بسم الله الرحمن الرحیم دلائل حرمت صب مومن پیشگفتار قبل ازآنکه به ادامه ی روایات خاصه بپردازیم، یک طائفه ی دیگری هم از روایاتی که به طور عام میتواند دلیل بر بحث باشد، بد نیست اضافه کنیم؛ همانطور که مستحضر هستید تمسک کردیم برای حرمت صبّ مومن ومسلم به ادلهی عقل و بعد پنج آیه از قرآن کریم و از قواعد عامه و روایات عامه به روایاتی که بر حرمت اهانت و توهین و تحقیر دلالت میکرد و روایاتی که دلالت بر حرمت ایزاء میکرد و روایاتی که دلالت بر حرمت ظلم به مردم میکرد و البته همهی اینها تام بود، غیر از ایزاء که با بحث ما عموم و خصوص من وجه بود دلیل بر حرمت طعن علاوه بر این سه طائفهی حرمت اهانت و تحقیر و حرمت ایزاء و حرمت ظلم، روایاتی هم با عنوان طعن علی المؤمن داریم که اینهم جزء همان روایات عامه میشود که روایاتی مثل: طعن علی المؤمن هم در همان ابواب احکام عشرت در باب 159 آمده، همان جلد 8 کتاب حج ابواب احکام عشرت باب 159 که عنوان باب را هم مرحوم حرآملی اینطور دادند: باب تحریم طعن علی المؤمن و اضمار سوء له، که آنوقت راجع به این طعن علی المؤمن، طعن همان نیشزدن و لطمهزدن به دیگری با زبان است، که این هم روایاتی در این باب دارد که روایاتش را میبینید که بعضیها معتبره مثل روایت اول معتبره، فایّاکم وطعن علی المؤمنین، که اینجا نهی دارد ایّاکم وطعن علی المؤمنین. روایاتی دیگر هم دارد، به هرحال به روایت طعن هم میشود تمسک کرد براینکه صبّ قطعا همهی موارد صبّ که یک نوع طعن و نیش زدن ولطمه زدن به دیگری است مشمول این روایات هم میشود. اعم بودن عنوان طعن طعن گاهی با استحضاء گاهی با همین فحش یا چیز دیگری است، عنوان طعن هم مثل عنوان اهانت است که عنوان اعمی است، که یکی از مصادیقش صبّ میشود، اینهم حالا میشود به آن اضافه کرد که البته بازهم ممکن است یک یا چند عنوان دیگر هم داشته باشیم، ولی این سه چهار عنوان مهم بود، یک: ظلم دو: اهانت وتحقیر و سه: طعن ایزاء هست که حالا ایزاء با آنها فرق داشت کاملا منطبق نبود ولی بقیه آنها دیگر عناوین عامه وجنسی هستند که یک نوعش صبّ میباشد، این تکملهای بربحث قبل بود، به این ترتیب بحث شد دلیل عقل پنج آیه، چهار گروه روایات عامه که قواعد عمومی بود، بعد از اینها رسیدیم به روایات خاصه، روایاتی که دیگر بحثی نداریم که یک چیز کلی قاعدهی عمومی بگوید: یکی از مصادیقش صبّ باشد نه روایاتی که در خصوص صبّ وارد شده که گفتیم روایاتی که درخصوص صبّ وارد شده در دو جای وسائل آمده، دیروز آدرسشان را دادیم. ادامهی روایات خاصه حالا ادامه ی این روایات خاصه، بخشی از این روایات خاصه در باب 158 ابواب احکام عشرت بود همانطور که دیروز عرض کردیم اینها را این بخش، بحث دیگر در مکاسب هم هست این روایات یک تعدادی البته آن روایات فحش واینها نیست، ولی این بخش روایات که عنوان صب دارند اینجا آمده که این روایات خاصه تعدادیاند که همینطور به ترتیب دراین باب وآن باب ملاحظه میکنید بعضی عنوان صب دارند و بعضی عنوان فحش و بعضی عناوین دیگر دارند، حالا این روایاتی که ابتداء میگوئیم که عنوان صب دارند روایت اول که روایت معتبره بود ملاحظه کردید، البته این روایت اول را مرحوم شیخ انصاری از یک نسخهای از وسائل نقل کرده که این با آنکه در اینجا است فرق دارد؛ چون نسخهی مشکلداری بوده او به زحمت افتاده، دیگرانی هم به زحمت افتادند که جمله را معنا کنند. 1.روایت اول ولی نسخهی معتبرش همین است که: و وزره و وزر صاحبه علیه، وزر از خودش و وزر رفیقی که او را به این فحش انداخت، هر دو برمیگردد به او و این مطلب هم درست است چون او مسبب این بوده که با فحش او دیگری هم به این عداوت فحش افتاده است و مشکلی ندارد، حالا برای برسی بیشتر بر آن نسخهی دیگر انشاءالله درخود مکاسب هست میتوانید ببینید، این روایت اول بود که دلالت برحرمت داشت، سند هم معتبر بود. 2.روایت دوم روایت دوم باب هم باز سند معتبری دارد وبه همین سند هست، عن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن ابی بصیر عن ابی جعفر(ع) قال: ان رجلا من تمیم عطا النبی (ص) و قال اوصنی از قبیلهی بنیتمیم کسی آمد و از حضرت درخواست یک نصیحتی کرد، فکان فی ما اوصی، درجملهی آن وضمن آن توصیههای حضرت این بود که لاتصبّ الناس و تکسب العداوة، بعضی نسخ دارند وتکسب العداوة بعضی هم دارند وتکسب العداوة لهم، فرقی نمیکند این روایت هم دارد نهی میکند مردم را صب نکنید چون موجب میشود که عداوت برای آنها پیدا شود، یعنی در دل آنها نسبت به شما دشمنی پیدا شود، صب موجب گسترش عداوت و... میشود، این روایت هم ازنظر سند معتبره، دلالت هم معتبره، 1.2. فرق این روایت باروایت اول روایت قبلی هم مطلق بود، یتصابان مسلم باشد یا مؤمن باشد، مطلق بود این هم همینطور است، میگوید: لاتصب الناس، اصلا مطلقه یعنی حتی غیر مسلم را هم میگیرد و فتکسب العداوة لهم که البته این فتکسبوا العداوة لهم قاعدةً دیگر جزء حکمتها میشود چون میتواند این تکسب العداوة علت باشد و میتواند حکمت باشد مثل خود آن آیه شریفه که گفتیم دواحتمال دارد که لا تصب الذین یدعون من دون الله فیصب الله عدوا ًوغیر علم میگفتیم فیصب الله میتواند حکمت باشد و میتواند علت باشد، اینجا هم میفرمایند که نهی دارد، لاتصب الله، بعد میفرمایند: تکسب العداوة لهم، که دشمنی درمیان مردم رواج پیدا میکند این اگر علت باشد آن صبهایی که موجب عداوت نمیشود، نمیگیرد، ولی اگر حکمت باشد، فقط حکمت است اطلاقش سرجای خودش هست این دو احتمال در بابش هست ولی ظاهرش این است که این نوع چیزهائی که در روایت آمده جزءحِکم حکمه والا صب بما هو صب حرام است نه اینکه حالا حکم دائر مدار حکمت باشد و علت باشد در هر حال این هم سند معتبر ودلالتش هم که اینجا نهی است و متعلقش ناس میباشد. میبینیم که در اینجا لاتصب الذین الناس، مطلق هم هست، البته ما مواردی داریم که از غیر مومنینها وغیر مسلم که گفته میشود آنجا مانعی ندارد منتهی آن دلیل خاص میخواد، این مطلق است، این بحث غیر مسلم دراین چیزها ما چون مراجعه کردیم در بحث غیبت آنجا مفصل بحث شده ما آنجا بحث عمومی راجع به کل این حقوق غیر مسلمان که انشاءالله در بحث غیبت خواهیم کرد ولی حالا یادمان باشد که اینجا یه اطلاقی هم داریم. 3.روایت سوم روایت سوم: وعن هم الاحمد عن الحسین بن سعیداً فضالة بن ایوب عن عبدالله بن بکیر عن ابی بصیر این هم معتبراست، حالا روایاتی که در روایات خاصهی صب غالبا معتبر است الان این روایت هم سند خیلی خوبی دارد که باز این امام باقر نقل میکند که پیغمبر فرمودند: صباب المومن فسوق، صباب همان مصدر صب، صب یصبُّ صب و صباب هر دوتا میآید، صب مومن فسوق، نوعی فسق است، وقتاله کفر واکل لحمه معصیة وحرمت ماله کحرمت دمه، که این اکل لحمه معصیه در اینجا منظور غیبته، که آنوقت میگویند صبش فسق است، قتالش کفر است، غیبتش معصیت وحرمت مالش مثل حرمت خون او که اینجا صواب المومن فسوق آمده، اینهم دلالتش و سندش معتبر است، دلالتش هم بر حرمت به این است که میگوید: صب المومن فسق وفسق ظهورش در حرمت است، البته ممکن است یک جائی بایک قرینهای مثلا فسق درغیر حرمت یک مکروه مؤکد هم بهکار برود ولی اصل ظهور اولیهاش این است که حرام باشد. 4.روایت چهارم روایت چهارم باز همان است که در چهار روایت اینجا آمده که: علی بن ابراهیم عن ابی النوفلی عن السکونی عن ابی عبدالله (ع) باز امام صادق می-فرمایند که پیغمبر اکرم (ص) فرمود:صباب المومن کالمشرف علی الهلکة کسی که صب مومن میکند، این مثل کسی است که مشرف بر حرکت در آستانهی هلاکت و نابودی است. 4.الف. روایت چهارم به لحاظ سندی این روایت هم مثل آن روایات یک بحث سندی دارد و یک بحث دلالی، بحث سندی این روایت، اجازه دهید که حالا ما واردش نشویم، چون چند بار گفتیم البته باز هم یک مجال دیگرای هم باشد یک مقدار در بعضی نکات اضافه عرض میکنیم در این سند علی بن ابراهیم عن ابی النوفلی عن السکونی، سند با همین چهار نام، شاید هزار روایت ما داشته باشیم شاید هم بیشتر و علی بن ابراهیم عن ابی آن دوتای اول باز در صدها روایت داریم، آن عن النوفلی عن السکونی هم باز در صدها روایت داریم، این چهار نفرعلی بن ابراهیم ابی یعنی: ابراهیم بن هاشم علی بن ابراهیم، پدرش ابراهیم بن هاشم نوفلی و سکونی این چهار نفر تک تکشان در خیلی روایات آمده است، دوتائی علی بن ابراهیم وپدرش باز در خیلی روایات آمده است، دوتائی نوفلی عن السکونی باز در خیلی روایات آمده است، چهار تائی هم باز در خیلی روایات آمده است، این چهار تا از آن استوانههائی هستند که خیلی حدیث دارند، هر یک از این چهار نفر تک تکشان دهها و صدها روایت دارند دوتائی علی بن ابراهیم عن ابی، باز صدها روایت است، دوتائی نوفلی عن السکونی باز هم صدها روایت است، چهارتائی هم به این شکل است که اینجا آمده است، به همین تسلسل چهارنفری اینهم در خیلی از روایات است، تک تک دوتا دوتا و چهارتائی و لذا این سلسله افرادی هم که در سلسله سند کثیری از روایات است و شاید میشود تعبیر کرد یکی دو سه هزار روایت وارد شده، روی اینها علی بن ابراهیم هیچ بحثی نیست، اما آن سه نفر هر کدام یه بحثی دارند، علی بن ابراهیم شخصیت کاملا معتبر وجا افتاده است که همین جا مدفون است و توثیق شده هست و خیلی واضح است، همه هم توثیق کردند، اما پدر ایشان ونوفلی این دوتا محل بحثاند از این جهت که توثیق خاص ندارند. طرق تصحیح کسانی که توثیق خاص ندارند طریق اول چگونه میشود اینهائی که توثیق خاصی ندارند، تصحیحشان کنیم، سه چهار طریق است که سه طریقش الآن ذکر میکنم: یکی این است که بگوئیم این ابراهیم بن هاشم نوفلی هردو در سند تفسیر علی بن ابراهیم آمدند وکسی که اسمش در تفسیر علی بن ابراهیم بیاد، توثیق عام دارد، توضیحش در جای خودش حتما شنیدهاید . طریق دوم راه دوم این است که بگوئیم هردوی اینها یعنی ابراهیم بن هاشم پدر علی بن ابراهیم ونوفلی در رجال کامل الزیارات قرار گرفتند که این هم توثیق عام است. طریق سوم راه سوم راهی بود که مرحوم آقای تبریزی میفرمودند که: رجال مشهور برجسته در میان اصحاب، عدم قدح کافی است برای اینکه ما اعتماد کنیم، لازم نیست توثیق شده باشند، همینکه شخصیتهائی در این حد از شهرت و با این عظمت قدحی دربارهی آنها وارد نشده است همین کافی است برای اینکه آنها را بپذیریم. این نظر آقای تبریزی که می فرمودند که این دونفر از باب اینکه از اجلاء اصحابند و لم یرد فیه قدحٌ فیعتمد علیهم، این هم یک راهی دیگر است. حالا یکی دوراهی دیگر هم وجود دارد که آنها هم در جای خودشگفته میشود. به هر حال این دونفر با یک شکل توثیق عامی چیزی از این قبیل باید درست شود، ابراهیم بن هاشم ونوفلی توثیق خاص ندارند باید با قاعدهی عامهای اینها را توثیق کرد، سکونی هم البته توثیق خاص دارد منتهی اشکال سکونی این است که امامی نیست، البته معمولا میگویند لازم نیست امامی باشد، همین که موثق است برای خبرش کافی است و لذا علی بن ابراهیم وسکونی، علی بن ابراهیم کاملا بیاشکال است، سکونی هم حالا خیلی مشکلی ندارد؛ چون توثیق خاص دارد و لو آنکه عامی است وغیر امامیه اما آن دو نفر با یکی از آن راهها باید اصلاح شوند، این اجمالی از این سند حالا تفصیلهای بیشتر، گاهی بخشی رو قبلا گفتیم حالا ممکنه بیشتر هم یه وقتهائی یه فرصت بهش بپردازیم، این به لحاظ سند و جهت سندی. 4.ب.روایت چهارم به لحاظ دلالی اما جهت دلالی این روایت برخلاف روایات قبل دردلالاتشان برحرمت ممکن است کمی تحمل باشد چون دارد که صب المومن کالمشرف علی الهلکه میگوید دشنام دهندهی مومن مانند کسی است که در آستانهی هلاکت است، اینجا هم کاف دارد میگوید مثل این هم تازه اگر کاف نبود مشرف علی الهلکه یعنی: در معرض هلاکت، نفرموده که صباب مومن هالکٌ، میگوید: مشرفٌ، مشرف هم نمیگوید، میگوید کالمشرف علی الهلکه و لذا با توجه به اینکه اینطور تعبیری آمده است واین تعبیر در مکروهات هم خیلی رایج است وهلاکت را اگر نسبت داده بود، مثل فسق هلاکت، یا آن چیزی که دیروز میگفتیم: عدو خدا یا چی از این قبیل چیزها هر محاربة الله آنها خودش اطلاقش ظهور در حرمت داره چون میگوید محاربة اما این نمیگوید که اینها هالک است، میگوید: کالمشرک علی الهلکة ولذا چون اسناد قطعی هلاکت به آن نداده است،این ظهور در حرمت نمیتواند داشته باشد، بیشتر به تنزیه میخورد البته با حرمت هم قابل جمع است منتهی اگه تنهائی بود، بعید بود بشود حرمت از او استفاده کنیم ولی اینجا البته چون جائی ادلهی دیگر دارد به قرینهی آنها حمل برحرمت می شود باقرینهی روایات دیگر این را حمل برحرمت میکنیم، به تنهائی دلالت برحرمت نمیکند اینهم روایت چهارم. نکته نکتهی دیگر این است که صباب را اگر ما مبالغه بگیریم آنوقت ممکن است بگوئیم که مبالغه وتکرر صب در واقع مذمت شده نه اصل او، مگر اینکه بگوئیم این صیغه مبالغه نیست یا در اینجاها آن عنوان مبالغهایاش الغاء میشود که اینهم مصداق دارد. 5.روایت پنجم روایت پنجم این باب حالا از آن طرفش، من کفّ عن اعراض الناس اقاله الله نفسه یوم القیامة، آن بحث کلی دیگری است که زبان وحفظ کردن آنها که آن ربطی ندارد، این چهار روایت در اینجاست که عنوان صب در آن آمده بود و دلالت اینها در مجموع سندها معتبر و در مجموع دلالت اینها بر حرمت کاملا واضح است و تردیدی هم در آن نیست، صب را معنا کردیم، همان مفهومی که قبلا صحبت شد، بنابراین، علاوه بر آن دلیل عقلی وپنح آیه و چهار گروه قواعد عامه و روایات عامه که حالا سه تا تام بود، این چهار روایت خاصه هم دلالت بر موضوع میکند با یک دلالت خوب ومناسب واما روایات دیگری که در این جلد نیست، در جلد یازده آمده است، یازده بیست جلدیانی در کتاب جهاد، جلد یازده، کتاب جهاد، ابواب جهاد آمده است،نفس باب هفتاد و یک، در این باب روایاتی باز آمده است که به طور خاص به بحث ما میتواند اشاره داشته باشد، آن چهار روایت از آن باب آنجا بود، در واقع این روایت اول میشود در شماره که در بیارید، پنجمین روایت از روایات خاصه میشود، منتهی از پنجم به بعد دیگر عنوان صب نیست، بلکه عنوان فحش است، این روایت اولش که پنجمین روایت در این ترتیب میشود، این است: محمد بن یعقوب عن محمد بن یحیی عن احمد بن محمد بن عیسی عن بن فضال عن ابی المعصی عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (ع) قال: من علامات شرک شیطان الذی لا یشکّ فیه ان یکون فحّاشا لا یباری ما قال ولا ما قیل فیه . 5.الف.روایت پنجم به لحاظ سندی و دلالی در این روایت هم تبعا حالا دوبحث است: یک بحث سندی است که سند معتبر است، این سند خیلی متقن و معتبری است، بحثی نداریم واما از حیث دلالت در این روایت چند نکته ومطلب هست که باید عرض کنیم، یکی خود مفهوم فحش است، این بحثی که اینجا میکنیم بقیه روایات دیگررا شامل میشود. 5.ب.معانی فحش معنای اول ودوم فحش در لغت: در اصل لغت فحش به معنای چیز آشکار بوده ، فاحش یعنی: چیز آشکار و روشن، این یک معناست، بعد معنای دومش آمده است در امور قبیحه ای که آشکار است، یعنی امور قبیحهی آشکار، یعنی گناهان و اموری که قبح دارد ودر آشکار وعلناً انجام میشود پس آن آشکاری مطلق معنای اول بود، این آشکاری گناه و آلودگی و قبیح بود اینم معنای دوم بود. معنای سوم معنای سوم: گاهی آن آشکاری دیگر کنار میرود، فحش و فحشا یعنی: گناه و معصیت، گاهی هم فحشا وفحش در اصل معصیت بکار میرود و لو آنکه حالا آشکار نباشد، اینم معنای سوم. معنای چهارم معنای چهارم: این است که گاهی فحش به معنای گناهان بزرگ بکار میرود؛ چون بزرگ بودن موجب آشکاری هم میشود، به گناهان بزرگ میگویند، البته ولو آنکه آشکار نباشد ولی عظمت گناه موجب میشود که به نحوی بگوئیم گناه آشکار یعنی فحشاء وفحش بر آن صدق میکند. معنای پنجم معنای پنجم:کلام قبیح است که به دیگران گفته میشود، کلام قبیح که به سخنان زشت وناپسند میگویند معنای ششم معنای ششم: در واقع که به این معنای پنجم که کلام قبیح میگوئیم این کلام قبیح خصوص صب نیست، یک چیزهای دیگری هم که قبیح است ولو آنکه در آن دشنام نیست، کلمات زشتی میگوید که در آن دشنام نیست، کسی بد نمیگوید یا اگر هم به کسی بد میگوید، صب نیست، یک عنوانهای دیگری برآن صادق است مثلا: همزه طعن است ولی صب نیست آنها را میگیرد، معنای ششم این است که فحش به معنای کلام قبیحی باشد که در حقیقت به دیگری گفته میشود ونسبت بدی که به دیگری داده میشود نظیر همان معنای صب. این پنج ششتا معنائی است که برای این فحش میشود برشمرد. حالا بعضی را به صراحت در لغت گفته اند، بعضی هم جزء تحلیلها واستنباطهای ما از لغت است این ششتا معنائی است که میشود برای فحش آورد. کلام قبیح که میگویند به لحاظ اینکه کلام آشکاره به آن فحش گفته میشود، فحش البته اصل اینکه به سخن گناه آلودفحش وفحشاء گفته شده است، این علتش این است که کلام اصلا چون آشکار است به آن گفته شده است، سرّش همان آشکار بودنش است. دراین روایات این باب قرائن خیلی به وضوح جمع است که آن چهار معنای اول نیست آن ان الله یامر بالعدل والاحسان و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغد یعدکم به لعلکم تذکرون، فحشاء که بکار میرود معمولا همان معنی قبلی یعنی گناهان، که گناهان گاهی فحشاء است البته گناهان در واقع جنسی آن ها هم بر او اطلاق میشود که حالا آن باز خودش یه معنای دیگری میشود اینجا که فحش وفحاش اینها میآید، ظاهرش همان معنای پنجم یا ششم است، منتهی این روایات را اگر معنای پنجم بگیریم و بگوئیم فحش و فاحش و فحاش اینها مقصود کلام قبیح، مطلق کلام قبیح است ولو صب نباشد چون کلام قبیح انواعی دارد یک نوعش صب است، آنوقت این روایات هم میشود مثل روایات ظلم، مثل روایات طعن، مثل روایات ایزاءیا اهانت وتحقیر، یعنی میشود جزء روایات عامهای که یک مصداقش صب است،یعنی میرود تو آن بحث سابق ما، اما اگر معنای ششم بگیریم و بگوئیم فحش که الآن هم ما میگوئیم خیلی وقتها فحش که میگوئیم یعنی: صب دشنام، یک معنائی که تو فارسی الآن خیلی این رایج است حالا این این را رواج داده و به این معنا اگر بگیریم آنوقت این جزء روایات خاصهی صب میشود ما الآن این معنای ششم را گرفتیم، در عداد روایات خاصه داریم اینها را میخوانیم ولی در عین حال احتمال هم دارد که معنای پنجم باشد، یعنی مطلق است، که مطلق کلام قبیح باشد، مثلا: کذب هم میتواند بگیرد، چیزهائی اینطوری که دروغ است، افتراء به دیگری، بهتان به دیگری، غیبت به دیگری اینها را هم میتواند بگیرد. او که باشد آنوقت عام میشود که یک مصداقش هم صب است، 5. ج. نکاتی بر روایت پنجم نکته اول پس روشن شد که شش هفت معنا برای فحش است که در اینجا آن معانی کلامیاش مقصود است نه مطلق گناهها یا چیزهای دیگر یعنی آن کلام گناه آلود وقبیح، منتهی اگر بگوئیم مطلق کلام آلوده و قبیح هست این روایات در گروه سابق میرود یعنی جزء قواعد عامة میشود و گروه عامهای که مصادیق متعدد دارد یک مصداقش هم صب میشود ومیشود این را آنجا بیاورند، میشود هم معنای ششم بگیریم که نه خصوص آنکه وصف واشخاص واوصاف اهانت آمیز که بگوید حمار کلب و...، همینکه معنای صب دارید اگر خصوص معنای ششم بگیریم، آنوقت دیگر این امر فحش میشود مساوی با صب ومیآید در روایات خاص پس این دوتا معنا اگر انتخاب شوند آنوقت وضع اینها مشخص میشود که در گروه روایات عامه هست یا در خصوص این گروه روایات ویژه و مخصوص صب میآید و هر یک از اینها احتمال دارد، گرچه ممکن است قرائنی آدم پیدا کند بر اینکه مقصود همان ششم وخصوص صب است ولی از آن طرف هم ممکن است عمومش را داشته باشیم به خصوص در لغت همان کلام قبیح دارد نه صب و لذا شاید همینطور معنا کنیم، در گروه قبل برود، به هر حال این یک روایت است، این یک نکته هست در این روایت در هر حال دلیل بر بحث ما هست، منتهی بنا بر یک احتمال عام است، اینجا را هم میگیرد، بنابر یک احتمال مطلق و عام است و اینجا هم مصداقش بنابر احتمال دیگر، نه اصلا در خصوص صب این فرقی نمیکند، در هر حال صب داخل در فحش هست، این یک نکته در دلالت است. نکته دوم یک نکته هم اینکه دلالت این بر حرمت است، اینهم بعید است یعنی بر اساس اطلاقات دلالت بر حرمت میکند؛ برای اینکه میگوید:من علامات شرک شیطان، این شرک شیطان همان وشارک فی الاموال والاولاد است که میگوید: شیطان شریک شما میشود، در هر چیزی که بگوئیم اینجا شیطان شریک است و دخالت دارد، ظهور اطلاقیاش حرمت است، البته شرک شیطان تعبیری است که در بعضی از مکروهات هم بازهم بهکار رفت این نیست که حتما مختص به محرمات باشد، ولی اطلاقش و ظهور اولیهاش این است که کار حرامی است که شیطان در او دخالت کرد، اگر کسی این اطلاق را نپذیرد و بگوید: زیاد در این مکروهات هم آمده است، ما ادلهای دیگر باز داریم ولی ظهورش همین است. نکته سوم نکتهی سوم، همان نکتهای است که آنجا ما نگفتیم ا ینجا هم بگزارید ببینیم که «کان یکون فحاشا لا یبالی ما قال و لا ما قیل فیه» این مطلق فحش را نمیگوید، اولاً: فحاش میگوید که مبالغه هست و بعد هم میگوید قید داره لا یبالی ما قال ولا ما قیل فیه آدم بدزبانی که اصلا لا یبالی است و اصلا غمش نیست که چی بگوید، چی بر او بگویند، هم چیزی میگوید برای دیگران و هم هرچه به او بگویند، برایش مهم نیست، این فحاش بود وقید بعدی مخصوص مطلق بد زبانی یا صب را نمیگوید، بلکه یک بد زبان معتاد و بیغیرت را میگوید نه مطلق، آنوقت ممکن است بگوئیم شامل بحث مطلق صب و مطلق فحش نمیشود. اینهم بحث سوم بود و سوالی که در اینجا وجود دارد که این نکته درست است مگر این که کسی بگوید این نوع روایاتی که مثلا همزه و لمزه میگوید، مبالغه هست، ولی در اینجا القاء خصوصیت از کثرت میشود و خود نفس آن مبدا فعلی، مبالغهاش مبالغهی در معصیت است، نه اینکه مبالغهاش معصیت میشود،اینکه او در عرف طلب می شود از این مبالغهها و توصیفها این نیست که مبالغه موجب معصیت هست، ظاهرش این است که مبالغهی در معصیت مذمت شده است یعنی معصیت بودن اصلش هم مفروض است .این هم ممکن اینطور جواب دهیم، ولی به هرحال این بحث دیگر است که در اینجا است. این هم سه تا مطلب در این روایت بود. به لحاظ فنی و دلالی این روایت میگوید که فحاشی اینطوری است، حالا اگر کسی «لایبالی ما قیل فیه» فقط هست، ولی فحاش نیست، برای دیگران هم مبالات دارد و چیزی نمیگوید، فقط راجع به خودش آدم بیغیرتی است، غصه نمیخورد، او نمیتواند مشمول این باشد؛ چون این روایت جمعی را میگوید، مجموع قیود که باشد، مشمول آن است، آن هم چیز خوبی نیست ولی این کاری به آن ندارد روایت ششم روایت بعدی این باب: «وعنوا عن احمد عن علی بن حکم عن ابی جمیله یرفع» این مرفوعه هست و سندش مشکل دارد، ولی دلالتش بر حرمت از آن بهتر است. روایت این است: «ان الله یبغض الفاحش المتوحش» خدا فاحش و متوحش را زشت میدارد 6. الف. بهتر بودن روایت ششم از روایت پنجم از حیث دلالت 1. این از دو جهت دلالتش بهتر از آن است، یکی اینکه: «یبغض» عبور در حرمتش قویتر و 2. اینکه فاحش دیگر مبالغه نیست، آن دو اشکالی که آنجا به ذهن می آمد، از نظر دلالت در این نیست، دلالتش واضح تر است، آن دو شبهه در این دیگر منتفی است اما سند این البته معتبر نیست. متوحش در ظاهر دو احتمال در او هست، یکی این که: متوحش که میگوید، همان تاکید بر آن است، فاحش متوحش یعنی: آنکه فحش میدهد منتهی با دو بار، یکی این که متوحش یعنی آنکه فحش را شنونده است، فحش میپذیرد، همان «لا یبالی ما قیل فیه» که روایت بعدی که روایت سوم میشود: «عن احمد بن محمد عن محمد بن سنان عن بن مسکان عن حسن ثیقل قال: قال ابو عبدالله من الفحش والبذا والصلاة من النفاق» این روایت از نظر سند باز مشکل دارد؛ برای اینکه محمد بن سنان بحثهای زیادی راجع به آن شده ولی در مجموع معمولا ایشان را معتبر نمیدانند والبته راجع به «محمد بن سنان» چند بار مراجعاتی از قدیم داشتند ولی این نظر نهائی را در مورد او هنوز نگفتند ولی به هر حال محل بحث است. آن «حسن ثیقل» الآن یادم نیست که توثیق میشود یا نمیشود، مراجعه هم نکردم، باید ببینیم. 6. ب. روایت ششم از حیث سند ودلالت معنای بذاء به هر حال این روایت از حیث سند خالی از ضعف نیست و اما از حیث دلالت اینجا دارد «الفحش والبذاء وسلاطه» فحش را معنا کردیم، «بذا» را هم معنا میکنیم، حالا در روایات دیگر «بذاء و بذء» با ذال بذء، بذاء اسم فاعلیاش، هم صفت مشبههاش، هم بذیء این از ماده ی بذاء میآید که بذاء آمده «الکلام القبیح» همان که فحش در معنای پنجم وششم میآمد رو کلام قبیح، بذاء دیگر خیلی معانی دیگری ندارد، اصلا بذاء در لغت میگویند: کلام قبیح بذیء هم کسی که حرف بد میزند، منتهی بذاء این دو احتمال پنج وشش آنجا در این هست که بذاء بگوئیم، مطلق کلام قبیح یا مقصود همان صب است که در این معمولا مطلق کلام قبیح آمده است، این بذاء بود. معنای سلاطه بعدش هم «سلاطه» دارد، با «طاء سین» سلاطه از سلط، در لغت یعنی: زبان دراز، کسی که زبان طویلی دارد، آنوقت اینهم گاهی به مطلق زبان درازی بکار میرود، گاهی همچون زبان درازی به معصیت کشیده میشود، یعنی زبان درازی که با زبانش گناه میکند، زبان را به گناه باز میکند. دیدید که تو فارسی گفته میشود، توعرف ما، تو جای دیگر یک زنی که مثلا بیحیا و... باشد میگویند: سلیطه، که اصلش از همین زبان درازی بوده، شاید هم اصل این معنا علتش این باشد که سلط به معنای همان قدرت وسلطه و... میآید، ولی زبان دراز مثل اینکه بر آدم مسلط حاکم بر انسان است زبان بر آدم حاکم است، دیگر آنوقت زبانی که کنترل نشده باشد این نوعی حاکمیت بر انسان دارد. احتمالا از ائذی اسناء آمده باشد، به هر حال سلاطه هم زبان درازی مطلق یک معنایش هست و زبان درازی به گناه و تباهی وآلودگی که ریشه لغویاش در اینجا همین معنای دوم است. استماع مثل غیبت و... است، دیگر استماع به صبف یعنی آدم بنشیند در جائی و صب را بشنود، این ممکن است بگوئیم اشکال دارد، حالا باید بحث کنیم، دیگر این آن رو میگوید. اینهم پس مفهوم بذاء و سلاطه هست جهت دیگر هم در دلالت این روایت این است که میفرماید اینها از نفاق، اینهم ظاهرش حرمت است، آنوقت که میگوید: نفاق یعنی یک چیز بدی است دیگر بدی هم بنابر اطلاقیاش حرمت است، البته اینها همه ظهور اطلاقی حرمت را دارد، پس روایت دو و سه این باب سندش اشکال داشت ولی دلالتاش خوب بود. روایت بعدی چهارم است، که: «عن احمد بن محمد عن علی بن نومان عن امر بن شمر عن جابر عن ابی جعفر(ع) قال: قال رسول الله (ص) ان الله یبغض الفاحش البذیء السائل الملحف» اینجا سندش هم معتبراست و دلالتش هم خوب است، «ان الله یبغض الفاحش البذیء بذیء» با «فاحش» دراینجا تقریبا یکی است، دیگر بد زبان و اینها است و «السائل الملحف» آن کسی است که گدائی است که اصرار میکند برای اینکه چیزی بگیرد، ظاهرا مقصود آن است، البته این دوتا مطلب است، یکی: اینکه فاحش بذیء که مربوط به زبان است، یکی هم سائل ملحف است که یک مطلب دیگری است، جمعش مقصود نیست، بلکه جدا جدا مقصود است و ظاهرش هم بغض و حرمت است، البته در «سائل ملحف» ممکن است قرائن و دلائل ویژهای داشته باشیم که آن مکرواست نه حرام؛ آن دلیل دارد . سیاق در اینجاها قرینه نیست، آن ظهور اطلاقی را میگیریم و هر موردی که قرینهی خاصه دارد از آن او را بیرون میبریم، سیاق را قرینه نیست وکم له من نظیر، که در یک سیاق آمده است، ظهورش هم حرمت است، حالا دو تا سه تا یکی موردش هم باید قرینه ویژه و خاصهای حمل بر کراهت شده این فراوان داریم. روایت پنجم روایت پنجم «و عن علی بن ابراهیم عن ابی عن بن عمیر عن بن اوذینه عن زراره» ، روایت چهارم معتبر بود، روایت پنجم از نظر سند معتبراست «عن ابی جعفرقال: قال رسول الله (ص) لعایشه: یا عایشه ان الفحش لو کان مثالا لکان مثال سوء» به عایشه میگوید: اگر فحش و بدزبانی تجسم پیدا کرد و صورت پیدا میکرد، یک صورت زشتی بود، صورت این اگر تجسم پیدا کند تجسم بدی است، که این در قیامت این تجسم پیدا میشود و به یک صورت زشتی مهشور میشود. روایت معتبر است، دلالتش هم تجسم بد برای گناه است، بیشتر مناسب است، گرچه حالا مکروهات هم ممکن است تجسم بد داشته باشد، اینها همه ظهور اطلاقی دارد. روایت ششم روایت ششم از حیث سند و دلالت وروایت بعدی ششم است، که «و عن الحسین بن محمد عن مهلی بن محمد عن احمد بن محمد عن بعض رجال» این روایت مرسل و ضعیف هست و حال «قال» اینجا دو اشکال دارد، یک دو سه اشکال دارد، هم تو رواتش افراد ضعیفاند، هم مرسله هست و هم اینکه دارد «قال قال» چه کسی گفت مضمره هست معلوم نیست کی میگوید، در روایت هم رجال ضعیفی در سندش میباشند، هم مرسلهاند و هم مضمره، البته مضمره در مثل مضمرهی زراره و محمد بن مسلم و... رجال بزرگ و صحابه ی بزرگ، وقتی که مضمره باشد که بگوید «قال» و اینکه فاعلش کی بود، اینجا میگویند جلالت و شانشان اقتضاء میکند که دارد از امامی نقل میکند ولی اینجا معلوم نیست کی نقل کرده است، اینها از اجلاء نیست که آدم اعتماد کند و بگوید «قال» او یعنی «قال صادق، قال باقر(ع)» و لذا این روایت همان «مهلی بن محمد و ...» غیر موثق است، هم بعضی رجال دارد که مرسله هست، دو سوم هم مضمرهای است که قرینهای نیست که بگوئیم گویندهی آن سخن امام است، قرینه هم این است که آن راوی، راوی برجستهای باشد که آدم مطمئن است که او از غیر امام نقل نمیکند، این روایت هم این است که «من فحشا علی اخیه مسلم نزع الله من برکته الرزق و وکله الی نفسه و افسد علیهم معیشته» کسی که بر برادر مسلمانش، اینجا مسلم هم دارد که اگر بد زبانی کند یا دشنام دهد، بنابرآن دو احتمال خدا برکت روزیاش را میگیرد، او را به خودش واگذار میکند و معیشتش را بر او فاسد میکند، یعنی زندگیاش را چنین میکند، این روایت «وکله علی نفسه» ممکن است اگر آن برکت رزق و افضل معیشت است از همان جائی است که میگفتیم یک نهی نیست ولی عواقب دنیوی برای یک کاری ذکر میکند، ذکر عواقب دنیوی این دلالت بر حرمت نمیکند که بگوید این آثار بد دنیائی برای یک عملی است نهی نکند، بگوید اثرهای بد دارد گفتیم ممکن است این دلالت بر حرمت نکند، اما آن «وکله علی نفسه» اگر «وکل علی نفسه» دنیائی باشد، همین حکم رو دارد ولی اگر اخروی باشد یا مطلق باشد، آنوقت دلالتش ممکن است بگوئیم دلالت بر حرمت میکند، گرچه حالا در مکروهات میشود بگوئیم که این موجب میشود که به خودش واگذارش کند، حالا این با نظر به حرمتش خیلی قوی نیست، حداکثر این است که یک کراهتی از او بیرون بیاد، این باب و بعضی باب روایات، باب هفتاد و دو، که «تحریم البذاء» است ،ببینیم. انشاءالله در یک جلسه ی دیگر ما بحث صب را تمام میکنیم، شنبه انشاءالله. وصلی الله علی محمد وآله.