بسم الله الرحمن الرحيم
تزيينات محرمه يا مكروه:
بحث اول: تدليس
بحث دوم: خرق الوجه
بحث سوم: بحث الشعر بالشعر
بیان شد گر چه روايات در اينجا معتبر نيست، بنابر آنچه كه بحث كرديم. اما به هر حال از نظر روايي قابل بحث است. و روايات را تقسيم كرديم به سه طائفه، طائفه مانعه مطلق، مجوزه مطلق و مفصله بين شعر مرئه و شعر غير انسان. دو وجه براي جمع ذكر كرديم كه هر كدام با مشكلي مواجه بود.
بیان قاعده:
اين است كه ما در مقام جمع سه طائفه را با هم ببينيم. و جمع سه طائفه هم يك جمع واضحي است. براي اينكه اين قبيل تعارض و تحافط و تعدد طوائف درروايات فراوان داريم. كه يكي منع مطلق مي كند. يكي تجويز مطلق مي كند. يكي هم تفصيل مي دهد. اين يك نرخ شاه عباسي جا افتاده اي در اصول دارد و يكي از موارد جمع واضحي است كه در اصول وجود دارد. نظير همان مثال مرسوم و متعارفي كه مي زنند كه اكرم العلما لا تكرم العلمادليلي هم مي گويد اكرم العالم العادل و لا تكرم العالم الفاسق، اين نوع بيان سه ضلعي و گروهي مقام جمعش واضح است، البته گاهي اين بيان مفصله به صورت يك شرطيه است. منطوق با مفهوم با هم جمع را درست مي كند. گاهي هست كه دو طرفش در روايت آمده كه دراينجا خيلي كار به مفهوم و اينها نداريم. به صراحت آمده كه إذا كان صوفا فلا بأس إذا كان شعرا فلا خير فيهاز اين جهت است كه همان فرمول اصولي در اينجا به وضوح قابل تطبيق است. به اين بيان كه آنجا اينطور مي گوييم اكرم العلما لا تكرم العلمادليل سوم هم دو گزاره دارد اكرم العالم العادل لا تكرم العالم الفاسقمي گوييم اكرم العلما مقيد مي شود به لاتكرم العالم الفاسق كه اطلاق و ترغيب بايد بين مثبت و نافي باشد. اكرم العلما مقيد مي شود به لا تكرم العالم الفاسق و لا تكرم العالم العلماهم مقيد مي شود به آن اكرم العالم العادلو با آن دو تغيير نتيجه اين مي شود كه اكرام عالم عادل واجب است، اكرام عالم فاسق مثلاً حرام است، يا واجب نيست. اينجا هم داستان همينطور است. سه روايت داريم كه لا تصل الشعر بالشعر يا غرامل وارد شده بود كه فرق ندارد. وضع يا وصل يا بافتن موي ديگري به موي سر مطلقاً جايز نيست. اين طائفه اول مانع مطلق مقيد مي شود به آنكه در روايت پنجم داشت كه إذا كان صوفا فلا بأس، بين اين و إذا كان صوفا فلا بأس اطلاق و تقييد است و مقيد مي شود. امر و نهي بودن مثال است. عمده نسبت اطلاقي و تقييدي است. آن مي گويد مطلقاً اين كار نشود. اين مي گويد إذا كان صوفا فلا بأس روايت ديگري هم كه داشت كه لا بأس مطلق كه روايت سوم بود. آن لا بأس هم مقيد مي شود به آن يكي كه إن كان شعرا پس اين كار انجام نشود. بنابراين اطلاق و تقييد اينجا قصه اش روشن است و كاملاً با هم حل مي شود. طائفه مانعه كه سه روايت باشد كه لا تصل الشعر بالشعرمقيد مي شود به إذا كان صوفا فلا بأسو طائفه مجوزه مقيد مي شود به إن كان شعرا فلا خير فيه. ومقيد با دو تقييد در اينجا جمع ، همان تفصيل را نتيجه مي دهد.
نکته:تقدمجمع در مرتبه موضوع بر جمع در مرتبه محمول و حكم
جمع در مرتبه موضوع مقدم است بر جمع در مرتبه محمول و حكم است. موضوع و متعلق از نظر منطقي اينطور است كه وقتي مي گوييد اكرم العالم محور و موضوع عالم است. اكرم تعلق به او گرفته است. كه خود اكرم هم دو چيز است، يكي اكرام است، يكي هم هيئت امري است كه روي اكرام آمده است. سه چيز در اينجا ترتب دارند كه مرحوم نائيني در اصول خوب به اينها توجه كرده است. كه ما متعلق داريم و موضوع داريم و حكم داريم. در بعضي از جاها متعلق و موضوع نيست. مثلاً مي گويد صل نماز بخوان. اينجا حكم داريم و متعلق حكم هم صلوه است. اينجايي كه به رفتاري كه به چيز ديگري تعلق نمي گيرد اينطور است. يك نظر ديگري هم اينجا هست، ولي آنچه كه درست تر است اين است. اين نكته واضحي است كه حكم و متعلق حكم و متعلق المتعلق يا موضوع داريم. مطلب دو تقسيم خطابات به اين دو نوع بود. كه بعضي از خطابات علاوه بر مكلف و مكلف دو عنصر دارد. علاوه بر آن دو عنصر دارد حكم و متعلقش و گاهي سه عنصر دارد حكم و متعلق و موضوع كه متعلق المتعلق باشد. اين يك مطلب، يك مطلب ديگر هم از اموري است كه در ارتكازات هم وجود دارد و اصول هم اين را پذيرفته است. اين است كه اين سه عنصر ولو اينكه از نظر ظاهري و ادبي و لفظي شما از آن طرف شروع مي كنيد اينجا مي گوييد. لا تشرب الخمرولي از نظر منطقي ترتب منطقي اينها از اين طرف است، معكوس است. مثل اينكه به مبتدا مي گوييم خبر،مبتدا اصل است و خبر بر او مترتب مي شود. دراينجا مبتداي في الواقع و پايه و نهاد به اصطلاح فارسي آن چه كه ركن پايه است از نظر منطقي در رتبه اول قرار مي گيرد.آن متعلق المتعلق است. چيزي كه پايه است و از نظر منطقي در رتبه متقدم قرار مي گيرد خمر است و بعد شرب خمر است و بعد نهيي كه شارع آورده روي آن، اين از نظر ترتب منطقي اينطور است. كه در مقام بيان مي گويد لا تشرب الخمر لا تشرب المسكر، ولي در مقام تحليل منطقي قصه هميشه از مبتدا شروع مي شود و به خبر مي رسد. چيزي كه مبتدا و محور چيزي قرار گرفته آن متعلق المتعلق است. بعد متعلق است. و بعد حكمي كه شارع روي آن آورده است. اگر بناست درباره حكم بحث كنيم، حكم محور مي شود. يعني اگر از نگاه ثانوي راجع به حكمي بحث كنيم. خود حكم مي شود نهاد مبتدا و محور اصلي ولي درحالت طبيعي همين است كه به اين شكل عرض كردم. حتي در روايات هم گاهي مي شود كه روايتي آمده راجع به يك حكم ديگري صحبت مي كند. آنوقت خود حكم نهاد مي شود. پايه مي شود و متعلق مي شود.
پس مقدمه اول اين بود كه علاوه بر مكلف و مكلف دو عنصر ديگر هميشه در احكام هست. كه حكم است. كه از صيغه امر از معناي حرفي استفاده مي شود. گاهي هم معناي اسمي است، ولي به هر حال حكم است. و يكي هم متعلق حكم است. علاوه بر اين متعلق گاهي يك متعلق المتعلقو موضوعي دارد كه به آن اضافه مي شود. گاهي هم يك شرائط و چيزهاي ثانوي هم دارد. بدون متعلق نمي تواند بشود.
تفاوت اينكه ما گاهي متعلق داريم. و گاهي متعلق المتعلق داريم اين است كه افعال ما دو جور است. گاهي افعال جوانحي و جوارحي است كه از انسان صادر مي شود. ولي گاهي حالت لازم دارد. گاهي حالت فعل متعدي دارد. يعني به عين و شيء خارجي تعلق مي گيرد. كه آن شيء خارجي غير از رفتار من است. آن شيء مي شود متعلق رفتار، رفتار مي شود متعلق حكم، و حكم سوار بر آن شده و در نتيجه با واسطه به آن هم ارتباط پيدا كرده است. علت اين تنوع و دو گونه بودن رفتارهاي ما است. رفتارهاي آدمي دو گونه است. رفتارهاي لازم كه به چيزي تعلق نمي گيرد. گر چه آثار و طبعات رفتارهاي ما به عالم خارج هم ارتباط پيدا مي كند. ولي به هر حال مستقيم به چيزي تعلق نمي گيرد. اينكه قيد مي زنم براي اين است كه آن اولي هم هر رفتاري بازتاب دارد در اين عالم و خيلي آثار و طبعات دارد. و يك ميدان تأثيراتي دارد. ولي آن اينجا مقصود نيست. بعضي از افعال ما لازم است، بعضي افعالي است كه تعدي مي كند. و تعلق مي گيرد به عين خارجي، آنوقت در احكام چه وجوب، چه استحباب، چه حرمت، چه كراهت، همه موارد احكام و تكاليف بعث و زجرها گاهي هست كه علاوه بر حكم و متعلق حكم، گاهي يك متعلق المتعلق و موضوع هم داريم كه آن عين خارجي و امر خارجي است.
بحثي كه در اصول وجود دارد و حرف درستي هم است، اين است كه در مواردي كه شما يك تعدد روايات و يك تعارض بدوي و غير مستقري با آن مواجه مي شويد. گاهي هم مي شود در مرتبه متعلق المتعلق يا در مرتبه متعلق يا در مرتبه حكم در هر دو مرتبه يا سه مرتبه اينها با هم قابل جمع است. كدام جمعها مقدم است؟ اگر جمع در مرتبه حكم متعلق المتعلق يا متعلق مفروض بود و ميسر بود. نوبت به جمع در مرتبه حكم نمي رسد. در همين مثالي كه عرض كرديم كه يكي از مثالهاي واضح از تنوع روايات در موضوع است. كه ديگر انقلاب نسبت و بحثهاي پيچيده در آن نيست. اينجا همين بود. ببينيد مي گويد اكرم العالم، دوم مي گويد لا تكرم العالم، سوم مي گويد اكرم العالم العادل و لا تكرم العالم الفاسقاينجا ممكن بود كسي بگويد كه درمرتبه حكم خود ما جمع مي كنيم. مثلاً ظهور و وجوب اكرام را مي گيريم. و ظهور و حرمت آن را هم مي گيريم. و ظهور بعثي اين را هم مي گيريم. مي گوييم ظهور در جواز دارد، مي گوييم نه جمع در مرتبه اكرام نكن. در حكم نكن در بعث نمي شود. جمع د رمرتبه اكرام هم اينجا فرض ندارد. در مرتبه آن عالم كه متعلق المتعلق است. چون اينجا جمع ميسر است. آن جمع بر جمعهاي ديگر مقدم است. اگر بخواهيم مثال واضح تري بزنيم. همان ثمن العذره سحت و لا بأس بثمن العذرهاست. كه اگر يك دليلي بيايد بگويد ثمن العذره سحت، يك دليلي بيايد بگويد لا بأس بثمن العذره و دليل سوم بگويد كه عذره مأكول لحم و غير مأكوللحم اينجا نمي آييم در مرتبه حكم جمع كنيم. بگوييم سحت را به قرينه لا بأس حمل بر كراهت كنيم. اين كار را نمي شود كرد. براي اينكه ظهور سحت را در حرمت حفظ مي كنيم. ظهور لا بأس را حفظ مي كنيم. در مرتبه متعلق متعلق كه قبل از آن است جمع مي كنيم. مي گوييم عذره اي كه آنجا گفته سحت، مقصود عذره غير مأكول لحم است. و آن كه گفته لا بأس عذره مأكول لحماست. جمع در مرتبه متعلق متعلق و گاهي آنجايي كه موضوع و متعلق باشد، آن رتبتاً مقدم بر جمع در مرتبه حكم است. اين هم مطلب سومي كه نتيجه آن دو مطلب مي باشد. در بحث خودمان هم ما همين كار را كرديم. يعني گفتيم كه به بزرگاني كه به انحاي ديگري جمع مي كردند. گفتيم كه شما اولاً بايد سه گروه را ببينيد. در اينجا سه گروه روايات است. رواياتي كه مي گويد كلاه گيس و وصل مو به مو و بافتن مو به مو و تزيينات اين شكلي مطلقاً انجام نده. آنهايي كه مي گويد مطلقاً مانعي ندارد. و آن كه مي گويد اگر موي انسان باشد مانع دارد، غير انسان مانع ندارد. ما مي گفتيم اين سه گروه را در باب تزيينات و آرايش گري با هم ببينيم. عرض دوم ما هم اين است كه اين جمع را بايد در مرتبه متعلق المتعلق و موضوع انجام بدهيد كه روال طبيعي خودش است. كه اقتضاي اين جمع هم وجه جمعي سومي كه مي گفتيم. يعني حاصل اين جمع مي شود كه اگر روايات معتبر بود و قرائني نبود، بايد اينطور فتوا داده شود، چه براي خود زن و چه براي مرد فرقي نمي كند يا ديگري كه مي خواهد اين كار را انجام بدهد. آرايش گري كه مويي را به مويي ببافد يا كلاه گيسي را به مويي بگذارد. اين در جايي كه شعر مرئه باشد حرام است. و اگر غير شعر مرئه باشد و صوف و حيوانات ديگر يا اگر القاء خصوصيت بكنيم موهاي مصنوعي، هيج اشكالي ندارد. اگر جمع منطقي بخواهيم بگوييم اين جمعي سومي است كه عرض كرديم. اين فرض قبول سند است. اما در اينجا حتي اگر سند هم درست باشد. قول به حرمت نمي شود گفت. اين است كه علاوه بر آن جمع در مرتبه موضوع و در مرتبه همان متعلق متعلقي كه توضيح داديم كه جمع سوم است. و نتيجه ظاهر آن هم اين است كه فقط همانجا بايد جمع كنيم و الاّ ظهور لا تصل را در حرمت نبايد بگيريم. اين قاعده قصه است. اما دراينجا يك تبصره دارد كه حتي اگر روايات درست بود، يك قرائني مي شود به اين پيدا كرد كه اين حرام به آن معنا نيست. كراهت دارد. يك قرينه داخليه دارد، يك قرينه خارجيه دارد. قرينه داخليه روايت پنجم است كه دارد كه إذا كان صوفا فلا بأس و إن كان شعرا فلا خير فيه يك تعبير لا خير فيهدارد. البته در اين تعابير كه لا خير فيه دال بر حرمت است يا كراهت است بحث است. ولي ظهور در حرمتش كمي مواجه با مشكل است. مرحوم آقاي خوئي مواردي را نقل كرده اند. كه لعن در مكروهات هم به كار رفته است. گفتم كه گر چه ظهور لعن در محرمات است. اما گاهي لعن در مكروهات شديده هم به كار رفته است. در جايي كه قرينه داشته باشيم. اما اينجا ما آن لعن را كه گفتيم خود تفسيري در روايت ديگر آمده كه آن لعن را بر مي دارد. و مي آورد در موضواعت ديگر، و چيزي كه باقي مي ماند روايت پنجم است كه لا خير فيه دارد. كه يك مقدار ذهن را به سمت كراهت مي برد. اين يك، و قرينه خارجيه هم ممكن است باشد كه در ارتكاز و سيره متشرع هم طوري نبود كه اين كار را يك كار محرمي بدانند. و فتواي به تحريم هم خيلي نادر است. و لذا بعيد نيست كه با توجه به كلمه لا خير في دين و و نوعي ارتكازي كه در اينجا وجود دارد كه ذهن متشرعي هم خيلي نمي پذيرد كه كسي به حرمت قائل بشود، بعيد نيست كه ما اينجا قائل به كراهت شويم. آنوقت نتيجه بحث اين مي شود كه گر چه جمع سوم بر اساس آن فرمول و قاعده اصولي كه عرض كرديم اقتضاء مي كند كه ما قائل بشويم كه آرايش گري، وصل موي زنان ديگر به زن ديگري حرام است. و غير از آن مانعي ندارد. و جايز است. اما علاوه بر اين جمع كه بايد تفصيل بدهيم با اين قرائني كه گفتيم در وصل شعر مرئه به مرئه ديگر بايد بگوييم نمي شود كراهت گفت. اگر سند اين روايات معتبر بود طور ديگري مي گفتيم. اگر سند معتبر بود عمل مشهور هم عمل مشهور به كراهت است. يعني فتواي به كراهت شهرت دارد.
جمع بندی مطالب:
بنابراين حاصل اين كلام اين است كه طوائف بحث را مشخص كرديم، سه جمع را گفتيم بإضافه اين تبصره ذيلش، نتيجه مجموعه بحث اين شد كه اگر كسي بگويد به طور كلي اين روايات سند ندارد. راحت باشد و مباني اصولي برايش سخت نباشد. و بگويد كه كلاه گيس و بافتن موي ديگري جايز است. اگر كسي به خاطر اينكه روايات كمي تعددي دارد به خاطر اينكه عمل مشهور هم و فتوايي هم به كراهت و احياناً حرمت هم وجود داشته است. و به اين دلايل بخواهد با اين روايات همدلي كند و نخواهد اين روايات را كنار بگذارد، حد اكثرش به خاطر دو نكته اي كه در جمع سوم گفتيم اين است كه تفصيل در حد كراهت است. كه وصل شعر زنان ديگر به زن و اينكه كلاه گذاردن كلاه گيسي كه از موي زنان تهيه شده است، كراهت دارد. و غير از آن موهاي حيوانات ديگر يا موهاي مصنوعي كه از مواد شيميايي ساخته مي شود، آن هيچ مانعي ندارد. يعني كراهت هم ندارد. اين حاصل اين كلام و جمعي مي شود كه ما اينجا گفتيم.
تكمله بحث:
این است که اينجا كراهتي كه احتمالاً بشود به آن فتوايي داد، اين فقط مال شعر المرئه است. و اما غير شعر مرئه لازم نيست حيوان باشد از مواد طبيعي و اينها هم باشد اشكال ندارد. و كراهت هم ندارد. منتهي كراهت نداشتن مثل صوف و اينها به خاطر دليل است. كراهت نداشتن و بي اشكالي ساير موارد موهاي مصنوعي و امثال اينها يا به خاطر القاء خصوصيت است كه مي شود بگوييم به دليل لفظي اشكال ندارد. اگر هم به القاء خصوصيت دليل لفظي اينجا نباشد اصل همان جواز است. ممكن است ما در تزين مطلق هم اگر بگوييم كه يك استحباب و جوازي دارد كه دليل هم داريم كه اصولا تزين للغير در جايي كه مستلزم محرمات نباشد، اين مباح بلكه جايز است. بخصوص براي همسر، بنابراين به خاطرطبق آن عمومات اين جايز است. و اگر آن عمومات را نداشته باشيم باز اصل عملي وجود دارد. و لذا درموهاي مصنوعي و غير طبيعي در هر حال جايز است و كراهت هم ندارد. إما لإلقاء الخصوصيهدر همين ادله خاصه، إما للعمومات الوارد في التزيين و لا اقل من الاصل، كه اصل جواز و برائت است.
آيا كل اين بحث اختصاص به زن دارد؟ يا شامل مرد هم مي شود؟
اين بحث در مرد چه حكمي دارد. مثلا كاشتن مو يا قرار دادن مو كلاه گيس و امثال اينها، حكم اين چيست؟
در اينجا دو احتمال وجود دارد:
يكي اين است كه كسي قائل به اين شود و بگويد كه در اين روايات در واقع ولو اينكه موضوعش مرئه است، ولي مي شود القاء خصوصيت كرد به مرد، اين يك احتمال است كه البته احتمال ضعيفي است. چون فضاي اين بحثها و متعارف آن زمان اين بوده و بعيد است كه در اين بحث كه هيچ تعارفي در آن عصر نداشته و در زن يك خصوصياتي وجود دارد كه اين امر مي شود. القاء خصوصيت اين بعيد است. و لذا اگر القاء خصوصيتي نباشد، بخصوص روايات هم كه ضعيف است. آن طبق قواعد مي شود. آنوقت طبق قواعد در تزيين مرء و پسر و مرد اصل هم به ادله لفظيه و هم اصول عمليه جواز تزيين است. تزيين در چهره و لباس و امثال اينها مانعي ندارد، اگر نگوييم يك استحباب مطلقي ندارد. مگر اينكه عناوين ثانويه پيدا شود. و الاّ اگر مو بكارد و چيزي روي سرش بگذارد كه قشنگ تر باشد، اين مانعي ندارد.