بسم الله الرحمن الرحيم
روايت « ابو بصير »
در روايت دهم كه اينجا به ترتيب يازدهم بود، نكته اي گفتيم كه من يك مقدار در بعضي از فقه الدلاله هاي حديث ها، يك تأمل بيشتري هم مي كنم، احياناً براي اين است كه از اينها همه مدلي و روشي اخذ شود كه در ساير بحث ها و روايات كه با آنها مواجه مي شويد، مفيد خواهد بود.
متعلق نهي در روايت « ابو بصير »
در اين روايت كه روايت ابو بصير بود و البته از نظر سندي هم دلالتش تام نبود، گفتيم كه تعبير اين بود كه جبرئيل خطاب به پيامبر فرمود كه «انّ ربك ينهي عن التماثيل»،گفتيم كه نهي در اين روايت بر حسب ظاهر، تعلق به تماثيل گرفته است كه تماثيل يا مطلق صور و مجسمات است يا خصوص مجسمه است، در هر حال نهي به يك عين خارجي و به يك شيء خارجي تعلق گرفته است.
متعلق نهي، « فعل مقدر »
اين معقول نيست، ظاهر اوليه آن معقول نيست كه نهي به شيء خارجي تعلق بگيرد ، علتش اين است كه امر و نهي و احكام تكليفي به افعال اختياري تعلق مي گيرند و بنابراين اگر امر و نهي در جايي تعلق به عين خارجي بگيرد، در حقيقت يك چيزي مقدر است، و موضوع حكم، فعل اختياري است كه تعلق به اين امر گرفته است، موضوع داريم و متعلق داريم.
تعريف « متعلق فعل »
وقتي مي گوييم لاتشرب الخمر، حكم همان حرمت است، شرب موضوع حكم مي شود و خمر متعلق حكم مي شود. متعلق آني است كه فعل به آن تعلق مي گيرد، معمولاً اولي را موضوع، و دومي را متعلق مي گويند، گاهي به هر دو متعلق مي گويند، گاهي به هر دو موضوع گفته مي شود، به هنگام جدا كردن اين ها اصطلاح جا افتادهترش، اين است كه به آني كه فعل مستقيم به آن تعلق مي گيرد، موضوع گفته مي شود، و به آن چه كه فعل من به آن تعلق مي گيرد، متعلق گفته مي شود. گاهي برعكس هم احياناً گفته مي شود ولي غالباً اين گونه است.
متعلق نهي در « لاتَشرُب الخمر »
در لاتشرب الخمر، سه چيز در او وجود دارد:
يكي هيأت نهيي است كه حكم است، نهي است، يكي شرب است كه نهي مستقيم به او تعلق گرفته است كه فعل اختياري است، اين را موضوع مي گويند، يكي هم خمري است كه شرب بر او وارد مي شود و متعلق شرب است، كه به او متعلق گفته مي شود و گاهي هم به اولي متعلق مي گويند، و به دومي متعلقِ متعلقِ حكم گفته مي شود اما براي خلاصه كردن به اولي موضوع، به دومي متعلّق مي گويند.
بعضي جاهاست كه خيلي موضوع ومتعلق ـ صلّ يك فعلي است كه از انسان صادر مي شود حكم است، و متعلق حكم، و موضوع. خود فعل كه متعلق حكم شده است ديگر يك چيز ديگري ندارد، امر متعدي به چيز ديگري نيست، خود فعل انسان، كار فعل شخص است كه انجام مي گيرد، گرچه فعل همانجا هم ادوات و جوارح دارد ولي متعلق خاصي ندارد، اين يك نوع احكامي دارد كه حكم و موضوع است اما يك سري احكام داريم كه حكم است و موضوع است و متعلق، مثل لاتشرب الخمر، صلّ دو چيز دارد، ولي لاتشرب الخمر، نهي است و شرب و خمر، چون فعل متعدي به يك عين خارجي است به يك چيز ديگري متعلق مي شود، بر خلاف صلِّ، كه يك فعل شخصي فرد است كه حالت لازم دارد. تفاوت فعل لازم و متعدي در اينجاست.
امر ونهي متعِلق فعل « اختياري »
نكته ديگر اين است كه در آن موارد قسم دوم كه متعلّق حكم علاوه بر موضوع داراي متعلقي است كه آن عين خارجي است، حكم معلوم است كه مستقيم به متعلق تعلق نمي گيرد،يعني به عين خارجي تعلق نمي گيرد، حكم روي فعلي مي آيد كه آن فعل با آن امر خارجي مرتبط است. اين هم خيلي واضح است چون حكم امر و نهي و حكم و... در جايي متصور است كه اختياري باشد و اختيار در فعل خود شخص است و آن امر خارجي ربطي به من ندارد، جز اين كه من با او از طريق فعل يك تماسي برقرار مي كنم، شرب الخمر، تصوير التماثيل، صنع التماثيل، يا حفظ التماثيل و.... اين دو نكته واضحي است.
متعَلق مقدر
با توجه به اينها اگر در جايي نهي يا امر آمد چه به صورت حرفي، يا اسمي و معناي اسمي، جايي كه امر و نهي در آن قسم روي خود متعلق برود، اينجا عقل مي فهمد، قرينه لبيّه مي فهمد كه چيزي اينجا مقدر است، براي اين كه نهي مستقيماً نمي تواند به متعلق خارجي تعلق بگيرد، يا امر به آن تعلق بگيرد، امر روي كاري كه مكلف در ارتباط با او انجام مي دهد، تعلق مي گيرد. اين هم امر واضحي است آن وقت در جايي كه نهي، مستقيم، مرتبط با متعلق شود، الا و لابدّ عقل مي گويد اينجا يك چيزي مقدر است.
الف. مقدر« مجاز لفظي » و« مجاز عقلي »
گاهي مقدر است به نحو مجاز لفظي، گاهي هم مي گوييم مقدر است به نحو مجاز عقلي، يعني نهي تعلق به او گرفته است به اعتبار اين كه فعلي در اينجا متعلق اوست. سياق فنيه ادبي دو سه نوع است كه اينجا جاي بحثش نيست ولي در هر حال به زبان ساده وقتي خدا مي گويد يا روايتي بگويد ان الله نهي عن الخمر، در واقع نهي از شرب خمر كرده است، يعني فعلي بايد اينجا مقدر باشد.
شبيه آن چيزي كه در حديث رفع مي گفتيم رفع عن امتي ما لايعلمون، ما لايعلمون كه خودش رفع شده يا خطا و نسيان خودشان رفع شده اند، واقعيتي است كه موجود است، اينجا هم يك قرينه لبيّه اي است كه موجود است كه «رفع الخطا والنسيان و مالايعلمون و ما أخطأوا»مستقيم اين رفع به او تعلق نگرفته است و چيزي اينجا مقدر است فلذا اينجا مي گويند قرينه لبيه اي مقدّر است جميع الآثار، بعض الآثار، اثر واضع و چهار پنج احتمالي كه در رسائل ملاحظه شده است و از بحث هاي دقيق در بحث برائت است و اينجا هم همچون حالتي پيدا مي كند اگر بگويد نهي عن الخمر، يعني چيزي اينجا افتاده است تا اين نهي معنا دار شود والا بي معناست. عيناً اينجا همين قصه است، ان الله ينهي عن التماثيل، تماثيل يعني آن مجسمه ها و صور و نقوش. نهي مي كند خدا از آن كه مستقيم معني ندارد، پس يك چيزي مقدر است و آن چه كه مقدر است كدام است، چند احتمال دارد، عين آن اينجا مي شود فرض گرفت. يك نكته ديگري هم عرض مي كنم و بعداً احتمالات را بحث مي كنيم.
قواعد « حكم »
الف.حكم گاهي فقط موضوع دارد، و گاهي موضوع و متعلق دارد.
ب. نكته ديگر اين است كه حكم هيچ وقت مستقيم به متعلق تعلق نمي گيرد و اگر در ظاهر عبارت مستقيم روي متعلق آمد، حتماً مي دانيم كه عقل مي گويد آن چه كه از مقوله فعل اختياري است افتاده است و مقدر است، نظير همين بحثي كه اينجا داريم .
ج. اصل « عدم التقدير »
يكي هم اين كه ما در در مقدَّر، در جايي كه چيزي مقدر است و محذوف است، اصل اكتفاء به همان حداقل است، از نظر ادبي اصل عدم تقدير است و يك اصل عقلائي درستي هم است و اصل عدم التقدير است و بعد هم اصل عدم تقدير زائد است. اصل اين است كه جايي كه مي شود درستش كرد نبايد بگوييم چيزي افتاده و مقدر است.
وقتي مي گويد ان الله علي العرش استوي، اگر همين جمله مي شود درست معني كرد، نبايد بگوييم چيزي حذف شده و مقدر است، اگر نشد، مي گوييم چيزي مقدر است. پس اصل عدم قرينه است مگر قرينه عقليه اي و قرينه درستي بيايد كه اينجا چيزي مقدر است.
عدم الزيادةالمحذوف بر مقدر
دو اصل اينجا داريم، يكي اصل عدم تقدير و يكي هم اصل عدم الزياده بر تقدير است. پس يك اصل اين است كه به حدّاقل تقدير اكتفاء كنيم، اگر قرينه اي آمد، بايد چيزي مقدر باشد، به همان اندازه كه آن قرينه افاده مي كند ما بايد بگوييم چيزي مقدر است و زائد بر آن نبايد بگوييم چيزي مقدر است.
مقدمه ها اين ها بودند:
يكي اين كه حكمها دو نوع است، دوم اين كه حكم اختياري به اعيان تعلق نمي گيرد، اگر تعلق بگيرد، در ظاهر مقدر داريم، نكته سوم اين است كه اصل عدم تقدير و عدم الزيادةالمحذوف بر مقدر است.
اينجا ينهي عن التماثيل دارد، طبق اين مقدمات، نهي نمي تواند مستقيم روي متعلق تعلق بگيرد، بايد چيزي مقدر باشد، تا اين جمله درست دربيايد، به حداقل همان امر هم بايد اكتفاء كرد. چون اينجا هيچ قرينه لفظي اي نداريم تا بفهميم كه چه چيزي مقدر است و چه چيزي مقدر نيست، چيزي كه داريم اين است كه عقل مي گويد اينجا بايد چيزي مقدر باشد.
مقدر « ينهي عن التماثيل »
در مورد اين مقدر چند احتمال وجود دارد:
الف. همة افعال متعلق به تماثيل
يك احتمال اين است كه يك كلمه «جامع همه آثار» مقدر باشد، ينهي عن التماثيل، يعني عن كلّ فعل كه متعلق به تماثيل است، هر كاري، يك كلمه است ولي آن كلمه يك مفهوم جامعي است. اين يك احتمال است .
ب.ساخت و نگهداري
يك احتمال اين است كه جامع بين همان دوامري كه در اينجا بحث است، كه يكي اش همان ساخت است و يكي همان نگهداري و تزئين است.
طلبه:
سوال: عبادت هم ممكن است، يكي دو تا سه تا بگوييم مورد نهي قرار گرفته است، جامع بين اينهاست.
ج. چند فعل خاص
سوم اين كه بگوييم نه جامع بين جامع كلي كه احتمال اول بود و نه جامع خاص بين اين دو سه تا ، بلكه خود اين عناوين خاص، يعني حفظ و صنع و عبادت هم مي شود گفت، دو سه تا عنوان و دو سه كلمه مقدر باشد، اين احتمال سوم است.
د. يك فعل خاص
احتمال چهارم اين است كه بگوييم يك كلمه و يك فعل محذوف است كه كدام است را بايد بحث كنيم.ما عرضمان اين است كه هر يك از اينها را بحث مي كنيم.
احتمال اول كه معقول نيست، يعني بگوييم كلّ فعل كه يتعلق بالتماثيل، هذا مما لايلتزم به فقيه، هيچ كسي نمي تواند ملتزم به آن باشد، هر چه كه در ارتباط با تماثيل است يعني نگاهش هم اشكال دارد، اين كه درست نيست.
طلبه:
استاد: استثناء نشده است، دليل ندارد، و اصلاً به ذهن نمي آيد كه روايت همه اينها را مي خواهد بگويد.
طلبه:
استاد: نه، كل فعل نيست، بايد بگوييد آثار واضح و آثار بين را مي گيرد، اين را مي شود اينجا مطرح كرد، پس كل فعل نمي شود گفت.
كل فعل اينجا نمي شود گفت، جامع خاص بين اين دو سه فعل هم نداريم، عرفاً چيزي كه جامع بين دو سه تا فعل را بگيرد، را نداريم، اين هم جامع خاصي نداريم. احتمال اول و دوم كنار رفت.
احتمال سوم اين است كه بگوييم يك يا دو سه فعل مقدر است، اين هم اصل عدم زياده تقدير است، اصل اين است كه ما به يك حد واضحي كه يك حداقلي كه ما را از لغويت و اشكال بيرون مي برد، اكتفاء مي كنيم. اين هم اصل عدم زياده تقدير است.
احتمال چهارم، تقدير فعلي خاص
بعد احتمال چهارم را بحث مي كند احتمال چهارم اين است كه يك چيز بايد مقدر باشد و آن يك چيز تا اينجا غير از اشكالي كه ايشان مطرح مي كنند كه ديروز به ذهنم نمي آمد، تا اينجا ما مي گفتيم يك چيز اينجا مقدر است و آن يك چيز مقدر برايمان اجمال دارد كه يك چيز مقدر فعلِ حفظ است يا صنع است يا عبادت است مثلاً يا خريد و فروش است و همين سه چهارتاست و كدام از اينهاست؟ تعيين آن يكي معلوم نيست، اجمال پيدا مي كند و اين چيزي بود كه به ذهن من مي آمد بنابراين اين مواجهه با نوعي اجمال است. ممكن است كسي شبيه آن چيزي كه در حديث رفع گفته شده است كه اثر واضع، در حديث رفع گفته شده است، رفع مالايعلمون، يعني اثر واضحش را رفع كرديم اينجا هم ممكن است كسي اين طوري بگويد ينهي عن التماثيل يعني از آن فعلها و افعالي كه واضح و متعلق به تماثيل است، خدا نهي مي كند. اين احتمال را ممكن است كسي مطرح كند، آن وقت ممكن است بگويد آن فعل هاي واضحي كه به اين متعلق مي شود همين دو سه مورد هستند. ساخت و نگهداري و امثال اينهاست. اين احتمال خيلي ضعيفي نيست.
نظر آقاي اعرافي: « ينهي عن التماثيل المفروضه »
حال يك نكته اي را من مي گويم كه شايد جواب اين باشد، و آن اين بود كه ينهي عن التماثيل المفروضه گرفته است كه تماثيلي موجود هستند، و دارد از آنها نهي مي كند، اين مفهوم با بحث مطابقت بيشتري دارد تا اين كه بگويد از ساخت تماثيل نهي مي كند ، تماثيل را مفروض الوجود در نظر گرفته است و از آن دارد نهي مي كند و چون مفروض الوجود گرفته است و نهي مي كند بايد فعلي را كه بعد از فرض وجودش است، در نظر بگيريم ، اين نكته را مي خواستم بگويم نه به عنوان جواب، ولي مي تواند جواب اين باشد.
ظاهر وقتي مي گويد نهي از خمر كرد، ظاهرش اين است كه خمر را در مرتبه قبل مفروض گرفته، بعد به فعلي كه متعلق مي گيرد، از آن نهي مي كند، اينجا هم كه مي گويد ينهي عن التماثيل، مفروض گرفته است كه تماثيلي وجود دارد، مي گويد فعلي كه به او تعلق مي گيرد، نهي است، اين با اقتناع مطابق است، اين احتمال هم ممكن است اين طوري جواب داده شود كه ظهور اوليه نهي از يك امر اين است كه آن را مفروض گرفته، فعل متعلق به او را دارد نهي مي كند، اين ممكن است جواب اين امر اين باشد، كه ينهي عن التماثيل، مفروض گرفته است كه تماثيلي است، و..اين با آن رواياتي كه مي گويد كه اقتناع و حفظش درست نيست، سازگارتر است.
طلبه:
استاد: مي گويند حذف متعلق دليل بر عموم است، كه آن دليل بر عموم هم بايد بر اين بحثي كنيم.
طلبه:
استاد: ارتباطش اين است كه ساخت آن ايجاد آن است، مي شود بگويد نساز اين را، ولي همين طور كه مي گويد از اين نهي مي كنم ، يعني اين را مفروض گرفته ساخته شده، حالا نسبت به حفظش يا تزئين يا عبادتش يا خريد و فروش آن دارد نهي مي كند، اين بيشتر سازگاري با اين دارد كه موضوع را مفروض بگيرد.
طلبه:
استاد: مي گويد يا اين حديث مجمل است ، يا ظاهر در همان مقام دوم است كه حفظ و اقتناع است يا اين كه مجمل است و خيلي نمي شود به لحاظ دلالت به آن تمسك كرد. بهر حال اين بحثي است كه اينجاست.
طلبه:
استاد: احتمال ايشان به اين طريق ردّ مي شود، جايي كه ظهور اوليه..
طلبه:
استاد: مفروض الوجود مي گيرد، نه فرض مفهومي، اشكال كه ندارد، ظهور است، ظهورش اين است كه هميشه موضوع مفروض الوجود است، چيز موجود واقعي را گرفته است و امر مربوط به آن را نهي مي كند.
طلبه:
استاد: فلان چيز را مفروض گرفته است تا دنبال چيز ديگر نرويد. مگر اين كه ساخت آن را بگويد ، اين فعل ها را بياورد معلوم است يعني ايجادش، ولي اگر چيزي نياورد بگويد از آن نهي كرد، يعني آن امري كه يك واقعيت خارجي دارد را دارم مي گويم اين فعل را به آن متعلق نكن.
نسازيد، دليل مي خواهد، وقتي مي گويد تماثيل نسازيد ، در واقع مي خواهد آن مواد را تبديل به اين نكنيد، فعل به آن مواد تعلق پيدا مي كند، ولي وقتي دارد نهي مي كند يعني اين موجود را مي گويم تزيين و خريد و فروش نكنيد و ظهور اوليه اش اين است.
طلبه:
استاد: اشكالش همين است اگر بخواهيم عنوان جامعي را كه جامع كلي كه نمي شود، جامع خاص نمي شود، اثر واضح را بگوييم كه ايشان مي گويد، اثر واضح را مي شود گفت، كه يك كلمه محذوف باشد، منتهي آن اثر واضح را دو سه تا چيز را مي گيرد، تماثيل را فرض گرفته، موجود است، حالا نهي از آن كرده است، تماثيلي كه ايجاد مي خواهد كند، يك قرينه و مؤونه زائده اي دارد.
اين خيلي عرفي است، وقتي مي گويد ينهي عن الخمر، فرض اين است كه نمي گويد نسازيد، و هيچ كس به ذهنش نمي آيد. وقتي بگويد خدا از خمر نهي كرده است، به ذهن نمي آيد كه خمر را نسازيد. بله مقبوض مولاست ولي مقدمه حرام نمي شود. دليل داريم ما اگر اين «ان الله ينهي عن الخمر والميسر» داشتيم، قطعاً مي گفتيم ساختش مشكل ندارد، و ترديدي در آن نداشت.
ان الله ينهي عن الخمر و الميسر، چيزهاي ديگري را مي دانيم و در فرض بودن در عالم جاهليت كه در آن غرق است، در آنجا اين نهي از خمر، ساختن را نهي نمي كند، بايد ديد براي چه مي سازد؟ مي سازد كه در شستشو از آن استفاده كند و مصارف ديگر فروش براي كفار.
طلبه:
استاد: دليلش اين است كه خمر را مفروض گرفته، مي گويد شما با آن تماسي برقرار نكنيد يا چيز ديگر.
ظاهرش اين است كه آنجا كه گفته مي شود ايجاد التماثيل، در واقع فعل به آن ماده تعلق مي گيرد كه نتيجه اش تماثيل است، نمي گوييم كه نمي شود، و معقول نيست، مي گوييم ظاهرش اين است كه ينهي عن الخمر، ظاهرش را دارد، فعل را مفروض گرفته بعدي را دارد مي گويد كه به آن تعلق مي گيرد.
تخصيص « ينهي »
اگر اين طور بود كه يك مخصصاتي داشتيم آن وقت مي گفتيم اين يك اطلاقي دارد كه تخصيص خورده است. اگر نگوييم كه تخصيص اكثر است، معلوم نيست كه آنطور باشد، ولي چنين چيزي نداريم كه مخصصاتي داشته باشيم فلذا از اول اين از باب ضيّق فمّ الركيّه است ولي محدد است و يك چيز عام جامعي نيست.
اگر نگوييم كه اين روايت به تنهايي بيشتر با حفظ و اقتناع و تزيين و.. سازگار است، لااقل اجمال دارد و خيلي واضح نيست كه بگوييم همه اينها را مي گيرد.
جمع بندي روايات ذكر شده
اين ده تا روايت بود كه ما در اينجا به عنوان طائفه اول آورديم كه طائفه اول مجموعه اي از روايات است كه به جز يكي، بقيه قرائن خاصي ندارد كه مربوط به ذي الروح باشد يا غير ذي الروح است، يعني احتمال اين است كه مطلق باشد، اختلاف بر سر اين است كه تماثيل و تصاوير از نظر لغوي مطلق است يا غير مطلق است والا هيچ قرائن خاصي ندارد جز يك اشكال كه كسر داشت.
در همين طائفه اول كه ما ده روايت بحث كرديم، شش روايت ديگر يا هفت روايت ديگر در مستدرك جلد 13 مستدرك الوسائل، باب 75، شش حديث هم آنجا آمده است كه با هم 16 حديث مي شود كه آن شش حديث فكر مي كنم 4 يا 5 تا از آنها از طائفه اول ما به حساب بيايد. يعني مي گويد تماثيل، تصوير و امثال اينها دارد كه بعضي دلالتش هم از بعض اينها واضحتر است ولي سند همه اينها ضعيفتر است، بعضي روايات هم اهل سنت دارند، شايد مجموعاً 16، 17 روايت بشود، منتهي آنها را چون سندهايشان واضح است، دلالت ها حرف جديدي نيست، از همين قبيل بحثهاي مذكوره است و لذا بحثي از آن نمي شود، البته بعضي از آنها دلالتش نسبت به تصوير خوب است ولي سند همه ضعيف است، و ضعف هايشان بين است و چون معمولاً سندهايي كه در مستدرك است ضعفش بين است و به همين دليل است كه صاحب الوسائل نياورده است. همه آنها اين طور نيستند كه توجه نداشته است و غالباً توجه داشته و بعضي ها را از سني آورده.
ضعف احاديث «كتاب مستدرك »
آنهايي را كه از شيعه آورده دو نوع است مستدركي كه مرحوم حاجي نوشتند، احاديثي كه براي تكميل ابواب و احاديث مستدرك آوردند دو نوع است: بعضي از آنها است كه حاجي به يك منابعي كه دسترسي پيدا كرده و به احاديثي كه مرحوم حر عاملي به آنها توجه نداشته و گاهي ممكن است يك منابعي بعداً پيدا شده است كه آن وقت ايشان توجه نداشتند، ولي بخشي از آن هم است كه مرحوم حرّ عاملي توجه داشته ولي بهرحال بنابراين كه همه احاديث را بياورد را نداشته است و در اين قسم دوم غالباً احاديث ضعيف است يعني ضعف هاي واضحي دارد و لذا در مستدرك احاديث معتبر نه اين كه نباشد، اما كم است.
دسته بندي روايات در تمثيل و تصوير
الف. تماثيل و تصاوير ذي الروح و غيرذي الروح
اين طائفه اي كه ما ده تا خوانديم و چند تا را به مستدرك حواله داديم اينها عنوان تماثيل و تصاوير و تمثيل و تصوير دارد و جز يكي دو تاش كه قرائني مي شد پيدا كرد كه مي توان گفت مخصوص ذي الروح است يا مجسمه است، غالباً شامل همه اين دو تقسيم يعني ذي الروح يا غير ذي الروح و مجسمه و غيرمجسمه مي شد و ادعاي قطعي روي همه اش نمي كنيم، غالباً بنابراين كه بر تمثيل وتصوير اطلاق دارد را مي توانيم بگوييم.
ب. تماثيل و تصاوير ذي الروح
طائفه دوم رواياتي است كه ظهورش بيشتر در ذي الروح است، در تصاوير و تماثيل ذي الروح است، موجودات داراي روح است، اين طائفه يك گروه، يك مجموعه بخش اول و قسمت اولش شش يا هفت روايت است كه يك مضمون دارد. با تعبير مختلف ولي يك مضمون دارد، اين شش يا هفت روايت اين است كه مي گويد كساني كه در اين دنيا تصويرگري مي كنند و مجسمه سازي مي كنند در روز قيامت مكلف مي شوند كه روح در آنها بدمند، يعني مجسمه هاي دست ساخته مي آورند و آنها را مكلف مي كنند كه روح در آنها بدمند.
روايت « سعد بن طريف»
اولين روايت در اين گروه روايت دوازده همين باب است «و عن محمد بن علي عن ابي جميله عن سعد بن طريف، عن ابي جعفر(عليه السلام)قال: ان الذين يؤذون الله و رسوله هم المصورون، يكلفون يوم القيامة عن ينفخوا فيها الروح»
« ينفخوا فيها الروح» نوعي عذاب
مصورون كساني اند كه خدا و پيامبر را آزار مي دهند، اينها تكليف مي شوند روز قيامت كه نفخ روح كنند، همان تأجيز است، عذابي براي آنهاست، مي خواهند نفخ روح كنند در حالي كه نمي توانند. مثل همان كسي كه مي گويد اگر مي توانيد مثل قرآن را بياوريد، منتهي در روز قيامت همراه با نوعي مشقت است، يعني آنها را دائم مأمور مي كنند و فشار مي آورند كه اينها را زنده كنيد. مجسمه ساخته شده توسط خود را زنده كنيد و در حالي كه نمي توانند. نوعي عذاب است.
سند روايت « سعد بن طريف»
سند اين روايت، از محاسن برقي است عن محمد بن علي، عن ابي جميله، عن سعد بن طريف،سعد توثيق خاص دارد، محمد بن علي با سلسله سند قابل تشخيص و توثيق است و قابل تصحيح است.
توثيق « ابي جميله »
بحث در اين است كه اين ابي جميله اسمش مفصل بن صالح است، و اين مفضل بن صالح جز رجال صفوان است كه ما آن را معتبر مي دانيم ولي در نجاشي ايشان تضعيف شده است، جزء رجال صفوان است ولي در نجاشي ايشان تضعيف شده است وقتي رجال ابن ابي عمير مي آيد توثيق عام مي آورد ولي براي اين كه توثيق نهايي شود، بايد ببينيم كه تضعيفي جايي است يا نيست؟ و اينجا معارض دارد و به همين دليل مي گفتيم مرسلاتش لايفيد شيئاً، براي اين كه اسمش اگر بود، شايد هميني است كه در جايي تضعيف دارد.
طلبه:
استاد: نه اين حد دلالت را ما قبول نداريم. ما همان يك توثيق عام را قبول داريم و به هنگام تضعيف، تخصيص مي خورد. مخصوصاً كه مضعف در اينجا نجاشي است و اين روايت معتبر نيست.
و اما چند روايت ديگر دارد كه در جلد 13 است در اين باب 3 احكام مساكن ج 3 همين يك حديث بود اما چند حديث ديگر است كه در ابواب ما يكتسب به است. باب 94، ج 13 ابواب مايكتسب به، باب 94 در اينجا هم چند روايت است كه همين مضمون را دارد.
روايت «محمد بن مروان» از خصال
در وسايل بيست جلدي جلد 13 است ابواب مايكتسب به باب 94 حديث هفت،« في الخصال عن ابيه عن عبدالله جعفري الحميري عن يعقوب بن يزيد عن محمد الحسن الهيثمي عن هشام بن احمر و عبدالله بن... جميعاً عن محمد بن مروان عن ابي عبدالله(عليه السلام)قال سمعته يقول: ثلاثة يعذبون يوم القيامه، من صوّر صورة من الحيوان» مطلق نيست، قيد دارد.
يعذب حتي ينفخ فيها و ليس بنافخ فيها، روز قيامت عذاب مي شود تا اين كه بتواند بدمد در آن، و المكذب، كسي كه خواب دروغ مي گويد و چنين چيزهاي ديگر، اين هم يك روايت است كه از خصال نقل شده است روايت هفتم.
سند روايت «محمد بن مروان»
اين هم سندش ضعيف است براي اين كه در اين محمدبن حسن ميثمي، هشام بن احمد، اينها كه توثيق ندارند، محمدبن مروان هم توثيق ندارد مگر از باب رجال كامل الزيارات كه آن را هم قبول نداريم. روايت هشت اينجا هم همين است كه سندش هم هر دو ضعيف است .
طلبه:
استاد: نه، حيوان يعين ذي الروح است.
روايت « اكرم بن عباس »
روايت نهم همين باب ابواب مايكتسب به است از خصال است «عن خليل بن احمد عن ابي جعفر دبيدي عن ابي عبدالله عن صفيان عن ايوب سجستاني عن اكرم بن عباس»اين روايتي است كه از عامه هم نقل شده است كه از پيغمبر نقل كرده است. سندش چندين نفر دارد كه يا مشترك است يا ضعيف است، «قال، قال رسول الله(صلي الله عليه و آله وسلم)من صوّر صورة عذّب و كلّف حتي ينفخ فيها و ليس بفاعل». اين هم روايت ديگري است كه اين روايات در وسائل آمده است چون مي گويد نفخ روح كند.. مي گوييم.
روايت ششم همين را دارد، البته هفت و هشت يك روايت است كه دو سند دارد، ولي روايت شش، «محمدبن علي بن حسن باسناده عن شعيب بن واقف عن الحسين بن زيد كه اينها هم توثيق ندارند كه عن الصادق في حديث... كه نهي رسول الله (صلي الله عليه و آله وسلم) عن التصاوير، من صوّر صورة كلّفه الله تعالي يوم القيامة ان ينفخ فيها و ليس بنافخ». اين هم سند ضعيف است. در واقع آن حديث دوازده جلد قبلي و در اين باب 94 ابواب ما يكتسب به حديث 6، 7، 8، 9، است كه سه حديث اينجاست و يك حديث آنجاست و يكي دو تا حديث هم در مستدرك آمده است و يكي دو تا هم در همان باب 75 ج 13 ابواب مايكتسب به آمده است. يك حديث يا دو حديث ديگر هم شايد در كتب عامي باشد.
پنج شش تا حديث است كه در واقع اشاره به اين مطلب كرده است و البته همه اسنادش هم ضعيف است. اين احاديث دلالتش چيست؟ و سندش يك بحث تكميلي دارد.