بسم الله الرحمن الرحيم
تطفیف ( کم فروشی )
بحث در تطفيف و بخس در معامله بود و اشاره كرديم كه تا حدي اين بحث با مباحث ديگري كه در مكاسب محرمه آمده تفاوت دارد و تفاوتش هم در اين است كه تطفيف و بخس امري در خود معامله برمي گردد وبه نحوي از محرمات در معامله است نه اينكه بگوييم كسب به حرام است است قبل از اينكه بحث كسب به حرام در بيايد خود معامله الان يك وجه محرمي پيدا مي كند با ورود تطفيف و اينكه به شكل تطفيف است .
اطلاق « تکسب » بر « تطفیف »
ولي تصور هم مي شود تطفيف در عين اينكه يك كيفيت محرمه اي در خود معامله است تكسب هم به او تعلق بگيرد. مثلاً در ساخت مجسمه و اينها ، آن يك امر ذاتي و محرم است ولي كيفيت معامله نيست تزئين يا ساخت مجسمه و امثال اين ها خودشان يك فعل محرم هستند كه آن وقت معامله به آن تعلق مي گيرد.
اما تطفيف اصلاً كيفيتي است در معامله كه كيفيت معامله را محرم مي كند در عين حال مي تواند تكسب و معامله هم به خود او تعلق بگيرد به اين شكل كه كسي اجير شود براي اينكه برود و مامور فروش در جايي بشود با اين شرط و قيد كه كم فروشي كند مثلاً يك ترازوي اشتباهي را تنظيم كرده اند و او هم اجير شده با اين ترازو چيزي بفروشد از اين حيث در اين جا مطرح شود. و الّا از حيث اول همانطور كه اوايل ورود مكاسب محرمه هم عرض كرديم آداب معامله آداب الزامي و آداب ترجيحي خودش چيزي است كه در جاهاي ديگر بايد بحث شود .
حرمت « تطفیف » در معامله
پس وقتي مي گوئيم تطفيف مورد بحث قرار مي دهيم دو حيث دارد يك حيث اينكه خود او در معامله كيفيت محرمه اي است. و يكي اينكه معامله به او تعلق مي گيرد. ما اينجا از حيث دوم بحث مي كنيم حيث اول آن هم به عنوان مقدمه اين جهت مطرح است نه از حيث آن كيفيت معامله ، به هر حال تفاوت تطفيف با موارد ديگر از اين حيثي است كه عرض كردم. خود عمل كه در آن جايي هم كه مي گوئيم ساخت مجسمه و اينها خود عمل حرام است تفات آن حرام با اين حرام اين است كه آن حرام عمل ذاتاً محرمي است كه كار به معامله ندارد ولي تطفيف اصلاً حرمتش از باب اين است ، در معامله و تطفيف در معامله معنا پيدا مي كند اين تفاوت را ما مي گوئيم .
ادله حرمت « تطفیف »
حرمت تطفيف و اينكه حتي از گناهان كبيره است امر مورد اتفاق است و ادله اربعه بر آن قائم شده است.
الف. آیات اول سورۀ مطفِّفين
اولين دليل همان آيات است كه شش الي هفت آيه در اينجا است كه آيه سوره مطفِّفين را ملاحظه كرديد كه خوانديم ويلٌ للمطففين الذين......... كه ملاحظه كرديد .
آيه دوم آيه سوره هود آيه 81 و 82 اين آيه با دو آيه اي كه بعد خواهيم خواند مربوط به قصه حضرت شعيب است و سه تا از اين آيات مربوط به نقص در مكيال و ميزان مربوط به چيزي است كه به حضرت شعيب وحي شده،حضرت شعيب هم پيامبر بزرگي بود و معاصر حضرت موسي بود و قصه حضرت موسي و شعيب معلوم است .
ب. آيات 81 و 82 سوره هود
از اين آياتي كه در سوره هود و اعراف وارد شده معلوم مي شود كه در زمان حضرت شعيب اين امر، نقص در مكيال و ميزان يك امر رايج و سنت متداولي شده بوده است و به همين دليل در چند جا دستوراتي كه به او وحي شده و ايشان به مردم ابلاغ مي كردند يك تأكيد ويژه اي روي بحث تطفيف وارد شده و نشان مي دهد كه آن وقت اين امر متداول شده بوده و آيه اين است و « الي مدين اخاهم شعيبا قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره و لا تنقصوا المكيال و الميزان اني اراكم بخير و اني اخاف عليكم عذاب يوم محيط .و يا قوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا في الارض مفسدين ».
چند تأكيد در اين آيه در خصوص اين مسأله آمده ،در اين آيه نكاتي كه وجود دارد روشن است.
اهمیت نهی تطفیف
اولين نكته هم اين است در كنار امر به عبادت خدا قرار گرفته يا نهي از نقص در مكيال و ميزان را در كنار امر به عبادت قرار داده اينكه چيزي در كنار يك ، مثل عبادت يا شرك قرار گيرد اين نشان دهنده اهميت آن است يكي از وجوهي كه مي شود به آن استناد كرد براي اهميت يك تكليف ، كه در كنار عبوديت و اين ها قرار گيرد نظير آنچه كه در احسان به والدين آمده است « قضي ربك ان لا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احساناً » اين نشان مي دهد كه احسان به والدين از يك اهميت ويژه اي بر خور دار است و اين يك جهت است. مهم است كه بعد از آن قرار دارد معناي عام عبادت است يعني اطاعت خدا در كنار اصل بندگي خدا مي گويد مكيال و ميزان را كاهش نده يعني اين قدر اين مهم است و از دستورات خداست همه اينها به عبادت ربط دارد
رواج « تطفیف »
يك جهت هم اينكه در كنار هم قرار گرفتن با اين موضوع از يك سو نشان دهنده اهميت اين تكليف است و از طرف ديگر نشان دهنده اين است كه در آن زمان رواج داشته و به خاطر رواج و تداول اين قصه است كه بر آن تأكيد شده است.اين دو جهتي است كه در تقارن اين دستور با دستور به بندگي وجود دارد و آن چيزي كه ما بحث كرديم.
تزاحم و تعيين اولويت در افعال
فقهاي ما در بحث تزاحم گفته اند كه اهم و مهم مي كنيم و اهم را بر مهم مقدم مي داريم اما ملاك هاي اينكه چه مي شود يك امري اهم باشد و يكي مهم اين في الجمله در فقه بحث شده است. جاي بحث هاي بيشتري است ، في الجمله كه مي گوئيم اين است كه در محرمات ، كباير و صغاير تا حدي روشن است كباير تا حدي مقدم بر صغاير است ولي در خود كباير چه طور است يك مقدار نياز به بحث بيشتري دارد يا در خود صغاير يا در واجبات باز همين طور. تعيين سلسله مراتب واجبات و محرمات اين كاري است كه كم و بيش انجام شده و بايد تكميل شود و البته امر بسيار مهمي است.
ثمرۀ بحث
ثمره اش هم يكي در تزاحم ظاهر مي شود و يكي هم در برنامه ريزي هاي اجتماعي يا فردي ظاهر مي شود وقتي كه ما مي خواهيم در جامعه حاكم يا كساني مي خواهند برنامه بريزند براي مسائلي ، براي تعليم و تربيت مردم تنظيم مسائل ديني جامعه ، اولويت هاي برنامه اي اين ها چي است بر چه چيزي بيشتر بايد تأكيد كرد. در مقام ارزيابي هم اين امر مهم است وقتي بخواهيم ارزيابي كنيم دينداري مردم را كدام از اين ها اهميت بيشتري دارد ضريب اين ها چقدر است اندازه و تأثير و اهميت اين ها چقدر است اين يك بحثمهمي است كه من در حاشيه به آن اشاره كردم.
بنابراين هم تكاليف ما هم برنامه ريزي و هم در ارزيابي ها هم در بحث تزاحمات تعيين سلسله مراتب تكاليف واجب و حرام و حتي مستحب و مكروه و تعيين وزن آنها و نسبت آنها به همديگر كه وزنشان مساوي است يا كم يا زيادي دارد اين تعيين اولويت ها سلسله مراتب واجبات و محرمات و مستحبات و مكروهات كاري است كه بسيارلازم است در تزاحم در برنامه ريزي در سنجش دينداري اين نوع موارد خيلي ارزش دارد كم و بيش انجام شده و بايد تكميل شود .حالا در آن جا وقتي مي خواهيم بگوئيم كه ، چطوري مي گوئيم كه اين مهمتر از آن است اين شاخص هايي دارد تا آن جايي كه من ذهنم مي آيد هفت الی ده ملاك مي شود آورد براي اينكه بگوئيم اين اهم است نسبت به خيلي چيزهاي ديگر يا اهميت خيلي بالايي دارد يكي از آنها همين بيان قرآن است در كنار يك تكليف مثل عبادت و شرك قرار دهد.
ذکر تعالیم انبیاء جهت تأکید
در تعاليمي كه انبياء داشتند سوره هود ، سوره شعراء و ساير اين دو ، سه سوره ،اين ها جايي است كه تسلسل تاريخي ، تعداد انبياء را نام برده و تعاليم هر كدام را اشاره اي كرده يعني خطوط اصلي هر پيامبري در سوره هود و شعراء و سلسله انبياء را بر شمرده است و به يك شكل تسلسل تاريخي آنها را متعرض شده در هر كدام به يك تعاليم آنها اشاره كرده و نمونه اي از تعاليم انبياء را آورده است. آن نمونه ها معمولاً تأكيداتي است كه بر يك اموري داشته اند كه در زمان خودشان مورد ابتلاء بوده مثلاً حضرت لوط روي چيزي تأكيد دارد براي اينكه آن مورد ابتلاء مردمش بوده و در اين سه ، چهار آيه اي كه مربوط به حضرت شعيب است بحث نقص مكيال و ميزان مطرح شده معلوم مي شود كه اين امر رايج و متداول بوده است.
تطفیف محرمه کبیره
نكته بعدي هم در اين جا اين است كه ، در اين جا به صراحت هم نهي آمده ، در اين جا كه لا تنقصوا المكيال و الميزان و هم بر وعده عذاب آمده كه اين در حد صراحت است كه اين امر از محرمات است و محرمات كبيره است ،لا تنقصوا المكيال و الميزان اني اراكم بخير و اني اخاف عليكم عذاب يوم محيط .
كه ظاهرش اين است كه عذاب يوم محيط مترتب بر نقص در مكيال و ميزان مي شود و لذا هم نهي دارد و هم وعده عذاب دارد اين هم در اين جهت كه ظاهرش هم حرمت است و آن هم محرمه كبيره بودنش. و از جهت ديگر در اين آيه شريفه چند بيان آمده كه سه بيان و سه تأكيد آمده ، تأكيد كه خيلي بيشتر است ، سه تعبير راجع به اين قصه يكي « لا تنقصوا المكيال والميزان » است و يكي « اوفوا المكيال و الميزان بالقسط » است و يكي هم « لا تبخسوا الناس اشياءهم » است. اين سه تا بيان است كه در مورد تطفيف است همراه با آن تأكيداتي كه در آن آيه است. اين هم به هر حال سه بيان است و هم تأكيدات زيادي است كه يكي همان است كه در كنار عبوديت بود ديگري هم همين است كه وعده عذاب داده شده آن هم عذاب شديدي و تكرار شده و آخر هم مي فرمايد و « لا تعثوا في الارض مفسدين » ، نقص مكيال و ميزان را جزء افساد و فساد به شمار آورده و اين هم تنوع تعابير و تأكيدات مكرري است كه در آيه نسبت به اين مسأله ملاحظه مي شود.
« مجاز عقلی » در « لاتنقصوا المكيال و الميزان »
نكته ديگري هم در « لاتنقصوا المكيال و الميزان » وجود دارد ( نكته ادبي ) كه مجاز عقلي در اين جا وجود دارد ، كه « لاتنقصوا المكيال و الميزان » كه نقص را به وسيله كيل و وزن نسبت داده در حالي كه نقص در مكيل و موزون است منتهي چون مكيل و موزون با آن مكيال و ميزان سنجيده مي شود مثل همان جري الميزاب است .
مقصود آيه اين است كه چيزي را كه مي دهد آن را كم نگذارد آن شيء مقصود است ، دستكاري كرده است ولي هميشه هم اين طور نيست ممكن است دستكاري در آن نكرده باشد ولي آن را هم دربرمي گيرد. آيه كاري به آن ندارد ، مقصود آيه نقص در مكيل و موزون است يعني جنسي است كه فروخته و نقص را نسبت به مكيال و ميزان داده و اين از باب مجاز عقلي است جري الميزاب است كه جريان با آب باران ، جريان اسناد دارد به آب باران ، ولي چون اين آب باران در ميزاب ( ناودان ) جريان دارد جریان را اسناد مي دهند الي غير ما هو له .
« مجاز عقلی » برای تأکید
اين مجاز عقلي از چيزهايي زيباي ادبيات و معناي بيان است كه در همه زبا نها وجود دارد .اين هم از نوع مجاز عقلي است كه نقص مال، مكيل و موزون است ولي چون اين را با مكيال و ميزان مي سنجند نقص را به آن نسبت داده است. اينكه چرا اسناد الي غير ما هو له مي دهند وجوهي دارد كه در معاني بيان بعضي بيان شده است، وجوهش را نمي شود منحصر كرد كه مختصر آمده ، مطول آمده ، آن وجهش ، گاهي مي گويند تأكيد است.
جري الميزاب كه مي گو يند يعني وقتي مي خوا هد تأكيد كند خيلي اينجا آب جريان پيدا كرده است مي گويند خود ناودان به حركت درآمده ، خيلي وقتها براي تأكيد است گاهي هم ممكن است نكات ديگري باشد مثلاً ممكن است بگوئيم كه اين جا هم تطفيف و اين ها ، چون يكي از شيوه هايش اين بود كه دستكاري مي كردند وسيله آن وزن را، اين را به آن نسبت داده براي اينكه در آن دخل و تصرفي مي كردند و كلاه سر طرف بگذارند. ممكن است اين باشد و در اين حال ممكن است تأكيد هم باشد.
مفهوم « إنِّی أراکم بخیر »
نكته ديگر هر چند با بحث فقهي ما ربطي ندارد « إنِّی أراکم بخیر »است كه وسط اين جمله ها يك جمله
« إنِّی أراکم بخیر »آمده است با اينكه قوم شعيب ظاهراً مشمول عذاب شدند و نجات هم پيدا نكردند و آغاز رسالت در بين اين تعاليمي كه داده مي فرمايد « إنِّی أراکم بخیر »، من شما را خوب مي دانم و اين تعاليم را به شما مي دهم اين براي اين است كه زمينه سازي كند و شفقت و مهرباني خودش را در مقام تبليغ و ارشاد نشان دهد و ترغيب كند آنها را به سمت اطاعت ، اين طور تعبيري در بين اين تعابير آورده كه « إنِّی أراکم بخیر » و هم سایر تعابيري كه اين جا وجود دارد كه اصولاً در اين جاها اعتماد سازي و جلب نظر و اين نوع ترغيب و تشويق است براي پذيرش دعوت و در كنار آن انذارهايي كه در اين جا است نوعي تبشير و اعتماد سازي وجود دارد.
رواج تطفیف موجب فساد
نكته ديگر در اين آيه ( نكته ادبي و اجتماعي ) و « لا تعثوا في الارض مفسدين »، دنبال افساد نرويد ، در حقيقت مي فر مايد اين تطفيف اگر سنت شد و رواج پيدا كرد افساد در زندگي اجتماعي است افساد و ايجاد فساد در زندگي اجتماعي يك موردش ممكن است اين طور چيزي نباشد ولي اگر مثل زمان حضرت شعيب شود و تداول پيدا كند در حقيقت يكي از نظامات كه همان نظام اقتصادي باشد آن را تهديد مي كند و روشن هم است زندگي بشر بر همين امر استوار است و اخلال در آن نوعي افساد در زندگي اجتماعي است و اين نوع تعاليم و دستورات نشان دهنده اين است كه همين امور دنيوي كه انسان فكر مي كند ربطي به آنجا ندارد همه در مسير آخرت و سعادت انسان ربط دارد و بين اين ها و آن چه كه در آن جهان اتفاق مي افتد ارتباط وجود دارد و تا آنجا هم كه اين ارتباط داشته باشد دامنه ي شمول دين وجود دارد كه اين هم حالا در جاي خودش بحث كرديم .
طلبه :
استاد : ولي مجازات افساد نه ، آن خاص به آن چي هست ، ظاهراً نمي شود ، قطعاً نمي شود لا تعثوا في الارض مفسدين .
طلبه :
استاد : و يك بحث ديگري كه در اين آيه شريفه هست اين است كه در اين آيه دو تعبير راجع به اين قصه آمده تعبير تطفيف نيست ، نقص آمده و يكي هم بخس آمده و لاتبخسوا الناس اشياءهم كه بخس را هم كه تعبير كردند مي گويند مي گويند نقصان الحق گاهي مي گويند النقص و الظلم گاهي هم مي گويند نقصان الحق ، بخس به معني نقصان الحق است ابتداي آيه آمد لا تنقصوا المكيال و الميزان كه نقص را به نحو مجلز عقلي به مكيال و ميزان نسبت داده در انتهاي آيه به بخس آمده كه همين معنا را داردمنتهي نقصان حق است در آن ، نقصلن حق است يعني ظلم بودن در خود آن مفهوم دخالت دارد آن نقص ، ظلم بودن و اين ها در خود مفهوم دخالت ندارد ما از فضاي بحث استناد كرديم و قرائن ......استناد كرديم كه اين نقص يك نقص ظالمانه است كاهش دادن مكيل و موزو ن ظالمانه است اما بخس اين معنا را از اين حيث قوي تر افاده مي كند كه بخس يعني نقصان الحق يعني ظلم و اين تفاوتي است كه اين دو مفهوم دارد و هر دو ناظر به يك مطلب است و تفاوت ديگرش اين است كه آن ديگر مجاز عقلي نيست لا تبخسو الناس اشياءهم يعني همان خود شيء مورد معامله ، مبيع را مي گويد ، مبيع كه مال اون ها است به خود اون ها نسبت مي دهد مال اون ها است اين را كم نگذاريد لا تبخسوا الناس اشياءهم اوني كه مال خودشان است آن را به ظلم ناقصش نكنيد از آن كم نگذاريد ، قرار است يك كيلو بگذاريد اين را 900 گرم نگذاريد اين 10 گرم هم اشياء آن ها است . اين را ناقصش نكنيد ولي هر دو يك محتوا را مي گويد براي تأكيد كه تكرار شده لاتنقصوا ... اول است و لاتبخسوا ... آخر است به علاوه ساير تأكيداتي كه بود .
طلبه:
استاد: نه ، مي گويد ناقص نكنيد آن شيء آنها را يعني آني كه مال آنهاست چيزي از آن را كم نكنيد فروختيد ده كيلو ، اين هم نه و نيم كيلو به آنها ندهيد اشيائشان را يعني ده كيلو مال اوست از آن چيزي كم نكنيد گران فروشي آن به عنوان حرام نيست و اينها هم آن را نمي گيرد اين كم فروشي است .
طلبه :
استاد: اشياء كه مي گويد يعني آن مبيع منظور ايشان اين است منتهي ظاهر آيه اين نيست .
طلبه:
استاد : نه فرض اين است كه در مقام فروش يك كيلو است يعني يك كيلو فروش وارد مي شود يعني معامله روي يك كيلو آمده ، ده كيلو حالا كه مي خواهد وزن كند يك چيزي را كم مي گذارد .
طلبه:
استاد: نه آن وقتي اشياء آنها مي شود كه معامله بشود ، معامله شده به ده كيلو بعد چيزي را از آن كم مي كند .
طلبه:
استاد: اين بحث شيئي كه مال اوست شما كمش نكن ، يعني از آن چيزي را برداري ، آن يك چيز مجازيست كه توي سرش بزني و چيزي كم كني ، آن در مقام معامله است اينجا الآن اين اشياء هم چون نسبت به آنها داده ، چون مفروض آن است كه معامله شده حالا در مقام اداء دارد كمش مي كند جنس را كم و اشياء را كم مي كند و مفروض اين است كه معامله اي است شيء شده معامله او ، حالا او كمش مي كند .
طلبه:
استاد: فاصله براي تأكيد است دوجمله باشد ولي تأكيد است لاتبخسوا .. يعني چيزي را كه فروخته اي و حق اوست حقش را كم نكن ، البته اين در مبيع مي آيد ممكن است در ثمن هم بيايد . ممكن است پولي را كه مي خواهد بدهد آن را هم مي گيرد سكه اي باشد اين وزني باشد ولي سكه اي كه طور ديگريست را داده و چيزي كم است ولي غير از اين چيز ديگري نمي گيرد .
طلبه :
استاد: غير مكيل و موزون را بحث مي كنيم .
طلبه:
استاد: شيء او بايد بشود اگر شيء او شده از آن كم نكنيد چه ثمن و چه مثمن ، اين هم يك مطلب .
نكته ديگر اين است كه اين آيه شريفه تفاوت ديگري كه بين لاتنقصوا و لاتبخسوا است اين است كه لاتنقصوا المكيال و الميزان در آن معاملاتي كه كيل و وزن دارد به آن اختصاص دارد ولي لاتبخسوا الناس اشياءهم اعم است چون وقتي انسان چيزهايي را مي فروشد گاهي كيل مي كند گاهي وزن مي كند و گاهي مي شمارد مثلا تعداد تخم مرغ ، يا متر مي كند أعدّ است چيزهايي امثال اينهاست آن لاتنقصوا المكيال و الميزان مربوط به وزن است اگر بخواهيم آن را تسري بدهيم به ساير چيزها بايد القاء خصوصيات بكنيم كه قطعا هم القاء خصوصيت مي شود ولي لاتبخسوا الناس اشيائهم آن اعم است و چيزي كه مال اوست چه به كيل باشد اعدّ باشد ، وزن و متر باشد هرچه باشد آني كه چي شده آن را كم نگذار ، اين هم تفاوتي است كه در اين دوتاست .
طلبه:
استاد: در تأويلات آيه و اينها آن مي شود من ذيل اين آيات رواياتش را نديدم ولي تأويلات ظاهر آيه كه نيست ولي تأويلات مي شود مثلا شما اگر امين ديگري هستيد يا وظيفه اي داريد در قبال جامعه ، آن حقي دارد بر شما ، اگر شما حق آن را برنداريد گويا بخسي اينجا انجام شده چرا مي شود تأويلات مي شود ولي ظاهر همين است و اين يك مطلب ديگريست .
طلبه:
استاد: اين بخس و تطفيف و اينها همه در كميت است . ظاهرا نمي شود .
طلبه:
استاد: ظاهرش اين طور است لاتنقصوا المكيال و الميزان ، لاتبخسوا الناس
طلبه:
استاد: نمي دانم مي شود اين اندازه شمول داد ، بايد روي آن تأمل بيشتري كنيم ولي ظاهرش اين است كه مربوط به همان اصل كميت است نه كيفيت .
نكته ديگري كه در اين آيه است يا قوم أوفوا المكيال والميزان بالقسط كه بين دو تا نهي يك امري وارد شده كه امر به وفا به كيل و وزن است و عدالت يعني هماني كه شما فروختيد همان را وفا بكنيد او مي گفت كم نكنيد اين مي گويد وفا كنيد اينها دو روي يك سكه است منتهي يك نكته فني دقيقي كه اينجا مطرح است اين نكته فني و اصولي است در بعضي از تكاليف ، براي اين كه اين نكته هم روشن شود اين است كه تكاليفي كه ما داريم چه تكاليف الزامي ، چه ايجابي چه تحريمي بعضي جاها اين طور است كه يك تكليف وجود دارد به انجام كار يا يك تكليف دارد به ترك كار يا تكليف ايجاد و الزامي داريم به فعل يا ترك ، منتهي گاهي هم هست كه دو تا تكليف وجود دارد ، غالبا اين طور است كه فعل يا ترك كه دو روي يك سكه است يك تكليف وجود دارد منتهي امر به شيء نهي از ضد مي كند يا نمي كند ، از نظر شرعي محل بحث است معمولا هم مي گويند نمي كند يا نهي از چيزي امر به ضدش نيست مگر اين كه در حد عقلي ، عقل يك ملازمه اي مي فهمد ولي در حديست كه عقل بار مي كند ،شرعا يك حكم نيست دو تا حكم است .در اين جا هم الآن اين يك نوع است ولي يك مواردي هم هست كه يك تكليفي اهميتش اقتضا بكند كه دو تكليف نسبت به يك چيز باشد مثلا گاهي در مستحبات و مكروهات هست كه فعل يك كاري مستحب باشد و ترك آن مكروه باشد ، اين دو حكم مي شود ، فعلش مستحب و تركش مكروه است مثلا در تهنّك اين طور است كه مستحب است تهنك و تركش هم مكروه است ولو خيلي از مستحبات هست كه اين طور نيست كه خودش مستحب است اما تركش مكروه است اين ديگه نيست مكروهيت تبعي عقلي وجود دارد ولي مكروهيت شرعي مستقلي باشد نيست ، يا مثلا در مكروهات گاهي اين طور است ، در محرمات مثلا در نماز فعل نماز واجب است و تركش حرام است ، يعني دو تكليف است ، تركش حرام است نه اين كه حرمت تبعي داشته باشد يك مفسده اي در آن است ولي خيلي وقتها هم اين طور نيست . اينجا چون دو گونه است از يك طرف داريم لاتنقصوا المكيال و لاتبخسوا الناس ، ويل للمطففين ، اين يك بيان است كه در اين آيه و آيات ديگر آمده و يك بيان ديگري أوفوا المكيال است كه در اين آيه و دو آيه ديگر أوفوا المكيال يا أوفوا الكيل آمده ، اين مي گويد و با ظاهر أوفوا اين است كه واجب است وفاء به كيل يعني اين كه به طور كامل آن را كه فروختي اداء كني ، آن مي گويد كه كاهش دادن حرام است نبايد انجام بدهي ، اينجا يك سوال اين است كه اينها دو تكليف است يا اين كه نه يك تكليف است براي تأكيد دو طرفش را آوردند ؟ سوال دوم اين است كه اگر يك تكليف باشد تكليف اصلي كدام است أوفوا است يا لاتنقصوا است ؟
طلبه :
استاد : ممكن است در تزاحمات و .. تأثيري بگذارد
طلبه:
استاد: همين طوري ثواب نمي دهند مگر اين كه قصد قربت بكند .
طلبه:
استاد: بايد قصد قربت بكند ، آن نهي بيشتر براي دفع عذاب است الا اين كه قصد قربت بكند و اين را مستندش بكند . در توصل حتي در امرش هم اينگونه است اگر تكليف را انجام مي داد .
اين دو سواليست كه در هر جايي ـ اين يك قاعده كلي است ـ خيلي از واجبات و مستحبات و مكروهات و محرمات هست كه يك طرف وجوبيش امر تعلق گرفته و به طرف مقابلش نهي تعلق گرفته و اين سوال در آنجا مطرح است كه هر جايي از اين قبيل باشد كه كم نيست در اخبار و احاديث و در قرآن هم هست هر جايي كه دو طرف قصه امر باشد ، يك طرف امر و طرف ديگر نهي داشته باشد ، آنجايي كه امر داشته باشد در ليست واجبات مي آيد ، اگر يك طرف نهي باشد در ليست محرمات مي آيد اما آنجايي كه هم امر دارد و هم نهي ، اين سوال مطرح مي شود آثاري هم دارد از جمله اين كه مثلا اگر كسي در اجتماع امر و نهي در كفايه دارد بعضي نهي را مقدم مي دارند ، اين جاهايي كه تزاحم هست اين مسأله تأثير دارد و هرجايي كه از اين قبيل باشد با دو سوال مواجه هستيم ، يك سوال اين است كه دو تا تكليف است ، دو تا تكليف بودن خيلي ثمره دارد مثلا وقتي داريد عقاب مي شويد دو تا داريد عقاب مي شويد يا يك تكليف است ، اين كه خيلي ثمره دارد ، سوال دوم كه علي سبيل الترتب مطرح مي شود علي فرض كونه تكليفا واحدا آيا اين تكليفي ايجابي است يا تحريمي ، استحبابي است يا تنزيهي ، اين دو سوال است كه هر دو اينها ثمره دارد .