بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/مطلق و مقید/ تعریفات

اشاره

وارد بحث مطلق و مقید شدیم، بحث عام و خاص و مطلق و مقید از مباحث بسیار مهم و بسیار تأثیرگذار در مباحث اصولی است، در مطلق و مقید مباحث جدیدی است که به‌تدریج و در جای خود موردبحث قرار می‌گیرد.

نظرات در باب تعریف مطلق

اولین بحث تعریف مطلق در مقابل مقید بود، راجع به تعریف بحث‌هایی شده بود.

سه نظریه در باب تعریف مطلق و سایر اصطلاحات که از قبیل تعریف مطلق بود، بحث شد، اما جای بحث بیشتر دارد.

1. نظر مرحوم صاحب کفایه

نظریه مرحوم صاحب کفایه در تعریف مطلق و خیلی از تعاریف دیگر این است که می‌فرمایند: این‌ها تعاریف شرح الاسمی است، نیاز به‌دقت و بررسی و مداقه‌های زیاد ندارد، مرحوم صاحب کفایه این مسئله را در این مبحث و در خیلی جاهای دیگر که نیاز به تعریف است، این‌طور بحثی را ذکر کردند.

ارزیابی نظریه صاحب کفایه

این نظریه در مورد تعریف مطلق شانه از زیر تعریف جامع خالی کردن است وگرنه صرف اینکه مفهومی یا مفاهیمی ماهوی نیستند؛ دلیل نمی‌شود که ابعاد تعریف را مشخص بکنیم، مفهوم جامعی را ارائه بکنیم، مفهوم گاهی ماهوی است مثل انسان و حیوان و امثالهم، در اینجا جای بحث جنس و فصل و تعریف‌های منطقی دقیق است، گاهی مفهوم ماهوی به این معنا نیست که انواع خارجیه حقیقیه باشد، مفهوم حاکی از یک مفهوم انتزاعی و اعتباری است، در مفاهیم انتزاعی فلسفی، منطقی و حتی مفاهیم اعتباری عمومی و عرفی؛ قابل این است که مفهوم کاملاً تحدید بشود و ابعاد و اطراف آن مشخص بشود، به‌صرف اینکه گفته شود این‌ها مفاهیم ماهوی نیستند بنابراین زمان برای تعریف گذاشته نشود؛ حرف صحیحی نیست.

به‌صرف اینکه گفته شود که دسترسی به جنس و فصل حقیقی حتی در مفاهیم ماهوی نیست، لذا تعریف کنار گذاشته شود؛ حرف صحیحی نیست، بلکه تعریف به رسم هم وجود دارد.

تقسیم مفاهیم غیر ماهوی

مفاهیم غیر ماهوی که به مفاهیم معقولات ثانیه فلسفی و معقولات ثانیه منطقی و اعتباریات تقسیم می‌شوند؛ دارای تعریف هستند، نمی‌توان گفت که این‌ها تعریف ندارند، بلکه تعریف دارند؛ اما تعریف از قبیل جنس و فصلی که در منطق ذکرشده؛ نیست.

در مفاهیم ماهوی اگر حد تام را نتوان آورد؛ شرح الاسم رسم تام وجود دارد، باید اطراف تعریف خوب مشخص بشود، امکان دارد که فرد بگوید که تعریف جامعی را نتوانسته به دست بیاورد، لذا نتوانستن در به دست آوردن معنای جامع؛ به عجز این فرد برمی‌گردد، نباید به این بهانه پیگیر تعریف جامع نشد، یا اینکه به نتیجه برسد که در اینجا دو اصطلاح وجود دارد، لذا باید دقت در این مورد بشود.

2. نظر مرحوم آقای خویی

نظریه دوم؛ نظریه مرحوم آقای خویی است، مرحوم آقای خویی می‌فرمایند که مطلق در اصول اصطلاح خاصی ندارد، به همان معنای لغوی است، مطلق در لغت یعنی رهایی و استرسال.

ارزیابی نظر آقای خویی

در جواب این نظریه باید گفت که اهمیت بیشتری به اصطلاحات اصول و در انواع علوم که شکل می‌گیرد؛ داده بشود، صرف اینکه در هر علمی واژه‌ای وجود دارد که معنای آن بامعنای لغوی نسبتی دارد، دلیل نمی‌شود که گفته شود در اینجا اصطلاح خاصی وجود ندارد، بلکه در اصول وقتی گفته می‌شود مطلق؛ یک معنای خاصی دارد که بامعنای لغوی اصلی ربط دارد، اما عقود اضافه‌ای به آن ملحق شده، در اصول وقتی‌گفته می‌شود مطلق، به همان معنای عام لغوی اکتفا نمی‌شود.

اقسام مشترک لفظی

به‌عبارت‌دیگر گفته شد که مشترک لفظی بر دو قسم است:

1 – مشترک لفظی میان متباین‌ها، مثل کلمه عین، اینکه لفظ چندمعنای متباین دارد، که این مسئله زیاد اهمیت ندارد.

2 – مشترک لفظی میان عام و خاص

حضرت آیت‌الله مصباح هنگام تعریف علم حدود هشت معنا برای علم ذکر می‌کنند، معنای علم و مشترک لفظی و اصطلاحات علم در آنجا متباین نیست، مشترک لفظی میان معنای متباین نیست، بلکه مشترک لفظی میان معنای عام و خاص است.

علم که به معنای صورت حاصله در ذهن است، گاهی گفته می‌شود که علم یک مجموعه گزاره‌های تصدیقی جمع شده پیرامون یک موضوع است.

گاهی گفته می‌شود که علم آن چیزی است که از راه حس و تجربه به‌دست‌آمده است.

اینکه گفته می‌شود علم فیزیک، علم منطق، علم ریاضی، در اینجا علم به معنای لغوی؛ یعنی صورت حاصله بکار برده می‌شود، البته این‌طور نیست، اینکه گفته می‌شود علم فیزیک، علم منطق؛ علم یک معانی و قیودی دارد، این معنا همان مفهوم عام است، صورت حاصله من شیء عند نفس است، اینکه گفته می‌شود علم فیزیک و منطق، معنایش این است که مجموعه گزاره‌های تصدیقیه‌ای که پیرامون موضوع معینی جمع شده است و به شکل یک نظام درآمده است، این بامعنای اول ربط دارد، اما درعین‌حال یک اصطلاح خاص است.

اینکه کسی بگوید کلمه مطلق اصطلاح خاصی در اصول ندارد و به همان معنای لغوی‌اش است، این مسئله ناشی از عدم توجه به وجود مشترکات لفظی، البته نه از قبیل مشترک میان متباینین، است بلکه از قبیل مشترک میان عام و خاص و اخص است.

مطلق در لغت و علم اصول

مطلق در لغت یعنی شیء رها و آزاد، اما در اصول مسئله آزاد و رها نیست، بلکه بحث در مورد لفظ و دلالت و قیود دیگر است که مطلق اصولی شکل گرفته است.

مطلق در علم اصول با این تطبیق در یک معنای خاصی صورت گرفته است، اکثر واژگان؛ واژگانی است که یک ریشه عام لغوی دارد و با یک قیودی در علم اصول و فیزیک و فقه و اصول و کلام و تفسیر و حدیث معنای خاصی به خود گرفته است.

اصطلاحاتی که در هر علم هست به دو نوع است:

1 – گاهی یک اصطلاحی است که جعل می‌شود و ریشه لغوی ندارد، بعضی از جاها مثل علم فیزیک اصطلاحاتی قرار داده می‌شود که مجعول است، در آنجا جعل می‌شود.

2 - غالباً اصطلاحاتی که در علوم است، ریشه در همان معنای لغوی دارد، اما با یک سلسله قیود؛ اصطلاح خاص می‌شود، مثل کلمه علم، یا مثل عام، عام ریشه در لغت دارد، اما در اصول زمانی که گفته می‌شود عام؛ قیودی در آن لحاظ شده است.

3. نظریه شباهت‌های خانوادگی ویتکنشتاین

نظریه سومی در مباحث الفاظ جدید در غرب مطرح‌شده به نام نظریه شباهت‌های خانوادگی که ویتکنشتاین این مطلب را گفته است. این نظریه بیان می‌کند که غالباً در واژه‌هایی که تلاش می‌شود به یک وجه جامع مشترک برسد، وجه جامع مشترک نیست، بلکه معانی متعدده است که به شکل شباهت‌های خانوادگی منتقل می‌شود، علت شباهت‌های خانوادگی این است که به طور مثال یک خانواده ده نفره را اگر به صورت یک حلقه در نظر بگیریم، انسان می‌بیند که شباهت‌هایی ظاهری میان اعضای خانواده است، به شکل زنجیره یک مجموعه شباهت‌هایی این‌ها را در خانواده قرار می‌دهد که شباهت‌های خانوادگی نام دارد، یک وجه شبه موجود در همه این خانواده نیست، اما وقتی در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند، انسان احساس می‌کند که این‌ها از یک خانواده هستند.

یک خانواده بودن این‌ها بر اساس یک وجه شبه در همه نیست، بلکه بر اساس این است که در این زنجیره هرکدام با دیگری با یک شباهتی گره‌خورده است.

در معنا و مفهوم‌شناسی آقای ویتکنشتاین که فیلسوف بسیار مهمی است و دچار یک تحولات علمی بزرگ هم شد، در حدی که ویتکنشتاین متقدم و متأخر گفته می‌شود، ویتکنشتاین متقدم مبانی داشت که در متأخر کاملاً تغییر کرد، یکی از نظریات زبان‌شناسی او این است که می‌گوید در واژه‌هایی که تلاش می‌شود یک معنای جامعی در نظر گرفته شود که همه مصادیق را در محدوده خود شامل شود، غالباً این‌طور نیست، حداقل بعضی‌اوقات این‌چنین نیست، بلکه مجموعه مصادیقی دارد که این‌ها به شکل شباهت‌های خانوادگی زنجیره به‌هم‌پیوسته شده‌اند، این‌طور نیست که یک وجه مشترک باشد و در همه جمع باشد.

در خیلی از جاها این‌طور نیست که تلاش می‌شود به شکل مشترک معنوی با یک مفهوم جامع که همه مصادیق در محدوده خود، قرار بدهد، با دقت مشخص می‌شود که این‌ها همه پراکنده هستند، منتهی پراکنده‌هایی است که دست‌به‌دست یکدیگر می‌دهند، امکان دارد به طور مثال در مطلق یا عام؛ فردی این را اجرا بکند و بگوید که در مطلق؛ اطلاق لفظی با اطلاق مقامی وجه شبه واحدی ندارند، به طور مثال در اطلاق بدلی و شمولی و استیعابی و اطلاق لفظی و مقامی این‌طور نیست که یک معنای مشترک در همه این‌ها باشد، بلکه به طور مثال اولی و دومی یک وجه شباهتی داشتند و به آن‌ها اطلاق گفته‌شده است.

این سه نظریه می‌توان در کل تعریف مطلق اثر بگذارد، همچنین خیلی از تعاریف در اصول یا علوم دیگر می‌تواند در این سه نظریه اثر بگذارد.

جنس و فصل در مفاهیم معقولات ثانیه فلسفی و منطقی و اعتباریات نیست، اما به‌منزله جنس و فصل است، جنس و فصل هر مفهومی به‌تناسب خودش است، ذهن ما این قدرت را دارد که مفاهیم را محدد و مضبوط بکند.

هیچ‌کدام از سه نظریه قابل‌قبول نیست، باید در همه‌جا تلاش بشود که مفهوم به صورت دقیق شناسایی بشود، در بعضی‌اوقات شاید فرد به یک وجه جامعی نرسد و شاید آن لفظ چندمعنا داشته باشد که اشکالی ایجاد نمی‌کند.

تعریف مطلق در میان قدما و اصولیین

تعریفی که در کتب ادبی و قدما ما بوده است و اصولیین هم همان معنا را در قدیم استفاده کردند این بوده که مطلق ما دَلَّ علی معنی شایعٍ فی جنسه، گاهی از این تعریف خلاصه‌تر است و گفته می‌شود: ما دَلَّ علی شایعٍ فی جنسه، مطلق لفظی است که دلالت بر معنایی می‌کند که در جنس خودش شیوع دارد.

اشکالات تعریف قدما

در این خصوص این تعریف که از قدما نقل‌شده، حدود پنج اشکال واردشده است:

اشکال اول

اشکال اول این است که اطلاق از اوصاف معناست؛ نه لفظ، اطلاق معنای لفظ است که شیوع دارد و بالعرض از احوال لفظ می‌شود، اطلاق اولاً و بالذات از تقسیمات و از احوال مفهوم و معناست، در اینجا ظهور کلام این است که از احوال لفظ قرار گرفته است، برای اینکه گفته‌شده؛ منظور از ما دلّ؛ یعنی آن لفظی که برای دلالت در اینجا آمده است، لفظی که بر شایعٍ فی جنسه دلالت می‌کند.

ظاهر تعریف قدما نسبت اطلاق به لفظ داده شده، درحالی‌که این اطلاق از احوال معنا به شمار می‌آید.

راه حل اشکال

جواب از این مسئله این است که رابطه لفظ و معنا یک رابطه بسیار قوی و عمیقی است و نسبت دادن آنچه در معنا به لفظ است؛ یک نسبت است ولو به‌دقت عقلی یک تجوزی در آن هست، به خاطر استحکام علاقه‌ای که میان لفظ و معنا قرار دارد، مجاز جاافتاده‌ای است.

بلکه امکان دارد گفته شود که مجاز هم نیست، بلکه لفظ آن‌قدر هضم در معناست که جدا از یکدیگر گرفته نمی‌شوند، گویا ترکیب اتحادی است، گویا یک حقیقت است.

اطلاق را هم می‌شود به مفهوم نسبت داد و هم می‌شود به لفظ نسبت داد، منتهی به لحاظ معنا می‌شود این کار را انجام داد.

در الفاظ مستعمله اتحاد لفظ و معنا آن‌قدر قوی است که نسبت وصفی از یکی به دیگر مجاز شمرده نمی‌شود.

اشکال دوم

 2 – اشکال دوم این است که کلمه «جِنسه» در اینجا اشکال دارد، برای اینکه جنس:

 اگر جنس منطقی باشد، تعریف اخص از مدعاست، برای اینکه همیشه الفاظ، الفاظ جنسی نیست، گاهی نوع است، اگر جنس به معنای عرفی باشد.

گاهی جنس به معنای نوع به کار می‌رود، در این صورت همیشه نوع نیست.

گاهی جنس به معنای سنخ به کار می‌رود که سنخ بیشتر ظهور در جایی دارد که اطلاق افرادی باشد، درحالی‌که اطلاق احوالی نیز وجود دارد، در اینجا صدق نمی‌کند، زمانی که گفته می‌شود «اکرم العالم»، عالم در افراد شیوع دارد، هر چه که از سنخ عالم یا رقبه باشد، اطلاق همیشه افرادی است، گاهی احوالی است، «اکرم زیداً»، زید درحالی‌که خوابیده یا بیدار و امثالهم احوال است، احوال شخص را سنخ او نمی‌گویند، زمانی گفته می‌شود؛ معنایی که شایع در سنخ خودش است، سنخ یعنی افرادی که با یکدیگر شباهت و ارتباطی دارند، اما به احوال سنخ نمی‌گویند.

راه حل اشکال

این اشکال را به دو صورت می‌شود حل کرد:

سنخ اختصاص به افراد مصالح ندارد، بلکه احوال یک شخص را می‌توان گفت مسانخ است، برای اینکه احوال؛ احوال یک شخص است، لذا تعریف سنخ می‌تواند در احوال شخص باشد، همان‌طوری که در افراد است.

برای رفع اشکال این‌طور گفته شود: «علی معنی شایعٍ فی افراده أو احواله»، سنخ و جنس برداشته شود و به جای آن افراده أو احواله ذکر شود.

لذا برای تکمیل تعریف در بخش اول که «ما دلَّ علی شایعٍ» بود، برای اینکه اشکال اول مرتفع بشود گفته شود «ما دَلَّ علی معنی شایعٍ»، برای رفع اشکال دومی به جای کلمه «شایع فی جنسه» گفته می‌شود: «علی معنی شایعٍ فی افراده أو احواله». هر دو اشکال را می‌شود با شکل قدیمی آن رفع کرد، اما اولی این است که تعریف را عوض بکنیم، برای اینکه آن مشکلات برداشته شود.

دو موضع در حل این مشکل وجود دارد:

الف– گفته شود لفظی که به‌کاررفته گویا است و می‌شود تصحیح کرد.

ب – راه بهتر این است که ساخت کلی تعریف با یک تغییراتی حفظ بشود، «ما دَلّ علی معنی شایع»، به جای جنس تعمیم ذکر شود: «فی افراده أو احواله»، گاهی «اعتق رقبه»، یا «اکرم العالم» است که شیوع در افراد دارد، گاهی «اکرم زیداً» است که شیوع در احوال دارد، اگر تصحیح نشود در اینجا جامع افراد نیست، برای اینکه اطلاق احوالی را نمی‌گیرد.

اشکال سوم

اشکال سوم این است که تعریفاتی که ذکرشده؛ شامل عام هم می‌شود، مانع اغیار نیست، العالم یا کل عالم یدلّ علی معنیً شایع فی افراده و احواله، با واژه کل و ادوات عموم بیان شده است، این تعریف مانع اغیار نیست، برای اینکه مطلق بر اصطلاح اصولی غیر از عام است، اما تعریف شما می‌تواند آن را هم در بربگیرد.

در تعریف عام گفته می‌شود چیزی که مستوعب است، دال لفظی بر استیعاب دارد.

شایع فی افراده و احواله شامل اکرم العالم می‌شود و شامل اکرم کل العالم نیز می‌شود.

راه حل اشکال

در اینجا از این تعریف می‌شود دفاع کرد و هم اینکه تعریف تکمیل بشود، در صورت دفاع باید گفته شود که ظاهر این کلام این است که لفظی دلالت بر معنایی می‌کند که شیوع در همین معناست، یعنی شیوع در این معنا وجود دارد، این‌طور نیست که شیوع را کسی بخواهد افاده بکند، شیوع لفظ در معنا به دو قسم است:

1 – شیوعی است که با اضافه کردن کل و اجمع و اکثر درست می‌شود.

2 – شیوعی که در خود معنا وجود دارد و در ذاتش است، اینکه عالم یا رقبه گفته می‌شود، شیوع وصف به حالت ذاتش است، اما وصف به حال متعلق و ضمیمه‌اش نیست، این کلام ظهور در این دارد که شیوع قسم اول بیان نمی‌شود، شیوعی که با دال ضمیمه است گفته نمی‌شود، بلکه شیوعی که از دل خود معنا جوشیده است، مدنظر است، ظهور این کلام در شیوع است، به‌عبارت‌دیگر شیوع این معنا نسبت به همه افراد و احوال، گاهی جوشیده از درون خودش است، گاهی به‌ضمیمه لفظ کل و امثالهم است.

اگر گفته شود شایع هر دو را در برمی‌گیرد؛ اشکال وارد است، اما امکان دارد گفته شود شایع ظهور در این دارد که شیوعی که برای خود معناست، معنایی که خودش شیوع دارد، این‌طور نیست که شیوع با ضمیمه انجام شده است.

در شیوع فراگیر از دال ضمیمه استفاده‌نشده، این ظهور کلام است و اشکال سوم رفع می‌شود.

بیان صریح و زیبا این است که «ما دلّ علی معنیً شایعٍ فی أفراده و احواله بلا دالٍ علی شیوع، یا بلا دالٍ لفظی»، این اشکال سوم است که هم به نحوی قابل جواب است و هم می‌شود با قیدی تکمیل کرد.


بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/مطلق و مقید/ اثبات اطلاق

اشاره

گفته شد که شیوع و سریان در اسماء اجناس و اعلام اجناس و اعلام اشخاص، به وضع نیست، بنابراین باید با مقدمات دیگری این شیوع اثبات بشود، فقه هم بدون اطلاق و شیوع شکل نمی‌گیرد.

این شیوع که بیان می‌کند «اکرم العالم»، «اعتق رقبه»، «احل الله البیع»، «اقم صلاة» و امثالهم، چطور می‌شود گفت که وقتی این مطلب شد، همه بیع‌ها در همه احوال حلال است، چطور می‌شود گفت که همه علما در همه احوال و زمان‌ها و افراد، واجب الاکرام هستند، سریان و شیوع در مدلول لفظ نبود، این شیوع از کجا به دست می‌آید، درحالی‌که در وضع نیست و قرینه خاصه‌ای هم موجود نیست، چگونه قرینه عامه‌ای است که اطلاق ساز است و پایه‌های اطلاق را محکم می‌کند.

مقدمات حکمت

آنچه از زمان فصول در السنه رواج پیداکرده، مقدمات حکمت است و در مقدمات حکمت، یکی از مهم‌ترین مقدماتش، «کون المولا أو المتکلم فی مقام بیان تمام مراده» است، غیر از این تقریر، چند تقریر دیگر در اینجا وجود دارد که اطلاق از مقدمات حکمت و کونه فی مقام بیان تمام مراده، است، این مطلب چند تقریر دارد که مهم‌ترین آن‌ها مرحوم حائری مؤسس در دُرَر به آن اشاره کرده است، فرمایش ایشان طبعاً در مجرای جریان قم مطرح‌شده و امام به آن پرداخته است، بزرگان نجف کمتر به این مطلب توجه کرده‌اند.

تقریر اول: نظر حائری مؤسس (ره) در اثبات اطلاق در کلام متکلم

فرمایش مرحوم آقای حائری این بود که خود لفظ ظهوری دارد و این ظهور وضعی نیست، این ظهور اقتضا این را دارد که کلام اطلاق داشته باشد، با قطع‌نظر از کون المولا و المتکلم فی مقام بیان تمام مراده، آن ظهور این است که وقتی می‌گوید: «اکرم العالم»، ظهور در این دارد که عالم بالاصاله و الاستقلال، دخیل در ترتب حکم است، این قیود را نفی می‌کند، برای اینکه اگر قیدی در کنار عالم باشد، عالم بالاصاله و الاستقلال، مبنای ترتب حکم نیست، بلکه مجموعه عالم عادل است، مرکبی است که همه قیود در آن محفوظ است.

پنج تصویر ثبوتی قابل فرض در کون المولا فی مقام بیان تمام مراده

در اینجا پنج تصویر ثبوتی قابل فرض است:

1 – فرض اول این است که تنها همین بیان بوده و کون المولا فی مقام بیان تمام مراده مطرح نیست. در این بیان ظهور کلام در دخالت موضوع بالاصاله و الاستقلال در ترتب حکم، اطلاق ساز است.

2 – فرض دوم این است که بیان اول نفی بشود و بیان شود که اصل این است که کون المولا فی مقام بیان تمام مراده می‌باشد، حال مولا و قرینه عقلائیه برای ترتب اطلاق است.

3 – فرض سوم این است که هر دو فرض بیان شده هستند، منتها ظهور کلام در استقلال و اصالت موضوع در ترتب حکم، اصل است، کون المولا فی مقام بیان تمام مراده، از آن مستخرج است، مترتب بر آن است.

4 – فرض چهارم این است که گفته شود: ظهوری که در اینجا فرض می‌شود که کلام ظاهر است در اینکه موضوع بالاصاله و الاستقلال بر آن حکم مترتب می‌شود و مؤثر در ترتب حکم است، یک چیز فرعی است که نیاز به کون المولا فی مقام بیان تمام مراده دارد، چون می‌دانیم مولا در مقام بیان تمام مرادش است، می‌گوییم این بالاصاله و الاستقلال دخیل در ترتب حکم است.

5 – فرض پنجم این است که دو دلیل جداگانه در جای خود هستند، هرکدام از ادله در عرض هم تمام هستند.

راه‌های اثبات اطلاق

 برای اثبات اطلاق دو راه وجود دارد:

1 – ظهور لفظی

2 - کون المولا فی مقام بیان تمام مراده

بیان دیگر این است که اگر صغری پذیرفته شود که هر کلامی ظهور در این دارد که موضوعش مؤثر مستقل در محمول است، در این صورت نتیجه به دست می‌آید که بیان می‌شود.

در تحقیق مسئله دو بحث وجود دارد:

1 – بحث صغروی این است که آیا این ظهور در کلام وجود دارد، یا نه؟ مثل اصالة الحقیقه ظهوری در کلام است، اینکه گفته می‌شود: «رأیت اسداً»، ظهور عرفی است، اصالة الحقیقه است و اصالة الحقیقه بیان می‌کند که کلام ظهور در معنای اصلی موضوع له دارد، این ظهور، امر عقلایی است، برای اینکه وضع و مجاز موجود است، اینکه آن فرد کدام را اراده کرده است، اصالة الظهور بیان می‌کند که آن شخص این را اراده کرده است.

آیا در مقام اول می‌شود گفت که اینجا ظهوری در مسئله است، مبنی بر اینکه موضوع مستقلاً در محمول اثر دارد، حتی فراتر از جایی که گزاره انشایی بوده و جمله خبری است، مثلاً «النار محرقةٌ». به طور مطلق این امر بعید نیست و در جمله‌های انشایی به طور خاص این مسئله اقرب است، هم به طور مطلق می‌شود گفت که وقتی گزاره‌ای تنظیم می‌شود و بیان می‌شود، همیشه موضوع نقش مؤثری در ترتب حکم دارد، محمول ناشی از موضوع است، موضوع یک نوع دخالت در محمول دارد و محمول ترتب بر آن دارد.

ظهور عرفی هر جمله

بعید نیست گفته شود که ظاهر عرفی هر قضیه و جمله خبریه و هر جمله‌ای این است که موضوع بما هوهو مؤثر  است، ظاهر مسئله این است که طبیعتی که موضوع می‌شود، محمول را به دنبال خودش می‌کشاند، قطعی است که این اشعار را دارد، بعید نیست که گفته شود این ظهور در مطلق جمله‌ها، اعم از انشایی و خبری است، در جمله‌های انشائیه این ظهور قوی‌تر است، بخصوص در جایی که جمله انشائیه قصد مبنای تکلیف را دارد، زمانی که تکلیفی را بیان می‌کند و موضوعی را در نظر گرفته و حکم را بر آن مترتب می‌کند، ظاهرش این است که همین موضوع است که  این حکم را به دنبال خود می‌آورد و مبنای حکم است.

ممکن است گفته شود که این در حد ظهور نیست و اِشعار است، اصل اشعارش را کسی نمی‌تواند نفی بکند.

مطلبی که آقای حائری می‌فرمایند و اقرب به ذهن است، این است که به‌ویژه در گزاره‌های انشایی، ترتب یک حکم بر یک موضوع، نشانگر این است که این موضوع بما هوهو مؤثر در ترتب این حکم است، این ظهور واقعاً قوی است، این بیان در اراده استعمالیه است.

طبع گزاره این است که موضوع بما هو هو نقش اصلی در ترتب محمول را دارد، این ظهور پایه است، قدما می‌گفتند که بالوضع اطلاق را می‌رساند، این ترکیب گویا یک وضع جدیدی دارد، چینش مرکب اقتضا این را دارد، ترکیب اقتضایی دارد که این طبیعت در او مؤثر است. این کلمه وقتی در ترکیب قرار بگیرد، اقتضای ظهور عرفی پیدا می‌کند که این در آن تأثیر تام دارد و چیز دیگر و حاشیه‌ای دخیل نیست. این ظهور بعیدی نیست.

ظاهراً اشکال مرحوم امام و حضرت آیت‌الله مکارم به این وارد نیست.

2 – مقام دوم در نسبت بحث سابق با کونه فی مقام بیان تمام مراده است. به نظر می‌رسد که خود این (دخالت موضوع بالاصاله و الاستقلال در اطلاق سازی)، منشأ این است که گفته می‌شود متکلم در مقام بیان تمام مرادش است، ظهور کلام در اینکه عالم مؤثر تام در ترتب حکم است، عالم بالاستقلال مؤثر تام است، این ظهور منشأ این می‌شود که عقلا می‌گویند در مقام بیان تمام مرادش است.

می‌شود گفت یکی از علل کونه فی مقام بیان تمام مراده، ظهور طبع جملات است، طبع جمله‌های خبریه و بخصوص انشائیه است که اقتضا می‌کند بگوییم در مقام بیان تمام مرادش است، کونه فی مقام بیان تمام مراده، در رتبه متأخر این است، چون این طبع را دارد، بنابراین در مقام بیان تمام مرادش است.

مطلب سوم این است که کونه فی مقام بیان تمام مراده، همیشه ناشی از این نیست، ممکن است کونه فی مقام بیان تمام مراده، از راه دیگری فهمیده بشود، مثلاً مقدماتی ساخته بشود و گفته شود که تأخیر بیان از وقت حاجت و امثالهم، کونه فی مقام بیان تمام مراده را اثبات می‌کند، همیشه لازم نیست کونه فی مقام بیان تمام مراده، ناشی از ظهور جمله باشد، حصر در این مورد نیست.

ظهور جمله در اینکه موضوع و طبیعت تمام موضوع است و بالاصاله و الاستقلال عالم مبنای وجوب اکرام است، نتیجه این مطلب این می‌شود که کونه فی مقام بیان تمام مراده است، نه اینکه چون در مقام بیان تمام مرادش است، پس این تمام موضوع است، بلکه ظهور پایه‌ای قبل از کونه فی مقام بیان تمام مرادش است که این مولد آن گزاره است، بیشتر این به ذهن می‌آید، البته گفته نمی‌شود که کونه فی مقام بیان تمام مراده، منحصراً از این استخراج می‌شود، بلکه ممکن است با شواهد و قرائنی کونه فی مقام بیان تمام مراده به دست آید، حتی اگر این ظهور نباشد؛ لذا به شکلی در حقیقت ما قائل به جمع این‌ها هستیم، ضمن اینکه می‌گوییم: ظهوری که آقای حائری فرمودند، بسیار پایه‌ای و قوی هست و مولد آن ظهور هم هست، درعین‌حال آن ظهور راه‌های دیگری هم دارد.

اگر گفتیم کونه فی مقام بیان تمام مراده، غیرازاین، راه دیگری هم دارد، اجتماع علتین است، در عرض یکدیگر قرار دارند.

تقریر دوم: طبیعت، تمام موضوع حکم

تقریر دوم که در منتقی‌الاصول ذکر شده این است که بیان‌شده: ظاهر اصل طبیعت در موضوع حکم، این است که این طبیعت تمام موضوع است، درواقع بیان ایشان، بیان آقای حائری است، اما درعین‌حال تفاوت کمی باهم دارند، کلام ایشان این است که ظاهر اخذ طبیعت در موضوع حکم، این است که طبیعت تمام موضوع حکم است، اینکه گفته می‌شود «اکرم العالم»، ظهور در این دارد که طبیعت تمام موضوع حکم است، این دلالت پایه است و این خودش مولد آن دلالت ثانوی است که کونه فی مقام بیان تمام مراده، ضمن اینکه کونه فی مقام بیان تمام مراده، منحصراً در این راه نیست و راه دیگر هم وجود دارد.

تقریر سوم: مراحل محتمله ایجاد اطلاق

تقریر سوم این است که اطلاق در چه مرحله‌ای پیدا می‌شود، آیا اطلاق در مرحله مدلول تصوری است، العالم قبل از اینکه در ترکیب جمله‌ای قرار بگیرد، تصور خود العالم اطلاق دارد، چون وضع العالم برای ماهیت مهمله است، به آن معنایی که می‌گفتیم، آیا اطلاقی در این است، یا اینکه اطلاق برای مرحله دلالت تصدیقیه اولی به تعبیر شهید صدر، یا اراده استعمالیه است، یا اطلاق در اراده جدیه و تصدیقیه به تعبیر شهید صدر است؟

بیان دو تقریر اول می‌گوید اطلاق در اراده استعمالیه، یعنی مرحله میانه است، اما تقریرهای دیگر وجود دارد که اطلاق را در مرحله یک یا سوم می‌آورد، تقریر سوم اطلاق را می‌آورد در مرحله اول، پایه اطلاق را در دلالت تصوریه می‌آورد.

تقریر سوم که به کتاب نهایة النهایه مرحوم ایروانی نسبت داده‌شده، بیان‌ می‌دارد که إنّ الماهیه بما هی‌هی ساریةٌ و عند ما تصبح موضوعاً للحکم سَرَی الحکم بتبع سرایتها»، ماهیت بما هی هی حالت سریان دارد، مثلاً عالم، انسان و امثالهم سریان دارد، با این حالت سریانی که در مدلول تصوری‌اش است، وقتی در جمله می‌آید، این سریان در آنجا هم ایجاد می‌شود، تبع خود کلمه انسان، درخت، عالم و امثالهم، قبل از اینکه در جمله ایجاد بشود، سریان دارد، صدق بر کثیرین می‌کند و وقتی در جمله آمد، این ویژگی‌اش باقی می‌ماند، اطلاق هم به همین صورت است.

ارزیابی تقریر سوم

بیان سوم ضعیف است، برای اینکه این ماهیت سریان دارد، کلی طبیعی یعنی قابلیت سریان دارد، شأنیت سریان دارد و شمول دارد، بحث ما در قابلیت شأنیت نیست، بلکه بحث ما این است که در حال حاضر اراده مولا، باسریان اخذشده و فعلیت پیدا کرده است.


بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/مطلق و مقید/ اثبات اطلاق

اشاره

بحث ما اطلاق و روش استفاده اطلاق از اسم جنس و اعلام و امثالهم بود، چگونه می‌شود گفت که اقم الصلاة، اتوا الزکاة، احل الله البیع، اعتق الرقبه و امثالهم، اطلاق دارد و این موضوعات و متعلقات و قیودی که در این‌ها آمده است، اطلاق و شمول دارد.

نظریه اول در مورد اطلاق

نظریه اول این است که این اطلاق از وضع استفاده می‌شود، این نظریه به مشهور قدما نسبت داده‌شده، البته محل کلام و تردید است.

نظریه دوم در مورد اطلاق

نظریه دوم این است که اطلاق از غیر مقدمات حکمت به معنای مشهور استفاده می‌شود، یک اصلی عقلایی دیگری وجود دارد که ما را به اطلاق می‌رساند.

در اینجا چند بیان نقل شد:

1 – بیان اساسی که مرحوم آقای حائری در دُرَر ذکر کردند.

2 – بیانی که در منتقی ذکر شده است و به یک بیانی هم در نهایة النهایه ذکر شده است.

در اینجا بیان شد که هم از مسیری که آقای حائری طی کردند، قابل‌قبول است، درعین‌حال منحصر در او نیست، مسیر سوم که بیان می‌شود، جایگاه خودش را دارد.

نظریه سوم در مورد اطلاق

نظریه سوم که میان متأخران، یک‌صد و چند سال گذشته اصول، طریقه و مسلک و منهج بسیار جاافتاده است و آن این است که اطلاق را با این مقدمه می‌شود ثابت ‌کرد که مولا در مقام بیان تمام مرادش است.

چرا اطلاق را در ادله اثبات می‌کنیم؟ برای اینکه اصل این است که مولا در مقام بیان تمام مرادش است، این‌طور نیست که گفته شود اسناد یک ظهوری به کلام می‌دهد، طبیعت به تمامه دخیل در حکم است که مرحوم آقای حائری می‌فرمودند، این‌طور ظهوری را قبول نداریم، اگر هم باشد، در حد یک اشعار است.

آنی که می‌تواند پشتوانه اطلاق باشد، این است که مولا در مقام بیان تمام مراد باشد، اگر احراز کردید که این فرد که قانون را جعل می‌کند، یا شخصی که سخن سنجیده‌ای را ادا می‌کند، در مقام این است که همه مرادش را با این جمله بیان کند، آنگاه ، می‌توان گفت اطلاق جاری است.

وقتی می‌گوییم: «کونه فی مقام بیان تمام مراده»، یعنی تمام مرادش، پیرامون همین موضوع  است، وقتی گفته می‌شود: «اکرم العالم»، در مقام این است که هر چه مربوط به این گزاره وجوب اکرام عالم است، بگوید، نه اینکه درباره هر موضوعی می‌خواهد، بگوید.

اما در حال حاضر می‌خواهد بگوید که  پیرامون این موضوع، هر چه می‌خواهد، اینجا گفته است، راجع به عالمی که می‌خواهد بگوید، اکرامش بکن، هر چه هست، اینجا می‌خواهد بگوید، این‌یک اصل عقلایی است، وقتی گفته می‌شود: «اکرم العالم»، سه احتمال در  اینجا متصور است:

اقوال در بیان اطلاق کلام مولا

1 – احتمال اول این است که فقط قصد بیان قاعده کلی مهمله را دارد، قرآن سر خط قوانین را بیان می‌کند، نه قوانینی که الآن می‌خواهد با تمام ویژگی‌هایش مورد عمل قرار بگیرد، قرآن فقط بیان سرخط‌ها است، مثل‌اینکه قرآن یک فهرستی را اعلام می‌کند، قرآن فهرست احکام و معارف است، تکمیل و تفصیل آن از جایی دیگر باید دریافت شود، در این صورت، در مقام بیان فی‌الجمله است و قضیه مهمله است، حتی اوفوا بالعقود و کلیات هم قصد بیان کبرای کلی را دارد.

2 – احتمال دوم این است که قضیه مقیده است، و قیدش را در اینجا ذکر نکرده‌اند، وقتی می‌گوید که «اکرم العالم»، مقصودش عالم عادل است، اما قیدش را بیان نکرده است.

3 – احتمال سوم این است که اصل عقلایی است که وقتی متکلم سخن می‌گوید، در مقام بیان تمام مرادش است، مهمل صحبت نمی‌کند ، قیدی که مقصودش است را کنار نگذاشته است، این دو حالت با اصل عقلایی نفی می‌شود.

به‌عبارت‌دیگر وقتی یک‌جمله‌ای را از متکلم می‌شنوید، سه احتمال در بابش می‌دهید:

1 – متکلم در مقام بیان فی‌الجمله و قضیه مهمله است.

2 –قضیه مقیده‌ای است که قیدش را نگفته است، اگر این دو احتمال اول باشد، معنایش این است که این جمله تمام مراد را بیان نکرده است.

3 – وقتی می‌گوید اکرم العالم، قانون و قاعده کلیه و تمام مرادش را بیان می‌کند و قیدی در مقصودش نیست.

نظریه سوم می‌گوید که در اینجا یک قاعده اصل عقلایی داریم که ریشه در وضع و امثالهم ندارد، ظهور سیاقی است، یک اصل عقلایی است که حال متکلم عاقل حکیم، اقتضای این را دارد که جمله‌ای را که بیان می‌کند، همه‌چیزهایی که مربوط به آن هست، بیان بکند، هر چه پیرامون این هست، در آنجا ذکر بکند، اگر منظورش از اکرم العالم، عالم فقیه است، در همین بیان می‌گوید، معنایش این است که در مقام بیان تمام مراد مرتبط به این جمله است.

دو اصل در نظریه سوم در بیان کلام متکلم

درواقع نظریه سوم که می‌گوید اصالة کون المتکلم فی مقام بیان تمام مراده، در اینجا دو اصل وجود دارد:

1 – اصل اول این است که متکلم وقتی سخن می‌گوید، در مقام اجمال نیست، قضیه مبیّنه است که در مقابل احتمال اول است، یعنی دروان امر بین تبیین و اجمال است، نمی‌دانیم که متکلم می‌خواهد اجمالی یا تبیینی سخن بگوید، اصل این است که قصد ندارد اجمالی سخن بگوید، بلکه تبیینی سخن می‌گوید.

2 – نمی‌دانیم که مقصود متکلم مقید است، یا مطلق است، در  اینجا در مقام بیان تمام مرادش است، اصل اولی کمی تحلیل شود، گویا دو اصل است، یکی اینکه متکلم مجمل نمی‌خواهد بگوید، دوم این است که متکلم می‌خواهد تمام مرادش را بگوید، درواقع متکلم در مقام این است که هر چه مربوط به این گزاره است، در اینجا بیان کند.

گاهی هست که متکلم کاری به قیود ندارد، گاهی در عالم ثبوت قصد قید داشته، اما نگفته است، اجمال این است که اصلاً متکلم قصد قیود ندارد، اما قید محذوف این است که قصد قید را داشته است، اما بیان نکرده است، درواقع یکی از آن‌ها اهمال و دیگری اجمال است، اصل عدم اهمال و عدم اجمال باهم هست.

بنابراین نظریه سوم می‌گوید که اصل این است که مولی در مقام بیان تمام مرادش است، منتهی اصالة کونه فی مقام تمام مراده، این به دو قضیه تحلیل می‌شود:

1 – اصل عدم اهمال

2 – اصل عدم اجمال

اسم این مقدمه هم اصالة البیان است.

در التحقیق جناب آقای وحید به این شکل ذکر شده که معنای اصالة البیان چیست، گفته‌شده که ریشه اصالة البیان چند مورد است:

ریشه اصالة البیان

1 – مقتضای طبع بشری

ریشه اصالة البیان، مقتضای طبع بشری است، مقتضای طبع سخن گفتن و محاوره و گفتگوی بشری است. تشبیه به بحث خیار عیب شده است، بیان‌شده که وقتی کسی چیزی را می‌فروشد، طبع این خریدوفروش اقتضا می‌کند که آن شیء و مبیع، سالم باشد، اما اگر معیوب را بفروشد، درواقع بر خلاف طبع رفتار می‌کند، طبع کار این است که جنس، سلامت باشد و طبع سخن گفتن این است که در مقام بیان تمام مراد باشد، این بیان زیاد منقح نیست، وضوح ندارد که این طبع چیست، اگر مقصود این باشد که عقلا این‌طور عمل می‌کنند، به همان سیره عقلائیه و وجوه بعدی برمی‌گردد، اما غیرازاین باشد، پایه مستحکمی ندارد.

2 – مقام ثبوت و اثبات

بیان دومی هست که در مقام ثبوت و اثبات است.

3 – سیره عقلائیه

عمده دلیل سومی است که سیره عقلائیه است، گفته می‌شود که سیره عقلا این است که شخص که سخن می‌گوید، او را در مقام بیان تمام مراد می‌بینند و با سخن متکلم، بر اساس «اصالة کونه فی مقام بیان تمام مراده» رفتار می‌کنند، در مقام مخاصمه و محاجه، میان مولا و عبد، عقلا بر مبنای اطلاق عمل می‌کنند، اگر مولا گفته که برای من آب بیاور، چیزی که واضح است، این است که منظور مولا آوردن آب شُرب است، اما این بیان را ندارد که آیا آب‌معدنی، یا آب چاه و یا امثالهم باشد، اما مولا نمی‌تواند عبد را توبیخ کند که چرا برای من آب‌معدنی نیاوردی، چون درواقع مولا در مقام بیان تمام مرادش است، در بعضی جاها عبد و در بعضی از جاها مولا می‌تواند احتجاج بکند.

اینکه در مقام رابطه عبد و مولا می‌تواند احتجاج بکند، نشان‌دهنده این است که این سیره عقلا، پایه محکمی دارد، قوی‌ترین استدلال برای مقدمه اول، از مقدمات حکمت، این است که سیره عقلا، اقتضای حمل کلام بر کونه فی مقام بیان تمام مراد باشد، مرحوم صاحب کفایه، مرحوم خویی و غالب بزرگان قائل به این قول هستند، شاهدش هم مهاجه میان عبد و مولا است.

اشکالی را آیت‌الله وحید می‌فرمایند و آن  این است که سیره عقلائیه وجود دارد و ما هم قبول داریم، اما این مادامی است که سیره خاصه‌ای بر خلاف این منعقد نشده باشد، این سیره علی‌الاصول هست، متکلم وقتی می‌خواهد سخن بگوید، قصد بیان تمام مرادش را دارد، بخصوص وقتی‌که در زمان نیاز و مقام عمل باشد، وقت حاجت فرارسیده باشد، اما این در همه‌جا نیست، اگر جایی بنا بر قانون‌گذاری باشد و بیان تدریجی قانون باشد، فوری به اطلاق تمسک نمی‌شود، صبر می‌شود و تمام ابعادش بررسی می‌شود و بعد حرف آخر زده می‌شود، در شرع از قبیل دوم است، برای اینکه می‌دانیم، قرآن و روایات در طول دوره‌های دویست‌وچند سال، گویا یک دوره است، در قیود و شرایط و تقییدات و تخصیصات، بنا بر این نیست که متصلاً در یک‌کلام صادر بشود، بلکه به شکل منفصل و متدرج، این‌ها بیان می‌شود، همین‌که این مطلب را بدانیم، دیگر اصالة البیان در یک جمله، جاری نیست.

اصالة البیان یک قانون و سیره عقلائیه مستمره است، اما در همه‌جا این‌طور نیست، در جایی است که قرار بر تدریج و تدرج و امثالهم نیست، اما اگر از حال متکلمی بدانیم که قرار بر تدرج در بیان احکام است و عدم جمع همه مقصود در یک جمله و یک مقام و یک مجلس است، بلکه بیان قیود و شرایط به شکل تدریجی و در منظومه‌ای از اقوال و سخنان و در یک‌فصل ممتد زمانی وسیع است، در این صورت سیره عقلا در اینجا نیست.

4- سیره متشرعه

آیت‌الله وحید می‌فرمایند: به خاطر این اشکال، دلیل سوم که سیره عقلائیه است، تمام نیست، سراغ دلیل چهارم می‌روند که می‌فرمایند: علی‌رغم اینکه سیره عقلا را قبول نداریم، اما دلیل چهارمی هست و آن سیره متشرعه است.

سیره متشرعه این است که می‌دانیم در زمان ائمه، وقتی کسی در مقام حاجت سؤالی می‌کرد، جواب امام را می‌گرفت و به اطلاقش هم تمسک می‌کرد، علی‌رغم بیان آیات و روایات در دوره دویست‌وچند سال، سیره متشرعه هم بوده و به‌محض سخن امام، اطلاق کلام را عمل می‌کردند، خیلی از موارد هم به اطلاق کلام امام عمل می‌شده است، گاهی هم بعداً قید یا تکمله سخن امام می‌آمده است که بعد متوجه می‌شدند که اشتباه کرده‌اند، اما می‌توانست به آن اطلاق عمل بکند و مطابق آن، رفتار خودش را تنظیم بکند.

5- ظهور کلام

احتمال پنجم این است که گفته شود، اصالة البیان لازم است، اما ریشه‌اش، همان ظهوری است که مرحوم آقای حائری می‌فرمودند. چرا می‌گوییم اصل بیان تمام مراد متکلم است، چون یک ظهوری در کلام است که وقتی گفته می‌شود: «اکرم العالم»، عالم در ترتب اکرام دخالت تمام دارد.


بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/مطلق و مقید/ اثبات اطلاق

اشاره

بحث در موضوع بسیار مهم اطلاق و چگونگی استفاده اطلاق از کلام متکلم و مولا بود، بیان شد که استفاده اطلاق بعدازاینکه گفتیم از وضع نیست، باید یک‌راه و روش و منهج دیگری پیدا کرد، تا اطلاق به دست بیاید.

منهج دیگر، مشهور به مقدمات حکمت است، اولین مقدمه آن‌هم این است که برای اینکه ظهور کلام را در اطلاق تمام بکنیم، نیاز داریم به اینکه بگوییم مولا در مقام بیان تمام مرادش است، حال مولا اقتضای این را دارد که وقتی سخن می‌گوید، در محدوده این سخن قرار است که تمام مراد خود را افاده بکند.

در مقدمه اول بیان شد که چند دیدگاه وجود دارد که می‌گویند به حال سیاقی که کون المولا فی مقام بیان تمام مراده باشد، نیازی نداریم، راه‌های دیگری است که بررسی شد.

ضمن اینکه نظر مرحوم آقای حائری را به نحوی قبول داشتیم، درعین‌حال می‌گفتیم که هم آن راه را و هم کون المولا فی مقام بیان تمام مراده را می‌شود طی کرد، بنابراین هر دو مسیر باز است، این‌طور نیست که انحصار در یکی از این مسیرها داشته باشد.

قول مشهور در باب اطلاق

مشهور می‌گفتند که وقتی‌که از اکرم العالم، یا احل الله البیع، می‌خواهد اطلاق استفاده بشود، اینکه هر عالمی با هر شرایطی را در بربگیرد، یا هر بیعی با هر شرایط و شکلی را در بربگیرد، نیاز به این داریم که بگوییم: کون المولا فی مقام بیان تمام مراده است، بعد از پذیرش این مطلب، سؤال مطرح می‌شد که چیزی را که تحمیل به گوینده می‌کنید، این تحمیل از کجا استفاده می‌شود؟ اینکه به شخصی نسبت می‌دهیم و گوینده را به این سمت می‌آوریم که در مقام بیان تمام مرادش است و اطلاق دارد، از کجا استفاده می‌شود؟ چند وجه در اینجا ذکر شده است.

سیره عقلائیه

سیره عقلائیه این است که می‌گوید عقلا با سخنان دیگران به این نحو معامله می‌کنند که متکلم در مقام بیان تمام مرادش است. سیره عقلائیه را آقای وحید اشکال کردند و آن اشکال این است که بیان کردند این سیره عقلائیه درست  است، اما نه متکلمی که قرارش این است که حرف‌هایش را پراکنده و متدرجاً بگوید، گویندگان علی قسمین هستند:

انواع بیان متکلمان

1 – بعضی از متکلمین تمام سخنشان را در یک مجلس بیان می‌کنند.

2 – نوع دوم گویندگانی هستند که کلامشان را متدرجاً بیان می‌کنند.

سیره عقلائیه که می‌گوید: المولا فی مقام بیان تمام مراده، مربوط به گروه اول است، اما شامل گروه دوم نمی‌شود، شارع هم از گروه دوم است، به طور مثال آیه‌ای در قرآن کریم آمده و شاید صد قید توسط شارحان و مفسران و ائمه هدی علیهم‌السلام، در طول دویست‌وچند سال، خورده است، در این صورت نمی‌شود گفت که مولا در مقام بیان تمام مرادش است، بلکه تدریجاً بیان می‌کند، لذا در هیچ یک از  این کلماتش، اطلاق تمام نیست.

معنای سیره‌های متشرعه این است که فراتر از فضای متعارف عقلایی، قیود خاصی آمده است، اما قاعدتاً ضد عقلا نیست.

سیره متشرعه

آقای وحید به دلیل اشکالی که مطرح کردند، می‌فرمایند که علی‌رغم این تدریج و تدرج، سیره متشرعه وجود دارد که سائل از امام سؤال می‌کرد و به اطلاق جواب امام، تکلیف خودش را می‌فهمید و عمل می‌کرد، این سیره برای تسهیل و تساهل بوده است، برای اینکه در طول دویست‌وچند سال، انسان‌ها در یک بلاتکلیفی باقی نمانند، اما اگر گفته شود که منتظر بمانند، تأخیر بیان از وقت حاجت می‌شد، برای اینکه این مسئله ایجاد نشود، تسهیل قائل شده است، حالت حکم ظاهری را دارد، به حکم ظاهری عمل می‌کنند و معذور هستند.

مشهور اعتمادشان برای اثبات اینکه اصل این است که مولا در مقام بیان تمام مراد هست، بر سیره عقلائیه است، همان‌طور که از کفایه و سایر بزرگان استفاده می‌شود، آیت‌الله وحید هم به نحوی مورد مناقشه قرار دادند و فرمودند مبنای ما، سیره متشرعه است، دلیل فرق می‌کند، اما هر دو، اصل کون المولا فی مقام بیان تمام مراده را پذیرفته‌اند.

مطلبی که ما در تعلیقه بر این بخش سیره، یعنی سیره عقلائیه و متشرعه و اشکالی که ایشان داشتند و راه تخلصی که پیمودند، داریم، چند نکته است:

پایه و مبنای سیره عقلائیه

1 – نکته اول این است که سیره عقلائیه که مشهور و صاحب کفایه می‌گویند، جای این سؤال را دارد که سیره عقلائیه یک‌پایه و مبنایی می‌خواهد، با این بیان که می‌گویید سیره عقلائیه این است که کلماتی که از یک متکلم می‌شنوند، حمل می‌کنند بر اینکه، در مقام بیان تمام مراد است، درست است که این سیره وجود دارد، اما این سیره، حتماً ریشه‌ای دارد در اینکه متکلم یک وضعی دارد که عقلا می‌گویند، در مقام بیان تمام مرادش است. یعنی سیره ‌این است که با سخنان گویندگان رفتار می‌کنیم و بر این اساس احتجاج می‌کنیم که در مقام بیان تمام مراد است، اما این یک امر تعبدی نیست که بگوییم که عقلا یک تعبدی دارند، اینکه تحمیل بکنند بر متکلم که باید در مقام بیان تمام مراد باشند، بلکه یک مسئله پایه‌تری در اینجا است که عقلا آن را می‌بینند و می‌گویند مبنای ما این است که وقتی متکلم سخن می‌گوید، اصل این است که در مقام بیان تمام مراد هستند، یعنی مثل‌اینکه یک حلقه مفقوده همچنان وجود دارد.

مبنای عقلا در برداشت از مقام بیان تمام مراد متکلم

آیا مبنایی وجود دارد که عقلا این برداشت را می‌کنند که متکلم در مقام بیان تمام مرادش است؟ مثلاً در اصالة الحقیقه که می‌گوید عقلا سیره‌شان این است که کلمات دیگران را بر معانی حقیقیه حمل می‌کنند، آنجا وضعی وجود دارد و اینکه طبع انسان‌ها این است که اولاً و بالذات طبق آن وضع عمل می‌کنند، مثلاً مجاز یک مؤونه زائده دارد، یک‌چیزی در گوینده پیدا می‌کنند و بر اساس آن اصالة الحقیقه را بیان می‌کنند.

عرض من این است که مانعی ندارد که بگوییم عقلا، سیره‌ای دارند و بر اساس آن با سخن دیگران، این‌طور تعاملی می‌کنند، اما وقتی انسان مقداری دقت می‌کند، حس می‌کند که یک‌چیز پایه‌تری می‌خواهد که بر اساس آن بگوید: قرارمان بر این است که بگوییم این آقا در مقام بیان تمام مراد است، آن چیز پایه‌تر، احتمالاً همان مطلبی است که مرحوم آقای حائری دارند، همان جمله‌ای که ایشان نقل کردند که مقتضای طبع این است که شخص وقتی صحبت می‌کند، همه حرف‌ها را می‌خواهد یکجا بزند.

چیزی را در مؤلف و متکلم سراغ دارد که بر اساس آن می‌گوید، متکلم در مقام بیان تمام مرادش است، یا طبع است که ایشان نقل کردند، درحالی‌که خیلی راحت نمی‌شود این مطلب را نقل کرد، ما که می‌گوییم متکلم در مقام بیان تمام مراد هست، برای اینکه طبع بشر این است، هرچقدر آن شخص از قدرت ذهنی و استعداد بالاتری برخوردار باشد، قوت بیشتری پیدا می‌کند.

یا باید بگوییم که طبعش این است، یا بگوییم اسناد حکم و محمولی به یک موضوع که انسان‌ها این اسناد را انجام می‌دهند، به شکلی اسناد می‌دهد که این سخن را تمام موضوع قرار می‌دهد.

درواقع می‌خواهیم بگوییم که سیره عقلایه یک پایه‌ای در احوال خود متکلم دارد، امر تحمیلی بعید است که باشد، نکته عمیق‌تری وجود دارد که در آن طرف است.

اقتضای صحبت حکیمانه

اگر فلسفه خاصی نباشد، انسان حکیم تمام حرفش را یکجا می‌زند، گویا توافقی میان ما هست و توافق تحمیلی نیست، از ذات و طبع ما برخاسته است، منظور طبع حکیمانه است، طبع حکیمانه بشریت اقتضا می‌کند که علی‌الاصول وقتی‌که سخن می‌گوید، مقصودش بیان تمام مرادش است، البته می‌شود به خاطر یک بحث ویژه‌ای، به طور مثال متکلم فهرست گویی بکند و به این کلام، کسی نسبت اطلاق نمی‌دهد، اما وقتی بحث ارائه شد و در آخر نظر خود را جمع‌بندی کرد، در این صورت به این نتیجه نسبت اطلاق داده می‌شود.

قاعده و مشی عقلایی و شیوه و منهج تبیین عقلایی، وقتی حکیمی مثل شارع باشد، یا متکلم برجسته‌ای باشد، به‌ویژه وقتی در مقام تشریع باشد، از قوت بیشتری برخوردار می‌شود.

مقتضای حکمت گوینده این است که در ادای جمله‌هایی که در مقام تفهیم و تفهم است، حکیمانه باشد، به این دلیل دیگران با او معامله‌ای می‌کنند که در مقام بیان تمام مراده است، سیره را نفی نکردیم، منتهی می‌گوییم سیره یک عمقی دارد که عمقش این است.

ممکن است، کسانی که گفته‌اند، مقتضای طبع است، درواقع مقصودشان این بوده است، بر این اساس ما اطلاق را قبول داریم.