بسم الله الرحمن الرحیم
آیه ششم: آیات سوره لقمان
سوره لقمان مشتمل بر اشارهای است نسبتاً مفصل به حضرت لقمان و توصیههایی که لقمان به فرزندش داشت که این توصیهها حدود نه تا یازده مورد است، با اختلاف تفسیری که در مورد بعضی هست و از بخشهای مهمی است که در ارتباط با مباحث تربیتی میشود موردتوجه قرار داد.
اقوال در باب پیامبری لقمان
اختلاف در پیامبر بودن لقمان یا نه اختلافاتی وجود دارد. دو نظر در اینجا وجود دارد:
قول اول
بنا بر نظر مشهور شايد پیامبر نباشد.
قول دوم
نظر دوم این است که او پیامبر بوده است، ولی این نظر ظاهراً ضعیفتر است و نظر مشهور حداقل این است که پیامبر نبوده است و از حکمایی بوده که مورد لطف الهی قرار داشته و از مؤمنین خاص بوده است و نظیر این در مواردي از قرآن آمده است، مانند آیه بيستم سوره يس: «قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِين»
در اين آیه آمده است: «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِين». (یس/20) این آیهدلالت بر این دارد که لقمان پیامبر نبوده، ولی قرآن به سیره و سنت و رفتار او اشاره نموده و او را تجلیل کرده است.
بيان چند نکته
نكاتي در اين بحث مطرح است كه اشاره ميكنيم.
نكته اول
برخي از افراد پیامبر نبودهاند، ولي به عنوان مؤمنان برجسته و الگوهای ممتاز مورداشاره قرار گرفتهاند، مانند آسیه و یکی هم لقمان است. این افراد که پیامبر نبودند، ولی قرآن سیره و روش آنان را تأیید کرده و راجع به آنها صحبت کرده است و همین به عنوان یک موضوع در قرآن کریم است و میشود راجع به آنها صحبت کرد.
تا جایی که من به ذهنم میآید، فقط در همین سوره نام لقمان آمده و فکر نمیکنم در جای دیگري هم آمده باشد. آیات دوازده تا بيست این سوره، درباره حضرت لقمان است و دو آیه در بین این آیات آمده که موردبحث است که مقولقول لقمان است، یا نیست. این دو آیه هم این است که«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ- وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ- وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيد». (لقمان/12)
دراین آیه آمده است: «آتَینَا لُقمَانَ الحکمةً»، همیشه اعطای حکمت به نحو وحی نیست، بلکه گاهی یک نوع الهامات ایمانی است که انجام میشود که بشر معمولی هم میتواند بهسادگی اینها را داشته باشد.
«وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم»، (لقمان/13) یادآور زمانی که لقمان به فرزندش خطاب میکند، در حالی که او را موعظه میکند و خطاب میکند که «يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم» در ادامه آمده است که«وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ» «إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُون». (لقمان/14-15)
اینها بحث مقدماتی است تا به بحث خودمان برسیم. یک بحث مقدماتی هم راجع به قصه لقمان و پیامبر بودن و حکمت او و افرادی است كه در قرآن هست. اين نكته اول بود.
نكته دوم
نکته دوم این بود که خداوند این گروه از افراد را حکیم و مؤمن خاص میداند، بدون اینکه وحی در کار باشد که این هم خودش یک داستانی است که جای بحث دارد.
نکته سوم
نكته سوم در این آیات این است که «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ»، این دو آیه در میانه حدود هشت، نه توصیه یا بنی آمده است. بحث این است که این کاملاً جداست و در این سیاق نیست و یا اینکه این «وَصَّینَا الانسانَ» هم به نحوی توصیههای لقمان بوده است، منتهی به دلایلی به آن شکل بیان نشده است.
آیه قبل این است: «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ» و بعد با دو آیه فاصله میفرماید: «يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ- فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ- يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِير». (لقمان/16)
بین این «بُنیَّ» بالا و اینجا دو آیه آمده که «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ- حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن». (لقمان/14) دو احتمال در مورد این دو آیه هست كه بيان ميكنيم.
احتمالات در دو آیه
احتمالاتی در این دو آیه مطرح است که اشاره میکنیم.
احتمال اول
احتمال اول اين است كه اینها به نحوی جزء توصیههای لقمان هم هست؛ یعنی او به فرزندش میگوید خدا میگوید من شما را توصیه کردم به پدر و مادر و او هم میگوید خدا توصیه کرده است.
احتمال دوم
احتمال دوم اين است كه این مقوله قول به هیچ نحوی مقوله قول لقمان نیست، بلکه در میان توصیههای لقمان، خدا سخن میگوید و اصل کلی را خدا بیان میکند؛ یعنی توصیه الهی به انسان در مورد پدر و مادر است و البته به موضوع ربط هم دارد، ولی مقولقول لقمان نیست، اگرچه احتمالش هست.
نكته چهارم
نکته بعدی این است که درهرحال چه مقولقول لقمان باشد و چه نباشد، نکته ظریف تربیتی که دارد، این است که در میانه توصیههای تربیتی پدر به فرزند، خدا توصیه میکند که «أشکُر لِی وَ لوالدَیکَ». آنها را سپاس بگذار و یکی از راههای سپاس گذاری آنها هم این است که توصیههای آنها را بپذیرد. علاوه بر اینکه خود این توصیهها همه توصیههای خوب و حکمتهای نابی است که لقمان به فرزندش میسپارد و خدا هم میگوید «أشکُر لِی و لِوالدَیک» و پذیرش این توصیهها، نوعی شکر والدین است. خدا میخواهد بفرماید که فرزند از پدرش اینها را بپذیرد و پذیرش این حکمتها، مصداق شکر والدین است، منتهی برای اینکه شکر مفهوم اشتباهی پیدا نکند که حرفهای بدش را هم بپذیرد، میفرماید: «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»،(لقمان/15) اینجا دیگر اطاعت نکن، پس پذیرش حکمتهای پدر و مادر و احسان آنها شکر است، اما نه در آن حدی که اگر خلاف هم بگویند، آن را بپذیرد، بلکه آنجا همان مصاحبه بالمعروف کافی است.
این آیه خیلی قشنگ در میانه توصیهها و موعظههای پدرانه آنها میگوید ما توصیه کردیم به پدر و مادر به دلیل آن رنجی که برای فرزند کشیدهاند که«أشکُر لِی و لِوالدَیکَ». «أشکُر لِی»، برای اینکه اینها برای من است و «لِوالدِیکَ»؛ چون واسطه بودهاند و مصداق شکر هم پذیرش این توصیههای حکیمانه است، البته درجایی كه این توصیهها حکیمانه نبود، پذیرش آن لازم نیست و آن مصداق شکر نیست.
در جايي كه اين توصيهها حكيمانه نبود، گفتیم قرآن دعوت به مصاحبت بالمعروف کرده است و اين معروف عرفی است؛ یعنی میفرماید که بهگونهای رفتار و مصاحبت و همراهي كن كه عرف آن را خوب میداند و شکر آنها هم وظیفه توست و مصداق شکر آنها، پذیرش حکمتهای آنهاست.
اینها نکات جالب و مهمی است که در این دو آیه آمده است و در حقیقت این دو آیه از آن پشتیبانی میکند و برای تثبیت این موعظهها، زمینه درست میکند و این یعنی پذیرش این موعظهها شکر است، حتی اگر مقولقول لقمان هم نباشد که ظاهرش هم این است که مقولقول لقمان نیست.
بيان چند مطلب
مطالبي در اين بحث وجود دارد كه بيان ميكنيم.
مطلب اول
بین این موعظهها، حالت جمله استطرادی است، بیان آن این است که موعظههایی که اینجا ذکر شده است بهاینترتیب است كه اگر این دو آیه را معترضه بدانیم و استطرادی بدانیم، توصیهها اینطور میشود:
1 ـ «لا تشرک بالله».
2 ـ «إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ- فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ»، ظاهر اين قسمت از آیه، در ابتدا توصیه نیست و میگوید بدان که این خبرها است؛ یعنی اینقدر نظام حساب کشی خداوند دقیق است که اگر مثقالي از خردل باشد و هر جای عالم ولو در صخرهای باشد، آن عمل را خدا میآورد.
این از آیاتی است که برای تجسم اعمال به آن استشهاد شده و یکی از آیات تجسم اعمال هم همین است. میگوید: «إنّهَا إن تکُ مِثقالَ حَبّةٍ»، اگر عمل شما مثقال حبهای هم باشد «یأت بِها الله»، خدا همان را میآورد و این همان تجسم اعمال است، مثل آیه «وَقودُ هَا النار».
آیاتی که دال بر تجسم اعمال میکند، اما بالملازمه توصیه میکنند و میگویند که این را بدان که حسابرسی خداوند دقیق است.
توصيههاي فقهي اخلاقي
با توجه به آیات، ده توصیه در اینجا وجود دارد:
توصیه اول: پرهیز از شرک
توصيه دوم: توصیه به توحید
توصيه سوم: توجه دادن به حسابرسی دقیق خداوند و تجسم اعمال انسان در آن دنیا
توصيه چهارم: «أقِم الصّلوة»
توصيه پنجم: «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ»
توصيه ششم: «وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ»
توصيههفتم:«وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَك»(لقمان/17)
توصيه هشتم:«وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاس»؛ خودت را حقیر نکن.
توصيه نهم:«وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحا»، (لقمان/18) ولی تکبر نکن.
اینها مرز اعتدالی استدلال و تذلل و تکبر است و مؤمن نه تذلل دارد و نه تکبر، «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاس وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحا».
توصیه دهم: این توصیه مرز اعتدالی است: «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور» «وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِك»؛ ِراه رفتنت با وقار و آرامش باشد و صدای ملایم و نرمی را به کار بگیر.
این ده توصیهای است که اگر آن «وصینا الانسان» را بگوییم كه مربوط به خداست و ربطی به آن مقول و قول آن نیست، اين ده تا توصیه است که از توحید و اجتناب از شرک شروع میشود تا مسئله قیامت و حشر انسان و اعمال و بعد هم دستورات رفتاری که جنبههای فقهی اخلاقی دارد.
«أقِم الصّلوة وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انه عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَك»
وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاس وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحا؛ کهدو سه تای اینها ایجابی و فقهی است و چند تا هم حالت استحبابی است که به نحوی بعد اخلاقی هم دارد.
این ده توصیه به عنوان حکمت تلقی شده است و مشتمل است بر مسائل اعتقادی که «لََا تُشرکَ بِالله»، یا توجه به قیامت و حشر اعمال تا مسائل عملی فقهی مثل «أقِمِ الصًّلوة» و امربهمعروف و اینها و تا مسائل اخلاقی و روحی مثل «إصبِر عَلی مَا أصابَک» که صبور بودن و رعایت ویژگیهای اخلاقی است، پس این آیه نکته دیگری است که ده تا حکمت است و به فقهیات و اخلاقیات تقسیم میشود و از طرف دیگر هم به چیزهایی که واجب است و چیزهایی که احتمالاً مستحب باشد، تقسیم میشود، مثلاً در «وَ اقصُد فِی مَشیکَ وَ اغضُض مِن صُوتِک»، معلوم نیست که هر نوع صدا بلند کردن و تند رفتن و امتثال اینها اشکال داشته باشد. حکمتهای دهگانه در طیفی از اعتقادیات و فقهیات و اخلاقیات و الزامیات و غیر الزامیات اینجا ارائه شده است و اینها مقدماتی است که در فضای آیه قرار میگیرد. موعظه وسیلهای برای انتقال حکمت است. موعظه را مفصل در جای خودش بحث کردیم.
کیفیت بیان حکمتها
موعظه و در حقیقت بیان حکمتها بهگونهای است که قلب شخص را رقیق كرده و تسلیم بکند و همراه با یک نوع رقت و ترقیق است و یک نوع لطافت و ظرافتی است که روح را متمایل به این حکمتها بکند.
نكات تربيتي آیه
نكته اول
یک نکته از نظر اصولی و روششناختی این است که این آیات بیان سیره قولی لقمان است؛ یعنی میگوید روش لقمان این بود که به فرزندش این توصیهها را میكرد. اینکه او این توصیهها را انجام میداد و نقل سیره قولی او شده و میگوید فلانی این حرفها را میزد و این کارها را میداد. این سیره لقمان است و اعتبار این سیره ـ حتی اگر پیامبر و معصوم هم نباشد ـ احراز شده است؛ برای اینکه این سیره را قرآن نقل میکند، بنابراین اعتبار این سیره به خاطر نقل خداوند و با این تأکیداتی که در خود آیات هست و نیز مناسبات حکم و موضوع، خیلی روشن است که این سیره سیره معتبری است، پس این بیان سیره قولی لقمان است و به اين دلایل هم اعتبار دارد؛ یعنی اين عمل او که موعظه میکرد و این حرفها را به فرزندش میگفت اعتبار دارد. این نکتهاي است که بسيار مهمی است و من سریع از آن عبور میکنم.
نكته دوم
این سیره اعتبار دارد؛ چون در مقام مدح است و بر ترجیح و رجحان این عمل لقمان دلالت میکند؛ یعنی اینکه ميگوید «آتَینَا لُقمانَ الحِکمةَ» و بعد از اینکه به او حکمت دادیم «و إذ قَالَ لُقمانُ لإبنِه وَ هُو یَعظُهُ»، اینها همه معلوم است که به اصل کار او مهر صحت میزند و این مهر صحت هم یعنی این کار رجحان دارد و کار راجح و حکیمانهای است و متعلقات توصیه او هم چیزهای حکیمانه است، پس آیه دلالت میکند که این عمل لقمان و توصیههای او راجح است؛ یعنی بهعبارتدیگر آیه دلالت میکند بر رجحان «عَمَلیةُ التُوصِیةِ و المَوعِظَةِ لإبنِه و رُجحان وَصایا و متعلِّقات مُوعِظَته». این هم چیز واضحی است؛ چون خداوند او را حکیم دانسته و حکیم هم کسی است که هر توصیهای که کرده، کارش کار راجحی بوده و به چیزهای راجحی توصیه کرده است و ما به هر دو نیاز داریم؛ یعنی میخواهیم بگوییم هم متعلقات حرف او امور راجح است که روشن است و با مراجعه به آیات دیگر معلوم میشود كه اینها همه نیکیهای خوبی است که قرآن به آن دعوت کرده است و هم اینکه او فرزندش را توصیه و موعظه میکرد كه این امر راجح و مرجح است. این هم نکتهای است که از نکات واضح هست.
از این آیه نمیتوانیم این را برداشت کنیم که خودش هم اینگونه رفتار میکرده است، اگرچه روشن است که ازآنجاکه لقمان، خودش حکیم است، دارای این ویژگیها هم بوده است. وجوب این مسئله استفاده نمیشود و این رجحان است، هم رجحان توصیه به فرزند و هم اینکه آنچه را هم که توصیه کرده، جزء حکمت و مرجحات است، «وَ لکنِ الآیةُ لَا تفِیدُ الوُجوبُ فِی أیِّ الاَمرَین»، در نسبت هیچکدام افاده وجوب نمیکند، اما نسبت به اصل این توصیه و اقدامی که او کرده است نمیشود بگوییم آیه با قطعنظر از قرائن دلالت بر وجوب میکند؛ برای اینکه این عمل فردي حکیم بود. درست است که در مباحث اصول گفتیم که سیره عملی فقط اباحه را میرساند، ولی اینجا قرائنی بود که رجحان را هم میرساند، اما قرینهای که وجوب توصیه به فرزند را برساند، نداریم؛ زیرا از عمل بیش از اباحه به دست نمیآید، مگر با قرینه، قرینهای هم که اینجا هست، در حد استحباب میرساند؛ زیرا مدح میکند و میگوید اینها حکمت بود و لقمان حکیم در مقام تربیت فرزند این موعظهها را به او ارائه کرده است و اين یعنی این کار خوبی بود و شما هم یاد بگیرید، ولی اینکه واجب بود این کار را انجام بدهد، این وجوب را از خود آیه بهتنهایی نمیشود به دست آورد.
بايد دانست كه این نسبت به اصل عملیة التوصیه و اقدام به توصیههای تربیتی است و اما اینکه این اقدام تربیتی واجب است، دلیل نداريم و لذا تنها رجحان را از این عمل استفاده ميکنيم، ولو اینکه عمل فی حد نفسه رجحان ندارد و در همان حد ذاتیاش اباحه را میرساند.
البته آیات و روایاتي وجود دارد كه دلالت ميكنند بر اينكه یک حدی از اینها بر پدر و مادر واجب است، ولی فرق این آیه با «و ائتَمِرُوا»، «و قُوا انفسَکم» و«و لا تُضارّ» و امثال اينها اين است که ظهور آنها در احکام اقدامی بود و اینکه این اقدامات وقایهای و تربیتی لازم بود و فرق این آیه با آنها این است که لزوم را نمیشود از اینها استفاده کرد. میگوید او این کار را کرد و این کار را هم چون خدا میفرماید و حکمت هم بوده و خداوند دارد نقل میکند و به شما الگو میدهد، این قرائن کنار هم رجحان را میرساند، اما وجوب را نمیرساند. نسبت به خود آن اعمالی که موصی بها است، نه عملیة التوصیه که پدر انجام میدهد و لذا از این معلوم نمیشود که اینها واجب و یا حرام است. هر کدام از اینها را باید جداجدا ببینیم.
ادله دیگر میگوید واجب است، یا حرام است و حدش چقدر است، مثلاً «لَا تُشرک بِالله»، حکم عقل است و نقل بر اینکه این شرک حرام است و توحید واجب است، ولی این «وَ اقصُد فِی مَشیکَ» یا«وَ اغضُض مِن صُوتِک»، بعید است که اینها حرام باشد و از بیرون فهمیدیم که اینها در حد مستحبات است و لذا عملیة التوصیه به دلیل این تأکید بر حكمت لقمان است و از این نقل قرآن تنها رجحان به دست ميآيد و وجوب این کار را باید از جای دیگر بفهمیم و این را آیه نمیرساند و نسبت به موصیبه و آن اعمالی که توصیه به آن تعلق گرفته است، هم همینطور است. آنچه میشود فهمید اين است كه راجح مشترک بین واجب و مستحب است و یا ترک حرام و مکروه است، اما اینکه کدام واجب و كدام حرام است و کدام مکروه و مستحب است، این را از خود آیه نمیشود برداشت کرد و باید به آیات و روایت دیگر برگشت و معلوم کرد. البته مثل شرک حرام است و توحید واجب است اقامه نماز و امربهمعروف و نهی از منکر با شرایطی واجب است، ولی اموري مثل «اُقصُد فِی مَشیِکَ وَ اغضُض مِن صُوتِک»، معلوم نیست واجب باشد و احتمالاً از مستحبات مؤکد است.
جمعبندی
تعیینُ النوعِ الرجحانِ فی المُوصی بِه بِحاجةٍ الی قَرائنِ أٌخری وَ خارجِ أن مَدلُولَ الایَة، پس آیه نقل سیره قولی و موعظه لقمان به فرزندش نسبت به ده امر میکند و این نقل، هم مفید رجحان این کار توصیهای است و هم اینکه آن کارها، کارهای خوبی است، اما فراتر از خوبی، به معنای مطلقی که با وجوب و استحباب هر دو جمع میشود، این «بحاجةٍ الی قَرینةِ الخاصةِ مفقودٌ فِی الآیةِ». وجوب نسبت به اصل کار پدر نسبت به فرزند استفاده نمیشود و نه اینکه خود آن کارها وجوب دارد، بلکه هر دو رجحان دارد. این هم یک مطلب دیگری که اینجا هست؛ و صلی الله علی محمد و آله الاطهار