بسم الله الرحمن الرحيم
روايات مربوط به تمثيل ذي الروح
در طائفه دوم ، مجموعه اي از احاديث ، يعني 5 يا 6 حديث است كه مضمون تقريباً واحدي دارد و اين احاديث اشاره به اين دارد كه من صوّر صورةگاهي من الحيوان و گاهي من الحيوان را هم ندارد «عذّب حتي ينفخ فيها وليس بنافخ فيها» كه دو سه تا روايت آن در همان باب 94 ابواب ما يكتسب به آمده بود و يكي هم در باب سه ابواب مساكن 4 يا 5 حديث دارد و ممكن است يكي يا دو تا حديث در مستدرك و جاهاي ديگر باشد . حدود 5 يا 6 تا حديث با اين مضمون در مجامع روايي است ، فكر مي كنم در بين عامه هم حديثي به اين مضمون باشد .
سند روايات ذكر شده
در بحث اول عرض كرديم كه از لحاظ سندي هيچ يك از اين حديث ها سند معتبري ندارد و سند آن ها هم طوري نيست كه افراد از نظر رجالي محل بحث باشد و ضعيف اند . يعني افرادي اند كه حديث زيادي ندارند و اسناد ضعيفي است . در اين بحث، ممكن است كساني كه مبناي آن ها اين طور دقيق در بحث هاي سندي نيست ، بگويند 5 يا 6 حديث وارد شده است و...
رد قاعدة « توثيق عامه »
به هرحال جمعاً مي شود پذيرفت ، اما نوعي استفاضه و اين ها را قبول كنند كه اين ها آن استفاضه را ندارد و هم مبنا را ما قبول نداريم اگر كسي بخواهد اين را بگويد . اگر كسي بخواهد بگويد كه ضعف سند با جبر، ضعف سند به شهرت مي شود ، در اين مورد هم گفتيم كه مبناي كلي به آن شكل عام مورد قبول ما نيست و هم اين كه استناد مشهور اگر هم قائل به حرمت باشند به اين احاديث معلوم نيست . ممكن است نظر آن ها مستند به بعضي از احاديث ديگري باشد و ما آمديم در آن ها خدشه كرديم . فلذا شهرت فتوايي هم اين جا نمي شود به آن تمسك كرد هم به خاطر اشكالات مبنايي موجود در قاعده، هم به خاطر اين كه استناد اين ها به احاديثي كه با اين مضمون است روشن نيست كه اين ها باشد ممكن است به احاديث ديگري باشد كه ما آن ها را قبول نداريم به عبارت ديگر اين شهرت فتوايي همان طور كه سابق گفتيم در چند جا تشبّث مي شود و از آن كمك گرفته مي شود يكي در جبر ضعف سند است كه مي گويند ضعف سند را با شهرت فتوايي مي توان جبران كرد و....
طلبه :
استاد : ما راجع به اين 6، 7 حديثي كه اين مضمون را دارد اين چنين چيزي گفتيم ،
طلبه :
استاد : هيچ كدام ، اول عرض كرديم سند هاي اين روايات ضعيف است و هيچ كس آن ها را معتبر نمي دانند .
طلبه :
استاد : راجع به اين احاديث نيست .
جبر ضعف سند به شهرت
جبر ضعف سند هم به شهرت ، اين گونه است كه شهرت در دو سه جا از آن استفاده مي شود ، يكي در شهرت فتوايي مقصود است ، يكي در جبر ضعف سند ، و يكي در مقام ترجيح و يك مورد ديگر هم بود كه الآن ذهنم نيست . در سه مورد از شهرت فتوايي استفاده مي شود يكي از آن ها جبر ضعف سند است و ما در اين مقام از لحاظ....
طلبه :
استاد : اعراض مشهور از يك سند است .
در مورد جبر ضعف سند به شهرت ، ما به صورت خيلي محدود در جاهايي قبول داريم ولي در اين نوع موارد كه يك فتواي مشهوري وجود دارد كه اين فتوا مستند به... و در اين موضوع هم مثلاً 10 الي 15 تا روايت است و احتمال مي دهيم كه اين استناد فتواي مشهور، به اين مجموعه روايات مستند باشد به حيث اين كه مثلاً، اين مجموعه روايات را متواتر مي دانستند ، و قبول داشتند يا به يك روايت از روايات گذشته كه آن ها دلالتش را تام مي دانستند ولي ما تام نمي دانيم .
اين جبر سند به اين را ما قبول نداريم در واقع شبيه همان اجماع مدركي جواب مي دهيم ، چطور مي گوييم اجماع اگر مدركي باشد اعتبار ندارد يا محتمل المدركيه باشد ، اعتبار ندارد ، اين شهرت فتوايي هم اگر محتمل باشد ، يا مطمئن باشيم يا احتمال بدهيم كه مستند به اين دليل و آن دليل و... باشد و در حالي كه اين مستندها را ما قبول نداريم اين شهرت ديگر اعتبار ندارد و ارزشي ندارد .
نظر آقاي اعرافي در « جبر ضعف سند به شهرت »
چرا آنجايي كه در موضوع يك يا دو روايت است كه همه هم آن روايت ها را ضعيف مي دانند و در دلالت آن ها هم هيچ بحثي نيست ولي در عين حال مشهور دلالت روشني دارد ولي سند هم بين الضعف است ولي در عين حال مشهور به اين عمل كردند آنجا يك مقداري جاي يك تأمل است كه ممكن است بگوييم كه شهرت جابر ضعف سند است ولي در جاهايي كه شهرت در موضوعي كه چند روايت است و اين روايات محل بحث است از نظر دلالي و سندي و آن ها به اين استناد كردند و ما مي گوييم استناد آن ها جبر نمي كند براي اين كه آن ها روي مبنايي اين را قبول كردند و ما مبناي آن را حذف كرديم . اين نظير هماني است كه در بحث بسيار مهمي كه در زمان علامه عوض شد همان كشيدن آب چاه، كه آن جا شهرت خيلي قوي بود ولي معلوم بود كه مستند به اين نوع برداشت و استضائه از روايات است يا اين نوع استدلالات سندي است وقتي كه ما آن پايه را حذف كرديم در اين صورت از شهرت چيزي باقي نمي ماند و بي ارزش مي شود .
محل استعمال قاعدة « جبر ضعف سند به شهرت »
آن جايي شهرت مي تواند جابر ضعف باشد كه احتمال بدهيم كه نكته اي در كار بوده است ، و يك مطلبي در كار بوده كه به دست ما نرسيده است ، و آن ها واقف به آن بودند اصحاب شهرت بين القدماء مقصود است و شهرت متأخرين اصلاً ارزشي ندارد ، و اين خيلي كم مي شود براي اين كه اين مستند به مجموعه روايات است كه اين مجموعه روايات هم وقتي بررسي كرديم از نظر دلالي و سندي و خدشه كرديم ، آن شهرت هم مبتني بر اين است و كنار مي رود .
طلبه :
استاد : ارزشي ندارد ، دليليتي و اماريتي : شهرت ندارد جز موارد بسيار محدود .
طلبه :
استاد : اين مطلب و لو اين كه روايت آن مثلاً اين سند روايت كه الآن دست ما است ، ولي احتمال مي دهيم كه سند ديگري داشته باشد و يا اين كه آن ها سينه به سينه استاد هايشان نقل كردند و مطمئن به اين مطلب بودند ، اين طور چيزي محتمل است و الا اگر روشن باشد استناد آن ها به همين ها است و اين ها هم كه پنبه اش را زديم و آن از ارزش مي افتد .
گرچه جبر ضعف سند را به شهرت فتوايي و همين طور اعراض مشهور را كه مي گويند موجب ضعف سند مي شود را و سقوط روايت مي شود ، قبول نداريم علي الاصول اما اين موارد خيلي نادر ممكن است با قرائني بشود پذيرفت .
نظر آقاي خويي : « عدم اعتبار شهرت »
به عبارت ديگر، جبر ضعف سند به شهرت يا اين كه اعراض مشهور موجب سقوط روايت مي شود ، اين را بعضي خيلي به آن تمسك كردند و مبناي رجالي شان اين است كه با اين دو تا روايت ضعيف، معتبر مي شود و روايت معتبر با اعراض غير معتبر مي شود و اين دو روي سكه است ، اين قدر براي اين قاعده ارزش قائل مي شوند و يك نكته مقابل اين هم است كه بيشتر مرحوم آقاي خوئي و.. به اين سمت متمايلند كه اصلاً شهرت هيچ ارزشي ندارد .
نظر آقاي اعرافي : « اعتبار شهرت ؛ باچند قيد »
ما تقريباً نظر سومي داريم كه علي الاصول اين نظر دوم است و يعني شهرت خيلي ارزشي ندارد مگر با سه چهار تا قيد كه خيلي سخت است و در بعضي موارد در فقه پيدا مي شود كه در آنجا مي شود به شهرت تمسك كرد آن هم شروط و قيودش ذكر شده است و اين جا مصداق ندارد .
طلبه :
استاد : نه، هر كدام را جدا جدا ذكر مي كنم ، سه قاعده در باب شهرت داريم . شهرت جابر ضعف سند است راجع به اين سه نظريه مي تواند وجود داشته باشد ، يكي هم اعراض است و اعراض با سه نظريه موجب سقوط روايت مي شود و يكي هم مرجحيت است كه...
طلبه :
استاد : مي دانم اين جابريت را و مسقطيت را با هم نگيريد و كلاً مي گوييم . سه قاعده است ، يكي جابريت ضعف سند است و يكي مسقطيت ضعف سند است كه همان اعراض است و يكي هم ارجحيت در مقام تعارض است .
طلبه :
استاد : بحث ما الآن اين است كه روايت ضعيفي را با شهرت .
جابريت شهرت
در جابريت شهرت سه نظريه وجود دارد :
الف. عدم جابريت شهرت
جابريت شهرت نسبت به ضعف سند يك نظر اين است كه مطلقاً جابر ضعف سند نيست .
ب. اعتبار جابريت شهرت
يك نظر اين است كه مطلقاً يا علي الاصول جابر ضعف سند است .
ج. اعتبار جابريت شهرت بنابر قيودي
يك نظر هم تفصيل است كه ما اين تفصيل را قائليم البته آن موارد جابريت ضعف سندش را خيلي محدود مي دانيم با يك قيود سخت و دشوار.
اعتبار جابريت شهرت در« نزه الماء »
اين اجمال بحث است و اين جا از آن مواردي نيست كه جابر ضعف سند باشد مثل بحث هاي چاه است كه همه قدماء مي گفتند كه چاه با افتادن به منابع زيرزمينيه منفعل مي شود ، ولي در زمان علامه همه اين شهرت متواتر قوي قدماء، كاملاً شستند و رفتند و آن را كنار گذاشتند و هيچ مانعي ندارد براي اين كه وقتي معلوم است كه شهرت مربوط به اين روايات است و در اين روايات به طور واضح اشكال كرديم در حدود دلالتش و اين كه دلالت بر الزام مي كند چون اين جا گفته شده است كه اين روايات در جمع دلالت بر الزام نمي كند ، مستحب است اين نزه الماء، وقتي اين دلالت براي ما معلوم شد و نكته اي ديديم كه قدماء متوجه آن نبودند ، خوب آن را كنار مي گذاريم و ارزش ندارد ، اين جا هم از همين قبيل است ، وقتي كه مستند ها در اين روايت دست ما هستند و هيچ قرينه اي نيست كه چيزي مي دانستند كه دستشان بوده و دست ما نرسيده است ، اگر جايي در اعراضشان يا در عملشان يك علائم و قرائني جمع شود ، كه چيزي در دستشان بوده كه ما نمي دانيم ، آن ارزش دارد ، و آن خيلي كم است .
دلالت روايات دسته دوم
بحث دوم در دلالت است بر فرض اين كه اين روايات دلالت بر ـ سندي هم داشته باشد يا جبر ضعف سند به شهرت بشود ـ در دلالت اين ها چند مطلب است كه دومين نكته است كه بحث دلالي است .
الف. دلالت بر تصوير « ذي الروح »
اين كه اين روايت اختصاص به حيوان دارد يا موجودات ذي روح يا اين كه اعم است از تصوير موجودات ذي روح و غير ذي روح، در اين جا اين روايات دو دسته مي شود ، خود اين پنج ، شش روايت دو دسته مي شود . بعضي از اين روايات قيد دارد ، مثل روايت هفتم باب 4 كه من صوّر صورةمن الحيوان، اصلاً مقيد است و در خود روايت مي گويد من صوّر صورةمن الحيوان يعذب حتي ينفخ فيها.
ب. دلالت « ذي الروح » يا « غير ذي الروح »
اما بعضي از اين روايات مثل روايت 9 اين باب يا روايت 6 اين باب قيد حيوان ندارد ، من صوّر صورة، كلّفه يوم القيامةأن ينفخ فيها،يا در روايت 9 باز دارد كه من صوّر صورةعذّب و كلّف أن ينفخ فيها كه در اين جا ها قيد حيوان ندارد ، پس بعضي از اين روايات 5، 6 قيد حيوان دارد و ذي روح است و بعضي مطلق است و قيدي ندارد .
آن گروه اول كه روشن است و مقيد است صورت حيوان است و ذي روح را مي گيرد و سه چهار تا روايت كه اين قيد را ندارد ، آيا اين روايات اختصاص به حيوان و ذي روح دارد يا اين كه نه آن ها هم اطلاقشان را اخذ مي كنيم؟
حمل مطلق بر مقيد
در اين جا دو تا وجه ممكن است كسي بگويد كه آن رواياتي كه قيد حيوان ندارد ، مقصود همان ذي روح است . يك وجه كه وجه ضعيفي است وجه تقييد است ، مي گوييم آنجا قيد دارد ، اين جا ندارد ، مي گوييم مطلق بر مقيد حمل مي شود و اين ها صورت حيوان مي شود و اين يك وجه است و خيلي ضعيف است چرا؟
چون مثبته است . در مثبته اين مطلق را بر مقيد حمل نمي كنيم اگر دليلي گفت اكرم العالم ، دليل ديگري گفت اكرم العالم العادل، هيچ وقت نمي گوييم مقصود آن عالم ، عالمِ عادل است ، هر دو به اطلاقش اخذ مي شود منتهي در عالم عادل يك تأكيد بيشتري وجود دارد ، اين از آن چيزهايي است كه از آن غفلت مي شود كه حمل مطلق بر مقيد در جايي است كه يكي مثبت باشد و يكي نافي باشد .
طلبه :
استاد : آنجايي كه بايد مفهوم داشته باشد ، در واقع مثبت و نافي مي شود بايد مثبت و نافي بود اگر اثبات و نفيي بود حمل مي شود ، اكرم العالم ، لاتكرم العالم الفاسق، اين حمل مطلق بر مقيد مي شود اما اگر موجبه و مثبته اي بودند يا نافيين بودند مطلق بر مقيد حمل نمي شود . اكرم العالم ، دليل ديگر مي گويد اكرم العالم العادل، در اين مورد حمل مطلق بر مقيد نمي شود . اكرام عالم به طور مطلق واجب است منتهي درتكريم عالم عادل، تأكيدي وجود دارد . يا اين كه لاتكرم العالم ، لاتكرم الفاسق، جاي ديگري مي گويد لاتكرم الفاسق المرتكب للكبيرةمثلاً باز اين جا حمل مطلق بر مقيد نمي شود بايد مثبت و نافي باشد .البته اگر در مقام تحديد باشد ، مفهوم پيدا مي كند ، آن وقت مثبت و نافي مي شود .اما اين وجه را كسي نگفته است و مهم نيست و همه به بطلان آن حكم دارند .
« أن ينفخ فيها » اطلاق بر « ذي الروح »
وجه دوم كه پاي مباحث فلسفي هم است اين است كه وجه دوم براي اين كه رواياتي كه قيد حيوان ندارد ، را بگوييم مقصود حيوان است و ذي روح است ، اين وجه دوم اين است كه در روايات دارد كه در روز قيامت دارند او را مكلف مي كنند كه در اين صورت روح بدمد ولي او نمي تواند روح بدمد ، ظاهر اين روايات اين است كه آن چيزي كه اين شخص ساخته است ، همه شرائط يك موجود ذي روح را دارد الا نفخ روح، اين جزء اخير علّت تامه اش باقي مانده است كه با آن، اين موجود ذي روح مي شود ، ظاهر روايات اين است كه چيزي كه اين شخص ساخته است موجودي است كه ذي روح شدن و حيات دار شدن به يك عمليات نهايي و علت تامه احتياج دارد ، كه نفخ روح باشد . از غير اين جهت ديگر همه چيز آن تكميل است و اين جز مجسمهنيست . كه ذوابعاد ثلاثه است و شكل و شمايل كاملي دارد والا نقشي كه روي كاغذ تصوير شده است اين نفخ روح در آن موجب حياتش مي شود منتهي هنوز خيلي مراحل زيادي دارد چون موجود دو بعدي كه نمي تواند آن وضع را پيدا كند و با نفخ روح... در حقيقت خدا وقتي كه در قصه آدم نفخ روح كرد ، بعد از اين كه به صورت يك كالبد و مجسمه اي در آمد آن وقت خدا نفخ روح در او كرد ، اين جا هم وقتي بحث نفخ روح مي شود معنايش اين است كه همه چيزش تمام است با نفخ روح موجود ذي روح مي شود و اين در تصاوير ساده يك بعدي و دو بعدي طول و عرض دار نمي شود ، بايد عمق داشته باشد و مثل مجسمه باشد .
عرض متقوم به غير است
به عبارت ديگر كه بخواهيم فلسفي تر سخن بگوييم موجود ذي البعاد ثلاثه، موجود ذي روح، موجود جسمي است داراي ابعاد ثلاثه كه روح در او دميده شده است و اما نقاشي و تصوير و.. ذوابعاد ثلاثه نيست يك تصوير دو بعدي است كه همين شكل ظاهري آن است و سه بعدي در او نيست و اين تفاوتي است كه است و آن اولي جوهر است و اين دومي عرض است و اين تصويري كه از يك شيء مي گيرند عرضي است كه از او عارض مي شود و از عوارض است بر خلاف خود مجسمه كه وقتي او باشد او يك جوهر است و ذي روح موجود ذي روح و حيوان موجود جوهري است و يك جوهر ذوابعاد ثلاثه است و جسم داراي ابعاد ثلاثه است كه روح در او دميده شده است . جسم است كه روح در او دميده مي شود و جسم يعني وجود جوهر ذو ابعاد ثلاثه و اما تصاوير و نقوش آن ابعاد ثلاثه را ندارد و عرض قابل نفخ روح نيست اصلاً. عرض نمي تواند موجود مستقلي بشود و قابل نفخ روح نيست .اين استدلال از يك لحاظ فلسفي است و از جهتي مي خواهد بگويد با اين ملاحظه فلسفي عرف هم ارتكازاً همين طور مي فهمد . وقتي مي گويد روز قيامت تصويري ساخته است و روز قيامت او را مكلف مي كنند كه در او روح بدمد ، اين عرف مي فهمد كه اين يك موجود جوهري ذو ابعاد ثلاثه اي است كه فقط روح لازم دارد ، اما اين منصرف است از موجود عرضي كه براي روح دميده شدن در او بايد يك جوهري داشته باشد ، ابعاد ثلاثه اي پيدا كند و بعد روح در او دميده شود به عبارت ديگر عرض ، بيان فلسفي ـ اعراض قابل نفخ روح نيستند اصلاًـ چون متقوم به غير است .
طلبه :
استاد : اين در كلمات فقهاء گفته شده است ولي به هرحال همين فهم دقيق اين چنيني وقتي كسي ـ گاهي درست است اين ها فلسفي است و ما با بياناتي اين ها را طرح مي كنيم و تحليل مي كنيم ولي دريافت اوليه مطلب ارتكاز عرفي است و ارتكاز موجب انصراف مي شود ـ اين جور نيست كه صرف چسباندن فسلفه به آن بگوييم كه عرفي نيست گاهي همين چيزهاي عميق..
طلبه :
استاد : هرجايي اگر اين دقت هايي است كه.. عرف، عرف متوجه است نه عرف غافل، اگر در عرف متوجه باشد ، مانعي ندارد .
جمع زيادي از فقهاء كه كم هم نيستند ، ـ همان فقهايي كه به اين نكته كاملا توجه دارند ، يك چيز مخفي نيست ، اولين نكته اي كه به ذهن مي آيد اين است كه اين بحثهاي فلسفي با يك برداشت فقهي چه ارتباطي دارد ولي اين در واقع مي گويد اين فهم فلسفي : فهم عميق اين در ارتكاز عرف است ، تا وقتي كه به عرف عرضه كنيد كسي كه چيزي را درست كرده تا وقتي كه روز قيامت مي گويند روح در او بدم ، در ذهنش اين است كه جوهر ذوابعاد ثلاثه كه مي گويد روح در او بِدم ، اما يك تصوير خالي اين طوري باشد ، اين هنوز فاصله دارد كه روح در او دميده شود .
ظهور روايت
الف. عرفي
دو وجه و دو نكته در اين جا وجود دارد يكي اين كه ظاهر روايت اين است كه ـ دو نكته يكي جنبه فلسفي دارد و يكي جنبه عرفي تر ـ يكي مي گويد ظاهر روايت اين است كه اين چيزي كه او تراشيده و درست كرده با ذي روح شدن يك گام فاصله دارد ، از غير ذي نفخ روح ديگر همه چيزش كامل است ، اين مجسمه، پيكر ذوابعاد ثلاثه مي شود و تصوير اين را ندارد و دو گام فاصله دارد . ظاهرش اين است كه آن حالت باقيه و مرحله آخري كه باقي مانده همين نفخ روح است بقيه اش تمام شده است و اين مجسمه مي شود .
ب. فلسفي
يك وجهش هم اين است كه اين وجه دوم فلسفي تر است و مي گويد عرض متقوم به غير است و تصوير متقوم به غير است و آن را با نفخ روح نمي تواند موجود مستقلش كرد ، اصلاً قابليت اين را ندارد كه روايت شامل آن شود . وجه اول جنبه عرفي قصه است و وجه دوم جنبه فلسفي قصه است .
بنابراين اين وجه دومي و استدلال دومي است كه خودش داراي دو وجه است يك وجه عرفي و يك وجه فلسفي است و وجه عرفي آن اين است كه مي گويد ظاهر نفخ روح در موجودي اين است كه همه چيز آن تمام است و با نفخ روح موجود ذي روح مي شود و تماميت شيء با ذو ابعاد ثلاثه بودن است يعني بايد مجسمه باشد و تصوير را نمي گيرد اين جنبه عرفي است و وجه دومش فلسفي تر است و آن اين است كه مجسمه جوهر است ولي اين نقوش، عرض است و عرض متقوم به غير است و نمي شود با نفخ روح در عرضي يك موجود جوهري ايجاد كرد . هر دو وجه ..
تصوير عرض نيست
اين دو وجه است اما وجه دوم كه جنبه فلسفي گفته شده است ، اين وجه كه قابل قبول نيست ، اين استدلال فلسفي قابل قبول نيست براي اين كه آن تصاويري كه هم روي موجودي با يك ابزاري طراحي مي شود آن هم در واقع ذو ابعاد ثلاثه است ، شما وقتي با مداد يا هر چيزي نقاشي مي كنيد ، آن هم در واقع ذوابعاد ثلاثه است ، چون هيچ تصويري بدون هيچ ماده اي نمي شود مگر اين كه با نور باشد و در خود نور هم آن وقت بحث است كه آيا ذرات است موج است يا.. ؟ و اين كه تصاوير را عرض گرفتيد ، اين ها عرض نيستند ، هر تصويري آخرش با يك مادهاي دارد رسم مي شود بنابراين از نظر فلسفي چه آن نقوشي كه شما با رنگ و.. بر يك جايي طراحي مي كنيد و چه آن مجسمه هايي كه ساخته مي شود غالب نقوش اين طور است با يك ماده اي يك نقشي را ايجاد مي كند ، آن هم ذوابعاد ثلاثه است منتهي ذوابعاد ثلاثه آن خيلي برجسته و كامل است و اين ضعيف تر است .
طلبه :
استاد : مگر اين كه در مورد نور بگوييم كه اين هم بحث دارد و معمول موارد اين چنيني است كه اين شكل با يك ماده اي كشيده شده است منتهي در جاهايي پررنگ تر است و در مواردي كم رنگ تر ولي در واقع با نگاه فلسفي آن جا هم ذوابعاد ثلاثه است .
طلبه :
استاد : هر عرضي متقوم به ماده است و نفخ روح در خود آن عرض كه نمي گويد يعني عرضي كه در آن جوهر است . بله از نظر عرفي فرق دارد و از نظر فلسفي هيچ فرقي ندارد ، هر تصويري مثل هر مجسمه اي داراي ماده است و عرض متقوم به آن ماده است .
طلبه :
استاد : روي مبناي مشهور مي توان اين طور جواب داد كه مشكل فلسفي نيست و حضرت امام رضا (عليه السلام)هم بنابر آن چه كه نقل شده و سندش را من نمي دانم ولي خيلي مشهور است كه آن نقش روي پرده را تصرف اعجازي كردند و به صورت شير درآمد ، آن هم چنين نيست كه عرضي مبدل به جوهر شده باشد و مجسم شده باشد ، آن هم جوهر بوده، با آن ماده اي كه در آنجا بوده به آن شكل در آمده است .
عم تبديل عرض به جوهر
جواب دوم اين است كه عرض ، اگر بگوييم نفخ روح در خود آن صورت مي خواهد شود با صرف نظر از آن ماده اي كه در آن شكل بسته ، خود آن عرض بخواهد نفخ روح در آن شود ، اين بحث فلسفي است و بحث مبنايي است و بايد در فلسفه بحث شود . اعراض با جوهر يك مرز مايزي دارد كه تبديل به ديگري نمي شود كه در فلسفه بحث مي شود . احتمالاً در تحول و تغير عالم و انتقال به آن عالم داستان عرض و جوهر داستان تبديل باشد و..
روي مبناي ظاهر مشهور فلاسفه به نظر مي آيد كه اگر نفخ روح به تصاوير كنيم ، تصوير هم عرض متقوم به جوهر است و با آن ماده اش مقصود است و در مجسمه هم همين طور است و همه جا هم با يك ماده است ، يك مطلبي كه ديگران نگفتند ، عرض ممكن است كه مبدل شود به موجودي كه روي پاي خوش بشود و اين هم در جاي خودش . اين وجه فلسفي اش جواب داده شد .
ذيالروحاست منتهي مي خواهيم بگوييم شامل مجسمه مي شود يا نمي شود و در غير ذيالروح، بحث ديگري است كه صحبت خواهد شد .
چند جمله باقي مانده از نهج البلاغه خوانده شد .
خطبه شماره 16 در اوايل ورود به مدينه