بسم‌الله الرحمن الرحیم

موضوع: اصول فقه / اجتماع امر و نهی

اشاره

بحث در عبادات مکروهه بود که صاحب کفایه به سه قسم تقسیم کردند، که دو قسم را عرض کردیم، حاصل مباحثی که عرض کردیم این شد که: سه‌راه‌حلی که اینجا ارائه‌شده است، در هر دو قسم جریان دارد، سه‌راه عبارت بود از:

1ـ تزاحم مستحبات یا مستحبات و واجبات که مرحوم آخوند فرموده بودند.

 2ـ تعدد عناوین که مرحوم نائینی فرموده بودند.

  3ـ حمل بر اقل ثواب که مشهور گفته بودند.

ما گفتیم هر سه‌راه در هر دو قسم ازلحاظ کُبرِوی درست است، امانگاه صُغروی باید کُدهای هر بحثی را در آیات و روایات مربوط به آن دید تا مشخص شود.

راه‌حل چهارمی هست که در انوار الاصول آمده که به نظر ما راه‌حل خوبی نیست که نیاز به  بحث در اینجا ندارد.

راه‌حل‌های سه‌گانه اصول، ما ظهور متعارف نهی را می‌گرفتیم و جدا می‌کردیم، نهی تنزیهی یعنی یک مفسده‌ای در این کار هست، هر سه‌راه می‌گفتند، این نهی، حاکی از مفسده‌ای ذاتیه در این کار نیست.

احکام خمسه، مصالح و مفاسد

در طریق پنجم می‌شود این را گفت که: ما می‌توانیم نهی را به معنای متعارفش که تنزیه هست، حمل بکنیم، ولو دو تا حکم جمع نمی‌شوند ولی مفسده و حزازت و منقصت را بپذیریم، به این صورت که در نهی گفته‌شده: «لا تصل فی الحمام»،شارع وقتی می‌خواهد بنا بر نگاه عدلیه حکم قرار بدهد، تابع مصالح و مفاسد است، حکم وجوب تابع مصلحت ملزمه است، استحباب تابع مصلحت غیر ملزمه است، تحریم تابع مفسده ملزمه است، مکروه هم تابع مفسده غیر ملزمه است، اباحه هم یا تابع هیچ مصلحت و مفسده‌ای نیست یا در مصلحت و مفسده مساوی است.

خلاصه مطلب به این صورت می‌شود که: یا مصلحت است یا مفسده است، مصلحت و مفسده هم یا ملزمه هست یا غیر ملزمه هست، گاهی هم مصلحت و مفسده‌ای نیست که اباحه می‌شود.

بسیاری از مواقع مصالح و مفاسد حالت تزاحمی دارد، یک تزاحم در مرتبه امتثال داریم که مقابل تعارض استو تزاحم دیگر در مرتبه مصالح و مفاسد یا تزاحم در ملاکات است، این‌طور نیست که این پنج حکم تابع فرمول ساده‌ای باشد که با توجه به مصالح و مفاسد ذکر کردیم.

بسیاری از احکام درجایی هست که تزاحم ملاکات وجود داشته باشد، یک فرمول‌های عقلی دارد که کلی آن معلوم هست، منتهی در تطبیقش شارع می‌خواهد، خالق می‌خواهد که  احاطه بر تزاحم و مصالح و مفاسد و ملاکات و ترجیح را داشته باشد.

تزاحم سطح دیگری در تعیین احکام و ملاکات است و سطح دوم تزاحم است، مهم در اینجا ترجیحات این ملاکات، مصالح و مفاسد است، تا اینکه به‌حکم برسیم، اینجا چند قاعده عقلی دارد که کبروی مشخص ولی صغروی دشواری‌هایی دارد که خیلی از مواردش فقط خداوند تبارک‌وتعالی احاطه دارد.

درجات مصالح و مفاسد

کبروی عقلی تزاحم ملاکات این هست که: در امور وقتی مصلحت و مفسده وجود دارد، درجه مصلحت و مفسده، الزامی و غیر الزامی بودن آن و دامنه آن باید سنجیده شود، گاهی اوقات مصلحت و مفسده چه الزامی و چه غیر الزامی یک توازن دارند، در اینجا نتیجه تخییر یا اباحه می‌شود، مصلحت و مفسده‌ای که شارع با احاطه‌ای که دارد، می‌داند که این‌ها را نمی‌شود ترجیح داد، در اینجا جعل تخییر یا اباحه می‌کند، که اباحه اقتضایی نام دارد.

اباحه لا اقتضایی آن است که: مصلحت یا مفسده‌ای نیست.

حالت عقلی این است که: مصلحت و مفسده وجود دارد؛ چه الزامی و چه غیر الزامی، توازنی هم وجود ندارد بلکه یک غالب هست و یک غلبه مطلق، مثلاً در خمر مصالحی هم وجود دارد ولی مفسده‌اش یک مفسده غالبه هست که جایی برای مصلحت نمی‌گذارد، یا برعکس مصلحتش این‌قدر بالا هست که جایی برای مفسده نیست.

حالت بعدی این است که گاهی مصلحت و مفسده وجود دارد، طوری هست که مصلحت غلبه دارد اما مفسده هم طوری هست که نمی‌شود از آن چشم‌پوشی کرد، چه در تعبدیات و چه در توصلیات مثل روزه در روز عاشورا

 اگر بگوییم وجوب و کراهت به‌عنوان دو حکم در یک شیء جمع نمی‌شود و مثل وجوب و استحباب هماهنگ هم نیستند که اندکاک پیدا کنند، جواب این هست که ولو اینکه ازنظر جعل و وضع نمی‌تواند این دو حکم اینجا قرار داد اما اینجا ملاکش وجود دارد و اصل همان ملاک هست و نمی‌شود این را نفی کرد.

این بحث در تعبدیات مطرح‌شده ولی در واجبات توصلی مطرح نشده، علت این است که: در عبادات قصد امر می‌خواهد و جنبه مقربیت لازم دارد و این مقربیت که مقوم عبادت هست با نهی تنزیهی شکسته می‌شود و سازگار با مقربیت نیست، اما برای اینکه در واجب توصلی قصد امر و مقربیت نیاز ندارد، به همین علت بحث را تمرکز دادند به سمت عبادات و بحث توصلیات را در اینجا مطرح نکردند. البته در توصلیات به این صورت مطرح هست که یک فرد از آن دو حکم، نهی تنزیهی می‌باشد.

 


بسم‌الله الرحمن الرحیم

اجتماع امرونهی در فرض امتناع

مرور بحث گذشته

در تنبیه پنجم این نکته مطرح شد که اگر قائل به امتناع شدیم چه حکمی حاصل خواهد شد؟ گفته‌شده بود در فرض قول به امتناع که می‌گوییم نمی‌شود امرونهی در اینجا جمع شود، مطلقاً یا در ترکیب اتحادی، آیا ترجیحی برای طرف امر یا نهی وجود دارد یا نه؟ به‌صورت موردی عرض کردیم ممکن است مرجحاتی وجود داشته باشد.

کلیت قاعده فوق

 اما آیا به شکل قاعده کلی می‌شود ترجیح داد؟ برخی فرموده بودند بله جانب نهی مقدم بر جانب امر است. اگر نمی‌شود امرونهی در یکجا جمع شود، نهی را مقدم کنید.

 دلایلی برای این مسئله آمده بود که دلیل اول را ملاحظه کردید، منتها دلیل اول چهار تقریر داشت و ما جمع بین تقریر دوم و سوم که می‌شد تقریر چهارم را بعید نمی‌دانستیم، برخلاف آنچه مشهور از بعد از کفایه تا الآن گفته بودند، بعید ندانستیم که بگوییم جانب نهی شمولی بر جانب امری که دارای اطلاق بدلی باشد، مقدم است.

شروط تقدم نهی

 سه نکته اگر در یک‌طرف بوده و در مقابل آن دلیل دیگری باشد، آن‌وقت نهی مقدم است. نهی است و مدلول لفظی و شمولی، این بر آن نقطه مقابل که دقیقاً مقابل این سه نکته است، نهی نیست، امر است. عمومش شمولی نیست، بدلی است. و سه اینکه مستفاد از لفظ نیست، مقدمات حکمت است.

اتخاذ مبنا

این را بعید نمی‌دانستیم که این بر آن مقدم باشد. این حاصل دلیل اول بود. البته من به‌عنوان تبصره‌ای، احتمالی را عرض می‌کنم که نیاز به دقت‌های بیشتری دارد و آن احتمال این است که حتی اگر ما در ترکیب‌های اتحادی قائل به جواز اجتماع امرونهی باشیم، در اینجا جانب نهی بر امر عرفاً مقدم است. نه در ترکیب انضمامی.

 ولو اینکه عقلاً می‌گوییم اجتماع امرونهی حتی در ترکیب اتحادی جایز است، ولی ازنظر عرفی جانب نهی بر امر مقدم است.

جمع‌بندی

این احتمال وجود دارد و احتمال خیلی ضعیفی نیست. اگر کسی این بیان را بگوید، آن‌وقت باید در باب اجتماع امرونهی به امور جدیدی قائل شود. این دلیل اول بود که برخلاف مشهور ما تقریرهای دو و سه و به‌خصوص تقریر چهارم که جمع دو و سه بود، را بعید نمی‌دانستیم که تمام باشد.

 گرچه ما امتناعی نیستیم، ولی اگر کسی امتناعی شود، می‌تواند این را بپذیرد. آنچه در این تکمله گفتیم این است که این بحث حتی می‌تواند بنا بر نظر جواز هم آثاری داشته باشد.

دلیل دوم

دلیل دوم در کفایه این است که می‌گوییم همیشه جانب نهی بر جانب امر مقدم بدارید چراکه یک قاعده عقلیه داریم که دفع المفسده اولی من جلب المنفعه است، این امر ارتکازی و مورد اتفاق عقلاست.

گویا که دفع مفسده اولی از جلب مصلحت است. اگر کسی در تزاحمی واقع‌شده یا در مفسده‌ای قرار می‌گیرد یا مصلحتی را از دست می‌دهد، می‌گویند خودت را به آتش نیافکن ولو منفعتی از دستت برود. دفع خطر اولی است از اینکه منفعتی را جلب کنیم.

صغرای مسأله فوق

این قاعده عقلی، عقلایی و یک سیره عملی و جبلی بشر است که بر آن سیر می‌کند. این قاعده کبرای مسأله است. صغرای مسأله این است که این قاعده انطباق پیدا می‌کند بر مورد ما که امرونهی باشد. امر یعنی واجد مصلحت و فرمان به آنچه در او مصلحت است و نهی یعنی پرهیز دادن و زجر ازآنچه در او مفسده است.

نتیجه‌گیری

بنابراین اطاعت نهی اولی از اطاعت امر است. برای اینکه در نهی مفسده و در امر مصلحت است، و تقدم دفع مفسده بر جلب منفعت اقتضا می‌کند که فرد نهی را امتثال کند و امر را کنار بگذارد.

خدشه در دلیل فوق

این استدلال دومی است که در اینجا آمده است. هم در کفایه، هم در تقریرها و بحث‌های زیادی در اینجا مطرح‌شده است. اما اشکال درستی که به نحوی هم در کفایه آمده و دیگران هم گفتند و کبرای این مسأله است، این است که این قاعده قید دارد و بدون قید اطلاقش تمام نیست.

نتیجه‌گیری

نقطه اصلی این است که هرگاه بین جلب منفعت و دفع مفسده تزاحم شد، عقل آن‌ها را وزن می‌کند و هرکدام وزنش بیشتر باشد، آن را مقدم می‌دارد. ما قاعده کلی نداریم که همیشه دفع مفسده اولی از جلب منفعت است. چرا اگر قید بزنید، آن‌وقت این قاعده کلی لازم می‌آید که دفع مفسده الزامی، عقلاً یا شرعاً، لازم است و این مقدم بر جلب منفعت غیر الزامی یا ضعیف‌تر است.

مصادیق مسأله

 مثل‌اینکه می‌گوید، واجبات بر مستحبات مقدم است. محرمات بر مکروهات مقدم است. اما همیشه این‌طور نیست. گاهی است که جلب المنفعه می‌شود، اولی از دفع مفسده. بنابراین این جمله که دفع مفسده اولی از جلب منفعت است، در مفسده الزامی و منفعت غیر الزامی است.

والا در موارد تزاحم قانون این است که آنچه اهم است، مقدم بر دیگری است. اهم گاهی واجب و مستحب و گاهی حرام و مکروه و گاهی نیز هر دو الزامی است، ولی یکی بالاتر از دیگری است.

استدراک از مسأله

اما اگر مقصود از قاعده باشد که اگر مصلحت و مفسده‌ای که از امرونهی استفاده می‌کنیم در یک مکان جمع شد، نهی بر او مقدم است. و امر را از اینکه اینجا را بگیرد، منصرف می‌کند.

 اگر این مقصود باشد، این داستان دیگری می‌شود که جای تأمل دارد و این‌طور نیست که بتوان به‌سرعت آن را رد کرد.

دلیل سوم:استقراء

دلیل سوم استقرایی است. گفته‌شده ما مواردی در فقه می‌بینیم که جانب نهی مقدم شده است. مثلاً در زن حائض در ایام خود که یا نماز بر او واجب یا حرام است، در آنجا معمولاً گفتند باید ترک کند. مسائلی از این قبیل وجود دارد که در کفایه و کتاب‌هایی دیگر ذکرشده است.

پاسخ اول

اما صرف اینکه این چند مورد بتواند برای بحثی مثل اجتماع امرونهی قاعده فقهی بسازد، به‌صرف این استقراء بعید است. این پاسخ به لحاظ کبروی است.

پاسخ دوم

 پاسخ دوم این است که در خود صغری هم بحث‌هایی وجود دارد که آیا مصداق این است؟ مثلاً در ایام زن حائض به همان ترتیبی که در فقه ملاحظه کردید امر دایر بین محذورین است. نه اجتماع امرونهی، لذا امر دایر بین وجوب و حرمت خواهد بود و یک‌طرف باید مقدم داشته شود. بنابراین این غیر از بحث اجتماع امرونهی است.


بسم‌الله الرحمن الرحیم

اضطرار به حرام

قاعده تقدیم نهی بر امر

مرور بحث گذشته

عرض کردیم که بنا بر امتناع ادعاشده است که جانب نهی را علی‌الاصول باید مقدم داشته و امر را کنار بگذاریم. به‌عنوان یک قاعده کلیه، این مدعا و قاعده تقدیم نهی بر امر به وجوهی مورد استدلال قرارگرفته است؛

وجه اول

وجه اول را دیروز عرض کردیم که عموم از ناحیه نهی لفظی است، اما شمول و اطلاق از طرف امر به مقدمات حکمت است، و آنچه از لفظ استفاده می‌شود، مقدم است بر آنچه از مقدمات حکمت استفاده می‌شود. دلیل آن نیز مشروط بودن مقدمات حکمت به عدم قرینه است.

جمع‌بندی

 این استدلال اول بود و وقتی‌که مشروط بودن به عدم قرینه است، وقتی قرینه لفظی‌های که عبارت از عموم باشد، واردشده باشد، مانع از انعقاد اطلاق می‌شود. دو اشکال به این دلیل واردشده بود.

اشکال دوم

اشکال دوم اشکال مهمی بود و عبارت بود از اینکه انعقاد اطلاق متوقف نیست بر اینکه تا ابد به شکل منفصل هم شاهد قرینه‌ای و مقیدی نباشیم. انعقاد اطلاق به این است که در کلام مقید متصل یا لبی نباشد. و در اینجا هم که مفروض این است که لا تغصب در مقام و کلامی منفصل واردشده است، و صل هم در یک‌سخن و خطاب دیگری که حکم مستقل دارد، قرارگرفته است.

این تقریر اول بود.

پس تقریر اول می‌گوید، انعقاد اطلاق در مقام مقتضی با اشکال مواجه است.

تقریر دوم

 ممکن است کسی تقریر دومی از این استدلال ارائه بدهد و آن تقریر این است که انعقاد اطلاق مشروط به این نیست که تا ابد مقیدی و معارض نیاید. بلکه همین‌که متصل نبود، اطلاق منعقد می‌شود.

تشریح مسأله

در اینجا چون لا تغصب منفصل است، اطلاق صل منعقد شد. منتها ما در تقریر دوم می‌گوییم که اینجا دو ظهور اقوی و غیر اقوی وجود دارد. و این دو ظهور الآن تعارض پیدا می‌کنند. چون امتناعی هستیم. لذا اگر یکی بدون ترجیح باشد، تساقط است و باید سراغ وجوه دیگر رفت. اما بدون ترجیح در اینجا می‌گوییم ظهور نهی چون لفظی است، از ظهور اطلاق چون لبی است، اقوی است. چون به حالت قرینه لبیه واردشده است.

نتیجه‌گیری

 این تقریر دوم است که اگر این تقریر باشد دیگر آن اشکالات قبلی وارد نیست. برای اینکه ما نمی‌گوییم در اینجا اطلاقی نیست، بلکه اطلاق هست و منعقدشده است، لذا همان‌طور که عموم در لا تغصب بود، شمول و اطلاق در صل هم هست. و هر دو فراگیری دارند.

 منتها در یک مورد که می‌خواهند جمع شوند که امکان اجتماع هم وجود ندارد، می‌بینیم که ظهور لا تغصب در ظهور اقوای از آن است.

پاسخ از تقریر فوق

این هم تقریر دوم از این استدلال است که این تقریر هم پاسخش این است که صرف اینکه قوتی در یک‌طرف از دو دلیل هست، کافی نیست. این قوت باید آن‌قدر در سطح بالایی باشد که ازنظر عرفی بگویند، دیگر جایی برای آن باقی نمی‌ماند.

 اما در این اقوائیت در مقام اراده جدیه در اینجا تردید است.

تقریر سوم

تقریر سومی در این دلیل است که کسی بگوید در اینجا ما چیز دیگری می‌گوییم که در بعضی کلمات هم به این سمت رفتند ولی باز در آن استقرار پیدا نکردند. و آن این است که یک‌طرف لفظی است، و در یک‌طرف مقدمات حکمت است. و این را بگوییم که مقدمات حکمت در اینجا منعقد نمی‌شود ولی در تقریر اول منعقد می‌شود ولی ضعیف‌تر است.

جمع‌بندی

 در تقریر دوم، این را نمی‌گوییم. می‌گوییم اینجا تقابل بین شمولی و بدلی است. یعنی آن حد وسط ما در این استدلال و تقریر سوم شمول و بدل است. و اینکه ازنظر عرفی شمولی و بدلی باهم تفاوت دارد.

نقاط اختلاف تقریر دوم و سوم

در تقریر دوم می‌گفتیم وزن دلیل لفظی قویی‌تر از دلیل لبی است، این تقریر دوم بود. تقریر سوم می‌گوید که وزن شمولی قوی‌تر از بدلی است. و تقریر چهارم درواقع جمع این دو نکته است.

 یعنی اگر ما شمولی را از لفظ بفهمیم، شمولی که از عموم بفهمیم نه اینکه از اطلاق برگرفته شود، این شمول بر آن بدلیتی که از قرینه لبیه بفهمیم تقدم دارد. به نظر من این چندان امر بعیدی نیست. بعد از صاحب کفایه تا الآن همه این دلیل اول را نفی می‌کنند. ولی ما دلیل اول را عرض کردیم.

مروری بر تقریرات سابق

 اگر بخواهیم جمع‌بندی کنیم این است که دلیل اول، می‌تواند سه تقریر داشته باشد؛

تقریر اول

 تقریر اول این است که اطلاق مقابل عموم منعقد نمی‌شود. این را ما قبول نکردیم.

تقریر دوم

 تقریر دوم این است که اطلاق منعقد می‌شود، اما عموم که مدلول لفظی است، بر اطلاق که مدلول لبی و مقدمات حکمت است، مقدم است.

تقریر سوم

 تقریر سوم این است که اطلاق شمولی در برابر بدلی قویی‌تر است با آن تقریری که عرض کردیم.

تقریر چهارم

 تقریر چهارم این است که می‌گوید دو و سه در حدی نیست که بتوانیم مطمئن به اظهریت و تقدم شویم، اما جمع بین این دو شاید ما را واقعاً به نقطه اطمینانی برساند.

استدراک از بحث

 اما همیشه این‌طور نیست که در دلیلی که دو قید یعنی شمول و لفظی بودن در آن جمع شود، با دلیلی که هیچ‌کدام این‌ها را ندارد، معارض شود. درمجموع هرچند مبنای متخذ از جانب ما پس از صاحب کفایه مردود شناخته‌شده، اما چندان دارای استبعاد نیست.


بسم‌الله الرحمن الرحیم

اجتماع امرونهی

تنبیه پنجم

مرور بحث گذشته

تنبیه پنجم در اجتماع امرونهی این بود که چنان چه قائل به امتناع شدیم و گفتیم که امکان اجتماع در موضوع واحد جایی که ترکیب اتحادی باشد، وجود ندارد. در صورت قول به امتناع، سؤالی مطرح است که؛

چه باید کرد؟ اگر قرائن خاصه‌ای در موردی داشته باشیم، جانب امر یا جانب نهی مقدم است و طبق آن عمل می‌کنیم. بنابراین گاهی قرائن خاصه‌ای در روایات و اخبار وجود دارد که یک‌طرف را ترجیح می‌دهد. در این صورت طبعاً ما بر اساس قرائن خاصه عمل می‌کنیم. کما اینکه در باب صلاة داریم که جانب نهی یا جانب امر را مقدم داشته است.

تنقیح بحث

حتی بنا بر مبنایی که ما پذیرفتیم که جواز اجتماع است، ممکن است دلیل خاصی وجود داشته باشد که بنا بر مقتضای آن عمل شود. اما سخن در اینجا در آن صورت دوم است، یعنی جایی که قرینه خاصه‌ای نداریم. در اینجا ادعاشده که ما قرائن و دلایل عامه‌ای داریم که جانب نهی را مقدم می‌دارد.

ادله بحث

فعلاً اولین بحثمان در این صورت است که ادعاشده با قرینه‌ای عامه نهی مقدم بر امر است. در صلاة در ارض مغصوبه نهی مقدم است، این ادعایی است که بزرگانی در تاریخ علم اصول معتقد به تقدیم جانب نهی بودند.

 اما باید ببینیم ادله آن چیست؟ چندین دلیل در این جهت ذکر کردند، دلیل اول آن‌ها بر تقدیم جانب نهی بر امر، متوقف بر بیان چند مقدمه است.

مقدمه اول

 مقدمه اول این است که تفاوتی بین اطلاق و عموم وجود دارد که عموم از لفظ استفاده می‌شود. اما اطلاق از مقدمات حکمتی که منضم به لفظ است، استفاده می‌شود.

مقدمه دوم

مقدمه دوم این است که هر جا بین عموم و اطلاق ناسازگاری و تعارضی باشد، ما عموم را بر اطلاق مقدم می‌داریم. این نیز قانونی است که بعضی به آن معتقد هستند. و راز آن، این است که معنای مقدمات حکمت این است که در بیان‌کننده مقام بیان بود و قیدی ذکر نکرده است.

جمع‌بندی

 پس مقدمه اول این است که عموم و اطلاق فرق دارند که یکی دلالت لفظیه و دیگری دلالت عقلیه و لبیه است. مقدمه دوم این است که در تعارض بین عموم و اطلاق، عموم مقدم است.

علیت بحث

 برای اینکه اطلاق منوط و مشروط به عدم قیام قرینه بر خلافش است. و در اینجا قرینه لفظیه همان شمول است، لذا جایی برای تمامیت قرینه لبیه باقی نمی‌ماند.

مقدمه سوم

مقدمه سوم این است که عام و اطلاق گاهی شمولی و گاهی بدلی است. طرف نهی حالت شمولی دارد. چراکه نکره در سیاق نفی برای عموم وضع‌شده است، و عمومش هم شمولی است. درحالی‌که امر اطلاقش، اطلاق بدلی است و با مقدمات حکمت تمام می‌شود.

نتیجه‌گیری

 بنابراین تفاوتی بین امر شمولی و امر بدلی وجود دارد. و می‌گوییم آن شمول لفظی بر شمول به مقدمات حکمت و لبیه مقدم است. حیث بحث همین است.

مناقشات در استدلال اخیر

 اما این استدلال مورد دو اشکال قرارگرفته است؛

اشکال اول

 اشکال اول این است که در ادله لفظیه نیاز به مقدمات حکمت نیست. این اشکال مبتنی بر بحث اساسی است که ان شاء الله در عام و خاص به آن خواهیم پرداخت. و اجمالاً قائلین به لزوم مقدمات حکمت در این مقام قائل‌اند که در مدخول ادات عموم باید مقدمات حکمت جاری شود تا شمول تمامیت پیدا کند.

لوازم نظریه فوق

این یک نظریه است که تقریباً نادر است. اگر کسی این نظریه را بپذیرد، در همه مواردی که ما عام مقابل مطلق را می‌گوییم، عموم درواقع بدون مقدمات حکمت تمام نمی‌شود. و این معنایش این است که همه‌جا ما نیاز به مقدمات حکمت داریم.

حتی آنجایی که کلمه‌ای مانند همه با این وضوح دلالتی وجود دارد. اشکال اول مبتنی بر این نظر است برخلاف نظریه دوم که نیازی به شکل‌گیری مقدمات حکمت نمی‌بیند.

پاسخ از استدلال فوق

برای این اشکال دو جواب است؛

پاسخ اول

 یک جواب مبنایی است که صاحب کفایه و مشهور محققین این را می‌گویند که این ادات چنین اقتضایی دارند که شما در افاده شمول به استنتاجات لبیه و عقلیه نیاز ندارید. و ظاهر لفظی و تبادر ما از الفاظ عموم این است که ما را از مقدمات حکمت در آن مدخول بی‌نیاز می‌کند.

پاسخ دوم

جواب دومی که از این اشکال ممکن است کسی بدهد، این است که بگوید علی‌رغم اینکه ممکن است ما نظر اول را بپذیریم و بگوییم عموم در اینجا به جریان مقدمات حکمت در مدخول نیاز دارد.

اتخاذ مبنا

ما به حالت میانه‌ای قائل هستیم که در جای خودش می‌گوییم.

جواب دوم از این استدلال که از اهمیت بیشتری برخوردار است، این است که باید مسئله را عمیق‌تر ببینیم. باید دید تمامیت مقدمات حکمت به چیست؟ در اینجا دو حالت وجود دارد. گاهی است می‌گوییم تمامیت مقدمات حکمت متوقف بر عدم قرینه متصله است. و گاهی می‌گوییم متوقف بر عدم قرینه، چه متصل و چه منفصل است. فرق این دو حالت است.

نتیجه‌گیری

استدلال شما بر این دیدگاه دوم مبتنی است. یعنی می‌گوید تمامیت اطلاق متوقف بر این است که قرینه‌ای در کار نباشد؛ چه در کلام، چه بیرون کلام.