فقه / فقه اقتصاد / نمیمه؛ جلسه 1391/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

نمیمه

مرور گذشته

بحث در مورد نمیمه بود. ادله عقلی و آیات و ادله عامه را بررسی کردیم. بعد از این ادله، به بررسی اخبار و روایات پرداختیم. روایت اول و دوم را مورد بررسی قرار دادیم. روایات دیگر نکته‌ی خاصی ندارند و فقط از آن‌ها عبور می‌کنم.

روایت سوم:

این روایت چهارم باب 164 است.

«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ فِی الْمَجَالِسِ وَ الْأَخْبَارِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی ذَرٍّ عَنِ النَّبِی ص فِی وَصِیتِهِ لَهُ قَالَ: یا أَبَا ذَرٍّ لَا یدْخُلُ الْجَنَّةَ الْقَتَّاتُ قُلْتُ یا رَسُولَ اللَّهِ- مَا الْقَتَّاتُ قَالَ النَّمَّامُ یا أَبَا ذَرٍّ- صَاحِبُ النَّمِیمَةِ لَا یسْتَرِیحُ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ فِی الْآخِرَةِ یا أَبَا ذَرٍّ مَنْ کانَ ذَا وَجْهَینِ وَ لِسَانَینِ فِی الدُّنْیا فَهُوَ ذُو وَجْهَینِ - فِی النَّارِ یا أَبَا ذَرٍّ الْمَجَالِسُ بِالْأَمَانَةِ وَ إِفْشَاؤُک سِرَّ أَخِیک خِیانَةٌ (فَاجْتَنِبْ ذَلِک وَ اجْتَنِبْ مَجْلِسَ الْعَثْرَةِ)»[1]

روایت چهارم

روایت پنجم باب 164 است.

«مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی بْنِ الْحُسَینِ فِی عِقَابِ الْأَعْمَالِ وَ فِی الْأَمَالِی عَنْ عَلِی بْنِ أَحْمَدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ یزِیدَ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیاثٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِی ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَرْبَعَةٌ یؤْذُونَ أَهْلَ النَّارِ عَلَی مَا بِهِمْ مِنَ الْأَذَی یسْقَوْنَ مِنَ الْحَمِیمِ وَ الْجَحِیمِ ینَادُونَ بِالْوَیلِ وَ الثُّبُورِ یقُولُ أَهْلُ النَّارِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ مَا بَالُ هَؤُلَاءِ الْأَرْبَعَةِ قَدْ آذَوْنَا عَلَی مَا بِنَا مِنَ الْأَذَی فَرَجُلٌ مُعَلَّقٌ عَلَیهِ تَابُوتٌ مِنْ جَمْرٍ وَ رَجُلٌ یجُرُّ أَمْعَاءَهُ وَ رَجُلٌ یسِیلُ فُوهُ قَیحاً وَ دَماً وَ رَجُلٌ یأْکلُ لَحْمَهُ فَیقَالُ لِصَاحِبِ التَّابُوتِ مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَی مَا بِنَا مِنَ الْأَذَی فَیقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدَ مَاتَ وَ فِی عُنُقِهِ أَمْوَالُ النَّاسِ لَمْ یجِدْ لَهَا أَدَاءً وَ لَا وَفَاءً ثُمَّ یقَالُ لِلَّذِی یجُرُّ أَمْعَاءَهُ مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَی مَا بِنَا مِنَ الْأَذَی فَیقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدَ کانَ لَا یبَالِی أَینَ أَصَابَ الْبَوْلُ مِنْ جَسَدِهِ ثُمَّ یقَالُ لِلَّذِی یسِیلُ فُوهُ قَیحاً وَ دَماً مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَی مَا بِنَا مِنَ الْأَذَی فَیقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدکانَ یحَاکی ینْظُرُ إِلَی کلِّ کلِمَةٍ خَبِیثَةٍ فَیسْنِدُهَا فَیحَاکی بِهَا ثُمَّ یقَالُ لِلَّذِی یأْکلُ لَحْمَهُ مَا بَالُ الْأَبْعَدِ قَدْ آذَانَا عَلَی مَا بِنَا مِنَ الْأَذَی فَیقُولُ إِنَّ الْأَبْعَدَ کانَ یأْکلُ لُحُومَ النَّاسِ بِالْغِیبَةِ وَ یمْشِی بِالنَّمِیمَةِ.»[2]

در این روایت، حرمت نمیمه مثل حرمت غیبت ذکر شده است.

روایت پنجم

این روایت ششم باب 164 است.

«وَ فِی عِقَابِ الْأَعْمَالِ بِإِسْنَادٍ تَقَدَّمَ فِی بَابِ عِیادَةِ الْمَرِیضِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ قَالَ فِی خُطْبَةٍ لَهُ وَ مَنْ مَشَی فِی نَمِیمَةٍ بَینَ اثْنَینِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیهِ فِی قَبْرِهِ نَاراً تُحْرِقُهُ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ وَ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیهِ تِنِّیناً أَسْوَدَ ینْهَشُ لَحْمَهُ حَتَّی یدْخُلَ النَّارَ.»[3]

این سند تام نیست.

عذابی که برای نمام ذکر شده است، یک عذاب مستمر است. یعنی یک رشته عذاب برای نمام متصور شده است. از مرگ تا روز قیامت، نمام در عذاب است.

روایت ششم

این روایت، هفتمین روایت باب 164 است.

«وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی مَاجِیلَوَیهِ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الْکوفِی عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ السَّدُوسِی عَنْ عَلِی بْنِ غَالِبٍ الْبَصْرِی عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا یدْخُلُ الْجَنَّةَ سَفَّاک الدَّمِ وَ لَا مُدْمِنُ الْخَمْرِ وَ لَا مَشَّاءٌ بِنَمِیمَةٍ.»[4]

این روایت نیز از لحاظ سند، تام نیست.

روایت هفتم

این روایت هشتم باب 164 است.

«وَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِیسَی عَنْ عَمْرِو بْنِ خَالِدٍ عَنْ زَیدِ بْنِ عَلِی عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَالَ عَلِی ع تَحْرُمُ الْجَنَّةُ عَلَی ثَلَاثَةٍ عَلَی (الْمَنَّانِ وَ عَلَی الْقَتَّاتِ) وَ عَلَی مُدْمِنِ الْخَمْرِ.»[5]

روایت هشتم:

روایت نهم باب 164 است.

«وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِیعَبْدِ اللَّهِ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِی بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی ع قَالَ: حَرُمَتِ الْجَنَّةُ عَلَی ثَلَاثَةٍ النَّمَّامِ وَ مُدْمِنِ الْخَمْرِ وَ الدَّیوثِ وَ هُوَ الْفَاجِرُ.»[6]

روایت نهم

«وَ فِی الْمَجَالِسِ عَنْ عَلِی بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ التَّارِیخِی عَنْ عَبْدِ الْجَبَّارِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ دَاوُدَ الشَّعِیرِی عَنِ الرَّبِیعِ صَاحِبِ الْمَنْصُورِ أَنَّ الصَّادِقَ ع قَالَ لِلْمَنْصُورِ لَا تَقْبَلْ فِی ذِی رَحِمِک وَ أَهْلِ الرِّعَایةِ مِنْ أَهْلِ بَیتِک قَوْلَ مَنْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ فَإِنَّ النَّمَّامَ شَاهِدُ زُورٍ وَ شَرِیک إِبْلِیسَ فِی الْإِغْرَاءِ بین‌الناس وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ - وَ إِنْ کانَ یجِبُ عَلَیک أَنْ تَصِلَ مَنْ قَطَعَک وَ تُعْطِی مَنْ حَرَمَک وَ تَعْفُوَ عَمَّنْ ظَلَمَک فَإِنَّ الْمُکافِئَ لَیسَ بِالْوَاصِلِ إِنَّمَا الْوَاصِلُ الَّذِی إِذَا قَطَعَتْهُ رَحِمٌ وصل‌ها الْحَدِیثَ.»[7]

روایات دیگر نیز همین مضمون وجود دارد. در این روایات، عذاب و ورود به بهشت پیدا نکردن، یکی از مشترکات است.

روایات مستدرک

روایت سوم، چهارم، هشتم، نهم همین تعبیر «لایدخل الجنة» را دارد. بعضی سندهای عامه را دارد.

مضمون «لایدخل الجنه» و «دخل النار» در ده روایت وارد شده است.

روایت دوازدهم وسائل

«الْحُسَینُ بْنُ سَعِیدٍ فِی کتَابِ الزُّهْدِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یحْیی «3» عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ أَوْحَی إِلَی مُوسَی أَنَّ بَعْضَ أَصْحَابِک ینُمُّ عَلَیک فَاحْذَرْهُ فَقَالَ یا رَبِّ لَا أَعْرِفُهُ فَأَخْبِرْنِی بِهِ حَتَّی أَعْرِفَهُ فَقَالَ یا مُوسَی عِبْتُ عَلَیهِ النَّمِیمَةَ وَ تُکلِّفُنِی أَنْ أَکونَ نَمَّاماً فَقَالَ یا رَبِّ وَ کیفَ أَصْنَعُ قَالَ یا مُوسَی فَرِّقْ أَصْحَابَک عَشَرَةً عَشَرَةً ثُمَّ أَقْرِعْ بَینَهُمْ فَإِنَّ السَّهْمَ یقَعُ عَلَی الْعَشَرَةِ الَّتِی هُوَ فِیهِمْ ثُمَّ تُفَرِّقُهُمْ وَ تُقْرِعُ بَینَهُمْ فَإِنَّ السَّهْمَ یقَعُ عَلَیهِ قَالَ فَلَمَّا رَأَی الرَّجُلُ أَنَّ السِّهَامَ تُقْرَعُ قَامَ فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا صَاحِبُک لَا وَ اللَّهِ لَا أَعُودُ أَبَداً.»[8]

در این روایت برای ترک از نمامیت، وعده ثواب داده شده است.

دسته‌بندی روایات این باب

1. گروهی از روایات، نمام را جزء شرار می‌دانند. (روایت اول و دوم و پنجم، مستدرک نیز چنین است)

2. گروهی از روایات، وعده ورود به جهنم یا وعده داخل نشدن به بهشت را می‌دهد.

3. گروهی از روایات بر تارک نمیمه، وعده ثواب می‌دهد.

جمع‌بندی

غریب به 30 روایت در باب نمام آورده شده است. در روایات عامه، شاید بیشتر از این موارد باشد. این سی روایت، دلالت بر حرمت نمیمه دارند. در بین این‌ها چند روایت معتبر است. بنابراین در اصل حرمت نمیمه تردیدی نیست. ادله کتاب و قرآن، به‌جز یک مورد، دلالت تام نداشت. ادله روایی و عقلی تام هستند.

فروعات بحث

فرع اول: لغات مترادف نمیمه در زبان عرب

در زبان عرب چند واژه وجود دارد که به نمامی اشاره می‌کند. یکی نمیمه است. نمیمه مصدر است. یک واژه قتات است. این نیز تعبیر به نمیمه شده است. در روایات یکی از این دو لغت آمده است. واژه سعایت نیز آمده است. یک معنای سعایت، همان نمامی است. وشایت لغت دیگری است. گاهی تفریق بین‌الناس نیز گفته می‌شود.

سعایت و وشایت اخص از معنای مطلق نمیمه است. سعایت و بشایت یعنی نمامی کردن پیش یک بزرگ‌تر که باعث آسیب رسیدن به شخص می‌شود.

واژه نمیمه و قتاتی به معنای مطلق دوبرهم زدن است. سعایت و وشایت شکل خاص دوبرهم زدن را بیان می‌کند.

فرع دوم

بین نمیمه و مفاهیمی همچون ایذاء، کذب، غیبت، افترا، اضرار، همز و لمز، طعن، عموم و خصوص من وجه است. نمیمه مساوی هیچ‌کدام نیست. اگر نمامی با یکی از این‌ها جمع بشود موجب تأکد حرمت می‌شود.

فرع سوم

سخن‌چینی و انتقال مطلب به شخصی دیگری، غالباً موجب تفرق بین دو نفر می‌شود. نوعی تفرقه‌افکنی می‌شود. گاهی نیز این سخن‌چینی، در تفرق دو شخص اثر نمی‌گذارد.

سؤال این است که وقتی اثر مترتب نشود، حرام است یا نیست؟

احتمالاً این امر، حرام نیست. اگر عناوینی مثل غیبت، کذب و ... بر آن مترتب شود از همان حیث دارای حرمت است. اما از حیث نمیمه حرام نیست. یک ادعا این است که مفهوم نمیمه تفریق بین مردم است که در اینجا این تفریق صورت نگرفته است. یک ادعای دیگر این است که نمامی شامل این امر نیز می‌شود. اگر این ادعا را داشته باشیم، ادله از آن منصرف می‌شود.

فرع چهارم

گاهی سخن‌چینی موجب به هم‌خوردن روابط دو نفر می‌شود. گاهی نیز روابط را قطع نمی‌کند ولی صمیمیت و گرمی را از بین می‌برد. در صورت اول، رابطه قطع می‌شود. در صورت دوم، روابط به تیرگی کشیده می‌شود.

سؤال این است که نمیمه در صورت اول مطلق است، یا اینکه شامل قسم دوم نیز می‌شود و به معنای اعم است؟

به نظر می‌آید، چیزی که عرف آن را تفریق می‌داند، یا کاملاً یا در حد بالایی ارتباط قطع می‌شود. یعنی سطح در حداقلی است که همان تفریق به حساب می‌آید.

نمیمه به معنای عام همان تفتین است و نمیمه به معنای خاص، تفریق است. در اینجا باید قدر متیقن را بگیریم. یعنی تفتینی که موجب تفریق می‌شود. بنابراین باید گفت در جایی نمیمه حرام است که موجب تفریق می‌شود و آن هم عرفاً تفریق کامل باشد.

نمیمه سه مورد را شامل می‌شود:

1. در جایی که حکم قطع باشد.

2. در مقام سوءظن کاری کرده باشد که طرف سوءظن کامل پیدا کرده باشد.

3. در جایی که تفرق بازتاب زیادی دارد.

فرع پنجم

این مطلب یک قاعده کلی است. نسبت بین نمیمه و تفریق بین‌الناس، عموم و خصوص مطلق است. با توجه به مطالب مذکور، بعید نیست برای اصل تفریق بین الاحبه و بین‌الناس به‌عنوان یک قاعده بزرگ‌تر، قائل به حرمت باشیم. زیرا دوستی‌ها را قطع می‌کند. کسی که برنامه‌ریزی بکند که رابطه دو گروه، ملت، حکومت را قطع کند، این امر، امر محرمی است.

فرع ششم

نسبت بین قاعده خاص و این قاعده عام چیست؟

یک قاعده این است که هر رابطه که باعث تفریق بین‌الناس می‌شود حرام است. قاعده‌ی دیگر می‌گوید که نمیمه حرام است.

یک احتمال این است که نسبت این‌ها اندماج و اندراج است. یعنی حرمت نمیمه از باب حرمت تفریق است و این مصداق آن است.

یک احتمال دیگر این است که نسب اندراج و محض نیست. بلکه به صورت مستقل حکم دارد.

اگر حکمی که بر خاص آمده است معلل به عام بشود، از حیث همان حکم است ولی اگر معلل نشود، این دو موضوعیت دارند.

اینجا نیز ما تعمیم را احراز نکردیم. بعید نیست که اینجا بگوییم دو حکم وجود دارد. در نمیمه که نوعی خاص از تفریق است یک حرمت مؤکد دارد. اگر از راه‌های دیگر انجام بشود حرام است، ولی اگر از راه زبانی باشد، حرمت مؤکد دارد.

 


[1]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 306.

[2]- همان، ج 12، ص 307.

[3]- همان، ص 308.

[4]- همان.

[5]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 308.

[6]- همان، ص 309.

[7]- همان.

[8]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 310.