بسم الله الرحمن الرحیم

اشاره

بعد از بیان مقدماتی وارد بحث غنا شدیم اولین مبحث معنای غنا در لغت بود در کتب لغت 7 تعبیر در باب غنا جمع‌آوری کردیم که به‌این‌ترتیب بود؛ صوت، سماع، رفع الصوت و موالاته، تحسین الصوت و ترغیبه، ترجیع، اطراب، ترجیع مع الاطراب، نسبت به تعابیر 7-8 گانه‌ای که در لغت آمده ملاحظاتی داریم که به‌این‌ترتیب است؛

ملاحظات در باب لغت

 غنا

ملاحظه اول

ملاحظه اول مفهوم‌های کلیدی و پایه، ترجیع و اطراب است که گفتیم هر یک از چهار پنج معنای اول یا تعریف به اعم است یا تعریف به ترجیع که تعریف به اعم چیز خاصی را به ما نمی‌دهد؛ مانند صوت و سماع یا اینکه مقصود از صوت یا موالاة، ترجیع است. پس به دو مفهوم و واژه کلیدی در شناخت مفهوم غنا رسیدیم که عبارت از ترجیع و اطراب بود.

ملاحظه دوم

ملاحظه ثانیه این بود که این دو مفهوم به معنای چیست؟ ترجیع نوعی زیباسازی با تبدیل صدا و تردد صدا در حنجره که به یک معنا آواز و چهچه می‌گوییم در لغت روی این معنا اختلافی نیست.

مفهوم دیگر پایه، مفهوم اطراب و طرب هست که اگر آنچه در مصباح آمده با آنچه در المنجد و بعضی کتب لغت دیگر آمده جمع بکنیم، طرب سبکی و خفت و بیخودی است که به خاطر شدت حزن یا سرور در شخصی حاصل می‌شود و موجب یک نوع هیجانات و تحرکات غیرطبیعی می‌شود؛ مثل رقص.

پس طرب دو معنا دارد؛ معنای خاص و معنای عام، معنای عام طرب هیجاناتی است که در اثر شدت حزن یا سرور در فرد به وجود می‌آید و موجب نوعی تحرکات و هیجانات غیرطبیعی می‌شود، معنای دوم هم همین است منتهی در خصوص شادی و سرور و خوشحالی است.

نتیجه ملاحظات اول و دوم

پس در تنظیم بحث بعد از نقل اقوال در هشت تعبیر تنظیم می‌کنیم بعد ملاحظات را می‌آوریم؛

اولین ملاحظه این است که مفهوم‌های کلیدی و پایه این هشت تعبیر به ترجیع و اطراب می‌رسد؛

ملاحظه دوم اینکه معنای ترجیع روشن است، طرب هم دو معنای عام و خاص دارد که مشترک بین حزن و سرور است و معنای خاص آن سرور است؛

ملاحظه سوم

در ملاحظه سوم اگر غنا را درجه آخر بگیریم یعنی همه قیود را جمع بکنیم غنا یعنی صوت زیبا و مرجع که از انسان صادر می‌شود -چون همه این‌ها منصرف به صدایی است که از آدمی صادر می‌شود- و به صورت چهچه و صوت فی الحلق در آمده و حالت طرب‌انگیز در آن هست و به معنای خاص، طرب شادمانی و سرور است که موجب نوعی حالت‌های غیرطبیعی مثل رقص می‌شود. اگر بخواهیم قدر متیقن را بگیریم این می‌شود، جنس آن صوت انسانی تحسین شده مرجع و مطرب است یعنی هیجانات غیرعادی ناشی از سرور و شادمانی است.

نتیجه ملاحظات سه‌گانه

با ملاحظه قیودی که بیان کردیم غنا حداقل چهار یا پنج اصطلاح دارد؛

1-صوت الحسن

گاهی مقصود از غنا همان صوت الحسن است و حداقل در مجازی این به کار می‌رود ولو اینکه حالت چهچهه و طرب در آن نباشد در قرآن گاهی دارد تغنوا بالقرآن ممکن است حمل بر این بکنیم. در تحلیل روایاتی که تغنوا بالقرآن دارد توصیه به غنای به قرآن شده و یکی از مشکلات بحث آینده این است که در قرآن غیر از صوت حسن به کلمه غنا توصیه شده و در میان علما بحث است که غنا یعنی چه، یک جواب این است که غنا به معنای صوت الحسن است. ترتیل الصوت فی الحلق یعنی وقتی قرآن را به صورت ترتیل می‌خواند حالت چهچه‌ای و چرخاندن صدا در گلو نباشد اگر هم باشد باید بگوییم ترجیع که درجات دارد و بعید نیست که صوت الحسن باشد؛

2-صوت مرجع

اصطلاح دوم این که غنا به معنای الصوت المرجع باشد یعنی علاوه بر اینکه تحسین شده ترجیع در آن اعمال شدهسواء کان مطربا أو لم یکن مطربا؛

3-مطرب اعم

اصطلاح سوم صوت حسن مرجعی که مطرب باشد اعم از حزن و سرور؛

4-مطرب در شادی‌ها

اصطلاح چهارم صوت حسن مرجع مطرب در طربی که در شادی‌ها ایجاد می‌کند.

غنا این چهار کاربرد برد را دارد اگر بگوییم همه به نحو حقیقت است مشترک لفظی می‌شود یا بعضی مجاز است بعضی حقیقت؛ مخصوصاً اصطلاح دو و سه و چهار کاربرد دارد و از کلمات لغویین می‌شود استفاده کرد.

جمع‌بندی بحث

پس کلمات لغویین را در هشت گروه رده‌بندی کردیم و با تحلیل آن‌ها نهایتاً به مفهوم ترجیع و اطراب به‌عنوان مفاهیم کلیدی رسیدیم و اینکه اطراب دو معنا دارد و با جمع‌بندی این‌ها می‌شود چهار اصطلاح حقیقی یا مجازی برای غنا پیدا کرد.

ملاحظه پنجم

ملاحظه پنجم این که واژه غنایی که در روایات وارد شده است اگر قرینه‌ای داشته باشیم که یکی از چند معنا را بگوید طبعاً به آن قرینه أخذ می‌کنیم؛ اما اگر قرینه‌ای نداشتیم این واژه مردد بین سه یا چهار احتمال می‌شود که مطلق ترجیع است، مطلق حسن مراد نیست مردد می‌شود بین مطلق صوت مرجع یا صوت مرجع مطرب، اعم از حزن و سرور یا مطرب عند السرور، لو لم تکن هناک قرینة علی تعیین اهدی هذه المعانی الاربع آن‌وقت قطعاً معنای اول مقصود نیست برای اینکه خیلی روشن است که به حسن صوت ترغیب شده است بلکه یکی از سه معنای بعدی است الصوت المرجع یا الصوت المرجع المطرب به سرور و الحزن یا الصوت المرجع المطرب عند السرور که موجب شأنیت ایجاد رقص و تحرکات غیرطبیعی در شخص است که در آن شدت مأخوذ است نه صرف خوشی‌های طبیعی، مردد که شد به‌عنوان مشترک لفظی دو قسم است:

یک مشترک لفظی مردد بین معانی متباینه مثل عین که به معنای شمس و چشمه و چشم می‌آید؛

قسم دوم مشترک لفظی تردد مشترک لفظی بین معانی عام و خاص است مثل کلمات فلسفه و علم که معنای عام و خاصی دارد یا خود این که می‌شود معنای عامی داشته باشد که غنا یعنی صوت الحسن یا معنای خاصی داشته باشد یعنی صوت المرجع، معنای اخصی داشته باشد صوت المرجع المطرب، اخص باشد المطرب فی السرور. سلسله‌مراتب دارد چند مشترک لفظی است ولی معانی متباینه ندارد بلکه معانی از عام به خاص است.

فرق دو مشترک لفظی از نگاه اصولی این است که اگر مشترک لفظی قرینه بر تعیین اهدی المعانی بود نأخذ بالقرینه می‌شود، اگر قرینه نبود، مجمل می‌شود منتهی مجمل که شد نتیجه آن در متباینات با جای اعم و اخص فرق دارد در متباینات مجملی می‌شود که نمی‌شود تعیین معنایی کرد برای اینکه قدر متیقنی در کار نیست، می‌گوییم مجمل نهایی است؛ اما جایی که اعم و اخص است اجمال به قدر متیقن ضرری نمی‌رساند چون قدر متیقن درهرحال در معنا هست، معنای اعم باشد مطرب عند السرور در آن هست و دوم و سوم و چهارم هم باشد، هست؛ و لذا مجمل بودن در مشترکات لفظی متباینه موجب اجمال کامل می‌شود در مشترکات لفظیه عام و خاصی موجب اجمال کامل نمی‌شود بلکه قدر متیقن را می‌گیریم در مابقی چیزی برای ما ثابت نشده و شبهه بدوی می‌شود و اجرای برائت در آن می‌شود و اصل عدم است. نتیجه‌ای که در باب غنا می‌گیریم این است که غنایی که در روایات مذمت شده به معنای آخری است بقیه قیود همه تعریف به اعم است، اگر این باشد می‌گوییم غنا یک معنا دارد که همان معنای مطرب مطلق یا معنای سوم و چهارم است یا این که معنای غنا فقط معنای سوم و چهارم است یعنی صوت مرجع مطرب، اگر این را هم نگوییم سه چهار اصطلاح دارد که عام و خاصی و مشترک لفظی است. طبق قاعده‌ای که گفتیم در مشترک لفظی مردد بین عام و خاص باید قدر متیقن را بگیریم که بازهم صوت مرجع مطرب می‌شود، اگر بخواهیم قدر متیقن کامل بگیریم مطرب سروری می‌گوییم یعنی آنچه هیجانات شادی نوعی حالت رقص و تحرکات غیرطبیعی ایجاد می‌کند، حاصل کلام این می‌شود که غنا از دیدگاه لغوی یا یک معنا دارد یعنی الصوت المرجع المطرب حداقل این است که مطرب را اعم و اخص بگیریم یا سه چهار معنا دارد ولی نتیجه هر دو یکی است برای اینکه اگر قرینه نداشته باشیم و بگوییم یک معنا دارد و همه صوت مرجع مطرب می‌گویند؛ منتهی آنکه گفته صوت یا ترجیع تعریف به اعم است در قیود نهایی باید همه قیود را در تعریف أخذ بکنیم یا چند معنا دارد که چند معنا هم داشته باشد بر اساس قاعده اصولی که در مشترک لفظی عام و خاص قرینه نداشته باشیم قدر متیقن را می‌گیریم بازهم خروجی این تحلیل می‌شود الصوت المرجع المطرب بلکه مطرب عند السرور در مجمع البحرین دارد و فی العامه این‌طور است.

سؤال:؟

جواب: طرب دو معنا دارد فی العامه می‌گویند صوت المرجع عن الطرب سروری ما هم می‌خواهیم ببینیم در عامه چه می‌گفتند به‌احتمال‌زیاد منصرف به همان‌جا بوده است. در لغت این‌طور است و مجمع البحرین یا شاید مصباح باشد. با شنیدن غنا ذهن انسان به سمت رقص و آواز می‌رود.

سؤال:؟

جواب: ما روی حزن و سرور مانند بقیه قیود در آن حد تأکید نداریم ولی روش قاعده تحلیل معنایی و قدر و متیقن همین است که عرض می‌کنم. ممکن است قیودی دیگری باشد که باید از روایات بیرون بیاوریم در لغت الصوت المرجع المطرب است که بین مرجع و مطرب عموم و خصوص مطلق است، هر مرجعی این حالت را ندارد کسی اذان می‌گوید یا قرآن می‌خواند یا شعر حافظ می‌خواند آواز خوش و چهچه هم دارد این‌ها نیست باید قید مطرب را در آن أخذ بکنیم.

سؤال:؟

جواب: کار به فقیه و فقه نداریم و در لغت بعضی از لغویون قید مطرب هم آورده‌اند. قدر متیقن یعنی تمام قیودی که در کلمات آمده جمع بکنیم این‌ها است؛ صوت آدمی حسن مرجع مطرب و گاهی عند السرور را هم می‌گوییم. اگر مجمل باشد باید این کار را بکنیم اگر ندانیم که در روایت کدام از یک معانی آمده باید قدر متیقن را بگیریم راه دیگری نداریم. دو راه است آن‌هایی که می‌گویند صوت یا سماع یا حسن یا مرجع نمی‌خواهند معنای کامل را بگویند همه تعریف به اعم می‌کنند یعنی بعضی از قیود را می‌گویند، تعریف کامل در مجمع البحرین آمده که مرجع است و مطرب دارد در لغت به یک قیدی از معانی تعریف شده ولی یک معنا بیشتر نیست یا این است که بعید نیست؛ یا می‌گوییم چند معنا دارد؛ صوت حسن، صوت مرجع، مطرب، مطرب هم دو نوع است و چهار اصطلاح می‌شود وقتی که بدون قرینه باشد و ازلحاظ اصولی مجمل بشود باید قدر متیقن بگیریم؛ قدر متیقن معنای اخص است که همه قیود در آن گرفته شده وقتی که نهی می‌کند، معنای اول یا دوم یا سوم را نهی می‌کند؟ می‌گوییم آن‌که همه قیود را دارد، بقیه را نمی‌دانیم و شبهه بدویه می‌شود و برائت در آن جاری می‌شود. درنتیجه عباراتنا شتا و حسنک واحدوا. همه معنایی را می‌گویند که همه قیود در آن جمع است. منتهی بقیه که می‌گوید حسن، صوت مرجع همه تعریف به اعم می‌کند که کم له من نظیر فی اللغه یا می‌گوییم همه یک معنا نمی‌گویند چند معنا در کتب لغت است و قاعده اصولی و عقلائی این است که وقتی معنایی بدون قرینه و مشترک بود و عام و خاص بود معنای قدر متیقنی که همه قیود در آن جمع است محور اصلی می‌شود، بقیه اجمال دارد و می‌شود در آن برائت جاری کرد. بنا بر رویکرد اول می‌گوییم لغت یک معنا دارد در رویکرد دوم چند معنا دارد اما نتیجه همان می‌شود.

سؤال:؟

جواب: قدر متیقن آن است که بیشترین قید را دارد به لحاظ بیان قیدی اقل قیداً معنای عام عام می‌شود. اقل که می‌گوییم مطمئن هستیم که در دلیل مراد هست و نمی‌شود بگوییم از دلیل خارج است، وقتی می‌گوییم غنا حرام است قطعاً مرجع مطرب سروری در دلیل هست بقیه مشکوک می‌شود. این قاعده عقلائی اصولی با قطع‌نظر از قرائن است.

 سؤال:؟

جواب: ما یسمی فی العرف یک تحلیل دیگر دارد که بعد می‌گویم ولی حرفی نشد که در تحلیل بگوییم ما یسمی بالغنا می‌خواهیم ما یسمی فی العرف را تحلیل بکنیم ببینیم چه چیزی از آن بیرون می‌آید. عرف عرب این نیست آنچه در حجاز بوده را می‌گوییم که ارجاع به این خیلی عجیب است مگر یک تفسیری از آن داریم که بعد می‌گوییم اگر آن نباشد خیلی عجیب است که لغت‌شناس بگوید که ما یسمی فی العرف بالغنا این خنده دارد منتهی نکته‌ای در آن هست و الا لغت بگوید که ما یسمی فی العرف بجهل علم یا عقل لغت را معنا بکند ما یسمی فی العرف این است. قدر متیقنش می‌گوید این چیزی است که عرف در آن ثابت است و نمی‌شود کاری کرد. درصورتی‌که می‌توانیم دو تحلیل کلان از لغت ارائه بدهیم یکی این است که بگوییم همه قول‌های لغوی تعریف به اعم است و تعریف درست جامع همان مرجع مطرب است، قول لغوی بما هو هو حجت نیست کمک می‌کند با ارتکازات عرفی معنا را به دست بیاوریم و اطمینانی به این پیدا بکنیم. لغت کمک می‌کند که ببینیم معنا در عرف چیست پس یا می‌گوییم یک معنا است که همه قیود در آن جمع است یا می‌گوییم سه چهار اصطلاح دارد و مشترک لفظی است تا اینجا کار لغوی است؛ اما چه معنا بکنیم، کار اصولی است؛ می‌گوییم اگر قرینه داشتیم بسم الله، اگر قرینه نداشتیم چون مشترک نوع دوم است باید قدر متیقن را بگیریم برای بقیه برائت جاری می‌شود.

با چند ملاحظه دیگر بحث را تکمیل بکنیم.

ملاحظه ششم

ملاحظه ششم اینکه شما از لغت به دست می‌آورید که این غنا در کیفیت است یا ماده و محتوی هم دخالت دارد؟ این یک سؤال بسیار مهم ریشه‌دار تاریخی در فقه ما است که غنا آیا کیفیة لصوت فقط یا اینکه ویژگی در ماده هست؛ ماده یعنی محتوای کلام باطل و مهیج یا اینکه ترکیبی است و هر دو دخالت دارند.

این یک نکته اساسی در باب غنا است که هل الغنا کیفیت العارضه لصوت یا غنا عارض بر ماده و محتوا می‌شود و وصف کیفیت است یا وصف ماده و محتوا است یا اینکه هر دو دخالت دارند. گفتیم اصوات ما گاهی بدون معنا است، گاهی دارای معنا است که همان لفظ مهمل و مستعمل است جایی که با معنا می‌شود درواقع این صوتی که ماده و محتوا دارد که با شعر حافظ یا با غزل متنبی مضامینی را افاده می‌کند و یک ریتم و آهنگی دارد که بر آن حاکم است.

بحث این است که این آهنگ‌ها و ریتم و تن که کیفیت این است موصوف این غنا است و غنا وصف آهنگ یا ریتم یا کیفیت است یا وصف برای محتوا است یا اینکه هر دو دخالت دارد که البته این را با نگاه به ادله مفصل در تنبیهات بحث می‌کنیم؛ ولی قبل از اینکه به آن برسیم می‌خواهیم ببینیم از نگاه لغوی چه برداشت می‌شود؟

مشهور و ظاهر لغت این است که در همه این‌ها غنا صوت گفته شده و قول یا کلام نگفته است، اگر آن گفته می‌شد می‌گفتیم شاید در آن محتوا هم دخالت دارد ولی گاهی صوت بدون معنا است، آهنگی از او صادر می‌شود که خیلی مهیج است که گاهی مستقیم از حنجره و دهان صادر می‌شود گاهی آلاتی هم مورد استفاده قرار می‌گیرد بدون اینکه معنایی در کار باشد و همان تأثیرات را دارد. در لغت غنا به معنای صوت است، نگفته کلام صوت مرجع است ترجیع و این‌ها بر صوت سوار شده است و ممکن است این صوت با معنا باشد یا بدون معنا باشد؛ کلمات لغوی همه معروض و موصوف و جنس تعریف را صوت قرار می‌دهد صوت هم از حنجره صادر می‌شود و با ترجیع و اطراب انجام شده است، ترجیع هم کار به معنا ندارد بلکه وصف صوت و چرخاندن صوت در گلو است، اطراب ولو اینکه در معنا هم پیدا می‌شود اما اینجا قید تعریف است یعنی صوت مرجع مطرب است و لذا این قید به همان کیفیت می‌خورد و اینجا قیدی است که موصوف و جنس تعریف آن صوت است و لذا مقصود از اطراب اطرابی نیست که کسی با گفتن قصه‌ طرف را در هیجانات شهوانی و غیر شهوانی ببرد.

سؤال:؟

جواب: می‌گیرد ولی اعم از قول است و قید تعریف نیست چه معنا داشته باشد و چه معنا نداشته باشد آن جهتی که در لغت مقصود است صوتی است که زیبا است و در حنجره چرخانده شده و البته وصفش در معنای قدر متیقن و نهایی این است که این چهچه صوتی طرب‌انگیز است شادی یا حزن غیرمتعارفی که موجب تحرکات و هیجانات غیرمتعارف است ایجاد می‌کند. بنیاد و هسته اصلی همان صوت است صوت هم شامل قول می‌شود ولی قولیت در آن دخالت ندارد صدایی که چنین آهنگی پیدا کرده است.

مشهور فقها همین را می‌گویند اما مرحوم شیخ انصاری و آقای خوئی به سمت دیگری رفته‌اند که ماده هم در آن دخالت دارد. این استنباطی است که می‌شود از لغت آورد؛ اما نکته ظریفی که قابل‌تأمل و مطالعه و مداقه است که صوت مرجع باید مطرب بشود گاهی یک درجه‌ای از چهچه و گرداندن صدا در گلو هست که با فلان محتوی مثلاً توصیف یک زن مطرب می‌شود ولی اگر با محتوای قرآنی باشد حالت‌های طبیعی در افراد ایجاد می‌کند؛ ولی اگر محتوای یک ترانه مبتذل بشود درجه آهنگ و ریتم و این‌ها یکی است ولی به نحوی ماده در این دخالت کرده که این صوت مطرب بشود یا نشود؛ این را کسی نگفته ولی اگر دقت بکنیم تا حدی حرف آقای و خوئی و این‌ها می‌شود ولو اینکه این‌طور بحث نکرده‌اند؛ یعنی درست است که عنوان غنا وصف صوت و کیفیت است نه ماده، اما گاهی ماده هم دخالت دارد که این صوت با آهنگ طرب‌انگیز بشود یا نه.

سؤال:؟ قصه می‌گوید و فیلم تولید می‌کند و ایجاد طرب می‌کند. آن دلیل دیگری می‌خواهد صوت نیست، این صوت با این آهنگ اگر محتوای قرآن یا غزل عرفانی در مورد امام زمان بدهید، مطرب نیست ولی همین ریتم و آهنگ اگر محتوای مبتذل داشته باشد مطرب می‌شود. مثلاً در یک عرف آهنگ‌هایی در سطوحی می‌آید که هرچقدر به آن بدهی طرب‌انگیز نمی‌شود، یک ترجیع‌های مطربی داریم که خیلی هیجان بخش است هر محتوایی هم در آن باشد همین است ولی حدود مرزی و میانه‌ای داریم که اگر این محتوا را به آن بدهی آن حالت را پیدا نمی‌کند ولی اگر محتوای دیگری در آن ریخته بشود؛ همان آهنگ است منتهی تأثیر گذاشته که این آهنگ مطرب باشد یا مطرب نشود. لغت می‌خواهد صوت مطرب بگوید در یک جایی معنا در این دخالت ندارد و جاهایی معنا موجب می‌شود که این صوت مطرب بشود؛ یعنی معنا هم دخالت دارد، صوت مطرب شد ولی معنا هم کمک کرده ولی در عرف و لغت می‌گوید این صوت مطرب است ولی اگر همین با آن محتوی بشود مطرب نمی‌شود. و صلی الله علی محمد و آله الاطهار


تعلیم و تعلم استعمال آلات موسیقی

تعلیم و تعلم استعمال آلات موسیقی مبحث دیگری از مباحث آلات موسیقی است نظیر بحث تعلیم و تعلمی که در باب غنا وجود داشت؛ اینکه کلاس گذاشته بشود و کسی یاد بگیرد و یاد بدهد، چه حکمی دارد؟

بررسی اجمالی ادله

گرچه بحث غنا اینجا هم جاری است ولی مختصر در چند بند عرض می‌کنم. در یکی دو روایت اسمی از تعلم آمده ولی آن روایات ضعیف است و محل تردید است که مربوط به کار با آلات موسیقی است یا مربوط به غنا هست و لذا دلیل خاصی نداریم، دلیل عام روایت تحف‌العقول است که به لحاظ سندی محل اشکال بود؛ بنابراین چه به شکل عام چه به شکل خاص روایت معتبری در تعلیم و تعلم وجود ندارد. پس باید طبق قواعد حکم آن را روشن بکنیم.

 طبق قواعد، تعلم اگر همراه با فعل حرام باشد، از حیث اینکه آن فعل را انجام می‌دهد، حرام است؛ اما اگر همراه با فعل حرام نباشد، ذات تعلم حرمتی ندارد؛ چون دلیل خاصی نداریم.

نکات

نکته اول

تعلم در یکی از حالات عناوین ثانویه حرام می‌شود؛ پس تعلم حالت کارورزی و عملی و کاربردی داشته باشد که همراه کار با آن آلات باشد و تعلم تئوریک نباشد؛ تعلم تئوریک که اصول آن را تبیین می‌کنند مانعی ندارد.

اگر در تصویر و با فناوری‌های آموزشی به او یاد داده شود ولی همراه با یادگیری کار نمی‌کند، اشکالی ندارد. پس زمانی با عنوان ثانوی حرام می‌شود که تعلم محض تئوریک نظری نباشد بلکه تعلم کاربردی و همراه با کارورزی باشد. خود تعلم حرام نیست منتهی چون با حالت کارورزی همراه شده نسبت بالعرض است و بالذات حرمتی ندارد.

سؤال: آیا دلیلی بر حرمت داریم؟

جواب: علی المبنا است اگر گفتیم مطلقاً حرام است، مطلقاً حرام است؛ اگر گفتیم جایی که غنایی باشد می‌گوییم آنجایی که تعلم غنایی و همراه با کار غنایی است حرام است. پس به عنوان اولی و ذاتاً دلیل بر حرمت نداریم برای اینکه روایات عامه و خاصه معتبری نیست و باید با عناوین دیگر حکم این را مشخص کنیم. می‌گوییم حرام نیست مگر جایی که تعلم همراه با کار باشد منتهی تعلم در اینجا بالعرض حرام است برای اینکه خود کار ذاتاً حرام است.

 اگر می‌گوید مطلقاً کار با موسیقی حرام است مطلق آن را حرام می‌داند، ولی ما مطلقاً حرام نمی‌دانیم آنجایی که همراه با شکل حلال تعلم می‌کند حرام نیست بلکه کراهت دارد.

نکته دوم

نکته دوم اگر تعلم موجب عناوینی مثل ترویج ضلال و عناوینی از این قبیل باشد و حرمت احکام الهی ریخته می‌شود در این دو حالت می‌شود گفت حرام است منتهی در حالت اول حرمت آن بالعرض است ولی در حالت دوم از حیث اینکه یک عنوان کلی بر او منطبق است حرمتش بالذات است. بالذات که می‌گوییم چند اصطلاح دارد و با اولی فرق دارد. تعلم با عمل که همراه شد دو نوع است؛ آنجا تسری‌اش بالعرض است و اینجا بالذات است ولی به یک معنای دیگر آن هم بالعرض است. پس تعلم از باب مقدمه حرام، حرام نیست، چون مقدمه حرام، حرام نیست.

در تعلم دلیل خاص نداریم جز همان روایت خاصه و عامه‌ای که ضعیف است. در تعلیم هم آنجایی که همراه با عمل باشد و عناوین ثانویه مثل ترویج ضلال بر آن منطبق باشد حرام است علاوه بر آن از باب اعانه بر اثم حرام است، اگر مطمئن است که یاددادن او موجب می‌شود فعل را مرتکب بشود، اینکه مطلقاً حرام باشد یا در صورتی که صوت غنایی داشته باشد.

فرق تعلم و تعلیم

فرق تعلم و تعلیم این است که در تعلم حرمت از باب مقدمه ندارد چون مقدمه حرام، حرام نیست، ولی در تعلیم ولو تعلیم نظری و تئوریک است و عناوینی مثل ترویج و ضلال بر آن منطبق نباشد ولی اگر مطمئن باشد که کسی استفاده حرام از آن می‌کند از باب اعانه بر اثم حرام است. تعلم به خاطر مقدمه حرام، حرام نیست مگر مقدمه تولیدی باشد ولی در تعلیم از باب اعانه بر اثم اگر مطمئن است که مرتکب حرام می‌شود، حرام است؛ البته با این قید که مطمئن است با یاددادن او آلت موسیقی را در غنا به کار می‌برد.

قاعده اعانه

در قاعده اعانه رفع استبعاد کردیم که ابتدا به ذهن می‌آید مقدمه حرام برای خود حرام نیست ولی برای دیگری حرام است، این بعید نیست زیرا برای خود باشد اختیار دست خودش است و هر لحظه خواست عمل نمی‌کند ولی برای دیگران دست ما نیست و لذا شاید احتیاطی کرده و می‌گوید مقدمات کار را برای او فراهم نکن. جمع مقدمات قتل برای خود او حرام نیست بلکه خود قتل حرام است؛ اما اگر این کارها را برای دیگری انجام بدهد اعانه بر اثم و حرام است البته اعانه بر اثم جایی است که اطمینان به ارتکاب عمل دارد و توجه به این هم دارد.

قاعده فقهی این است که؛

1- تعلم کل محرم غیر محرم الا أن یقترن بالفعل المحرم

 اولاً تعلم همراه با کار باشد یعنی یادگیری کارورزی و عملیاتی و کاربردی باشد نه تئوریک؛

 ثانیاً عن ینطبق علیه احد العناوین الثانویه، مثل ترویج ضلال، این بالنسب الی التعلم است. پس تعلم الحرام لیس بحرام الا فی احد الصورتین. این یک قاعده است که مصداقش اینجا هم هست.

2- تعلیم المحرمات غیر محرم؛ که سه استثنا دارد؛

-        إذا اقترن بالفعل المحرم

-        إذا النطبق علیه عنوان من العناوین الثانویه

-       إذا کان اعانة للإثم إذا انطبق علیه عنوان اعانه بر اثم؛ که عنوان را برای آن جهت جدا کردیم و خود عناوین ثانویه و کلی هست منتهی آنجا عنوان مقدمه حرام بر آن منطبق نیست ولی اینجا اعانه بر حرام بر آن منطبق است.

اینکه دلیلی داشته باشیم که خود تعلم حرام بما هو هو حرام است یا تعلیم آن حرام است در روایت تحف‌العقول معتبر نیست کسی آن را معتبر بداند باید بگوید مطلقاً حرام است و اگر معتبر نباشد مطلقاً حرام نیست الا در دو جهت که در تعلم عنوان مقدمه حرام است و مقدمه حرام لیست بالحرام، ولی در تعلیم اعانه بر اثم بر آن منطبق است مثل آقای خوئی و آقای تبریزی رحمة الله علیهماحرام نمی‌دانند ولی کسانی مثل حضرت امام یا آنچه به عنوان تقریر -که قبلاً گفتیم- می‌پذیریم اعانه آن حرام است منتهی حرمت اعانه دو شرط دارد:

-       یکی اینکه مطمئن باشد که به کار حرام منجر می‌شود؛

-       دوم اینکه علم داشته باشد؛

اولی شرط اصل حکم است و دومی شرط تنجز حکم است. این قاعده در فقه تربیتی و تعلیم و تعلم گفته می‌شود.

نکته سوم

نکته دیگر مربوط به غنا هست به شکلی که زن‌ها در عروسی‌ها هل هله راه می‌اندازند، دلیلی بر این نیست که حرام باشد مگر اینکه حالت اطراب پیدا بکند اصوات مطرب و لهوی حتی اگر حالت چهچه و ترجیع هم نداشته باشد بعید نیست که حکم غنا برای آنها جاری باشد؛ اگر این اصوات حالت طرب‌انگیز لهوی پیدا بکند -با اختلاف مشربی که وجود دارد- ممکن است بگوییم اشکال دارد ولی چنین حالتی نداشته باشد، مانعی ندارد.

جمع‌بندی

به این ترتیب بحث غنا و بحث آلات موسیقی تمام شد در باب غنا در دو مقام اولیه بحث کردیم و حدود بیست و هفت مبحث ذیل آن مطرح شد در آلات موسیقی هم ادله و ده یازده بحث ذیل آن مطرح شد به فضل الهی این بحث تمام شد.

سؤال: تفاوت غنا و استماع صوت زن در چیست؟

جواب: غنا یک بحثی است و استماع صوت زن بحث دیگری است علی‌القاعده کسی صوت زن را بشنود مانعی ندارد مگر اینکه حالت مهیج و محرک و خوف فتنه و ریبه باشد، هم‌خوانی هم فی حد نفسه مانعی ندارد مگر اینکه اختلاط در آن باشد یا خوف ریبه باشد. صرف اینکه صوت زن شنیده بشود اشکال ندارد فاطمه زهرا سلام‌اللهو حضرت زینب هم خطبه خواندند در سیره هم بود که زن سخنرانی می‌کرد منتهی اینکه کراهت دارد یا ندارد باید بحث کرد. از حیث با هم خواندن چه زن و چه زن و مرد باشد اشکالی ندارد مگر اینکه اختلاط محرم باشد چون بعضی مطلق اختلاط را حرام می‌دانند و بعضی اختلاط خاص را حرام می‌دانند.

 مقدمات بحث غیبت

مقدمه اول: روابط انسان‌ها

در بحث غیبت چند مقدمه می‌گوییم یک مقدمه اینکه در ارتباط انسان‌ها با یکدیگر و در روابط اجتماعی یک سلسله احکام داریم که نوع روابط انسان‌ها را تنظیم می‌کند این روابط:

-       گاهی به شکل روابط دولت و ملت است که یک بحث مستقلی دارد؛

-       گاهی روابط دولت‌ها یا گروه‌ها با یگدیگر است که بحث دیگری است و روابط دولت و ملت و حکومت می‌شود؛

-       نوع دیگر روابط بین دولت‌ها و حکومت‌ها و این‌ها یا بین گروه‌ها به طور شخصیت حقوقی و جمعی گفته می‌شود؛

یک نوع هم روابط میان فردی است. حیثش رابطه میان فردی است که در جامعه بین افراد محقق می‌شود.

روابط میان فردی دامنه بسیار وسیعی دارد:

-       گاهی ملاکش از رابطه میان دو فرد بما هما انسان است؛

-       گاهی روابط مسلمان و مسلمان و یا مسلمان و کافر می‌شود که در اینجا حیث دینی در آن دخالت می‌کند که مسلمان و مسلمان یا مؤمن و مؤمن است؛

-       گاهی رابطه استاد و شاگرد و زن و شوهر و والدین و فرزند و رابطه همسایه و همسایه و عناوین خاصه‌ای که می‌آید.

به هر یک از این‌ها اگر در فقه نظام کلی داده بشود هرکدام یک جای خاص خود دارد:

-       یک بار بحث از روابط حکومت و دولت می‌کنیم که عناوین و حیثیات حقوقی کلان حکومت و دولت و مردم می‌آید؛

-       یک بار بحث از روابط گروهی و جمعی و شخصیت‌های حقوقی مثل دولت‌ها می‌کنیم که نوع اول و دوم بیشتر در فقه السیاسة مطرح می‌شود؛

-       نوع سوم روابط میان فردی انسان‌ها است که ما فقه روابط اجتماعی می‌گوییم -و در یک جلسه‌ای مفصل ریزه‌کاری‌هایش را عرض کردیم-.

در فقه روابط میان فردی حیثیت‌های حقوقی دولت و ملت نیست بلکه حیثیت‌های اشخاص حقیقی است که:

-       گاهی روابط میان فردی از حیث انسان؛

-       و گاهی از حیث مسلم یا از حیث مؤمن است؛

-       وگاهی هم هر سه نوع روابط میان فردی کلان و عمومی است؛

-       و گاهی روابط میان فردی خاص می‌آید که استاد و شاگرد و پدر و مادر و برادر و خواهر و زن و شوهر و همسایه با همسایه و دوست با دوست بایع و مشتری و قاضی و مراجع و هکذا.

روابط انسان‌ها از نگاه کلی

از نگاه کلی و به‌بیان‌دیگر این روابط:

-       گاهی با عناوین کلان اجتماعی است که در آن نوعی سیاست و دولت و ملت و حکومت تدخل دارد که قسم اول می‌شود و انواع و اقسامی دارد؛

-       گاهی روابط میان انسان‌ها است که حیثیت‌های حکومتی و دولتی در آن دخالت ندارد هم حقیقی است هم غیر حکومتی و سیاسی، روابط میان فردی قسم دوم است.

خود روابط میان فردی دو شاخه دارد:

-       یک شاخه آن روابط میان فردی با عناوین خیلی کلی است انسان و مسلم و مؤمن:

-       یک بخش هم روابط میان فردی با حیثیت‌های خاصه است که پنجاه قسم دارد؛ زن و شوهر و برادر و خواهر و استاد و شاگرد و رفیق و همسایه و خریدار و فروشنده که قسم آخر در ابواب خاص فقهی مطرح می‌شود.

این سه قسم روابط میان فردی انسان‌ها با یکدیگر یا مسلمانان با یکدیگر یا شیعیان با یکدیگر جای این دارد که یک باب فقهی مناسبی برایش قرار بدهیم.

به این فقه روابط میان فردی می‌گوییم که مقصود روابط عمومی میان فردی است نه شق اول.

اقسام فقه روابط

به بیان دیگر می‌توانیم فقه روابط را به سه قسم کلی تقسیم بکنیم؛

-       یک قسم کلان سیاسی حکومتی دارد که در فقه الدوله و فقه الحکومة و السیاسة می‌رود،

-       قسم دوم روابط میان فردی است که بین افراد به عنوان اشخاص حقیقی بدون حیثیت حکومت و دولت ولی کلان و عمومی است و از حیث انسان بودن و مسلمان بودن و مؤمن بودن است،

-        سوم روابط میان فردی شخصی و غیر حکومتی است ولی خاص و خاص‌تر است که در ابواب مختلف فقهی پخش می‌شود و باید ابوابی داشته باشد که پاسخ آنها را بدهد. یک قسم روابط میان فردی که اسم آن را فقه روابط میان فردی می‌گذاریم و شایسته است باب فقهی مستقلی برای آن تأسیس بشود و صرف مسائل حقوقی و اخلاقی که در کتب اخلاق گفته نمی‌شود بسنده کرد.

 قسم دوم حالت میانه دارد؛ نه حالت‌های حکومتی و دولتی و ملتی و سیاسی دارد نه حالت‌های ریز استاد و شاگردی، بلکه کلان است و در روابط میان انسان‌ها و مسلمان‌ها با همدیگر است. اگر باب فقهی باز شود مکاسب محرمه پالایش می‌شود که سب و غش و خیانت و غیبت در روابط میان فردی می‌رود و در این باب یا در یکی از دو شق دیگر قرار می‌گیرد البته قواعد مشترکی در این سه فصل کلی وجود دارد منتهی یک تحول فکری باید در این زمینه بشود.

تبویب و طبقه‌بندی راه را برای کار باز می‌کند و مطالب زیادی پیدا می‌شود درمجموع حدود ده باب و کتاب جدی فقهی در ذهنمان است که با طبقه‌بندی‌های نوتری باید طراحی بشود. یکی هم بحث‌هایی است که در تعلیم و تعلم یا تعلیم و تربیت انجام دادیم.

جایگاه بررسی روابط میان فردی عمومی

روابط میان فردی عمومی باید باب مستقل داشته باشد اما برای روابط میان فردی خاص می‌شود کتاب مستقل در نظر گرفت و می‌شود بگوییم خیلی از آنها در ابواب و کتب موجود جا می‌گیرد؛ مثلاً رابطه مشتری و بایع در خود بیع می‌آید، رابطه زن و شوهر باید در نکاح بیاید؛ البته به این شکل نیامده است. بعضی جایگاه دارد و بعضی ندارد؛ مثلاً چون فقه تربیت نبوده روابط استاد و شاگرد گم بوده ولی وقتی فقه تعلیم و تربیت پایه‌ریزی بشود آن هم موردتوجه قرار می‌گیرد. جدا کردن به خاطر این بود که خیلی را می‌شود در ابواب موجود جا داد ولی فقه روابط میان فردی که حالت عمومی دارد اینجا می‌آوریم؛ البته در روابط حقوقی میان سازمان‌ها یا تشکیلات یا شخصیت‌های حقوقی شرکت‌ها باید یک فکر مستقلی کرد. کتاب روابط اجتماعی اگر پایه‌ریزی بشود متفرقاتی در فقه وجود دارد که در آن جمع می‌شود مثلاً سلام وسط کتاب صلوة به یک مناسبتی بحث شده است و الا وجهی ندارد منتهی اگر این باب مستقل شد، تبویب دارد که از کجا شروع بکنیم به کجا ختم بکنیم که کار نو و جدیدی است و جزء فقه زندگی ما است و در زندگی عمومی انسان‌ها ساری و جاری است.

 این یک بحث مقدماتی بود که طرح کلی قصه را اجمالاً عرض کردیم چون کار نوی است هم مدافع و هم تبویب می‌خواهد و جای خود باید بحث بشود.

 مقدمه دوم: منابع بررسی روابط میان مسلمان‌ها

مقدمه دوم این است که در روابط میان مسلمان‌ها حریم و حقوقی وجود دارد که در روایات ما کاملاً مطرح است.

1-جای این بحث، یکی کتاب عشره ضمن کتاب حج است که حدود صد و پنجاه‌ودو باب دارد در وسایل کتاب الحج باب العشره در وسائل بیست‌جلدی جلد هشت است که باید مستقل بشود و مبنای روایی کتاب العشره و روابط میان فردی بشود، یک مقدار از مباحث آن هم در جهاد النفس آمده که دو بخش دارد؛ یکی جهاد العدو و یکی جهاد النفس و ابواب جهاد النفس با همین بحث ارتباط دارد که جلد یازده وسائلهای بیست‌جلدی است و مقداری در ابواب فعل المعروف در کتاب امربه‌معروف و نهی از منکر در جلد یازده است؛ البته متفرق در جاهای دیگر هست ولی در وسائل یا مستدرک و یا وافی آمده است در کتب اربعه مثل تهذیب و استبصار و من لا یحضر از همین قبیل است اما در کتاب‌هایی که فراتر از کتب فقهی است مثل کافی یا بحار ابواب دیگری دارد که با این ربط دارد؛ مثلاً یکی ابواب ایمان و کفر است که در اوایل کافی و در بحار هم هست. فقه میان فردی یا معاشرت -به آن معنایی که عرض کردیم- در نوع اول از منابع روایی که بیشتر فقهی است و وسائل و وافی و مستدرک و سه تا از کتب اربعه است. جاهای مختلف در این زمینه روایت دارد ولی بیشتر در این سه باب است.

2-گروه دوم مجموعه‌های روایی است که فراتر از امور فقهی است مثل کافی و بحار که علاوه بر این ابواب مثل کتاب ایمان و کفر و ضمن ایمان و کفر اوصاف مؤمن و کافر و احوال و حالات آنها هم مطرح است یا در کتاب المواعظ که جلد هفتادوچند بحار این بحث آمده است، آن ابواب سه‌گانه در این کتب هم هست منتهی علاوه بر آن ایمان و کفر یا مواعظ که در بعضی آمده آنجا هم هست. این هم به لحاظ منابع.

 البته این بحث تام نیست مثلاً در سیره پیغمبر و ائمه در بحار خیلی از این کلمه‌ها ذیل آنها هم مطرح شده است؛ در مقدمه دوم این هم عرض بکنیم که بیشتر این مباحث در کتب اخلاقی مطرح است یعنی در احیاء العلوم یا مهجة البیضاء جامع السعادات و کتب اخلاقی گاهی در بحث حقوق مسلمان و مؤمن و گاهی در عنوان عشرت مطرح شده به هر حال یکی از منابع مهم این بحث کتب اخلاقی است. البته در کتب روایی و اخلاقی بحث حقوق مسلمان و مؤمن هست در بعضی عنوان حقوق افراد آمده که جزء منابع روایی و اخلاقی می‌شود؛ بنابراین منابع فقهی متفرق داریم که بخشی از آنها در کتاب مکاسب محرمه آمده است؛ و صلی‌الله علی محمد و آله الاطهار

 


بسم الله الرحمن الرحیم

حرمت آلات لهو و لعب

مرور گذشته

 

بحث ما در آلات و ادوات لهو و لعب است. در این مبحث، مجموعه‌ای از روایات را آوردیم. قریب 40 روایت را بیان کردیم. قبل از جمع‌بندی روایات نکته‌ای را عرض می‌کنم.

از لحاظ فتاوا در متقدمین و متأخرین، تعابیر مختلفی در کلامشان وجود دارد که همه این را محرم دانسته‌اند. در بعضی فتاوا زدن، ساخت، استعمال، تکسب به این‌ها حرام است.

جمع‌بندی روایات

مجموعه روایات به سه گروه تقسیم می‌شود:

1. سه روایت معتبر در این بحث وجود دارد که دلالت بر حرمتشان محل تردید است.

2. چندین روایت وجود دارد که دلالت بر حرمت دارند ولی ظهور در حرمت ندارند.

3. بعضی از روایات نه ظهور در حرمت دارند و نه سند معتبری دارند.

فروعات

فرع اول: استقلال موضوعیت استعمال آلات لهو و لعب

آیا عنوان اکتساب، ضرب زدن، ساخت آلات، موضوعیت مستقل دارد؟

در اینجا دو احتمال دارد:

1. عدم موضوعیت

2. موضوعیت.

تقریر عدم موضوعیت این است که مفروض در روایات این است که اصوات مطرب و غنایی حرام است. بعضی از اصوات از حنجره صادر می‌شود و گاهی نیز با ادواتی تولید می‌شود. وقتی ادوات مورد نکوهش قرار گرفته است، منظور خود ادوات نیست بلکه فعلی است که بر آن صادر می‌شود. (مروری به اصول:همان‌طور که عرض کردیم حرمت بر شیء قرار نمی‌گیرد بلکه بر فعل قرار می‌گیرد). درنتیجه تولید اصوات مورد تحریم قرار گرفته است. این احتمال، احتمال ضعیفی نیست.

فرع دوم: حکم استعمال آلات و ادوات لهو و لعب

بر فرض پذیرش سند و موضوعیت آیا حرمت را استفاده می‌کنیم؟

اگر بر اساس استفاضه جلو برویم، قدر متیقن را باید بگیریم که آن هم کراهت است و دال بر حرمت نیست. البته به خاطر روایت سکونی، می‌توانیم بر حرمت دلالت کنیم.

فرع سوم

آیا اطلاق دارد یا ندارد؟

اگر قبول کنیم که موضوعیت دارد و حرمت نیز وجود دارد، باید بگوییم که کاری به این نداریم که چه چیزی تولید می‌شود، هر چیزی که تولید می‌شود (غنا یا غیر غنایی) حرمت دارد. ظاهر کلام متقدمین همین اطلاق است. احتمال دیگری این است که به این اطلاق نمی‌توانیم قائل بشویم. زمانی که تولید غنا می‌کند، استعمال این ادوات و آلات حرام است.

وقتی اطلاق را قبول داشته باشیم در زمان غنا باید بگوییم دو گناه انجام می‌شود. یک گناه،‌استعمال آلات است. یک گناه نیز تولید اصواتی است که از آلات استخراج می‌کند. به خاطر دو حرمت،‌تأکد در حرمت وجود دارد.

نکته

اگر استعمال ادوات و آلات لهو و لعب را موضوعیت مستقل بگیریم چه در جایی که غنا هست و یا نیست گناه است. اگر همراه با غنا شد، تأکد حرمت را ناشی می‌شود.

اگر استعمال ادوات و آلات را موضوعیت مستقل ندانستیم و گفتیم در جایی که کاربرد غنایی دارد گناه است. باز در همان‌جا نیز هم به خاطر استعمال و هم به خاطر غنا، تأکد حرمت را ناشی می‌شود. باید بدانیم که موضوعیت وجود دارد ولی مقید است.

جمع‌بندی

در این فرع سوم، نمی‌توانیم چنین اطلاقی را قائل بشویم. اطلاق کلی این‌ها قابل‌قبول نیست. وقتی شأنیت طربی در این نیست، انصراف دارد. مجموعه ارتکازات نیز به جایی است که در حال غنایی است. درنتیجه اطلاق در این روایات را قائل نیستیم.

فرع چهارم: الغای خصوصیت در آلات زمان قدیم

آلات و ادوات همه به‌عنوان‌مثال است و با الغای خصوصیت می‌توانیم آلات و ادوات امروز را نیز شامل می‌کنیم.

فرع پنجم: حکم استماع اصوات تولیدشده از آلات

استماع اصوات تولیدشده‌ی از آلات لهو و لعب،‌ حرام است یا خیر؟

آیا استماع آلات لهو و لعب، موضوعیت دارد یا خیر؟

روایت چهاردهم مستدرک الوسائل ذیل باب 100 ظهور در حرمت استماع دارد. البته این روایت از لحاظ سندی ضعیف است.

روایت نوزدهم نیز همین است. این روایت نیز سند ضعیف دارد ولی دلالت تامی دارد.

این دو روایت ضعیف هستند، بنابراین دلیلی بر موضوعیت استماع آلات لهو و لعب را نداریم. البته می‌توانیم بگوییم که استماع ملاهی حرام است چون ملازمه با استفاده آلات است. البته نمی‌توانیم این دلیل را بپذیریم زیرا مثلاً در باب کذب، شما کذبی را می‌شنوید، گوینده کذب، فعل حرام انجام داده است ولی شما فعل حرامی را انجام نداده‌اید.

البته استماع الغنا، ادله‌ی زیادی دارد ولی استماع اصوات آلات عنوان مستقل نیست و دلیلی بر آن وجود ندارد.

فرع ششم: حکم ساخت آلات لهو

این فرع در مورد ساخت آلات است.

اگر آلات به شکلی باشد که منفعت غالبه آن، حرام باشد، ممکن است بگوییم که ساخت این‌چنین آلاتی حرام است. حتی اگر منفعت غالبه آن نیز حرام باشد، جای اشکال و تردید است. این بحث را در بحث مجسمه و بت عرض کردیم.

فرع هفتم: حکم نگهداری آلات لهو

این فرع در مورد حفظ و نگهداری آنان است. مثلاً کسی در خانه این آلات را نگهداری کند. دلیلی نیز بر حرمت این وجود ندارد. روایاتی که در این مورد بود، دلالت بر حرمت نمی‌کرد، از طرفی از لحاظ سند، ضعیف است. البته شاید بتوانیم کراهت را بیان کنیم.

فرع هشتم: حکم خریدوفروش آلات

این فرع خریدوفروش آلات و ادوات لهو و لعب است.

همان‌طور که عرض کردیم ابتدا باید ببینیم که منفعت غالبه آن در حرام است یا خیر؟ اگر منفعت غالبه آن حرام باشد، مالیت ندارد و در صورت نداشتن مالیت، خریدوفروش آن باطل است، در غیر این صورت باطل نیست.

فرع نهم: حکم تکسب کردن به آلات

تکسب کردن از این طریق، مثلاً نی نوازی بکند؟

این نیز تابع این است که اگر بگوییم اصل این کار حرام است، تکسب به آن نیز حرام است. اگر بگوییم که در جایی که غنا است حرام است و در جایی که غنا نیست حرام نیست، تکسب به آن نیز حرام نیست.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

حرمت آلات لهو و لعب

مرور گذشته

 

بحث ما در ادات لهو و لعب است. روایاتی که برای حرمت ادات لهو آمده است را بررسی کردیم. اکنون به روایت سیزدهم رسیدیم.

روایت سیزدهم

«وَرَّامُ بْنُ أَبِي فِرَاسٍ فِي كِتَابِهِ قَالَ: قَالَ ع لَا تَدْخُلُ الْمَلَائِكَةُ بَيْتاً فِيهِ خَمْرٌ أَوْ دَفٌّ أَوْ طُنْبُورٌ أَوْ نَرْدٌ وَ لَا يُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَ تُرْفَعُ عَنْهُمُ الْبَرَكَةُ.»[1]

این نیز یکی دیگر از روایات استشهاد شده است.

بررسی روایت از لحاظ سند

این روایت از لحاظ سند اعتباری ندارد.

بررسی روایت از لحاظ دلالت

در این دلالت چند اثر برای استعمال آلات برشمرده شده است:

1. ملائکه وارد خانه‌ای که آلات لهو و لعب وجود دارد نمی‌شوند.

2. دعای اهالی این خانواده مستجاب نمی‌شود.

3. برکت از آن‌ها برداشته می‌شود.

با توجه به مطالب بالا باز نمی‌توانیم حرمت را دلالت کنیم و مکروهیت نیز قابل‌قبول است.

روایت چهاردهم

«عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فِي كِتَابِهِ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ اللَّعِبِ بِأَرْبَعَةَ عَشَرَ وَ شبه‌ها قَالَ لَا نَسْتَحِبُّ شَيْئاً مِنَ اللَّعِبِ غَيْرَ الرِّهَانِ وَ الرَّمْي‏»[2]

از اربعه عشر سؤال شده است. حضرت می‌فرمایند: ما لعب را دوست نداریم غیر رهان ورمی. (اسب‌سواری و تیراندازی)

بررسی روایت از لحاظ سند

این سند قابل توثیق است.

بررسی روایت از لحاظ دلالت

این دلالت محل شبهه است. زیرا دوست‌نداشتن را بیان می‌کند. «لانستحب» دلالت بر حرمت ندارد و بیشتر بر کراهت شمول دارد. از طرفی در اینجا بیشتر به لهو و لعب اشاره کرده است و آلات لهو و لعب را نیاورده است.

روایت پانزدهم

«الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ فِي مَجَالِسِهِ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَن‏جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع قَالَ: كُلُّ مَا أَلْهَى عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَهُوَ مِنَ الْمَيْسِرِ.»[3]

در سه آیه قرآن بحث میسر آمده است که همان قمار است. در آیه 219 سوره بقره، و آیات 90 و 91 سوره مائده به میسر اشاره شده است. در این آیات بردوباخت قمار حرمت دارد. در این روایت آمده است که میسر فقط قمار نیست و هر چیزی که ملهی عن ذکر الله باشد، این حکم را دارد.

بررسی روایت از لحاظ دلالت

در این روایت چندین راوی ضعیف وجود دارد

بررسی روایت از لحاظ دلالت

اینکه بگوییم این روایت شامل آلات لهو و لعب می‌شود، خیلی بعید است.

جمع‌بندی

از بین این 15 روایت، سه روایت معتبر بود. روایت اول معتبر بود که دلالت بر حرمت تام نداشت. روایت ششم نیز معتبر است، اما آن هم مقداری تردید دارد. روایت چهاردهم نیز معتبر بود ولی دلالت تام نداشت.

روایات مستدرک الوسائل

روایات مستدرک در ذیل باب 100 وسائل الشیعه آمده است. در مستدرک الوسائل 21 روایت آمده است.

روایت اول

 «الْجَعْفَرِيَّاتُ، بِإِسْنَادِهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع‏ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَنْهَى أُمَّتِي عَنِ الزَّمْرِ وَ الْمِزْمَارِ وَ الْكُوبَاتِ وَ الْكُيُوبَاتِ»[4]

این روایت نیز از لحاظ سندی مشکل دارد.

در این روایت نیز همان بحث «انهی» است. این نهی همان نهی ولایی است و یا نهی تحریمی نیست. این نهی غیر از نهی الهی است. اطلاق این روایت نیز بعید است. زمان جنگ نیز در طبل کوبیده می‌شود و آنجا را نمی‌توانیم بگوییم که حرام است.

روایت دوم

«وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ قَالَ عَلِيٌّ ع: تَقُومُ السَّاعَةُ عَلَى قَوْمٍ يَشْهَدُونَ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُسْتَشْهَدُوا وَ عَلَى الَّذِينَ يَعْمَلُونَ عَمَلَ قَوْمِ لُوطٍ وَ عَلَى قَوْمٍ يَضْرِبُونَ بِالدُّفُوفِ وَ الْمَعَازِفِ.»[5]

این روایت نیز از جعفریات است و ضعیف است.

حضرت (ع) می‌فرمایند: تا قیام قیامت این معاصی وجود دارد و مبتلا به عذاب الهی می‌شوند.

در این روایت نیز کراهت و حرمت مشترک است و قاطعانه نمی‌توانیم بر حرمت دلالت کنیم.

روایت سوم

«وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع: أَنَّهُ رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلٌ كَسَرَ بَرْبَطاً فَأَبْطَلَهُ.»[6]

این روایت نیز باز از جعفریات است. و سند ضعیف است.

کسی به حضرت شکایت می‌کند که فلانی طبل مرا شکسته است. حضرت این را باطل می‌داند.

از این روایت معلوم می‌شود، آلات ارزشی ندارد و دلالت در حرمت دارد. این روایت دلالت بر حرمت دارد.

روایت چهارم

» زَيْدٌ النَّرْسِيُّ فِي أَصْلِهِ، عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ فِي حَدِيثٍ: فِيمَنْ طَلَبَ الصَّيْدَ لَاهِياً وَ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَفِي شُغْلٍ عَنْ ذَلِكَ شَغَلَهُ طَلَبُ الْآخِرَةِ عَنِ الْمَلَاهِي إِلَى أَنْ قَالَ وَ إِنَّ الْمُؤْمِنَ عَنْ جَمِيعِ ذَلِكَ لَفِي شُغْلٍ مَا لَهُ وَ لِلْمَلَاهِي فَإِنَّ الْمَلَاهِيَ تُورِثُ قَسَاوَةَ الْقَلْبِ وَ تُورِثُ النِّفَاقَ وَ أَمَّا ضَرْبُكَ بِالصَّوَالِجِ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَكَ يَرْكُضُ وَ الْمَلَائِكَةُ تَنْفُرُ عَنْكَ وَ إِنْ أَصَابَكَ شَيْ‏ءٌ لَمْ تُؤْجَرْ وَ مَنْ عَثَرَ بِهِ دَابَّتُهُ فَمَاتَ دَخَلَ النَّارَ».[7]

اینکه بر طبلی می‌زنید، شیطان خوشحال می‌شود و ملائکه متنفرند.

این روایت نیز در اصل زید نرسی است ولی این اصل،‌ثابت‌شده نیست. این روایت نیز سند معتبری ندارد.

این روایت ظهور در حرمت دارد.

روایت پنجم

«دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ، رُوِّيْنَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع: أَنَّه‏سُئِلَ عَنِ اللَّهْوِ فِي غَيْرِ النِّكَاحِ فَأَنْكَرَهُ وَ تَلَا قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِلَى قَوْلِهِ تَصِفُونَ».[8]

روایت ششم

»وَ عَنِ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: أَنْهَى أُمَّتِي عَنِ الزَّفْنِ وَ الْمِزْمَارِ وَ عَنِ الْكُوبَةِ وَ الْكِنَّارَاتِ»[9]

این روایت نیز سند ضعیف دارد.

روایت هفتم

«وَ عَنْ عَلِيٍّ ع: أَنَّهُ رُفِعَ إِلَيْهِ رَجُلٌ كَسَرَ بَرْبَطاً فَأَبْطَلَهُ وَ لَمْ يُوجِبْ عَلَى الرَّجُلِ شَيْئاً»[10].

این روایت نیز نظیر روایت سوم است.

روایت هشتم

«وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَنْ ضَرَبَ فِي بَيْتِهِ بَرْبَطاً أَرْبَعِينَ صَبَاحاً سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِ شَيْطَاناً لَا يُبْقِي عُضْوًا مِنْهُ إِلَّا قَعَدَ عَلَيْهِ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ نَزَعَ مِنْهُ الْحَيَاءَ فَلَمْ يُبَالِ بِمَا قَالَ وَ لَا مَا قِيلَ لَهُ»[11].

این روایت همان مضمون روایت اول وسائل است. آن روایت از کافی نقل شده بود.

روایت نهم

«وَ عَنْهُ ع أَنَّهُ قَالَ: مَرَّ بِي أَبِي وَ أَنَا غُلَامٌ صَغِيرٌ وَ قَدْ وَقَفْتُ عَلَى زَمَّارِينَ وَ طَبَّالِينَ وَ لَعَّابِينَ أَسْتَمِعُ فَأَخَذَ بِيَدِي فَقَالَ مُرَّ لَعَلَّكَ مِمَّنْ شَمِتَ بِآدَمَ فَقُلْتُ وَ كَيْفَ ذَلِكَ يَا أَبَهْ قَالَ هَذَا الَّذِي تَرَى كُلُّهُ مِنَ اللَّهْوِوَ الْغِنَاءِ إِنَّمَا صَنَعَهُ إِبْلِيسُ شَمَاتَةً بِآدَم‏ع حِينَ أُخْرِجَ مِنَ الْجَنَّةِ.»[12]

این روایت نیز سند ضعیفی دارد.

روایت دهم

» فِقْهُ الرِّضَا، ع وَ نَرْوِي: أَنَّهُ مَنْ لَقِيَ فِي بَيْتِهِ طُنْبُوراً أَوْ عُوداً أَوْ شَيْئاً مِنَ الْمَلَاهِي مِنَ الْمِعْزَفَةِ وَ الشِّطْرَنْجِ وَ أَشْبَاهِهِ أَرْبَعِينَ يَوْماً فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ فَإِنْ مَاتَ فِي أَرْبَعِينَ مَاتَ فَاجِراً فَاسِقاً مَأْوَاهُ النَّارُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ».[13]

این روایت از فقه الرضا است. کسی که در خانه‌اش طبل و شیپور نگاه دارد، عذاب بر او وارد می‌شود.

این روایت سند ضعیفی دارد. ولی دلالت خوبی دارد. این روایت دلالت بر حرمت دارد.

روایت یازدهم

«الْقُطْبُ الرَّاوَنْدِيُّ فِي لُبِّ اللُّبَابِ، عَنِ النَّبِيِّ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الدَّفَّ وَ الْكُوبَةَ وَ الْمَزَامِيرَ وَ مَا يُلْعَبُ بِهِ»[14].

این روایت نیز سند ضعیفی دارد. ولی دلالت بر حرمت دارد.

روایت دوازدهم

«وَ عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ: نَهَيْنَا عَنْ صَوْتَيْنِ أَحْمَقَيْنِ فَاجِرَيْنِ صَوْتٍ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ مَعَ خَمْشِ الْوُجُوهِ وَ شَقِّ الْجُيُوبِ وَ صَوْتٍ عِنْدَ النِّعْمَةِ بِاللَّهْوِ وَ اللَّعْبِ بِالْمَزَامِيرِ وَ إِنَّهُمَا مَزَامِيرُ الشَّيْطَانِ وَ رَوَاهُ فِي عَوَالِي اللآَّلِي عَنْهُ: مِثْلَهُ بِاخْتِلَافٍ يَسِيرٍ.»[15].

سند ضعیف دارد.

روایت سیزدهم

«وَ عَنْهُ ص أَنَّهُ قَالَ: اللَّعْبُ بِالْكِعَابِ وَ الصَّفِيرُ بِالْحَمَامِ وَ أَكْلُ الرِّبَا سَوَاءٌ.»[16]

روایت چهاردهم

«عَوَالِي اللآَّلِي، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: أَنَّهُ نَهَى عَنِ الضَّرْبِ بِالدَّفِّ وَ الرَّقْصِ وَ عَنِ اللَّعْبِ كُلِّهِ وَ عَنْ حُضُورِهِ وَ عَنِ الِاسْتِمَاعِ إِلَيْهِ وَ لَمْ يُجِزْ ضَرْبَ الدَّفِّ إِلَّا فِي الْإِمْلَاكِ وَ الدُّخُولِ بِشَرْطِ أَنْ يَكُونَ فِي الْبِكْرِ وَ لَا يَدْخُلَ الرِّجَالُ عَلَيْهِنَّ.»[17]

این روایت سند ضعیف دارد. اما در این روایت ضرب دف را در عروسی استثناء می‌کند.

روایت پانزدهم

«وَ عَنْهُ ص قَالَ: لَا تَدْخُلُ الْمَلَائِكَةُ بَيْتاً فِيهِ خَمْرٌ أَوْ دَفٌّ أَوْ طُنْبُورٌ أَوْ نَرْدٌ وَ لَا يُسْتَجَابُ دُعَاؤُهُمْ وَ تَرْتَفِعُ عَنْهُمُ الْبَرَكَةُ.»[18]

سند ضعیف است و دلالت نیز تام نیست.

روایت شانزدهم

» الشَّيْخُ أَبُو الْفُتُوحِ فِي تَفْسِيرِهِ، عَنْ أَبِي أُمَامَةَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَعَثَنِي هُدًى وَ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمَرَنِي أَنْ أَمْحُوَ الْمَزَامِيرَ وَ الْمَعَازِفَ وَ الْأَوْتَارَ وَ الْأَوْثَانَ وَ أُمُورَ الْجَاهِلِيَّةِ إِلَى أَنْ قَالَ إِنَّ آلَاتِ الْمَزَامِيرِ شِرَاؤُهَا وَ بیع‌ها وَ ثمن‌ها وَ التِّجَارَةُ بِهَا حَرَامٌ الْخَبَرَ»[19].

این روایت نیز سند ضعیفی دارد.

روایت هفدهم

«جَامِعُ الْأَخْبَارِ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: يُحْشَرُ صَاحِبُ الطُّنْبُورِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ أَسْوَدُ الْوَجْهِ وَ بِيَدِهِ طُنْبُورٌ مِنْ نَارٍ وَ فَوْقَ رَأْسِهِ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ بِيَدِ كُلِّ مَلَكٍ مِقْمَعَةٌ يَضْرِبُونَ رَأْسَهُ وَ وَجْهَهُ وَ يُحْشَرُ صَاحِبُ الْغِنَاءِ مِنْ قَبْرِهِ أَعْمَى وَ أَخْرَسَ وَ أَبْكَمَ وَ يُحْشَرُ الزَّانِي مِثْلَ ذَلِكَ وَ صَاحِبُ الْمِزْمَارِ مِثْلَ ذَلِكَ وَ صَاحِبُ الدَّفِّ مِثْلَ ذَلِكَ.»[20]

روایت هیجدهم

«الشَّيْخُ الطُّوسِيُّ فِي مَجَالِسِهِ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ خَالِدٍ الْمَرَاغِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَزَّازِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيِّ الْمُحَمَّدِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ هَاشِمٍ الْغَسَّانِيِّ عَنِ ابْنِ عَاصِمٍ النَّبِيلِ عَنْ سُفْيَانَ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنْ عَلْقَمَةَ بْنِ قَيْسٍ عَنْ نَوْفٍ الْبِكَالِيِّ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ فِي حَدِيثٍ: فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا تَكُونَ عَرِيفاً وَ لَا شَاعِراً وَ لَا صَاحِبَ كُوبَةٍ وَ لَا صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ فَافْعَلْ فَإِنَّ دَاوُدَ ع رَسُولَ رَبِّ الْعَالَمِينَ خَرَجَ لَيْلَةً مِنَ اللَّيَالِي فَنَظَرَ فِي نَوَاحِي السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ رَبِّ دَاوُدَ إِنَّ هَذِهِ السَّاعَةَ لَسَاعَةٌ مَا يُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ يَسْأَلُ اللَّهَ فیها خَيْراً إِلَّا أَعْطَاهُ إِيَّاهُ إِلَّا أَنْ يَكُون‏عَرِيفاً أَوْ شَاعِراً أَوْ صَاحِبَ كُوبَةٍ أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ.»[21]

این روایت نیز نظیر همان چیزی است که در نهج‌البلاغه و وسائل الشیعه آمده بود. سند ضعیفی دارد.

روایت نوزدهم

«السَّيِّدُ الْفَاضِلُ الْمُعَاصِرُ فِي الرَّوْضَاتِ، عَنْ رِسَالَةِ قَبَائِحِ الْخَمْرِ لِلسَّيِّدِ الْجَلِيلِ الْأَمِيرِ صَدْرِ الدِّينِ الدَّشْتَكِيِّ عَنِ الرِّضَا ع: اسْتِمَاعُ الْأَوْتَارِ مِنَ الْكَبَائِرِ.»[22]

این روایت سند ضعیف دارد و استماع اوتار را از کبائر دانسته است و درنتیجه زدن اوتار نیز حرام است.

روایت بیستم

«وَ نَقَلَ: أَنَّهُ سَمِعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع رَجُلًا يُطْرِبُ بِالطُّنْبُورِ فَمَنَعَهُ وَ كَسَرَ طُنْبُورَهُ ثُمَّ اسْتَتَابَهُ فَتَابَ ثُمَّ قَالَ أَ تَعْرِفُ مَا يَقُولُ الطُّنْبُورُ حِينَ يُضْرَبُ قَالَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ ص أَعْلَمُ فَقَالَ إِنَّهُ يَقُولُ سَتَنْدَمُ سَتَنْدَمُ أَيَا صَاحِبِي سَتَدْخُلُ جَهَنَّمَ أَيَا ضَارِبِي.»[23]

این روایت نیز سند ضعیف دارد. ولی دلالت خوبی دارد.

روایت بیست و یکم

«الْآمِدِيُّ فِي الْغُرَرِ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُ قَالَ: الْمُؤْمِنُ يَعَافُ اللَّهْوَ وَ يَأْلَفُ الْجِدَّ وَ قَالَ ع: لَمْ يَعْقِلْ مَنْ وَلَهَ بِاللَّعْبِ وَ اسْتَهْتَرَ بِاللَّهْوِ وَ الطَّرَبِ.»[24]

البته یک سری روایت دیگر نیز در ابواب معروف و منکر نیز آمده است. آن روایات نیز معمولاً ضعیف است و در آن روایات می‌گوید که چیزی که در آخرالزمان رواج پیدا می‌کند ضرب به اوتار و ادوات است.

تقسیم‌بندی روایات

تقریباً 40 روایت با بحث ما در ارتباط است. این روایات را می‌توانیم به انواع و اقسامی تقسیم‌بندی کنیم.

1.       بخشی از این روایات شامل نهی هستند.

2.      تعدادی از این روایات به آثار اشاره دارد. مثلاً شیطان یک نوع استیلا بر نوازنده پیدا می‌کند یا کار با این‌ها نفاق را دل می‌رویاند. یا اینکه موجب قساوت قلب می‌شود. حتی دعای او مستجاب نمی‌شود. ملائکه وارد خانه‌ی وی نمی‌شود. برکت از آن‌ها برداشته می‌شود. غضب خدا کسب می‌شود. احوال سخت برای این افراد در قیامت پیدا می‌شود.

3.     بخشی از روایات می‌گویند که این آلات ساخته شیطان هستند.

4.      غضب و مذمت را برمی‌شمارد.

این قسمتی از تقسیم‌بندی روایات است.

جمع‌بندی

در جمع‌بندی نکات زیاد وجود دارد:

1. کثرت روایات

2. قلت روایات معتبره

3. بخش عمده‌ای از این روایات اشاره به تبعات دارد و اکثر این تبعات ملازم با تحریم نیست.

4. در روایات معتبر، تحریم محل تردید بود.

درنتیجه از منظر حکم روایات معتبر بر چند قسم می‌شوند:

1. روایاتی که به‌وضوح دلالت بر حرمت می‌کنند. البته این‌ها همه ضعیف هستند.

2. روایاتی که معتبرند اما دلالت قاطعانه بر تحریم ندارند.

3. روایات زیادی که بیشتر با کراهت سازگارند.

 درنتیجه نمی‌توانیم دلالت بر حرمت را پیدا بکنیم. الّا اینکه بگوییم از مجموعه روایات نمی‌توانیم به راحتی بگذریم. البته نمی‌توانیم با این کثرت روایات و عقوبات سختی که بر آن مترتب شده است، حرمت را شامل نشویم.

پس به‌صورت کلی می‌توانیم بگوییم به نحو علی الاجمال این‌ها صدوری دارند. از طرفی بخش زیادی از این‌ها دلالت بر حرمت دارند.

نکاتی در مورد جمع‌بندی

چون تعداد زیادی روایت در حرمت آلات وجود دارد، بعید می‌دانیم که بگوییم حرمتی وجود ندارد. البته ادعای تواتر را اینجا نمی‌توانیم بکنیم. باید بگوییم مدلول التزامی مشترک این چند روایت یک مبغوضیتی است.

زمانی که تجزیه کردیم، نتوانستیم دلالت بر حرمت را تام بگیریم. اما با نگاه ترکیبی سه نکته در این قسمت وجود دارد:

1. سند این مجموعه را اغماض نمی‌کنیم.

2. بنا بر مدلولات، مبغوضیت را استفاده می‌کنیم ولی حرمت را نمی‌توانیم استفاده کنیم. پس بر کراهت فتوا می‌دهیم. الا اینکه به احتیاط واجب بخواهیم بگوییم که حرمت دارد.

3. آیا اطلاق را می‌توانیم فرض بگیریم یا خیر؟ این اطلاق که بگوییم استعمال این‌ها در جایی که غنا تولید نمی‌کند بلکه صداهای جایز و حلالی را تولید می‌کند، محل تردید است.

حتی اگر کسی قائل به حرمت بشود، در موارد حلال بعید نیست که منصرف به این قسمت بشود.

 


[1]- وسائل الشیعه، ج 17، ص 315.

[2]- همان.

[3]- همان، ص 316.

[4]- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 216.

[5]- همان.

[6]- همان.

[7]- مستدرک الوسائل، ج 13، ص 216.

[8]- همان، 217.

[9]- همان.

[10]- همان.

[11]- همان.

[12]- همان.

[13]- همان، 218.

[14]- همان.

[15]- همان.

[16]- همان.

[17]- همان.

[18]- همان.

[19]- همان، 219.

[20]- همان.

[21]- همان.

[22]- همان، ص 220.

[23]- همان.

[24]- همان.