است مانعی ندارد.  

 البته تعارض این روایت به لحاظ دلالت آن است و الا سند این روایت هم مثل روایت قبل معتبر نیست پس نمی‌تواند با روایات طایفه اولی معارضه بکند.

نقد اول به دیدگاه قائلین به تعارض: خروج از موضوع

 برخی از تعارض به لحاظ دلالت روایت جواب دادند، و گفتند این روایت معارض روایات طایفه اولی نیست برای این که فرض روایت این است که این جاریه مغنیه نیست، بلکه جاریه‌ای است که آواز خوبی دارد و صدای خوبش را در قرائت قرآن و اشعار اخلاقی و ... بکار می‌برد که نه تنها مضر نیست بلکه مولای خود را به یاد بهشت و قیامت و امور اخروی می‌اندازد پس روایت از موضوع بحث روایات طایفه اولی خارج است و موضوع بحث در روایات طایفه اولی جاریه مغنیه است که از صوت و صدای خود در مسیر حرام استفاده می‌کند.  

نقد دوم به تعارض: امکان جمع بین روایات و اخص بودن روایت دوم

این روایت به قرینه فاما الغنا فمحذور یعنی اگر جاریه حالت مغنیه را داشته باشد یعنی صوت و آواز غنائی بخواند معامله محذور دارد و باطل است، شامل جاریه مغنیه هم می‌شود و فرض در روایت این است که این جاریه می‌تواند وصف مغنیه را هم داشته باشد منتهی اگر در جهت حرام از صوت خود استفاده نکند معامله باطل نیست. در نتیجه خارج از بحث و موضوع روایات دسته اول نیست و فرض در روایت این است که همان جاریه که معامله در فرض مذکور معامله بر آن صحیح بود می‌تواند مغنیه هم باشد با این وجود در تعارض با روایات طایفه اولی نیست و اخص از روایات طایفه اولی است و نسبت بین آن‌ها اطلاق و تقیید است به این شکل که روایات دسته اولی به طور مطلق ثمن جاریه را سحت می‌دانست ولو استفاده حرام از جاریه نشود ولی در این روایت امام سجاد علیه‌السلام می‌فرمایند اگر مغنیه را برای منافع حلال می‌خواهد معامله مانعی ندارد به این مطلب در کلام شیخ الطائفه شیخ طوسی هم اشاره شده است.      

 مرحوم شیخ می‌فرمایند اگر جاریه مغنیه را برای منافع حلال و در جهت حلال معامله بکند مانعی ندارد، بلکه برای یک منفعت محلله، ایشان هم می‌فرمود مانعی ندارد پس این روایت مخصص و مقید اطلاق روایات طایفه اولی است و بین آن‌ها تعارضی نیست و قابل جمع است.

نتیجه‌گیری استاد از بحث

 پس روایات طایفه اولی به سه دلیل

1-  اشکال سندی

2-  خروج از موضوع

3-  اخص از موضوع بودن بلامعارض

دلالت بر بطلان می‌کند که البته ما اشکال اول و سوم را پذیرفتیم.

 

امکان یا عدم امکان الغا خصوصیت و ثمره آن

 

 این روایات درباره جاریه مغنیه بود، سؤالی که در اینجا وجود دارد این است که آیا این روایات و این عدم جواز شامل سایر معاملاتی که معامله روی مبیعی که دارای وصفی که منشأ محرم است، می‌شود یا نه؟ در این روایات بحث بر روی جاریه مغنیه است و مضمون آن‌ها این است که ثمن المغنیة سحت یعنی معامله جاریه مغنیه باطل است. اگر مبیع شیء دیگری باشد مثلاً عبد یا جاریه‌ای که قمارباز است و آشنایی با قمار که حرام است دارند یا یک ماده شیمیایی کشنده باشد، آیا در این موارد هم حکم بطلان معامله است یا خیر؟

ثمره این سؤال برای کسانی ظاهر می‌شود که قائل بودند طبق قاعده اولیافوا بالعقود یا احل الله البیع، معامله جاریه مغنیه باطل نیست و صحیح است منتهی روایات طایفه اولی که بلامعارض بودند و یکی از آن‌ها که روایت ابراهیم بن ابی ولاد صحیح السند بود این عمومات را تقیید می زند حال این سؤال- که محدوده و حد این تقیید تا کجاست؟ و آیا می‌توان از مخصَّص (جاریه مغنیه) الغا خصوصیت کرد و گفت شامل سایر مواردی که مبیع دارای وصف حرام است هم می‌شود یا خیر؟- برای این عده مطرح می‌شود. اما بر مبنای اشخاصی مانند حضرت امام که می‌فرمود طبق قواعد این معامله باطل است، این الغاء خصوصیت در این روایت ثمره مهمی ندارد برای این که اگر این روایات هم نبودند طبق قاعده بیع جاریه مغنیه و امثال آن باطل هستند.

 

 نظر اول عدم الغا خصوصیت

یک نظر این است که بطلان بیع در مورد جاریه مغنیه بر خلاف قاعده است و باید به حد و مورد روایت اکتفا کرد و متوقف شد و مورد روایت هم جاریه مغنیه است اما موارد دیگر مشمول این روایات نیستند و طبق قاعده بیع آن‌ها جایز است.

نظر دوم الغا خصوصیت از مورد روایت

نظر دوم به یک نوع استظهار فقهی برمی‌گردد که مبتنی بر الغاء خصوصیت است یعنی جاریه مغنیه که مورد روایت است خصوصیتی ندارد بلکه مرتکز عرفی این است که مبیعی که منشأ حرام و مبغوض مولی است شارع معامله آن‌ها را منع کرده است و تا جلوی رواج فساد و ابتلا فساد را بگیرد.

الغا خصوصیت در معاملات و عبادات

به طور کلی این مطلب را همه قبول دارند که الغا خصوصیت و تفاهم عرفی در ابواب معاملات -که ابواب عقلایی و عرفی هستند و خیلی از احکام شرعی در این ابواب هم به امضای عرف و ارتکازات عقلایی برمی‌گردد مصالح و مفاسدش آشکارتر است، - بر خلاف باب عبادات - مصالح و مفاسد چندان آشکار نیست و فهم آن‌ها متوقف بر بیان شارع است- راحت تر است.

نظر سوم (نظر استاد) الغا خصوصیت نسبی

 در مقایسه بین نظر اول و دوم اظهر همین نظر دوم است که در این مورد یک نوع اطمینان عرفی وجود دارد که از جهت بطلان و عدم جواز در محرمات یا آن شیئی که دارای وصف حرام است فرقی نیست. البته معنای این ارتکاز عرفی بر خلاف نظر دوم این نیست که بتوان این الغاء خصوصیت را در حد گسترده انجام داد، بلکه ظاهر مطلب این است که می‌توان این روایات را با تنقیح مناط به اوصافی که در حد کبایر و محرمات کبیره هستند تسری داد اما در مورد اوصاف و گناهانی که در حد صغایر هستند مانند حلق لحیه و ماشین ریش‌تراش، ذهن انسان در مورد این تسری، مساعد نیست و شاید نتوان الغا خصوصیت کرد.

اهمیت رده‌بندی و اولویت‌گذاری احکام شرعی از لحاظ فقهی و اخلاقی

رده‌بندی و اولویت‌گذاری احکام شرعی امر مهمی است که کمتر به این بحث پرداخته شده است البته درباره محرمات یک تقسیم‌بندی به عنوان گناه صغیره و کبیره وجود دارد ولی تعداد کبایر و صغایر متعدد است که در خود این صغایر و کبایر یک رده‌بندی و اولویت‌بندی صورت نگرفته است. اصل این بحث که هم محرمات چه کبایر و چه غیر کبایر و هم واجبات دارای درجات هستند در فقه آمده است که در مقام تزاحم باید اهم را مراعات کند. مثال مشهور آن تزاحم بین وجوب انقاذ غریق و حرمت غصب و ورود بدون اجازه به ملک دیگری است که انقاذ غریق را اهم می‌دانند البته در خیلی موارد این اولویت‌بندی صورت نگرفته است و خیلی واضح نیست.

 یکی از مراد دیگر که این بحث کاربرد دارد در سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی اخلاقی و تربیتی چه برای خود انسان و چه برای دیگران هست.

 

 

بحثی در شمول یا عدم شمول بطلان بیع نسبت به همه اقسام بیع جاریه

بیع جاریه مغنیه یا نظایر و امثال آن اقسام و صوری دارد بحث دوم این است که آیا این بحث گذشته همه این اقسام را می‌گیرد یا اینکه شامل بعضی اقسام آن می‌شود اقسام بیع جاریه مغنیه عبارت است این که بیع و صیغه روی وصف محرّم واقع شود و می‌گوید بعتک الجاریة المغنیة، بیع و معامله در مقام انشاء روی همان وصف محرّم واقع می‌شود، حال چه تصریح به آن می‌شود و یا اینکه تصریح نشود مبنی بر آن واقع می‌شود. و یا اینکه جاریه مغنیه را بفروشد اما معامله بر آن وصف محرم واقع نشود در این صورت هم گاهی این وصف در انگیزه معامله تأثیر دارد مغنیه بودنش داعی بر این معامله است و گاهی حتی به نحو انگیزه هم تأثیر ندارد و در هر یک از اقسام یا این وصف محرم در افزایش قیمت تأثیر دارد یا اینکه تأثیری در افزایش قیمت ندارد. که در این مطلب اختلاف نظر وجود دارد که در جلسه بعد درباره آن بحث می‌کنیم.

 



[1] وسائل الشیعه ج17 کتاب تجاره باب16 از ابواب ما یکتسب به ح 2


مسأله ثانیه:

پس از آنکه در مسأله ثانیه که بیع مبیع بود، در صورتی که وصف محرمی هم در آن باشد، ادله حرمت و بطلان را در دو مقام بررسی کردیم، دو جهت بحث شد، که جهت دوم در ذیل بحث این بود که ما ادله را که مشخص کردیم، اقسام وفروع مسأله را هم مشخص کنیم، تا ببینیم بر اساس آن ادله در این فروع و صور متعدده چه باید گفت، این جهت ثانیه بود، در این جهت ثانیه، حد اقل هفت فرع و صورت از موارد جاریه مغنیه و امثال آن از اشیائی که وصف محرم دارد ذکر کردیم و گفتیم که در شمول ادله سابق و اطلاقات روایات نسبت به این هفت صورت سه نظریه وجود داشت:

1.نظریه شیخ که نظریه حداقلی بود که همان صورت اولی است و صورت آخر هم که در کلام آنها نیست ما اینجا ذکر کردیم آنها را می گیرد و اما سایر صور معامله مانعی ندارد.

2. نظر حضرت امام در نکته مقابل این بود، که روایات بیع مغنیه سحت اطلاق دارد و همه صور سبعه را شامل می شود.

3.نظریه مرحوم آقای تبریزی هم نظریه تفصیلی بود که اطلاق روایات آنجایی که صورت اولی و ثانیه و اینها را می گیرد و همینطور صور هفتم، سه صورت یا چهار صورت را می گیرد. این سه نظریه ای بود که اینجا وجود داشت. حالا برای اینکه بحث روشن شود، یکی، دو نکته را بیان می کنم، بعد نتیجه آنچه که درست است، خودش مشخص می شود. تحقیق در مسأله این است که به این دو، سه نکته ای که بیان می کنم توجه شود، تا به یک تفصیلی در مسأله برسیم.

نکته اول:

این است که بیع المغنیه با بیع الکلب یک تفاوت دارد، این تعبیر و بیانی که در روایات آمده، یک بار است که ذات شیئی در دلیل می آید و حرمت به آن تعلق می گیرد، یعنی بیع متعلق به ذات می آید موضوع حرمت می شود، مثل بیع الکلب یا بیع النجس، بیع الخنزیر و امثال اینها، این یک نوع بیان است که آنچه متعلق حرمت قرار گرفته، یک ذاتی است، عنوان جوهری ذاتی در موضوع دلیل مأخوذ است. و یک صورت هم این است که عنوان متعلق موضوع حرمت معامله، عنوان عارضی و وصفی است، عنوان مقوم نیست. بین این دو، عرف فرق می گذارد، اگر بگوید: بیع الکلب سحت یا بیع الخنزیر سحت، یعنی این ذات می گوید: که نباید متعلق معامله شود، دیگر اینجا بحث این نیست که چه چیزی لحاظ شده و چه چیزی لحاظ نشده، این ذات نباید مورد معامله قرار گیرد، شارع تعلق به معامله را به این ذات به عنوان مقوم ممنوع کرده تا وقتی هم که عنوان است این مشمول حرمت یا بطلان است، این در حالت اولی، اما در حالت ثانیه که وصفی متعلق حرمت معامله قرار گرفته، مثل همین مغنیه و امثال اینها، در این حالت ثانیه تفاوت دارد از نظر برداشت عرفی با آن اول، یعنی در اینجا بیشتر ظهور و ارتکاز در مقام تهاور می رود به سمت آنجایی که آن وصف مورد ملاحظه قرار گیرد و مورد توجه قرار گیرد در معامله و اما اگر نه دارد معامله می شود کاری به وصف ندارند، وصف اصلاً قرار نیست مورد استفاده قرار گیرد، آنها هم اصلاً به این امر کاری ندارند، این واضح نیست که بیاییم بگوییم، این صورت هم مثل صورت اولی است، مبنای اطلاق روایات نسبت به همه صور سبعه در فرمایش حضرت امام رضوان الله تعالی علیه این است که ثمن المغنیه سحت، مثل ثمن الکلب سحت است و اینجا عنوانی که آمده واقع موضوع ملحوظ است، یعنی ذات ملحوظ است، کلب که می گوید حرام است، سحت معامله به کلب، یعنی اصلاً کار به این عنوان ندارد، یعنی حرمت رفته روی ذات کلب، یک عنوانی است که آن را نشان می دهد، این عنوان اصلاً ممکن است در معامله به ذهنشان بیاید، ممکن است نیاید، ثمن المغنیه هم همینطور است، یعنی عنوان به اصطلاح مثلاً یک عنوان مشیر آن ذات ملحوظ است، در عناوین مقومه این عنوان، یک عنوان مشیر به آن ذات است و مادامی که آن ذات اینطور باشد، چه ما ملاحظه کنیم، چه نکنیم، چه ثمن مقابل آن وصف باشد، چه نباشد، اینها هیچ دخالتی ندارد، همه اینها مشمول اطلاقات است، حرام و باطل است. در آن حالت دوم هم در ذهن شریف ایشان هم اینجور بوده که این هم مثل حالت اول است. بنابراین، این اطلاق به همه صور درست می شود، حال اینکه به نظر می آید که حالت دوم با حالت اول فرق می کند و این عناوین ثانوی و عارضی که می آید در اشیاء، این قدر متیقن از دلیل آنجایی است که ملاحظه شود و برایش مالی بذل شود، اما اگر ملاحظه ای نشد و مالی مقابل آن بذل نشد، باز هم بگوییم این ذات اینجا ملحوظ است، این اطلاق اینجا، اطلاق واضحی نیست، بلکه به نظر می آید که عرف بین عناوین غیر مقومه و ثانویه با عناوین مقومه و ذاتی جوهری در این نوع مباحث تفاوت می گذارد، اگر می گوید: ثمن الکلب سحت، یعنی ذات محکوم به بطلان معامله است، معامله به آن باطل است، ولی وقتی که می گوید ثمن چیزی که این وصف را دارد، دارای این وصف است، این با آن تفاوت دارد و به نظر می آید که اینجا مادام الوصف نیست، مادام لحاظ الوصف است، در آن صورت اولی حکم روی این می آید و می شود حکم تابع این عنوان مادام العنوان تا وقتی که عنوان کلب در واقع باشد، هر طور می خواهد باشد، ولی در این اوصاف ثانوی که عارض بر شیء می شود و اوصاف محرمه است، ارتکازات عقلا ما را می برد به سمت اینکه در اینجا در صورتی که این وصف مورد لحاظ و توجه قرار گیرد، بلکه کنار هم قرار گرفته، در اینجا ظهورش این است که حکم مادامی است، مادام الذات و مادام الوصف نیست، مادامی است که این وصف لحاظ شود، ارتکازات عقلا در اینجا یک چنین چیزی است.

 نکته دوم:

 این است که باز ارتکازات متشرعه بر این است که اگر جایی این شیئی که دارای منافع محلله است، مستبعد است در ارتکازات عقلایی و عرفی که بگوییم به خاطر این وصف هیچ انتفاعی نمی شود برد و هیچ نوع معامله نمی شود با آن انجام داد، حتی اگر اینها اصلاً آن را لحاظ کردند، پولی هم مقابل آن داده نشده، قرار هم نیست که از آن استفاده محرمی بکنند، باز هم بگوییم نه به دلیل اینکه این صفت در آن است، پس هیچ نوع معامله با او درست نیست.

 این دو نکته که تفاوت عناوین غیر مقوم و ارتکاز بر اینکه بعید است، بگوییم همه اینها محکوم به حرمت و بطلان است، حتی آنجایی که کار به این وصف و صفت ندارند، این اقتضاء می کند نوعی تفصیل را، البته اینکه قصدش حرام باشد، حلال باشد، آن تفاوتی نمی کند.

استدلال مرحوم آقای تبریزی:

این نهایت استدلالی است که می شود برای مرحوم آقای تبریزی کرد و قائل شد به تفصیلی نظیر آن تفصیلی که ایشان قائل است، یعنی صورت اولی و ثانیه و سابعه محکوم به حرمت می شود، بقیه اش دیگر محکوم به حرمت نیست.

نظر استاد:

 به نظر می آید که علی رغم اینکه ممکن است، بین این دو وصف فرق است، ولی به نظر می آید که مغنیه در اینجا مقصود اونی است که اشتغال به این امر دارد، نه عالم به این امر است، اگر مغنیه را به عنوان عالم به غنا بگیریم، آنوقت این ارتکازات بعید می داند که بگوییم کسی که این امر را دارد به صرف اینکه آگاه به این امر است، بگوییم باز هم این حرام است، یک خورده بعید می آید این حرف، درست است اگر ما مغنیه را به معنای مشتغل به حرفه بگیریم، یعنی کسی که اهل این امور است، آنوقت به این معنا اگر بگیریم آن اطلاق اصلا مستبعد نیست، یعنی شارع در واقع می خواهد بفرماید که مادامی که جاریه ای که کارش این است که اجاره اش می دهند و می رود مجالس و اشتغال و حرفه او حرفه غنایی است، اگر این باشد، بعید نیست بگوییم، یعنی وجهی ندارد که ما دست از این اطلاقات برداریم، یعنی باید بگوییم که این مغنیه هم مثل کلب است مادامی که این اشتغال به غنا است. مادام اشتغال به غنا بایستی بگوییم که این مشکل دارد نمی شود معامله کرد، عقل و ارتکاز عرفی این را بعید می داند که بگوییم مادامی که این می داند نمی شود این را معامله کرد، ولی اینکه بگوییم مادامی که این اشتغال به این امر دارد اهل این امور است معامله با او حرام و باطل است این مانعی ندارد، یعنی شارع اینجا متوقفش کرده تا اینکه او را بر گرداند از این اگر بر گشت آنوقت قابل نقل و انتقال می شود، این خیلی امر بعیدی نیست، اینی که حضرت امام می فرمایند نه شأنیت این اشتغال را دارد یا ندارد الان که ندارد نه حالا می خواهیم بگوییم تا وقتی که شأنیت اشتغال به این حرفه دارد، یعنی بر نگشته نه شأنیت قابل این نگویید همان حرفه بگویید یعنی این را هر جا ببرید اهل این امور است و لو اینکه آنرا اینها در نظر نگرفته اند، اگر شک دارید آنوقت اصل عملی وضعت را مشخص می کند، به نظر می آید که این اطلاق ثمن المغنیه سحت و حرام که بیانش هم بیان مؤکدی است و در چند روایت هم آمده، مثل ثمن الکلب است، منتهی آن مادام وصف الکلب است، این مادام وصف المغنیه به عنوان اشتغال حرفه است، مادامی که وصف این اشتغال و حرفه باشد و از این بر نگشته، حالا لازم نیست توبه واقعی کند. به نظر می آید که علی رغم این دو نکته ای که فرمایش آقای تبریزی را تقویت می کرد، شاید آن تحقیق نهایی در قصه همین باشد که با این بیانی که بیان کردم، فرمایش امام اقرب باشد و لذا حتی آنجایی که قصد حرامی نکرده اند، مالی هم مقابل این بذل نشده، ولی فی الواقع این مشتغل به این حرفه است، این هر فرصتی هم بکند مشغول به این امر می شود چاره جلوی این را گرفته بعید نیست بگوییم ادله خاص و عام جلوی آن را گرفته این در این حد می شود.

 بنابراین بیانی که اول بیان کردم، دلیل برای آقای تبریزی در واقع می شود،  ولی این بیان آخری که بیان کردم، فرمایش امام را تقویت می کند. ولی یک تفاوتهایی دارد که ما را از نظر امام یک مقداری جدا می کند، یعنی ریزه کاریهایی در آن است که تکمیل آن است یا نظر دیگر است 7/17-  یا باید این حرفه را داشته باشد، یا اینکه بالفعل معلوم است این کار را می کند و لو اینکه این حرفه را ندارد، احدهما این اطلاق آن را هم می گیرد نه اشتغال مداوم که کارش این باشد و در آمد داشته باشد پس اگر در جایی این خارج می شود از این اطلاقات یکی آنجایی که این حرفه تداوم ندارد، یعنی این وصف مغنیه حرفه ای برایش صادق نیست به خاطر توبه یا شرائط اجتماعی یا شرائط خاص اینجا این صورت از این شمول اطلاقات خارج است و اما سایر صور دیگر داخل در اطلاقات است.

 پس بنابراین قصد معاملی روی اصل معامله درست است، ولی روی این اوصاف و این قصدهای تبعی و جانبی و اینها گاهی مضر است، گاهی مضر نیست آنها فرق می کند مورد به مورد است، ما می گوییم که ثمن المغنیه سحت، مثل ثمن الکلب است منتهی مادام الوصف المغنیه، ظاهرش این است منتهی مغنیه در اینجا اونی است که یرتکب هذا الامر و یشتغل بهذا الامر اونی که یشتغل بهذا الامر اگر باشد ولو اینکه قصد هم نکرده اند عنوان، عنوان واقعی است، مثل کلب است، مادامی که این وصف باشد این اشکال دارد، اما اگر این وصف نیست این اشتغال نیست به دلیل توبه یا عوامل قهری و غصبی بیرونی یا عوامل غصبی اجتماعی یا غصبی که در این فضا دارد پیدا می شود این دیگر آنوقت فی الواقع ثمن المغنیه نیست ظاهر را باید بگیریم ثمن المغنیه هم مثل ثمن الکلب است منتهی آنجا مادام الوصف الکلب است، اینجا مادام الوصف المغنیه است، این یک وصف مغنیه هم اونی که یتداول هذالامر و مشتغل به این امر می شود اگر این اشتغال وجود ندارد وجود نخواهد داشت ادامه پیدا نمی کند عرف می گوید معامله مانعی ندارد، یعنی هیچ ارزش دیگری ندارد، خوب این وصف غنا را هم اگر قطعی بدانیم که دیگر انجام نمی دهد باید ببینیم عقلا با توجه به اینکه وصف غنا را ندارند مالیت برایش قائل هستند یا نه، اگر به خاطر اینکه علم دارد و علم کمال است مالیت برایش قائل باشند مانعی ندارد، عمده این است که این وصف ادامه پیدا نکند، اگر مالیت دارد معامله درست است، اگر مالیت ندارد معامله درست نیست، بله همه اینها دو حالت پیدا می کند ما می گوییم که اگر این وصف به عنوان اشتغال و تداوم عملی این باقی است همه این هفت صورت باطل است، اطلاق همه اینها را می گیرد اگر این وصف می دانیم ادامه پیدا نمی کند همه اینها می گوییم درست است، حتی اگر لوحظ الوصف بذل شیئ من الثمن بإزائه قصد الحرام هم بشود، ولی فی الواقع این وصف نیست یعنی اشتغال فی الواقع نیست می گوید معامله درست است.

جمع بندی:

 بنابراین ما غیر از آن سه نظریه که ذکر کردیم، تحقیقی هم که گفتیم مؤید فرمایش آقای تبریزی بود، ولی نظریه چهارم این است که بیان کردیم که به این شکل در فرمایشات آقایون نبود، که ملاک ما می گوییم همان مادام الوصف است و کار با قصد هم ندارد تا وقتی که این وصف باشد، وصف هم مقصود اینجا اشتغال به این امر است، نه علم، علم مانعی ندارد. ما می گوییم همه هفت صورت مشمول اطلاقات است، ولی به شرط بقاء وصف الغنا، اما اگر نباشد هیچ کدام از اینها باطل نیست. ملاک ما یک چیزی است که هفت صورت را خودش دو حالت به آن می دهد.

 قسم دوم: ما یقصد منه المتعاملان المنفعه المحرمه

مسأله سوم: بیع مافیه منفعه المحلله و محرمه لغایه المحرمه و بقصد العمل المحرم

این است که چیزی که در آن منافع محلله و محرمه است بفروشد، به قصد عمل محرم لغایه المحرمه، بدون اینکه شرط کند. قسم اول این بود که شرط کند که برود خمرش کند، قسم دوم این بود که وصف محرم را 31/5-  می کند، اینجا نه معامله می کند، نه وصف محرم در صیغه آمده، نه شرط کرده، یا عقد را بنای بر او کند، اینها نیست، ولی قصدش این است که بفروشد به کسی که قصدش این است، یا می داند بناست این را مبدل به یک حرامی کند، به این می گویند: بیع مافیه منفعه المحلله و محرمه لغایه المحرمه و بقصد العمل المحرم، این عنوان کلی است، مثالش که بیشتر فقها مسأله را روی مثال پیاده کرده اند، بیع العنب ممن یعمله خمرا یا بیع الخشب ممن یعمله صنما.

 در این مسأله که کمی وضعش از آن صورت اخف است، آنجا داشت شرط می کرد در معامله که کار حرام کند، این شرط را نکرده، ولی می داند اینطوری می شود، یا قصد کرده که اینطوری شود، ولی با صراحت معامله را نبرده روی آن که شرط کند. این قسم در اینجا هم حرمت، هم بطلان، هم حکم تکلیفی و هم حکم وضعی اش محل بحث است.

 اقوال در مسأله:

در مسأله چهار احتمال وجود دارد:

1. اینکه بگوییم حرام و باطل است تکلیفاً و قطعاً

2. اینکه بگوییم نه حرام است و نه باطل است

3. اینکه بگوییم حرام است، ولی باطل نیست

 4. این است که بگوییم باطل است، ولی حرام نیست،

ادله حرمت یا بطلان:

 1.قواعد عامه

2.روایات خاصه

دلیل اول:

 حکم عقلی است که امام ادعا فرموده اند استدلال کرده اند که عقل می گوید تهیه مقدمات معصیت حرام است.

 


قسم ثالث: بیع مافیه منفعه المحلله و محرمه لغایه المحرمه و بقصد العمل المحرم

بحث در قسم ثالث بود که چیزی را که منافع حلال و حرام دارد، بفروشد به کسی که در جهت حرام استفاده می کند، حالا با قصد یا با علم بدون اینکه در متن معامله شرط کرده باشد و أخذ کرده باشد به صورت شرط یا وصف.

اقسام مسأله:

 1. ربما یعلم بأنه یجعله خمرا، همین اندازه، ولی او قصد این را ندارد، ولی می داند که این کار خواهد شد.

2. ربما یقصد هذا الامر، بالاتر از دانستن است، قصد کرده که او این کار را انجام دهد.

 3.این است که هر دو می باشد، یعنی یعلم بأنه یجعله خمرا و یقصده، می داند که مثلاً این نوار یا این فیلم را در جهت محرم استفاده می کند.

 تقسیم دوم:

 این است که هر یک از این سه صورتی که گفته شد که علم و قصد و کلاهما، هر یک از اینها، گاهی در جایی است که فعل او مقدمه منحصره است برای این حرام، یعنی در صورتی که او این کار را انجام دهد، این آقا مرتکب حرام می شود، یک وقتی هم است که مقدمه منحصره نیست که این هم زیاد واقع می شود، یعنی او این را بفروشد یا نفروشد او معصیت خودش را مرتکب می شود.

 این هم دو صورت است که آن سه صورت با این ضرب می شود، یعنی وقتی که می فروشد با علم به اینکه او این کار را می کند ولو اینکه قصد ندارد او انگیزه اش این نیست، ولی می داند این کار می شود، این دو صورت دارد مع العلم یا مقدمه منحصره است که به حیثی که لو لا بیع او لمرتکب المعصیه و ما تحقق فی المعصیه و أخری این صورت اولی می شود، بعد مع العلم بدون اینکه مقدمه منحصره باشد این می شود دو صورت، آنجایی که قصد هم باشد همینطور است قصد که کرده است، یا این است که مقدمه منحصره است، در اینکه قصد کرده، یک وقتی هم است که مقدمه منحصره نیست، او هم این کار را انجام ندهد دیگری انجام می دهد، این هم شد دو صورت.

 پس صورت علم می شود دو صورت، صورت قصد هم شد دو صورت، صورتی هم که علم و قصد هر دو باشد، باز هم همینطور است، یک وقتی است که مقدمه منحصره است، یک وقتی است که مقدمه منحصره نیست که این انحصار مقدمه خیلی بحث مهمی است که در بحثهای بعدی هم دخالت دارد. این صور شش صورت می شود.

تقسیم سوم:

 هر یک از این صور ششگانه، یا این است که مقدمه قریبه ارتکاب المعصیه است.

 گاهی هم مقدمه قریبه الی الرتکاب المعصیه نیست،بلکه مقدمه بعیده است. که دوازده صورت می شود.

تقسیم چهارم:

 همه این جاهایی که علم یا قصد است، یک وقتی است که علم یا قصد کلا البایع و المشتری است، یک وقتی علم و قصد بایع است، یک وقتی علم و قصد مشتری است. این سه صورت می شود، آنوقت آن دوازده در سه را که ضرب کنیم، سی و شش صورت می شود. اینها اقسام مسأله است.

اقوال در مسأله:

هر یک از این سی و شش صورت:

1. صحیح و جایز

2. باطل و حرام

3. حرام است نه باطل

4. باطل است دون الحرام

تقسیم پنجم:

همه فرض ما در هر سی و شش صورت، فرض تعامل و معامله بین المسلمین است، یعنی فرض ما جایی است که بایع و مشتری مسلمین باشند، اما اگر کلاهما أو احدهما غیر مسلم باشد، این خودش چیز دیگری می شود که آنوقت باید این صور را در آن هم ضرب کرد، یعنی سی و شش صورتی که گفتیم، یا این است که دو تایی اینها مسلمان هستند، اینجا این سی و شش صورت می شود و الا سه صورت دیگر هم هر یک سی و شش صورت دارد، یک وقتی هر دو کافرند، یک وقتی بایع مسلم أو کافر أو بالعکس، یعنی هر یک از سی و شش صورت، چهار صورت دارد که می شود صدو چهل و چهار صورت.

ادله حرمت یا بطلان:

 دلیل اول:

 دلیل عقلی است، حکم عقل به حرمت تهیه مقدمات معصیت برای غیر که گاهی از این به اعانه بر معصیت تعبیر می شود، ولی ممکن است همیشه این اعانه صدق نکند.

دلیل دوم:

 دلیل بعدی هم خود آیه شریفه است که دلیل بر قاعده اعانه می شود.

اقسام مقدمه حرام:

 مقدمه حرام گاهی تولیدی است، گاهی غیر تولیدی است.

 مقدمه تولیدی:

یعنی مقدمه ای که انجام دادید، دیگرحتماً ذی المقدمه دنبالش می آید، تفکیک مقدمه و ذی المقدمه امکان ندارد، مثل اینکه کسی را از بالای پشت بام پرت کنند، درست است که پرت کردن او قتل نیست، ولی اینکه پرتش می کند این مقدمه قتل است، این مقدمه تولیدی است، مقدمه ای است که وقتی که پرتش کردید اتفاق خاصی رخ بدهد و الا علی القاعده پرت کردن که لحظه بعد زمین است و تمام می شود می رود، این را مقدمه تولیدی می گویند، یعنی بعد از انجام مقدمه او خودش نمی تواند جلوی بقیه را بگیرد، انجام خواهد شد، اینجا می گویند مقدمه تولیدی حرام است. اما در غیر این مقدمه تولیدی می گویند حرام نیست، اینکه کسی همه مقدمات گناه را برای خودش فراهم کند این حرام نیست، برای اینکه لحظه آخر می تواند تصمیم بگیرد و این رشته گناه را پاره کند و گناه را انجام ندهد، البته کراهت دارد، مبغوض است نوعی تجری و قبح فاعلی دارد. و لذا مقدمه حرام می گویند حرام نیست الا اذا کانت تولیدیه.

 تقریر اول امام:

 این است که امام می فرماید: اگر چیزی برای مولا مبغوض بود و مورد نهی و زجر شارع قرار گرفت، عقل می گوید که هر اقدامی که شما بخواهید انجام دهید که دیگری در این کار حرام قرار گیرد، این قبیح و ناپسند است از نظر عقل، آن هم قبحی در حد صد در صد، چون گاهی عقل حکم به قبح و حسن دارد در حد ترجیح، ولی گاهی در حد الزام دارد. شاهدش هم این است که در بعضی روایات دارد که اگر کسی بخواهد دیگری را بکشد و این شخص بیاید مقدمات کشتن او را فراهم کند، اصلاً می گویند این آقا هم مؤاخذه می شود و حتی مورد مؤاخذه وضعی از نظر تعزیرات و حدود می شود، نه تنها گناه دارد، بلکه مجازات دارد.

اشکال مرحوم آقای تبریزی:

مرحوم آقای تبریزی می فرمایند: که آن فرمایش این قائل جدید که عقل حکم می کند به قبح تهیه مقدمات معصیت، این حکم عقل، همان حکم به وجوب دفع منکر است، غیر از این دیگر چیزی نیست و این در جایی است که حالت مقدمه انحصاری داشته باشد، اما اگر مقدمه انحصاری ندارد، بفروشید برای اینکه شما نفروشید یکی دیگر می فروشد.

 منع منکر:

 مقصود از منع از منکر در کتاب امر به معروف و نهی از منکر گفته شده که ما یک نهی از منکر داریم که مراتب دارد و رفع منکر داریم، یعنی کار منکری از شخصی یا گروهی صادر شده، وظیفه همه به صورت واجب کفایی این است که جلویش را بگیرند، منتهی مراتب قولی و اینها همه برایش قائل هستند، مراتب فعلی هم دارد، منتهی مراتب فعلیش کمی شرائطش متفاوت است، یک وظیفه دیگری هم وجود دارد که دفع المنکر است، یعنی کاری کند که منکر واقع نشود، یعنی جلوگیری انجام بشود، نه رفع بعد از علم و بعد از تحقق، دفع منکر هم می گویند واجب است، منتهی دفع منکر در جایی واجب است که اگر او اقدام کند، منکر انجام نمی شود، یعنی حالت انحصاری دارد، یعنی با عمل او دیگر این منکر انجام نمی شود.آنچه که عقل حکم می کند و واجب هم است، دفع المنکر است در آنجایی که حالت انحصاری داشته باشد.