فقه / فقه اقتصاد / تصویر؛ جلسه 1387/07/29

بسم الله الرحمن الرحيم

 

طائفه اول از رواياتي كه در باب تمثيل و تصوير وارد شده بود رواياتي بود كه به عنوان تصوير و تمثيل آمده است و احتمال اين كه مطلق باشد و هم مجسمه را دربربگيرد و هم صور را دربربگيرد؛ داشت. دراين طائفه طبق ترتيب خودمان روايت نهم يا روايت دهم است رسيديم. سند اين روايت را بررسي كرديم و به دلالتش رسيديم كه آخرين مطلب آن كه در ذيل حديث بود به آن رسيديم.

رجال روايت « اسبغ بن نباته »

يك نكته راجع به سند آن عرض كنم. در اين سند همانطور كه عرض شد چنين است:  از محاسن برقي عن ابيه عن ابن سنان عن ابي الجاروت عن اسبغ بن نباته عن اميرالمومنين(عليه السلام).ابي الجاروت توثيقي ندارد جز اين كه در كامل الزيارات و در تفسير علي بن ابراهيم وارد شده است و بحث رجال كامل الزيارات و تفسير علي بن ابراهيم چند بار گفته است و گفتيم كه تام نيست.

نظر شيخ مفيد در ثقه بودن « ابي الجاروت »

منتهي يك نكته اي در ابي الجاروت است كه مرحوم شيخ مفيد در يكي از كتابهايشان دارند راجع به ابراهيم بن حمزه است در ذيل آن يك حديثي را كه نقل كردند و در رساله فقهي شان است در آنجا ذيل ابراهيم بن حمزه مي فرمايند كه ايشان از كساني است كه لايطعن عليه، طعني بر او وارد نيست. از رجال مشهوري است كه طعني بر آنها وارد نيست و اصحاب بر آنها اعتماد كردند و ذيل آن مي گويد از قبيل همين آقا، يعني ابراهيم بن حمزه و چند نفر كه يكي همين ابي الجاروت است، بعيد نيست كه از اين سخن و فرمايش شيخ مفيد كه يك نوع مدح است، ما توثيق استفاده كنيم.

تفاوت مدح و توثيق

گاهي در كتب رجالي مي گويند اين شخص توثيق شده است، و گاهي مي گويند اين شخص مدح شده است، هر مدحي توثيق نيست، گاهي يك ويژگي هايي، خوبي هايي براي يك شخص ذكر مي كنند و اين معنايش اين نيست كه اين شخص نهايتاً‌ شخص ثقه است در مقام نقل.

اين مدح و توثيق است كه با هم تفاوتي دارد. مدح اعمّ از توثيق است و هر مدحي، توثيق نيست. گاهي انسان يك فردي را تضعيف مي كند ولي يك خوبي هايي را براي او ذكر مي كند، مطلق مدح مساوي با توثيق نيست، بلكه توثيق اعمّ از مدح است اما بعضي از مدح ها است كه اگر يك دقتي راجع به آن شود به نحوي از آن توثيق بيرون مي آيد. بعيد نمي دانم آن تعابيري كه مرحوم مفيد در يكي از رساله هايشان در باره چند نفر وارده شده است، تعبيرش همين باشد ـ ضمن بحث ابراهيم بن حمزه ـ مي گويد: اين شخص از كساني است كه لايطعن عليه و تعبير ديگري دارد كه در مقام پذيرش روايت مدحش مي كند و مي گويد طعني بر او وارد نيست و يك تعبير ديگري هم دارد، ‌ظني درباره او وجود ندارد، چون مقام، مقام اعتماد بر حديثش است، مرحوم مفيد در اين مقام صحبت مي كند البته شيخ مفيد احتمال اين كه حسّي از كسي نقل كند سينه به سينه نقل توثيقي كند بعيد نيست كه اين مدح را مفيد توثيق بدانيم و با توجه به اين كه اصل در اينها حمل بر اصالة الحسّ است احتمال اين كه بگوييم مرحوم شيخ مفيد حسي دارد خبر مي دهد، اعتماد و وثوق به او قابل اعتنا باشد.

اعتبار توثيق؛ «عن حسِّ» يا «عن حدس»

 اين بعيد نيست چون روشن هم است كه وقتي شخصي ديگري را توثيق مي كند، اين توثيق هنگامي اعتبار دارد، كه عن حسّ باشد نه عن حدس و اجتهاد منتهي هر جايي كه كسي نقل در باره ديگري بگويد اين شخص موثق است و مورد اعتماد است اصل اين است كه اين خبر او عن حسّ است اصل در اخبار اين است كه عن حسّ است مگر جايي كه اين احتمال نباشد.  در مرحوم شيخ مفيد، نسبت به ابي الجاروت و چند نفر ديگر كه آنجا ابراهيم بن حمزه هستند،

توثيق شيخ مفيد

حال اگر دو نكته درباره كلام ايشان بپذيريم آن وقت مفيد وثوق است:

الف. مدح عن الحسِّ

اولاً اين كه بگوييم اينجا ايشان مدح در مقام بحث هاي خبري و امثال اين است و مفيد وثوق است و توثيق دارد.

ب. مدح عن الحدس ( توثيق اجتهادي )

ثانياً بگوييم اين مدح از آن مدح ها و توثيق هاي مثل مرحوم علامه و متأخريني كه ديگر توثيقشان اجتهادي است يا مثل آقاي خوئي و بروجردي و شوشتري و ماماقاني دارند، توثيقات اينها اگر مستند به منبع قديمي نباشد اينها گفته مي شود روي اجتهاد خودشان صحبت مي كنند مثل بحث هايي كه همين جا انجام مي شود و گفته مي شود روي نظر و حدس گفته مي شود. اما در مورد مرحوم شيخ مفيد اين اصالةالحس مشكلي ندارد،‌ براي اين كه احتمالش تا زمان شيخ مفيد است كه مثل همين روايتي كه سلسله هايشان متصل بوده است آن ها گفته اند كه اين شخص ثقه است كه لايطعن عليه و اصحاب بر اينها طعني ندارند و اعتماد بر اينها دارند اين بعيد نيست كه عن حسّ باشد.

طلبه:

استاد: بله مي خواهد بگويد اين ها همه اش بحث هاي اعتقادي است و اين نوعي توثيق دارد.

نه آنجا روايتي نقل كرده است كه ابراهيم بن حمزه در آن بوده است مي گوييم در مقامي كه ابراهيم بن حمزه مي شود روايتش را قبول كرد، مي گويد ابراهيم بن حمزه از كساني است كه لايطعن عليه، و يعتمد عليه. چنين چيزي است، مقامش مقامي است كه مدح است  و در مقام روايت و خبر است و اعتقادي نيست. اگر ما اين نكته را بپذيريم بعيد نيست كه مي توان پذيرفت، خيلي بحث كاملاً قوي اي نيست، ولي در يك حد متعارفي مي شود پذيرفت.

مقدمات پذيرفتن توثيق شيخ مفيد

 دو مقدمه دارد:

   الف. مقدمة اول اين است كه فرمايش شيخ مفيد درباره ابراهيم بن حمزه و ابي جاروت و چند نفر بگوييم كه مدحي است كه مفيد وثوق است، اين مبتني است بر اين كه بگوييم چون مرحوم صدوق در مقام تأييد خبر ابراهيم بن حمزه است و از آن جهت درباره او بحث مي كند چون درباره تصحيح سند و حديث و.. است اين مدح مفيد توثيق است. و نكته اش همين است.  

  ب. مقدمه دوم اين است كه بگوييم اصالة الحسدر توثيق تا زمان مرحوم مفيد قابل قبول است و تا زمان ايشان همين كه احتمال عقلائي است كه دارد روايتش را سينه به سينه از روات ديگر نقل مي كند تا به توثيق ابي الجاروت برسد احتمالش اگر باشد آن وقت اصالة الحس اين است كه اصل عقلائي است مي گويد اين توثيق عن حس است و درست مي شود و از اين جهت بعيد نيست كه ابي الجاروت را توثيق كنيم.

انطباق تاريخي روايت « اسبغ بن نباته »

اين به لحاظ سلسله تاريخي هم ابي جاروت هم از امام صادق(عليه السلام)نقل كرده است اسبغ بن نباته هم احتمالش منتفي نيست بدون اين كه عمرش طولاني شود، حضرت امام باقر(عليه السلام)دوره امامتشان چه سالهايي است؟ صد و بيست، سي، و اسبغ بن نباته اگر بگوييم در زمان ابي جاروت نقل كرد است بعيد نيست. يك فرد سي چهل ساله اي باشد، كه از محضر اميرالمومنين(عليه السلام)بوده است و اگر 80، 90 سال عمر كرده باشد كه غيرطبيعي نيست، آن وقت ابي جاروت مي تواند از او نقل كند،‌ منتفي نيست، بدون نياز به عمر بالاي صد سال، آن جايي كه سلسله روات نيازي به يك عمري بالاي نود و صد باشد،‌ آنها جزء معمّدين مي شود، اگر تصريح نشود كه جزء معمّدين است آن وقت اينجا گفته مي شود يك سقطي ندارد، اگر بالاي 80 سال بتواند دوره كوتاهي انطباق با هم داشته باشند،‌وجهي ندارد طبقات آن و سلسله سند سقطي وجود دارد و قابل قبول است.

 

 

 

طلبه:

استاد: بله، نقل شده است و مشكلي ندارد. سال 95 اگر آن باشد،... مشكل حل است بنابراين طبقات روات در اينجا مشكلي ندارد، ابي الجاروت قابل قبول است منتهيدر مورد ابن سنان ظاهراً نمي توان تشخيص داد بين محمد بن سنان و احمد بن سنان ،كدام يك باشد.

توثيق روات در حال حاضر

در زمان ما يك بخشش چيزهايي است كه عن حس نقل شده است و عن حسي است و تاريخي نقل شده  و واضح است ولي جاهاي مبهمش اجتهادي است و هر كسي به اجتهاد خودش عمل مي كند.

اين كه ابن ابي عمير موثق است اين ديگر اجتهادي نيست، عن حسّ است، نقل كردند از نجاشي و بالاتر از نجاشي و نقل كردند از سلسله فقهاء و روات همين جوري كه توثيق دست ما آمده است اين توثيق ابن ابي عمير و خيلي از روات ديگر كه در كتاب نجاشي است، معارضي هم ندارد، اين توثيقات همه عن حسّ است و ما هم قبول مي كنيم منتهي در جاهايي كه توثيق عن حس داريم يا نداريم بايد آن اجتهادي مي شود و هر كس اجتهادش به درد خودش مي خورد.

مفهوم « قدخرج من الاسلام »

الف. از نظرامام (ره) :

 اما در دلالت اين حديث دو سه مطلب گفتيم،‌آخرين مطلب اين بود كه حضرت امام فرمودند كه اين من مثل فلانا فقد خرج من الاسلام، بخاطر اين كه خرج من الاسلام يك تعبير بسيار تندي است و اگر حقيقتش را بخواهيم بپذيريم اين را بايد بر بت سازي حمل كنيم نه صرف مجسمه سازي، براي اين كه خروج از اسلام به صرف نقاشي و مجسمه محقق نيست، براي اين كه خود جزا و شرط و تعبير خرج من الاسلام قرينه بر اين است كه من «مَثِّلْ مَثَالاً» يعني تمثيل در مقام بت است و از اين جهت اين روايت چيز خاصي مي شود فقط در بحث بت سازي و از بحث ما بيرون است

ب. از نظر آقاي خرازي :

 كساني هم پاسخ دادند آقاي خرازي و ديگر فقهاء جواب دادند كه نه برداشتشان اين است كه خروج از اسلام، خروج حقيقي نيست، و خروج مجازي و حكمي است و خروج از اسلام به صورت مجازي وحكمي از ايمان، در گناهان ديگر هم اطلاق مي شود، چنين نيست كه فقط در مسائلي باشد كه با شرك و.. ارتباط داشته باشد و در خيلي از معاصي ديگر هم است كه تعابيري از اين قبيل وارد شده است و بنابراين چون خرج من الاسلام حقيقي نيست، با غير بت و ساير مجسمه ها سازگار است و  بايد به اطلاق من «مَثِّلْ مَثَالاً» كه چه بت است و غير بت باشد بايد عمل كنيم و فرقي نمي كند غير بت را هم مي تواند دربربگيرد.

ج. نظر سوم در « خرج من الاسلام »

ما دراينجا عرض كرديم كه ممكن است كسي بگويد كه اينجا يك تعارض بين دو قرينه وجود دارد و اين دو قرينه در اينجا به اين ترتيب است كه ظاهر خرج من الاسلام، ظاهرش اين است كه يك خروج واقعي است كه آن وقت مربوط به بت پرستي است. « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» اطلاق ندارد و از طرف ديگر ظهوري هم در خود شرط و مقدم قضيه است كه « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» ظاهرش اين است كه خود تمثيل بماهوهو بدون ديگري موضوعيت دارد. اين دوظهور مقابل هم است، « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» اگر بخواهيم تخصيصش بزنيم به تمثيل در مقام بت پرستي، اين خلاف ظاهر است، ظاهرش اين است كه خود مجسمه سازي و تمثيل و تصوير بماهو هو نه از حيث اين كه مقدمه بت پرستي است و خاص به ساخت مجسمه اي است كه مورد پرستش مي گيرد، اين خلاف ظاهر است، اين قيد دليل و قرينه مي خواهد و اگر دليل نباشد اصالة الموضوعية و اصالة الاطلاقمي گويد خود تمثيل بماهوهو موضوع حكم است و اين يك ظهور از اين طرف، كه اگر اين باشد روايت اطلاق دارد.

ظهور جزاء خرج من الاسلام، ظهورش اين است كه اصل اين است كه معناي حقيقي مقصود است آن ظهور اگر باشد، آن وقت بايد « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» قيد بخورد. بين اين دو ظهور ممكن است كسي بگويد تعارض است و ما اصالة الاطلاق والموضوعيةدر « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» اگر اين را بگوييم خرج من الاسلام را حكمي مي گوييم و غير حقيقي است و اگر خرج من الاسلام را بگيريم آن مي گويد پس « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» فقط به مقام بت سازي است و نه غير آن. بين اين دو تا شايد كسي بگويد تعارض است و در تعارض هم يك اجمالي پيدا مي كند، تقدمي ندارد، اين هم ممكن است در واقع در جواب دو نظريه قبلي بگويد به يك اجمالي مي رسيم.

جمع بندي مطلب

حضرت امام آمدند ظهور خرج من الاسلام را اخذ كردند و آن را مقدم داشتند، مي گويند چون خرج من الاسلام حقيقي است، پس « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» يعني بت سازي است،ديگران گفتند آن « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» اطلاق دارد ساخت مجسمه ولو اين مانكن هايي كه براي فروش لباس استفاده مي شود، آن اطلاقش كه ظهور اطلاقي اش را مي گيريم و آن خرج من الاسلام را قيد مي زنيم يعني از اسلام حقيقي، يا خروج را در آن تصرف مي كنيم.

امام آن ظهور ذيل را مقدم دانستند و قرينه بر تصرف در صدر قرار دادند و مقيد به بت كرد. و مشهور اين را مطلق مي دانند و ظهور اطلاقي صدر را مي پذيرد، صدر حديث را، و خرج من الاسلام را حكمي اش مي كند.

نظر ديگراين است كه كسي شايد بگويد بين اين دو صدر و ذيل يك نوع ناسازگاري است ولي ترجيحي نمي توانيم بدهيم اين را بر آن يا آن را بر اين، و چون نمي شود ترجيح داد، فلذا معتقد مي شويم به اجمال حديث، البته اجمال كه باشد، قدر متيّقنش بت سازي است، آن هميشه قدر متيّقن دارد، اما مجمل كه شد اطلاقي ندارد كه همه جا به آن تمسك كرد.اين احتمال سوم است.

ممكن است كسي نظر مشهور را در اينجا كه « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» را مطلق مي گرفت، ترجيح دهد، با دو قرينه كه تمثيل در اينجا مطلق مجسمه سازي است.

نظر آقاي اعرافي : « خرج من الاسلام » ، خروج حكمي

الف. دليل اول : وجود قرينه در عبارت

يك مؤيد اين است كه اينجا اين جمله تنها نيست، چنين است من جدّد قبراً أو مثّل مثالاً يكي از آن هم تجديد قبر است، حتي تكرار هم نشده است كه سياق واحده است وجمله واحد و جواب واحد در اين جمله شرطيه به دو شرط خورده است، نگفته كه من جدد قبراً فقد خرج من الاسلام و من مثل مثالاً فقد خرج من الاسلام كه بگوييم سياق است و سياق اعتباري ندارد، نه در يك جمله مي گويد كه من جدد قبرا و من مثل مثالاً فقد خرج من الاسلام، يعني يك جواب را حمل بر دو مقدم كرده،  حتي دو جمله نيست و يك جمله است. يك جمله كه شد، آن وقت خرج من الاسلام نسبت به تجديد قبر كه حتماً خروج حكمي مراد است و اگر كسي بگويد گناه محض دارد و مي گوييم گناه هم نيست و كراهت دارد ولي آن هم نگوييم بگوييم حرام است، مي گوييم اين حرام شرك و.. نيست، حرام مثل ساير محرمات است، خرج من الاسلام نسبت به شرط اول قطعاً حكمي است، اين قرينه براي حكمي بودن دومي است. نگوييد اين سياق قرينيت ندارد، اينجا قرينيت بالاتر از سياق است‌ براي اين كه يك جمله به هر دو نسبت داده شده ولو از نظر ادبي بگوييم اين در حكم دو جمله است ولي به لحاظ استعمالي يك جمله است كه به هر دو نسبت داده شده و در هر دو وزان دارد.

ب. بت سازي خروج من الاسلام حقيقي نيست

مؤيد دوم اين است كه خرج من الاسلام حتي نسبت به بت سازي، خرج من الاسلام حقيقي نيست، صرف بت سازي خروج من الاسلام حقيقي نيست، بت پرستي خروج من الاسلام حقيقي نيست، فلذا ما خدمت حضرت امام عرض مي كنيم كه حتي اگر « مَن مَثِّلْ مَثَالاً» فقط بت سازي مقصود باشد، باز خروج من الاسلام حكمي است،‌ چون بت سازي ملازم بت پرستي نيست. خيلي آدمها بت مي سازند ولي به ديگران مي دهند و بت نمي پرستند. منافعش را مي برد و در آمد دارد مثل مسلماني كه اعتقاد دارد و گناه هم مي كند.اگر اين نكته را بپذيريم تعارضي بين دو ظهور نيست، و در هر حال خروج حكمي است حتي اگر مقصود از ساخت مجسمه، ساخت بت است نه بت پرستي. ساخت بت موجب خروج از اسلام ظاهري نيست.

نتيجه اين كه برداشت مشهور درست است و گناه نبودن را مي رساند.

طلبه:

استاد: نه ايشان آن را نمي گويد، مي گويد ساخت بت است چه براي خود و چه براي ديگران.

 

مفهوم « مَن مَثِّلْ مَثَالاً»

اين كه من مي گويم در هر دو اينها تعبير مؤيد كردم، براي اين كه وجوه ديگري هم به ذهن مي آيد كه اين ها را جواب داد ولي خيلي نمي شود آن وجوه را..

وجه اول براي اين است كه خرج من الاسلام براي اين كه عطف مي شود در واقع دو جمله است از نظر ادبي، و مؤيد است و دليل نيست، اين جا هم ممكن است امام اين گونه بفرمايد كه من خرج من الاسلام ظاهري حقيقي مي گيرم، و مقصود من مثل مثالاً، بت ساختن براي پرستش است، منتهي اين خيلي بعيد است.

از نظر سند اين حديث بي اشكال نيست.

طلبه:

استاد: نه، اگر اين احتمال را بگوييم يعني ساختش موضوعيت ندارد، يعني عبادتش موضوعيت دارد و چون مقدمه اين است از آن باب سخن مي گويد. بنابراين برداشت مشهور اظهر است.

روايت «‌ابي بصير »

روايت دهم كه در اينجا روايت يازدهم است، اين روايت هم از «عن ابيه عن قاسم بن محمد عن علي بن ابي حمزه، عن ابي بصير عن ابي عبدالله (عليه السلام)قال، قال رسول الله (صلي الله عليه و آله وسلّم)أتانا جبرئيل فقال يا محمد! ان ربّك يقرئك السلام و ينهي عن التماثيل»اين همان روايتي است كه روايت اول هم همين بود تزويق البيوت بود، عن علي بن حمزه، عن ابي بصير بود كه از امام صادق(عليه السلام)بود كه نقل مي كرد نزول جبرئيل منتهي در عين حال اين دو بحث است. آنجا تزويق البيوت داشت، اينجا عن التماثيل بود فلذا روايت مستقلي حساب مي شود گرچه همه اش در واقع يك سند دارد ولي عبارت مختلف است.

بررسي رجال روايت «‌ابي بصير »

اين روايت دارد كه ان ربك ينهي عن التماثيل، اين روايت ضعيفي است، قاسم بن محمد ضعف دارد،  علي بن ابي حمزه بطائني است كه چندبار راجع به آن سخن گفتيم ولذا روايت ضعيف است. از ابي بصير است كه او معتبر است.ابي بصير مردد بين چهار يا پنج نفر است ياكنيه.

توثيق «‌ ابي بصير »

يحيي بن قاسم است كه شخص معتبري است، يكي هم ليث بن مراد بختري است، كه اين دو آدم هاي بزرگ و جليل القدري بودند كه يحيي بن قاسم، همان ابوبصيري است كه نابينا است و يحيي بن ابي بصير گاهي لقب قاسم است و گاهي لقب ليث بن مراد بختري است كه به اولي ابي بصير اسدي مي گويند و دومي را ابو بصير مرادي مي گويند. اين دو نفر افراد معتبر و قوي اي هستند. اما دو سه نفر ديگر هم داريم كه مكنّي به ابوبصيرند و توثيق ندارند و يك بحث رجالي كه وجود دارد كه اين ابي بصير كه مشترك بين چهار يا پنج نفر است و سه نفرشان توثيق ندارند چطور حمل بر اين دو نفر مي كنيد؟ اين يك بحث رجالي است.

يكي از لحاظ طبقه با امام باقر و امام صادق(عليهم السلام)جور نيست، آن دو تا هم كه از لحاظ طبقه جور در مي آيد پنج نفرند كه دو نفر افراد موثق و جليل القدري هستند، آن سه نفري كه توثيق ندارند و مكني به ابي بصير هستند، ظاهراً يكيشان از نظر طبقه جور نيست، اما در همين طبقه ما يك يا دو ابي بصير داريم كه توثيق ندارند و اين ابي بصير مردد مي شود.

مهمترين نكته اي كه گفته شده است كه اين دو تا آن قدر مهم بوده اند و آن همه روايت و حديث دارند اگر در جايي مقصود غير از اين دو نفر با اين عظمت شأن باشد آن را بايد ذكر كند فلذا مي گويند حمل مي شود ابي بصير بدون قيد بر يكي از اين دو نفري كه جليل القدرند  به لحاظ منزلت و كثير الروايت هستند و مشهور بين علماء هستند. اين كه بعضي ها تعبير دارند كه اگر كسي حديث روايت كند و ابي بصير بياورد راوي كه دارد از او نقل مي كند و آن ابي بصير غير از اين دو نفر جليل القدر و كثير الروايةباشد، اين يك نوع اغراء به جهل است. براي اين كه تا مي گويد ابي بصير، در اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهم السلام)فوراً ذهن به اينها مي رود كه آن همه حديث دارند و جليل القدرند و فلذا مي گويند انصراف دارد اين كنيه و اين نام به يكي از اين دو نفري كه جليل القدر كثيرالروايةهستند و اگر مراد غير اين دو بود بايد ذكر شود.

اين مسأله مهمي است كه اگر حل نشود خيلي از روايتها را بايد كنار گذاريم و اين چيز متعارفي است كه اگر كسي بين يك نام شخصيت مشهوري و جليلي باشد با افرادي كه در رتبه هاي بعدي هستند بدون قيد انصراف به او دارد و لذا در فضاي جامع روايي و در نقل روات هنگامي كه نامي مثل ابي بصير بيايد و مردد شود بين اين دو نفري كه جليل القدر و كثيرالرواية هستند و يك نفر يا دو نفر ديگر كه در اين حد نيست، و توثيق و عظمتي نداشته قطعاً ذهنها به سمت او مي رود و كسي كه نقل مي كند او را قصد مي كند و اگر كس ديگري مقصودش باشد قيد مي زند. اين دو توثيق خيلي بالا به همراه روايات كثيره هستند.

طلبه:

استاد: اين از انصرافهايي است كه از نظر اصولي درست است و از نظر عرفي هم درست است. الان هم اگر كسي بگويد آقاي گلپايگاني چنين گفتند زمان ايشان يا بعد از ايشان، ذهن به سمت گلپايگاني مشهور مي رود و شناخته شده تر است.

 

 

 

دلالت روايت«‌ابي بصير » بر حفظ يا ساخت تماثيل

از نظر دلالت هم يك نكته اين است كه اين ينهي عن التماثيل، ظاهر اوليه اش كه معلوم است مراد نيست، و يك چيزي افتاده است، نهي كرده از تماثيل، يعني چه؟ خود تماثيل را كه نهي نمي شود كرد؟ فعلي كه به اين تماثيل تعلق مي گيرد مورد نهي قرار گرفته است چون نهي بايد به فعل اختياري تعلق بگيرد،

متعلق تماثيل در «ينهي عن التماثيل‌ »

تماثيل متعلق نهي است،‌نه موضوع نهي، آن وقت يك فعلي به او تعلق گرفته است، آن فعل متعلق نهي، چند احتمال رويش است.

الف. حفظ ونگهداري

يك احتمال حفظ التماثيل في البيوت است، يا تزيين البيوت به تماثيل است و حفظ و نگهداري است.

ب. ساخت

يك احتمال اين است كه مقصود ساخت و عمل التماثيل باشد و ينهي عن تصويرالتماثيل عن صنع التماثيل عن عمل التماثيل باشد.

ج. ساخت، حفظ و نگهداري

يك احتمال سوم اين است كه اطلاق داشته باشد، يعني چه عمل التماثيل و چه حفظ التماثيل هر دو را بگويد كه اگر احتمال دوم و سوم باشد، با بحث ما ارتباط پيدا مي كند.

بعضي احتمال سوم را احتمال دادند و گفتند ينهي عن التماثيل متعلق نهي كه نيامده و حذف متعلق دليل بر عموم است يعني هر نوع مسأله اي كه در ارتباط با تماثيل باشد را نهي مي كند چه ساخت و چه حفظ آن را.

اشكالي كه در اين اطلاق مي شود اين است كه اگر ما..

نظر استاد اعرافي

 آني كه حذف شده و متعلق نهي است، يك جمله و يك كلمه نمي تواند باشد، يك كلمه مثلاً اگر بگوييم ينهي عن التماثيل مثلاً جامعي بگيريم بين صنع و اقتناع، يك كاري كه هر نوع ارتباطي با تماثيل، مجسمات مورد نهي قرار گرفته است. عنوان عام نمي تواند باشد، براي اين كه اگر اين عنوان عام باشد شامل نگاه به تماثيل هم مي شود و اين نگاه كه حرام نيست، پس عنوان جامع مشترك بين ساخت و اقتناع ما نداريم براي اين كه اگر بخواهيم عنوان جامع بياوريم مثل تماس و ارتباط با او، آن وقت يك چيزهايي رادربرمي گيرد، كه هيچ كس به آن ملتزم نيست، يك جامع حقيقي كه يك كلمه بگوييم حذف شده و آن متعلق نهي است نداريم، ‌يعني داريم ولي نمي شود به نتيجه اش ملتزم شد.

چون آني كه اينجا مطرح است ساخت و نگهداري است بين اين دو تا يك جامع قريبي كه فقط اين دو تا را دربربگيرد، جامعي داريم كه شامل حتي نگاه هم مي شود، كه نمي توانيم بگوييم اين جامع حذف شده است. بين اين دو چون جامع قريب نداريم، جامع بعيد داريم چيزهاي ديگري را دربرمي گيرد و قطعاً مقصود روايت نيست و جامع قريب عرفي بين اينها چيزي نداريم،‌ بنابراين اگربخواهيم هر دو را مي گيرد بنابراين دو تا كلمه مقدر است، ينهي عن التماثيل يعني ينهي عن الصنع و ينهي عن حفظ التماثيل. حذف يك كلمه جامعيتي مي خواهد كه هيچ كس به آن ملتزم نيست، جامع كه نشد،‌بايد بگوييم دو كلمه مقدر است، و مقدر بودن دو كلمه خلاف ظاهر است و مؤونه زائده دارد.

فكر مي كنم كه نمي شود اطلاق درست كنيم بايد دو چيز را بگيريم و اصل عدم آن است و اگر يك چيز باشد اينجا اجمال دارد، قرينه اي نداريم كه صنع التماثيل يا حفظ التماثيل است؟