بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/عام و خاص/ تخصیص کتاب به خبر واحد

اشاره            

بحث تخصیص کتاب به خبر واحد در کتب اصولی متقدم مطرح بوده، محل اختلاف عامه و خاصه در این بحث این است که آیا اطلاقات و عمومات قرآنی را می‎توان با اخبار آحاد تخصیص و تقیید زد یا نمی‌شود؟ به‌طور مثال اطلاق «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ»[1] یا «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»[2] را می‌شود به خبر واحدی که بیع کالی به کالی را درست نمی‌داند؛ تقیید و تخصیص بزنیم، یا نمی‌شود؟

مقدمه اول: کتاب و سنت منبع فقهی و دینی

از دید غالب مسلمان‌ها، کتاب و سنت هر دو از منابع فقه و منابع دینی به شمار می‌آیند، اما در اینکه عقل مستقلاً منبع هست یا نیست، اختلاف وجود دارد، همچنین در اینکه اجماع منبع است یا خیر و اگر منبع هست؛ مستقلاً هست یا نیست، اختلاف وجود دارد.

مقدمه دوم: نظارت آیات و روایات بر یکدیگر

آیات و روایات می‌توانند بر یکدیگر نظارت داشته باشند و تعمیم و تضییقی نسبت به همدیگر ایجاد بکنند. میان کتاب و سنت از لحاظ ظهورات و دلالت‌ها رابطه وجود دارد که فی‌الجمله مورد اتفاق است، همان‌طور که در خود روایات حالات قرینی‌ات و ذوالقرینیت و نظارت به یکدیگر متصور است و موجود است و واقع شده و بر این اساس نسخ و تخصیص و تجوز و حقیقت و مجاز و امثالهم در روایات حاکم است، در نسبت بین آیات و روایات هم این قوانین حاکم است.

بعضی جاها بین کتاب و سنت می‌شود رابطه عام و خاص برقرار بشود و آن در جایی است که عام و مطلق در قرآن باشد، خاص و مخصص یک خبر متواتر یا شبه متواتر باشد، همین‌طور عکس این مطلب هم ممکن است که عام و مطلقی در روایات باشد، فرقی نمی‌کند که عام و مطلق خبر متواتر یا خبر واحد باشد و این روایات با یک دلیل قرآنی تخصیص بخورند.

آیا امکان دارد کتاب و آیه قرآنی با خبر واحد تخصیص بخورد؟ به‌طور مثال عام می‌گوید؛ «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و یک خبر واحد می‌گوید؛ بیع کالی به کالی جایز نیست، آیا این امکان دارد؟

تخصیص آیات قرآن با خبر واحد

عامه بخصوص در متقدمین مثل عضدی؛ معتقد به این بودند که تخصیص آیات قرآن به خبر واحد جایز نیست، البته بعضی عامه مطلقاً جایز نمی‌دانند، قول دیگر می‌گوید که قبل از اینکه آیه قرآن به خبر واحد تخصیص بخورد به یک مخصصی در خود قرآن تخصیص خورده و در ادامه تخصیصش به خبر واحد جایز است، اما در غیر این صورت جایز نیست، قول سوم عامه این است که به‌طور مثال آیه‌ای را پیامبر فرموده و همان موقع و متصل با آیه مطلبی را می‌فرمایند که آیه را تخصیص می‌زند، در این صورت جایز است، اما اگر خبر واحد منفصل از آیه باشد؛ جایز نیست، مثل آیه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْليکُمْ ناراً»[3] که همان زمانی که حضرت آیه را می‌خواندند، می‌فرمودند معنایش امرونهی است و این‌طور تخصیص زدند.

قول خاصه در مورد تخصیص قرآن به خبر واحد

خاصه و شیعیان می‌گویند که تخصیص آیه به خبر واحد مطلقاً جایز است، همان‌طور عامی که در یک خبر آمده با آیه تخصیص می‌خورد، عام قرآنی هم با خبر واحد تخصیص می‌خورد، غالب اصولیون و فقها بر این قول هستند.

دلیل اول عامه بر عدم تخصیص قرآن به خبر واحد

دست برداشتن از عموم قرآنی به یک خاص روایی؛ از قبیل دست برداشتن از یک امر قطعی به یک امر ظنی است که جایز نیست. صغرای مسئله این است که تخصیص کتاب به خبر واحد مصداقی از رفع ید از امر قطعی با یک امر ظنی است، کبرای مسئله این است که رفع ید از امر قطعی به وسیله امر ظنی معتبر نیست، اما خبر متواتر که مخصص کتاب بشود؛ اشکالی ندارد.

جواب از دلیل عامه در تخصیص قرآن به خبر واحد

همیشه عدم توازن بین آیه و خبر واحد برقرار نیست، برای اینکه در هر یک از این دو باید سند و دلالت دیده شود، اگر آیه و روایت فقط از نظر سند مقایسه شود، قرآن سند قطعی اما خبر واحد سندش ظنی است، اما اگر دلالت مد نظر باشد، گاهی امکان دارد دلالت قرآن ظنی و دلیل خبر قطعی باشد، یا ظهور خبر اقوی از دلیل قرآنی باشد، پس همیشه نمی‌توان گفت که قطعی مقابل ظنی است، مثل آیه «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» که دلالت عموم و اطلاقش ظنی است. رابطه ادله بعد از اینکه حجیت برقرار می‌شود؛ در ظهورات است، ظهورات و ادله غالباً در قرآن ظنی است و خبر واحد هم که ظنی باشد، از حیث دلالی برابر می‌شوند و تقدم ظنی بر ظنی دیگر از تقدم ظن بر قطع نیست. این از حیث صغروی بحث بود اما از حیث کبری بحث نیز، اینکه هر قطعی با ظنی مطلقا نمی‌شود تخصیص بخورد حرف درستی نیست، حتماً همه ظنون وقتی حجیت پیدا می‌کنند که به یک قطعی برسند. فرض این است که حجیت خبر واحد مستند شده به ادله‌ای که آن ادله بر ما اطمینان آورده است هر چند خبر ظنی است اما آنچه که این خبر را بر ما حجت قرار داده است، قطعی و اطمینانی است و تخصیص یک قطعی با خبر ظنی که پشتوانه قطعی دارد بدون اشکال است.


[1]- سوره مبارکه بقره آیه 275

[2]- سوره مبارکه مائده آیه 1

[3]- سوره مبارکه تحریم آیه 6


بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/عام و خاص/ تخصیص کتاب به خبر واحد

اشاره            

در تخصیص کتاب به خبر واحد اقوالی وجود دارد و عمدتاً به نحو مطلق یا با تفصیل؛ قائل به این هستند که تخصیص کتاب به خبر واحد ظنی صحیح نیست، تخصیص کتاب به کتاب، تخصیص کتاب به خبر متواتر، تخصیص کتاب به خبر محفوف به قرائن قطعه؛ امکان دارد، فقها و بزرگان شیعه بر این نظر هستند که تخصیص کتاب به خبر واحد جایز است.

ادله عدم جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

ادله عدم جواز تخصیص کتاب به خبر واحد عبارت‌اند از:

دلیل اول که در جلسه گذشته مطرح و جواب آن نیز بررسی شد، این بود که نمی‌شود با دلیل ظنی از دلیل قطعی صرف‌نظر کرد.

دلیل دوم عدم جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

دلیل دوم این است که مبنای حجیت خبر؛ اجماع هست، اجماع دلیل لبّی است و باید اکتفا به‌قدر متیقنش کرد، قدر متیقن حجیت خبر در جایی هست که مخالف کتاب نباشد، اما اگر خبر آیه‌ای را تخصیص بزند، اجماع این را در بر نمی‌گیرد، گاهی مبنای حجیت خبر واحد سیره عقلائیه است، اگر سیره عقلائیه باشد، سیره دلیل لبّی بدون لسان اطلاقی است، باید قدر متیقن آن اخذ بشود، اگر خبر واحد آیه‌ای را تخصیص بزند، در این صورت سیره آن را در بر نمی‌گیرد.

جواب از دلیل دوم به این صورت است که:

اولاً: دلیل حجیت خبر منحصر در اجماع و سیره و ادله لبّیه نیست، بلکه ادله لفظیه هم در باب حجیت خبر وجود دارد، مثل آیه نَفر که بر حجیت خبر واحد دلالت دارد.

زمانی که لفظ آمد، اوسع از سیره می‌شود، لفظ اطلاقی هست که اوسع و اعم از دایره محدود سیره عقلائیه به‌عنوان دلیل لبی را شامل می‌شود.

شبهه دیگر این است که ادله لفظیه در حجیت خبر واحد این‌طور نیست که از یک دلیل با مدلول مطابقی صریح به دست آمده باشد، به این مضمون حدیث نداریم، لذا استفاده اطلاق به این معنا دشوار است.

جواب از دلیل دوم

جواب این شبه این است که زمانی که روایاتی که ارجاع به محدثین روات داده شده، یا به روات و محدثین گفته شده که مطالب خود را نقل بکنید، کثرت نقل حجمی را در بر دارد که فرد یقین می‌کند که این اطلاق به وجود می‌آید.

دلیل سوم عدم جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

زمانی که عام تخصیص می‌خورد؛ آیا در مابقی مجاز می‌شود، یا مجاز نمی‌شود؟ بعضی از عامه و خاصه قائل به این بودند که وقتی عام تخصیص خورد، مثلاً بیان شد؛ «اکرم العلما» و بعد بیان شد «لا تکرم زیدا» عام در عمومش به کار نرفته و مجاز هست، قول مشهور میان شیعه و امامیه این بود که عام بعد تخصیص حقیقت است، مخصص در مرتبه اراده جدیّه دخالت می‌کند، اما در مرتبه اراده استعمالیه عام؛ عام هست و مجاز نیست.

دلیل سوم مبتنی بر رأی اول است، وقتی تخصیص به عام  وارد می‌شود، مجاز می‌شود، لذا با خبر واحد آیه قرآن حمل بر مجاز می‌شود، اگر خبر واحد تخصیصی به «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»[1] بزند، آیه مجاز می‌شود و این درست نیست.

جواب از دلیل سوم

 چنانچه مطرح شد عام با وجود تخصیص، در دلالت استعمالیه‌اش باقی است و تنها اراده جدیه است که با وجود تخصیص محدود می‌گردد لذا عام بعد از تخصیص نیز در معنای حقیقی خودش استفاده شده است. علاوه بر اینکه فرض هم اگر بگیریم که مجاز می‌شود با وجود قرینه معتبره بر این مجاز و وجود مجازات متعدد در قرآن و عربی فصیح، این مجاز شدن، اشکالی ندارد.

دلیل چهارم عدم جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

دلیل چهارم این است که اگر تخصیص کتاب با خبر واحد امکان دارد، بنابراین باید این را پذیرفت که نسخ کتاب با خبر واحد امکان دارد، «لو جاز تخصیص الکتاب بالخبر الواحد الظنی لجاز نسخ الکتاب بالخبر الواحد الظنی»؛ تالی در اینجا باطل است و قطعاً مورد اتفاق همه هست که آیه قرآن با خبر واحد نسخ نمی‌شود، اگر خبری خلاف قرآن هست، باید آن خبر را کنار زد.

جواب از دلیل چهارم

جواب دلیل چهارم این است که بین نسخ و تخصیص ملازمه نیست، خبر نمی‌تواند کتاب را نسخ بکند، برای اینکه نسخ، تخالف تباینی دارد، یعنی مخالف کتاب که در این صورت خبر کنار زده می‌شود، بله برعکس این جاری است یعنی اگر نسخ در جایی جایز شد، تخصیص به طریق اولی جایز هست.

دلیل پنجم عدم جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

 دلیل پنجم این است که در روایات معتبره وجود دارد که اگر خبری و روایتی از ما اهل بیت نقل شد و مخالف با کتاب بود، آن را به دیوار بزنید: «ما خالَفَ کتاب الله فاضربوه علی الجدار»؛ جلد اول جامع احادیث الشیعه اخبار مخالف کتاب ذکر شده و در وسائل جلد هجدهم؛ بحث قضا آمده است و این غیر از اخبار علاجیه است که در اخبار علاجیه به این صورت است که اگر دو خبر با هم تعارض کردند، موافق با کتاب مرجح است و مخالفت با کتاب موجب طرد روایت می‌شود.

جواب از دلیل پنجم

جواب دلیل پنجم این است که ظاهر مخالفتی که در روایات ذکر شده، مخالفت به تباین است و مخالفتی است که عرف در آنجا راه جمع عقلایی ندارد، یا مثلاً اگر خبر قطعی کتاب را تخصیص بزند، مخالف قرآن نیست، بلکه راه جمع دارد.

و راه جمع آن همان تخصیص و تقیید و ... است. مقید و مخصص مخالف عموم کتاب است نه مخالف کل کتاب؛ مثلاً کتاب گفته احل الله البیع و خبر گفته بیع کالی به کالی جایز نیست در اینجا گفته می‌شود که این مخالفت راه علاج دارد. یا وقتی که قرآن حرم الربا می‌گوید و بعد در خبر ربای بین والد و ولد را جایز می‌شمارد و می‌گویند که این ربا اشکال ندارد، در اینجا مخالفت با عمومات قرآن هست و مخالف به آن معنا که تباین داشته باشند نیست، مثل اینکه کسی بگوید که اکرم العلماء بعد بگوید که لاتکرم الفساق من العلماء که عرف اینها را مخالف نمی‌داند کما اینکه در خود قرآن نیز مطلق و مقید و عموم و خصوص وجود دارد.

ادله قائلین به جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

کسانی که قائل به جواز تخصیص کتاب به خبر واحد هستند؛ چند دلیل دارند:

دلیل اول قائلین به جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

دلیل اولشان این است که قانون عرفی عقلایی است، عقلا در جمع مدالیل؛ درجه اعتبار را دخالت نمی‌دهند.

دلیل دوم قائلین به جواز تخصیص کتاب به خبر واحد

دلیل دوم این است که اگر گفته شود خبر واحد مخصص قرآن نمی‌تواند بشود، در خیلی اطلاقات که در عبادات و معاملات هست؛ با مشکل مواجه می‌شوند، مثل اقم صلاة که در مورد زمان، مکان و امثالهم قید خورده است. و همه این عمومات قرآن با روایات ذیلش تقیید خورده است و اگر بگوییم که قید نمی‌خورد نظام فقه و نظام استنباطی به هم می‌ریزد.


[1]- سوره مبارکه مائده آیه 1


بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/عام و خاص/ تخصیص کتاب به خبر واحد

اشاره            

تخصیص عمومات قرآن یا به خود قرآن هست، یا به غیر قرآن هست و غیر قرآن یا با اخبار متواتره هست، یا به خبر محفوف به قرائن، یا به خبر واحد ظنی است، در تخصیص کتاب به کتاب و کتاب به اخبار متواتره و خبر محفوف به قرائن محل اختلاف نیست و مصداق فراوان دارد، اما تخصیص کتاب به خبر واحد ظنی محل اختلاف است، تخصیص کتاب ممکن است به ادله‌ای دیگر مثل اجماع، سیره و امثالهم هم محقق بشود.

نظر عامه و خاصه در تخصیص عام کتاب به خبر واحد ظنی

عامه و خاصه در این مسئله در دوره قدیم تفاوت اساسی داشتند، عمدتاً عامه قائل به این بودند که تخصیص کتاب به خبر واحد ظنی جایز نیست، اما خاصه معتقد بودند که این امر جایز است.

بحث از جهت فقه مقارن و بحث با عامه قابل اهمیت است، لذا این بحث بیشتر جزء مباحث اصول فقه مقارن شمرده بشود، یعنی عمده دعوا میان خاصه و عامه هست، اطلاعات کامل در دوره متأخر در مورد بحث میان خاصه و عامه نیست. 

سومین دلیل عدم جواز تخصیص عموم کتاب به خبر واحد ظنی عامه

سومین دلیل عدم جواز تخصیص عموم کتاب به خبر واحد ظنی این است که مجموعه روایاتی هستند می‌گویند؛ آنچه مخالف کتاب هست؛ طرح شود.

جواب از دلیل سوم: منظور از مخالفت در روایات؛ مخالفت به تباین است، مخالفت به نحو عام و خاص و مطلق و مقید، مخالفت نیست، مثلاً آیه می‌فرماید؛ «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»[1] اگر دلیلی اقامه بشود و بگوید بیع حلال نیست، یا بگوید ربا حرام نیست، این مخالف کتاب است و این روایت طرح می‌شود.

عام قرآنی عاری از تخصیص

گاهی مخالفت به تباین نیست، مثلاً عام قرآنی هست که عاری از تخصیص است، اگر روایتی بخواهد این عام را تخصیص بزند، عرف مخالف می‌داند، «وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»[2] درست نیست که روایتی بخواهد این ظلم را تخصیص بزند و به طور مثال بگوید یک نوع ظلم اشکال ندارد.

نظرات در عمومات یا اطلاقات قرآنی

در قرآن عمومات مربوط به معاملات و عبادات وجود دارد:

نظر اول: جریان اطلاق در آیات عبادات و معاملات

 یک نظر این است که آیاتی که در معاملات وارد شده و آیاتی که در ارتباط با عبادات ورود پیدا کرده؛ اطلاق دارد، مثلاً «كُتِبَ عَلَيكُمُ الصِّيامُ»[3] «لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ»[4] و امثالهم اطلاق دارد و در موارد شک می‌شود به آن‌ها تمسک کرد، همان‌طور که «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»[5] و «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» و امثالهم که از معاملات هستند؛ اطلاق دارند.

نظر دوم: جریان اطلاق تنها در آیات معاملات

نظر دوم این است که عمومات در معاملات و عبادات فرق دارند، ادله‌ای که در عبادات وارد شده؛ اهمال دارند و در مقام بیان نیستند، بعضی این احتمال را داده‌اند که اگر حالت عمومی در عبادات باشد، در مقام بیان اصل مطلب است و اطلاق و شمول در اینجا مقصود نیست، اما در خطابات معاملات در مقام بیان همه انواع و اقسام معامله هست و همه شروط را در نظر گرفته شده و مطلق می‌گوید.

عامه می‌گویند در عبادات مانعی نیست که به اخبار آحاد عمل بشود، برای اینکه اخبار آحاد مخصص و مقید نیست و مخالف نیست و در مقام بیان نیست که بیان شود این روایت؛ عام از کتاب را تخصیص زده است.

نظر سوم: عدم جریان اطلاق در آیات عبادات و معاملات

نظر سوم این است که آیات قرآن در مباحث فقهی خواه معاملات یا عبادات؛ در مقام بیان اطلاق و شمول نیست، آیات اصل تشریع را بیان می‌کند، مثلاً در مقام تشریع نماز، روزه، بیع و امثالهم هست، به‌عنوان موجبه جزئیه و قرآن برای بیان اصل حکم در منظومه شریعت سخن می‌گوید، کل گزاره‌های مربوط به احکام به‌عنوان موجبه جزئیه نازل شده است، اراده اطلاقی و شمولی در هیچ‌یک از گزاره‌های فقهی قرآن روا نیست.

نظر چهارم: جریان اطلاق تنها در آیات فقهی

نظر چهارم این است که غیر از گزاره‌های فقهی در گزارهای دیگر قرآن مثل توصیفیات بیانی در مورد قیامت، انسان و امثالهم به نحو قضایای کلیه و موجبه‌های کلیه وارد نشده، بلکه بیان فی‌الجمله مطلب است و در مقام عمل نیست.

نقش روایات در تبیین اجمالات قرآنی

بنابر احتمال دوم، سوم و چهارم در همان محدوده‌ای که اطلاق ندارد، طبعاً اجمال وجود دارد، روایاتی که ناظر بر آن آیه وارد شده، رافع اجمال هستند و آیه قرآن را مبین می‌کنند، همه مخصصات و مقیدات تبدیل به مبین می‌شوند، عامه شاید بیشتر نظرشان این بوده که روایات به‌عنوان مبین مجملات آیه قرآن هستند، در عمل شاید تفاوتی با خاصه نداشته باشند، فقط در توجیه با خاصه متفاوت هستند.

اگر قانون اساسی گفته شود که در مقام بیان تفاصیل و جزئیات هست، در این صورت روایات مقید و مخصص می‌شوند، اما اگر گفته شود که قانون اساسی خطوط کلی را بیان می‌کند و در مقام بیان نیست، روایات می‌شود مبینات مجملاتی که در قانون اساسی آمده است.

نظریه اولی و منتخب

از میان نظریات چهارگانه نظر اول اولی و اظهر است، آیاتی که در قرآن کریم وارد شده، در مقام بیان است و همه ابعاد را در نظر گرفته است، اینکه قرآن راهنمای عمل بشر است، اقتضای این را دارد که آیات در مقام عمل هستند، قرآن برای تبیین و تخصیص و تقیید و تکمله تفاسیر راه سنت را باز کرده است، در قانون اساسی هم این‌طور است و مجتهد و قانون‌گذار به آن عمل می‌کند.

طبق قواعد اصولی و عرفی وقتی کسی جمله‌ای را می‌گوید؛ ظاهرش اطلاق دارد.

دلائل اولی بودن نظر اول از میان نظریات چهارگانه

اولیت نظر اول به خاطر دو وجه است:

1- اقتضا قواعد عرفی این است که وقتی کسی سخنی می‌گوید در مقام بیان است و همه ابعاد و جهات را در نظر گرفته است، به‌ویژه آنجایی که ادوات عمومی باشد که واضح‌تر است، اگر هم نباشد، اصل این است که در مقام بیان است.

2- اینکه قرآن راهنمای عمل بشر است، اقتضا این را دارد که این بیانات همه ابعاد را در نظر گرفته است و با مخاطب سخن می‌گوید.

جمع‌بندی

اگر قائل به در مقام بیان بودن آیات نباشیم، در این صورت روایات مقید و مخصص نیستند و مبین اجمال آیات هستند، اما در صورت قائل به در مقام بیان بودن آیات باشیم، عمومات و اطلاقات آیات داخل در بحث ما می‌شوند.


[1]- سوره مبارکه بقره آیه 275

[2]- سوره مبارکه آل عمران آیه 140

[3]- سوره مبارکه بقره آیه 183

[4]- سوره مبارکه آل عمران آیه 97

[5]- سوره مبارکه مائه آیه 1


بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع:اصول فقه/عام و خاص/ تخصیص کتاب به خبر واحد

اشاره

نسبت قرآن با سنت از ابعاد مختلف جای سؤال هست که قرآن با آنچه در سنت آمده چه نسبتی دارد؟ سنت در دیدگاه عامه محدود به آن است که از رسول خدا نقل می‌شود، در دیدگاه خاصه سنت دایره اوسعی دارد که مبنایی است، با قطع‌نظر از بحث مبنایی یک بحث کلان تفصیلی و معارفی در باب نسبت میان قرآن و سنت وجود دارد.

احتمالات نسبت میان قرآن و روایات

نظر اول: تکمیل خطوط عامه قرآن با روایات

 اولین نظر در اینجا این است که آنچه در قرآن آمده با آنچه در روایات آمده تکمیل می‌شود، خطوط عامه‌ای در قرآن آمده؛ با روایات تکمیل می‌شود، در قانون اساسی هم به همین شکل هست که کلیات را ذکر کرده‌اند، با بعضی از قوانین دیگر تکمیل می‌شود. پس ما برای دست‌یابی به حکم الهی باید کل را ببینیم که بخشی در قرآن آمده و بخشی را خداوند احاله به سنت داده است.

نظر دوم: تبیین و تفصیل قرآن با روایات

نظر دوم که معمولاً نظر ما شیعیان است این است که ما معتقدیم که تمام معارفی که در سنت است در قرآن وجود دارد منتها نه در ظاهر قرآنی بلکه در باطن قرآن و نه برای همه بلکه برای «من خوطب به» که پیامبر اکرم و معصومین علیهم‌السلام هستند. بحث تکمیل به معنای واقعی نیست، بلکه فقط تبیین و تفصیل است، نظر دوم مبتنی بر این است که به این مطلب مورد اعتقاد باشد که قرآن حاوی همه حقائق دینی و معارف دینی است و پذیرفته شود که قرآن «تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ»[1] و چند آیه دیگر که قرآن را تبیان یا تفصیل لکل شیء هست، معنایش این است که همه مطالب با همه تفاسیر در قرآن هست، منتها همه این‌ها؛ مدلول ظاهری و قابل‌استفاده برای همه نیست.

شواهد احتمال دوم

دیدگاه دوم هم شواهدی قرآنی دارد و هم روایات این بیان را دارند که هر چه ما می‌گوییم در قرآن هست، «مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ»[2] هیچ چیزی نیست که در قرآن نباشد که گاهی از ظواهر پیچیده قرآنی هست، یا از بطون قرآن هست که ائمه به آن راه دارند.

بنا بر نظر دوم در حقیقت همه آنچه مخصص، مقید، مبین و امثالهم هست، همه این‌ها به نحوی به قرآن برمی‌گردد، منتها همه، آن‌ها را نمی‌فهمند، بلکه ائمه فهمیدند و به‌صورت مستقل بیان کرده‌اند.

در صورت پذیرش نظر دوم در واقع در عالم ثبوت، همه این‌هایی که در روایات هست؛ مولودهای قرآن هستند، تنها برای ما دو باب است؛ باب قرآن و باب سنت است، جدایی قرآن از روایات از منظر ما هست، از منظر معصوم مخصص، مقید و امثالهم در بطن قرآن وارد شده که ما دسترسی به آن‌ها نداریم.

گفته می‌شود همه آنچه در سنت آمده است در باطن قرآن موجود است، آیا معنایش این است که چیزهایی که تقیید خورده یا تخصیص خورده، چون از خود قرآن گرفته شده از اول مقید نبوده؟ این نتیجه به دست نمی‌آید، برای اینکه از خود قرآن گرفته شده، معنایش این نیست که از مثل آیه «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»[3] این‌طور برداشت شود که بیع کالی به کالی جایز نیست که این استثناء در روایات آمده است. در این صورت همه مقیدات و مخصصات که به ظاهر منفصل هستند، در واقع باید متصل به شمار بیایند.

ممکن است در جواب بگوییم مخصص یا مقیدی که امام در سنت آورده ولی در ظاهر قرآن نیست ولی از قرآن استفاده کرده اگر گفته شود از کجای قرآن استفاده کرده شاید گفته شود که امام از منفصل استفاده کرده باشد.

جواب دوم این است که برای ما وجهی ندارد که این روایت را متصل مفروض بگیریم، برای ما از لحاظ دلالات ظاهری و عرفی باید منفصل فرض کنیم.

 نتیجه استخراج همه سنت از قرآن

فلذا این بحث که می‌گوییم همه سنت از دل قرآن استخراج می‌شود این به این معنا نیست که همه مقیدات و مخصصات به صورت متصل و مرتبط در همان آیه بیان شده باشد، چرا که امکان دارد از جای دیگری استفاده کرده باشد و اگر هم از همان آیه استفاده شود منطق عرفی و ظاهری این است که بگوییم برای ما منفصل است.

اینکه گفته می‌شود همه سنت از درون قرآن استخراج می‌شود، نتیجه‌اش این نیست که مخصصات و مقیدات و جزئیاتی که در اینجا آمده است، به شکل متصل در این آیه و اطلاق مرتبطش وجود دارد، برای اینکه امکان دارد از غیر آن آیه استفاده شده باشد، اگر هم به‌صورت متصل از همان آیه هم استفاده شده باشد، به لحاظ منطق عرفی باید آن را منفصل بدانیم و ما مأمور به منطق عرفی هستیم، نه منطق واقعی که راهی به آن نداریم.

آیاتی که دلالت بر این دارند که همه‌چیز در قرآن هست و قرآن حاوی همه حقائق است، این آیات می‌فرمایند تا جایی که امکان دارد، ظهورات را عام و مطلق بگیرید، اما جایی که معلوم هست و افراد عادی راهی در آن ندارند، منتقل به باطن می‌شوند.

معادلات ظواهر و بواطن قرآن

به استناد روایات معتبر معتقد به این هستیم که همه آنچه در روایات ذکر شده؛ یا در ظواهر یا در بطون قرآن وجود دارد، اما معنایش این نیست که آنچه در باطن است؛ معادلات ظواهری قرآن و رابطه کتاب و سنت را بر هم زند، نظام متصل و منفصل؛ نظام عادی است که از استظهارات عرفی شکل می‌گیرد، اینکه گفته می‌شود همه‌چیز در قرآن هست، یک معادله فرا ظاهری است.

نتایج رابطه روایات با قرآن

نتایج این بحث به شرح ذیل است:

1- همه آنچه در سنت است، در قرآن وجود دارد، و این وجود به دو شکل متصور است، بخشی در ظاهر و بخشی در باطن است.

2-  وجود باطنی قرائن و شواهد روایی نسبت به آیات، معادلات متصل و منفصل را به هم نمی‌زند.

3- از مجموعه آیات و روایات استفاده می‌شود که در قرآن حداکثر ظرفیت ممکن در قواعد عرفی باید پذیرفته شود.

4- قرآن تا جایی که امکان دارد ظاهرش باید غنی‌تر در نظر گرفته شود، تا جایی که عرف راه دارد، باید ظرفیت ظهوراتش وسیع‌تر در نظر گرفته شود.

نظام استظهاری یک نظام مقول به تشکیک ذومراتب است و تابعی از درجه دقت و مقام بیان بودن متکلم است، در قرآن این ظرفیت حداکثری هست.


[1]- انعام / 154.

[2]- انعام / 38.

[3]- بقره / 275.