بسم الله الرحمن الرحیم

تعلق اوامر به طبایع و افراد

نگاهی به مطالب پیشین

همان طور که در مباحث پیشین ملاحظه کردید گفتیم عناوینی که در خطاب مولا می‌آید به سه بخش تقسیم می‌شود؛ عناوینی که حاکی از مخاطب است، دوم عناوینی که حاکی از متعلق متعلق حکم است، یعنی اموری که حکم باواسطه به آن تعلق می‌گیرد و سوم عناوینی که موضوع حکم است و ماده امر و نهی است یا به‌عبارت‌دیگر عناوینی که عنوان افعال و رفتارها است که بعث و زجر به آن تعلق گرفته است. در قسم اول و دوم گفته شد که طبیعت موضوع است با قید موجودیت، یعنی طبیعت موجود موضوع حکم است، طبیعت به حمل شایع موجود است، یعنی موضوع است و قاعده ثبوت الشیء لشیء فرع ثبوت المثبت له در آن جاری است، یعنی اول باید خمر باشد تا حکم فعلی شود. انسانی باید در خارج باشد تا حکم فعلی بشود. انسان و خمر طبیعت است ولی طبیعت به قید موجودیت خارجی. اما در قسم سوم قضیه متفاوت است. در اینجا نظر مرحوم صاحب کفایه و سایر بزرگان را اشاره کردم. من اینجا به چیزی رسیده بودم و بعد از آن وقتی در فرمایش حضرت امام دقت کردم دیدم گویا امام هم همین را می‌خواهند بفرمایند.

1. تعلق امر به افعال

در اینجا سؤال اصلی این است که نمی‌شود گفت طبیعت موجود موضوع حکم است، برای اینکه اگر طبیعت موجود باشد نمی‌توان به آن امر کرد، اشکال از اینجا پیدا شده است. از طرف دیگر هم نمی‌شود گفت که چیزی که ربطی به خارج ندارد طلب می‌شود. بین این دو باید راه پیدا کرد. در قسم اول و دوم می‌گوییم طبیعت با قید وجود است، اما در اینجا بین این دو باید راهی پیدا کنیم، نمی‌توانیم بگوییم طبیعت به حمل شایع و با قید موجودیت به نحو هلیه مرکبه است، برای اینکه اگر این‌طور باشد باید اول طبیعت موجود شود تا حکم به آن تعلق بگیرد و اگر موجود باشد دیگر نیاز به حکم ندارد و تحصیل حاصل است. بر منوال آن دو قسم اینجا نمی‌توانیم طبیعت موجود را بگوییم. از طرف دیگر حتماً طبیعت به لحاظ وجود و خارج مقصود است. آنچه مولا می‌خواهد این است که مکلف نماز خارجی را انجام دهد، حج محقق شود، بین این دو باید راهی پیدا کرد.

اینجا همان مباحثی است که قبلاً گفته شد از آقا ضیاء و مرحوم اصفهانی تا صاحب کفایه که مرحوم تبریزی هم فرمایش صاحب کفایه را تقریر کرده‌اند، وجود دارد. عمده مطالب الآن فرمایشی است که مرحوم صاحب کفایه فرمودند و مرحوم تبریزی هم آن را تقریر کردند و ما هم به ان اشاره‌ای کردیم. آن را می‌گوییم و نظر دیگری که فکر می‌کنیم درست است و شاید نظر امام هم این باشد، عرض می‌کنیم.

2. نظر صاحب کفایه در محل بحث

از بین انظاری که در اینجا است دو نظر قابل‌تأمل و مهم است، یک نظر همان نظری است که در کفایه آمده است و مرحوم تبریزی هم به آن اشاره کرده‌اند و آن این است که اینجا قضیه انشائی است نه اخباری. در قضیه انشائی هم ایجاد است و ایجاد غیر از ثبوت الشیء لشیء فرع ثبوت المثبت له است. انشاء و ایجاد است و ایجاد هم همان بعث است و می‌گویند بعث و زجر تعلق می‌گیرد به طبیعت بوجودها السعی، این تعبیر صاحب کفایه است. بعث و زجر تعلق می‌گیرد به طبیعت بوجودها السعی، به وجودی که در افراد فراوان می‌تواند تحقق پیدا کند. پس متعلق اوامر و بعث و زجر طبیعت بوجودها السعی است. امر هم که حالت بعث و زجر دارد، جمله انشائی است و بر اینکه قبل باشد توقف ندارد. این فرمایشی است که مرحوم آخوند فرموده‌اند و مرحوم تبریزی هم تقریر خوبی از آن انجام داده‌اند.

ما فکر می‌کنیم که نظر درست، نظر دوم است که شاید مقصود آقای تبریزی و صاحب کفایه این باشد ولی ظاهر آن با این که ما می‌گوییم سازگار نیست، اُولی نظریه دوم است.

3. نظر مختار

پس در این قسم نظر دوم درست است و نظر دوم این است که در موضوعات اوامر و نواهی، عقیده ما این است که طبیعت بما هی هی موضوع است، یعنی عناوینی که در احکام و تکالیف می‌آید. بر خلاف قسم اول و دوم که طبیعت موجوده است، اینجا طبیعت بما هی هی است. امام خیلی روی این تأکید دارند و به نظرم این حرف، حرف درستی است.

ایجاد مربوط به هیئت است. هیئت ایجاد را افاده می‌کند اما بحث ما الآن بر روی ماده است. ماده هم یعنی همین طبیعت، منتهی گفته می‌شود طبیعت را ایجاد کن. ایجاد کن، از هیئت یا از اقتضای هیئت به دست می‌آید. وجود سعی را نباید در اینجا آورد، خود آن ایجاد، وجود می‌شود. متعلق امر یعنی ماده‌ای که هیئت بعث و زجر بر بروی آن رفته است، طبیعت است (در عناوین ماهوی، طبیعت گفته می‌شود در غیر آن‌ها، عناوین مرکب مثل صلاۀ، عنوان گفته می‌شود). متعلق، عنوان بما هو هو است. نمی‌گوییم عنوان یا طبیعت بما هی ذهنی. اگر بما هی ذهنی باشد معلوم است که مولا چیز ذهنی را نمی‌خواهد. نمی‌گوید بما هی خارجی، برای اینکه خارجیت از هیئت و بعث به دست می‌آید، بلکه می‌گوییم طبیعت یا عنوان بما هو هو، منتهی بعث می‌گوید عنوان بما هو هو در خارج محقق شود.

لذا فرمایش مرحوم آخوند و مرحوم تبریزی را کمی دست‌کاری می‌کنیم. اینجا آن قسمت که گفته می‌شود بحث انشاء و ایجاب است، این را قبول داریم، اما آن قسمت بعدی که می‌گویند ماده طبیعت بوجودها السعی می‌شود، ما می‌گوییم وجودها السعی را برداریم و نیازی به آن نیست، برای اینکه وجود و ایجاد از خود هیئت به دست می‌آید. آنچه که امر بر روی آن سوار شده است، طبیعت است، عنوان است که می‌تواند در خارج موجود شود و می‌تواند نباشد. خارجی شدن آن با بعث درست می‌شود.

این خیلی دقت خوبی است که به ذهن من آمده بود. فرمایش امام را قبلاً نگاه کرده بودم، دقت کافی نکرده بودم، صبح که مجدداً مطالعه کردم دیدم که تقریباً بلکه تحقیقاً، امام همین را می‌گوید. برای اینکه وقتی حساب می‌کردم می‌دیدم از لحاظ فلسفی، در قسم سوم طبیعت با وجود را نباید قید بزنیم، برای اینکه اینجا اصلاً ایجاد است و ایجاد از هیئت می‌آید و هیئت جنبه وجودی را درست می‌کند، لذا ماده و موضوع امر طبیعت بما هی هی است. طبیعت یا عنوان بما هو هو که می‌تواند خارجی باشد و می‌تواند نباشد، امر و هیئت روی آن می‌آید، می‌گوید آن را خارجی کن. نظر درست این است.

بنابراین تحلیل ما این است که در موضوعات اوامر و نواهی معلوم است که وقتی عنوان و طبیعت گفته می‌شود، فرد محسوب نیست. در عنوان وجود هم مأخوذ نیست. عنوانبما هو هو که می‌تواند موجود باشد و می‌تواند نباشد، هیئت روی آن می‌آید. می‌گوید عنوان را موجود کن. موجود کن، انشاء است که از هیئت فهمیده می‌شود. در خود مفهوم صلاۀ که هیئت صلّ روی آن رفته است، وجود و عدم نیست ولی می‌تواند موجود باشد و می‌تواند معدوم باشد، هیئت می‌گوید موجودش کن.

هیئت و ماده در جاهایی مثل صلّ درهم‌تنیده است. اگر جدا کنیم و بگوییم یجب علیک الصلاۀ، یجب هیئت است و همان هیئت صلّ است. اینجا در این بیان آن را جدا کردیم. صلاۀ هم همان ماده صلّ است، یجب علیک الصلاۀ یعنی طبیعت صلاۀ را ایجاد کن، نه صلاۀ موجود در ظرف وجود با لحاظ وجود، که مرحوم عراقی می‌گوید، یا تصور و تصدیق که مرحوم اصفهانی درست می‌کند، هیچ‌کدام درست نیست، الصلاۀ بما هی هی مقصود از ماده است، ایجاد آن را هم از هیئت به دست می‌آوریم. همه آنچه در این چند روز گفتیم برای این است که به این نقطه اساسی و جدی برسیم.

اشکال بر نظر مختار

ممکن است کسی بگوید طبیعت بما هی هی نه موجود است و نه معدوم است، چگونه شما می‌گویید آن را ایجاد کن.

پاسخ اشکال

جواب آن این است که وقتی می‌گوییم طبیعت نه موجود است نه معدوم است، از باب ایساغوجی است، یعنی در عنوان ماهیت و جنس و فصل او وجود نیست، این یک معنا است. یک معنا هم این است که در ذات خودش معلول است، ممکن است، وجود و عدم باید از بیرون بیاید، این یکی از دو معنا است؛ و الا طبیعت گاهی موجود می‌شود و گاهی معدوم می‌شود، آن وقت هیئت که می‌آید می‌گوید طبیعت را موجود کن. اینکه موجود کن، عرضی نیست که از قضیه هلیات مرکبه‌ای باشد که بخواهیم بگوییم ثبوت الشیء لشیء فرع الثبوت المثبت له است، این جمله انشائیه است و مشمول آن قانون نیست.

4. دو نکته مهم

این مطلب اساسی است که در آنجا است و من یک بار دیگر هم تکرار می‌کنم و تفاوت این دو نظر را می‌گویم. قبل از تفاوت چیز دیگر را می‌گویم و بعد تفاوت را می‌گویم. مطلب اول ما در اینجا این است که فرد در اینجا موضوعیت ندارد، موضوع هم طبیعت است. این ظاهر خطاب است. این یک مطلب است.

مطلب دوماین است که موضوع که طبیعت شد، آیا طبیعت بوجودها السعی است، یعنی یک نوع وجود هم در آن اخذ شده است ولو به صورت غیر هم نباشد، ظرف باشد، لحاظ باشد، یا اینکه وجود در آن مأخوذ نیست. نظر صاحب کفایه و با تقریر مرحوم تبریزی این است که طبیعت بوجودها السعی است. یک طوری نظر مرحوم عراقی، اصفهانی و بروجردی (رحمۀ الله علیهم اجمعین) همین است، منتهی این سه نظر تفاوتی در ریزه‌کاری‌ها دارند، ولی وجه مشترک چند نظریه که گفته شد این است که طبیعت در ظرف وجود با لحاظ وجود، بوجودها السعی، متعلق امر و نهی است. این نظر اول است. نظر ما مرکب است از این دو مطلب است، یکی اینکه متعلق در اینجا طبیعت بما هی هی است، دوم اینکه بحث بعث و زجر و ایجاب و انشاء را از هیئت به دست می‌آوریم و نباید در خود ماده و متعلق و موضوع، لحاظ وجود را اخذ کنیم، بلکه طبیعت بما هی هی است که می‌تواند موجود باشد و می‌تواند موجود نباشد. موجودیت را از حکم آوردیم، از هیئت آوردیم و البته این هیئت هم قضیه انشائیه است و توقف بر این ندارد که موضوع در رتبه قبل موجود باشد، به خاطر اینکه اصلاً انشاء و اخبار ذاتاً متفاوت است.

ممکن است سؤال شود که طبیعت بما هی هی نه موجود است نه معدوم است، چگونه می‌گویید انشاء به آن تعلق می‌گیرد و وجود آن را می‌خواهد. می‌گوییم طبیعت که می‌گوییم بما هی هی نه موجود است نه معدوم است، یعنی جنس و فصل آن نیست. معنای دیگر آن هم این است که ذاتاً وجود ندارد، واجب‌الوجود نیست، ممکن است و الا می‌تواند موجود شود. اگر بوجودها السعی را بخواهیم در متعلق بیاوریم، به نظر می‌آید که تحصیل حاصل می‌شود. هیئت می‌گوید ایجاد کن بوجودها السعی. اگر نگوییم ترکیب این دو محال است و ترکیب دو وجود می‌شود، لا اقل خلاف ظاهر است، و لذا اصلاً ارتکاز و تحلیل ما هم همین است. می‌گوییم طبیعت بما هی هی را ایجاد کن، نتیجه این فرمان این است که طبیعت موجود است. این نظری بود که کمی روی آن کار کرده بودیم و بعد دیدیم حضرت امام هم همین را فرموده بودند و این فرمایش خیلی فرمایش درستی است.

5. جمع‌بندی مباحث

فتحصل مما ذکرنادر این بحث هفت هشت جلسه‌ای و نتایج بحث ما این شد که: در قسم اول، در عناوینی که حاکی از مخاطب باشد، آنجا می‌گوییم طبیعت موجود به حمل شایع است و آنجا حالت هلیه مرکبه هم مانعی ندارد. در قسم دوم آنجایی که متعلق متعلق است، آنجا هم می‌گوییم طبیعت بوجودها السعی به حمل شایع است و در هیچ یک از این دو، فرد بالعرض یا حتی فرد بالذات یعنی شخص را نمی‌گوییم، بلکه بوجودها السعی می‌گوییم. آنچه که مرحوم آخوند فرموده‌اند را ما در این دو قسم می‌آوریم.

اما قسم سوم که موضوع است نه متعلق و نه مخاطب، در اینجا نظر نهایی ما این شد که طبیعت بما هی هی موضوع است و ایجاد از هیئت به دست می‌آید و جمله هم خبریه نیست، انشائیه هست و مشکلی وجود ندارد. نه بحث ثبوت الشیء لشیء فرع ثبوت المثبت له مشکلی ایجاد می‌کند نه اینکه طبیعت بما هی هی نه موجود است نه معدوم است، مشکلی ایجاد می‌کند. ترکیبی هم از دو وجود و ایجاد نیست که بگوییم موضوع بوجودها السعی را اخذ کردیم، هیئت هم می‌گوید ایجاد کن، این ترکیب هم نیست بلکه بما هی هی است و ایجاد هم از هیئت به دست می‌آید.

6. مفهوم هیئت امر

به‌این‌ترتیب در هر سه قسم دیدگاه خودمان را عرض کردیم. یک مطلب اینجا باقی می‌ماند که امام آن را آورده بند و اشاره‌ای هم به آن می‌کنم و آقای تبریزی هم به شکل دیگری به آن اشاره کرده‌اند. آن مطلب این است که آیا هیئت امر و نهی وضع شده است برای ایجاد، یعنی مفهوم آن ایجاد است یا اینکه ایجاد را از متفاهم آن می‌فهمیم. اینجا دو احتمال است. بعضی این‌طور می‌فرمودند که هیئت امر و نهی یعنی ایجاد یا ترک، یعنی مفهوماً ایجاد یا ترک در خود هیئت است.

احتمال دوم که حضرت امام می‌فرمایند و آقای تبریزی هم به آن اشاره دارند این است که نمی‌گوییم در مفهوم هیئت امر و نهی ایجاد است، بلکه می‌گوییم مفهوم آن همان بعث و زجر اعتباری است ولی مدلول التزامی بعث و زجر اعتباری، ایجاد است. شاید احتمال دوم اُولی باشد، بعث و زجر حقیقی جایی است که کسی هُل داده می‌شود یا جلوی او گرفته می‌شود، بعث و زجر اعتباری همین است که می‌گوید برو یا نرو. برو و نرو، همان هل دادن است، منتهی به شکل اعتباری است، ولی هل دادن و ندادن مستلزم ایجاد و ترک است.

ما می‌گوییم ممکن است کسی بگوید بعث و زجر از مفاهیم اعتباری است و مانعی ندارد کسی بگوید بعث و زجر یعنی همین ایجاد و ترک اعتباری، البته شاید اُولی و اظهر همین باشد که در بعث و زجر مفهوماً ایجاد و ترک نیست، ولی مستلزم ایجاد و ترک است. به‌هرحال ایجاد و ترک و وجود و عدم را نباید در متعلق ببریم. این‌ها از ناحیه هیئت به دست می‌آیند، هیئت صلّ یا حجّ و امثال آن. بعث و زجر مستلزم ایجاد و وجود است و جمله انشائی می‌شود اما ماده صلاۀ و حج و خمس و زکات همه عنوانبما هو هو است، وجودی شدن آن با جمله انشائیه درست می‌شود که از طریق هیئت پیدا می‌شود. البته در اینجا فرد بالعرض و فرد بالذات نمی‌گیریم و خود عنوان، این‌ها را اقتضا می‌کند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.


بسم الله الرحمن الرحیم

تعلق اوامر به طبایع یا افراد

نگاهی به مطالب پیشین

در مسئله تعلق احکام به طبایع یا به افراد، تا به حال سه مطلب را عرض کردیم. مطلب دیروز عبارت از این بود که بحث اصولی و عرفی و تشریعی الزاماً با بحث فلسفی صدرایی و سینایی گره نخورده است و می‌شود کسی به سمت نظریه سینایی برود و در اینجا قائل شود امر به ذات فرد تعلق گرفته است و می‌تواند صدرایی باشد، یعنی بگوید تشخص به وجود است، ولی درعین‌حال بگوید امر روی مجموعه رفته است؛ لذا این‌طور نیست که اگر در فلسفه گفته شد تشخص به عوارض است حتماً امر به مجموع تعلق می‌گیرد و اگر قائل شدیم که تشخص به وجود است حتماً به خود ذات تعلق می‌گیرد و عوارض بیرون است. می‌شود هر یک از این دو حرف را زد و بر هر فرضی، هر یک از این دو احتمال را گفت.

البته عمده این است که ظهور دلیل دیده شود. ظهور دلیل هم در همه جا این است که همان چیز اصلی ملاک است و خصوصیات و عوارض منضمه در زیر پَر امر و در دایره و محدوده امر و متعلق امر قرار نمی‌گیرد. اینکه بگوییم امر همه خصوصیات منضمه را شامل می‌شود، یک قرینه می‌خواهد و امر بر روی ذات می‌رود.

مطلب دیگر این است که در دو مورد از سه موردی که در مطلب اول عرض شد، در آنجا به صورت جدا باید مطلب را دید. در آغاز تحقیق نظرات خودمان عرض کردیم که این بحث سه شق دارد. یکی عناوین مخاطبین و مکلفین است، یا ایها الناس یا ایها الذین آمنوا، یکی هم عناوین متعلق متعلق است، متعلق موضوع یعنی آن اشیاء خارجی مثل خمر و هر چیز دیگری که تکلیفی باواسطه به آن تعلق می‌گیرد و سوم خود افعالی است که متعلق تکلیف بود.

 چگونگی تعلق اوامر به مخاطبین و متعلق موضوع

در قسم اول و دوم یک بحث بیشتر وجود ندارد و آن بحث این است که آیا خمری که در دلیل به‌کار رفته است، خمر ذهنی است یا خارجی است، طبیعت است، فرد است درباره خمر بحث وجود دارد. یا آنچه که مورد خطاب قرار می‌گیرد یا ایها الناس یاایها الذین آمنوا، امر خارجی است یا ذهنی است. کلی است یا فرد است. این مباحث در آن دو قسم مطرح می‌شود. پس قسم اول و دوم یک بحث بیشتر ندارد و جهت بحث هم ویژه خودش است و آن این است که وقتی خطاب گفت لاتشرب الخمر، این خمر کدام خمر است، طبیعت است، فرد است، طبیعت با قیدی است یا به نحو دیگر است. در یا ایها الناس یا ایها الذین آمنوا هم همین‌طور است. این یک بحث است که فقط در این دو تا مطرح است و با صلّ و فعلی که بعث به آن تعلق گرفته است، متفاوت است، آن جدا است. در دو قسم اول که روال آن روال ویژه خودش است، حق در مسئله چیست.

حق در مسئله

حق در مسئله در آنجا این است که ثبوت الشیء لشیء فرع الثبوت المثبت له. نسبت به این مورد، قاعده صادق است و باید گفته شود متعلق متعلق آن است که وجود خارجی داشته باشد. اصلاً قید وجود خارجی دارد، یعنی طبیعت با حیث وجود خارجی، یعنی طبیعت موجوده است. بر خمر موجود لا تشرب می‌آید. باید اول در عالم خمری موجود باشد تا لاتشرب بیاید. البته مشخصات عرضی آن از بحث بیرون است. اینکه خمر از چه ساخته شده است و کجا قرار دارد طعم و رنگ آن چیست، همه بیرون از امر است ولی آنچه متعلق امر است، طبیعت موجود است.

یا مخاطبی که در یا ایها الناس وایها الذین آمنوا است، این انسان طبیعت موجود است یا طبیعت به حمل شایع است که حمل شایع یعنی آنچه وجود خارجی دارد. در اینجا مشکلی وجود ندارد و به نظر می‌آید قضیه روشن است و این جزء قضایا به نحو حمل شایع است. متعلق امر طبیعت بما هی خارجیۀ است، طبیعت خارجی ملاک است. پس در این دو قسم سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا طبیعت بما هی هی است و این یک احتمال است. طبیعت بما هی ذهنی، احتمال دوم است. یا اینکه فرد بالعرض یعنی خارجی با همه منضمات است. در اینجا گفته می‌شود هیچ‌کدام از این سه احتمال نیست، بلکه احتمال چهارم است. طبیعت بما هی موجودۀ فی الخارج است و تسری آن هم فقط به همان فرد بالذات است، یعنی همان که مصداق خمر است که وجود خمر در خارج باشد.

1. احتمالات در مسئله

پس در اینجا چهار احتمال وجود دارد. در دو قسم اول و دوم که اول مخاطب بود و دوم هم متعلق متعلق که اعیان خارجی است، در این دو جا، یک سؤال وجود دارد که مخاطب در یا ایها الناس یاایها الذین آمنوا و خمر و غیر خمر از اشیائی که متعلق افعال ما است، آیا موضوع، طبیعت بما هی هی است، این یک احتمال است که درست نمی‌باشد. دوم طبیعت بما وجود الذهنی است، این احتمال هم نیست، چون به امر ذهنی احکام تعلق نمی‌گیرد. سوم اینکه بگوییم متعلق متعلق یا مخاطب، فرد با همه منضمات است. امر خارجی با همه منضمات است، یعنی خمر با همه ویژگی‌های طعم و رنگ، این هم نیست. عرفاً معلوم است که این‌ها دخالتی ندارد. پس این سه احتمال منتفی شد.

پس متعلق طبیعت است به لحاظ اینکه در خارج موجود است و همان هم فقط فرد بالذات است، یعنی آنچه مصداق طبیعت است که وجود خارجی بدون منضمات باشد. در کلمات گاهی هر سه موضوع با هم بحث می‌شود، درحالی‌که این‌ها جدا است. خمر که متعلق متعلق است، باید در خارج باشد و طبیعت با همان تعین خارجی و تشخصش موضوع است.  

1. دلیل صحت احتمال چهارم

احتمال چهارم درست است و شاهد آن هم تأیید عقلی است و اینجا هم به نحو ثبوت الشیء لشیء فرع الثبوت مثبت له است، یعنی اول باید خمر باشد تا لا تشرب بر روی آن بیاید. در اینجا مثل قضایای اخباری ترکیبی است. حکم اینجا حکم قضایای اخباری است، یعنی همان‌طور که گفته می‌شود در زید قائم، اول باید زید باشد و بعد قیام بر آن عارض شود، اینجا هم عین همان است. اول باید خمر باشد تا لاتشرب او را بگیرد ولی ثبوت لا تشرب بر خمر بر وجود خمر متوقف است. یا در یا ایها الذین امنوا در خارج، یعنی فعلیت یا ایها الذین امنوا در خارج به این است که فرد مؤمن باشد، یا در خطاب یا ایها الناس، باید مخاطب انسان باشد و در این صورت حکم او را می‌گیرد و حکم فعلی می‌شود چون فعلیت حکم مبتنی است بر فعلیت متعلق متعلق و مخاطب. هم مخاطب باید باشد و هم متعلق متعلق باید باشد تا حکم فعلی شود.

پس در آن دو قسم ما دو عرض داریم. یکی اینکه چهار احتمال وجود دارد، تحلیل که شود احتمال چهارم درست است. نه طبیعت بما هی هی و نه طبیعت ذهنی نه فرد با منضمات بیرونی، بلکه طبیعت موجود فی الخارج به همان وجود فرد بالذات ملاک است. یعنی هسته اصلی امر یا هسته اصلی انسانیت انسان ملاک است و منضمات دخالت ندارد. انسان ذهنی هم مخاطب نیست، انسان بما هو هو هم مخاطب نیست، انسان خارجی مخاطب است. در خمر هم همین‌طور است. لا تشرب بر روی خمر خارجی از حیث اینکه خمر است با قطع‌نظر از رنگ و طعم و مانند آن آمده است.

عرض دوم هم این است که در این دو مورد، ثبوت حکم و فعلیت حکم متوقف بر خارجیت آن است. اول باید مخاطب در خارج باشد تا بگوییم حکم فعلی شد. خمر باشد تا بگوییم حکم فعلی شد. پس چهار احتمال وجود داشت که یک احتمال درست بود و دوم هم این که اینجا متوقف بر ثبوت خارجی است تا فعلیت پیدا کند.

2. چگونگی تعلق امر به افعال

اما در قسم سوم که عبارت از افعالی است که بعث به آن تعلق گرفته است مثل نماز و روزه و حج و مانند آن. در این افعال دو بحث وجود دارد. یک بحث این است که آیا این افعال ذهنی آن‌ها مطلوب است. خارجی آ‌ن‌ها مطلوب است. خارجی آن با منضمات است یا بدون منضمات است. بحث دوم این است که اینجا نمی‌شود گفت ثبوت الشیء لشیء فرع الثبوت المثبت له. اگر در خارج باشند نمی‌شود گفت که اتیان شوند. امر گفته است که این‌ها را در خارج ایجاد کن و لذا با بحث قبلی در این نکته متفاوت است. یعنی نمی‌شود گفت که اول در خارج موجود باشد تا حکم بیاید. اگر در خارج باشد، دیگر حکمی نیست چون تحصیل حاصل است.

در اینجا یک بحث طبیعت و فرد است و همان چهار احتمال را می‌شود گفت. آنچه که مطلوب مولا و مورد علاقه مولا است را باید از ملاکات مولا از بعث و زجر جدا کرد. آنچه مطلوب مولا است و آن را علاقه دارد، همان امر خارجی است. نماز محقق شده مطلوب مولا است. انفاق و احسان انجام‌شده مطلوب مولا است. ولی امر مولا به آن نمی‌تواند تعلق بگیرد، برای اینکه اگر آمده باشد و در خارج موجود شده باشد، امر نمی‌شود به آن تعلق بگیرد.

پس اولاً با آن دو بخش تفاوت دارد، ثانیاً در اینجا ملاکات را باید از مقام بعث و زجر جدا ببینیم. ملاک مولا یعنی حب مولا می‌تواند به امر موجود تعلق بگیرد، نمازی که خوانده شد، حجی که انجام شد، این مطلوب مولا است و مولا خیلی این را دوست می‌دارد. یا اینکه شرب خمری که انجام شد واقعاً مبغوض مولا است. حب و بغض مولا می‌تواند به امر موجود تعلق بگیرد و مانعی ندارد. همان امر مولا می‌تواند مطلوب مولا باشد و حالت تقدم و تأخر رتبی آن هم مانع ندارد. اینکه موجود شد یا مولا آن را دوست می‌دارد یا دوست نمی‌دارد، حب و بغض واقعی و فعلی و نهایی مولا به امر موجود تعلق می‌گیرد.

اما آن حب و بغضی که می‌خواهد بگوید این کار را انجام بده و ایجاد کن، به امر موجود نیست، بعث و زجر به امر موجود نیست، آن به ایجاد است. همان‌طور که صاحب کفایه فرمود و مرحوم تبریزی هم به وجه خوبی آن را تقریر کردند که در این موارد، مطلوب مولا ایجاد است نه اینکه وجود باشد. امر می‌گوید این موضوع را ایجاد کن، آن وقت در اینجا سؤال مطرح می‌شود.

3. جمع‌بندی بحث

پس روشن شد که در متعلق متعلق و خود مخاطب، طبیعت موجود موضوع است. اما در افعال که ماده امر است و متعلق مستقیم امر است، نمی‌توانیم بگوییم وجود خارجی متعلق این‌ها است، بلکه اینجا باید بگوییم ایجاد است. وجودش اول مفروض نیست بلکه بعث می‌گوید ایجاد کن. پس بعث به ایجاد تعلق می‌گیرد، آن وقت در اینجا یکی دو سؤال مطرح است. سؤالات طرح می‌شود تا در بحث بعدی بیان شوند. یکی اینکه در این قسم که ماده امر است آیا در چهار احتمال گفته شده، احتمال چهارم را می‌گوییم یا اینکه در اینجا تفاوت دارد. یک سؤال این است که ایجاد از کجا می‌آید، آیا در ماده امر است، در هیئت امر است مدلول وضعی است که دومی را به خصوص حضرت امام به صورت قشنگ‌تری متعرض شده‌اند. پس در اینجا با توجه به تفاوتی که دارد دو سؤال مطرح می‌شود، یکی اینکه از چهار احتمال گفته شده در اینجا کدام درست است و یکی هم اینکه ایجاد را از کجا آوردید. ایجاد آیا در هیئت امر است یا از جای دیگر است.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.           


بسم الله الرحمن الرحیم

تعلق اوامر به طبایع یا افراد

نگاهی به مطالب پیشین

بحث اینکه آیا اوامر متعلق افراد است یا به طبایع تعلق می‌گیرد مطرح شد و مروری بر مهم‌ترین نقطه نظرهایی که در این مبحث بود داشتیم. عرض شد که تحقیق در مسئله در چند محور و بند قرار دارد و گفته شد که جریان این بحث صوری دارد که در مخاطب مکلف، متعلق موضوع یا متعلق متعلق و خود موضوع بود. در خود موضوع هم چند نوع داشت که عرض شد. بحث دیگری هم که گفته شد این بود که مباحث در اینجا حداقل دو مسئله را در بردارد؛ یکی اینکه آیا امر به طبیعت تعلق می‌گیرد یا به فرد تعلق می‌گیرد و بحث دیگر هم این بود که آیا امر به وجود تعلق می‌گیرد یا به ایجاد تعلق می‌گیرد و اگر به وجود تعلق بگیرد طبق قواعد منطقی مشکلی دارد. پس دو جهت بحث وجود داشت که قبلاً عرض شد.

1. تعلق امر به فرد بالذات یا فرد بالعرض

مطلب سومی که در این مباحث لازم است به آن توجه کنیم این است که در خصوص بحث اول، در جاهایی که گفته می‌شود امر به طبیعت تعلق می‌گیرد یا به فرد تعلق می‌گیرد، آیا به فرد بالذات تعلق می‌گیرد یا به فرد بالعرض تعلق می‌گیرد. بنا بر اصالت وجود فرد بالذات همان انسانیتی بود که در زید وجود پیدا کرده است. وجود زید است که محقق انسانیت است اما عوارض و مشخصات دیگری که در زید است فرد بالعرض می‌شود. بحث این بود که وجود انسانی زید مصداق تعلق امر است یا عوارض منضمه هم مصداق تعلق امر است.

تعلق امر به فرد بالذات

در این بحث ما یک نکته ای داریم که می‌خواهیم عرض کنیم. مباحث آقایان بر این بود که می‌گفتند اگر ما قائل به اصالت وجود شدیم، فرد بالذات وجود می‌شود و حواشی و عوارض از دایره متعلق بیرون می‌رود. این مفروض مشترک مرحوم نائینی و خویی و دیگران بود که اگر اصالت وجودی شدیم و وجود را محور اصلی فردیت گرفتیم که انسانیت هم ضمن آن هست و عوارض را بیرون بردیم، در اینجا گفته می‌شود که امر به طبیعت تعلق گرفته است و حواشی بیرون است؛ لذا اگر اجتماع امر و نهی هم شد، جایز است و مانعی ندارد، برای اینکه نهی بر حواشی رفته است و امر بر متن آمده است.

تعلق امر به فرد بالعرض

اما اگر اصالت وجود نشدیم و گفتیم تشخص شیء به عوارض است، آن وقت عوارض زیر پَر امر می‌آید و آن وقت باید قائل به امتناع امر و نهی باشیم.

ما روی این مطلب مناقشه داریم. وقتی آقای نائینی می‌فرمودند و بعد از آن آقای خویی جواب می‌دادند و سپس آقای وحید یک بحث دیگر را مطرح می‌کردند، یک رشته بحثی در اینجا مطرح بود که اگر امر به طبیعت تعلق بگیرد و تشخص شیء هم به وجود باشد و لذا فرد بالذات که همان وجود است موضوع است، عوارض بیرون است و اجتماع امر و نهی هم جایز است. در جایی که گفته است نماز بخوان و غصب نکن، نماز خواندن طبیعت فردی وجودی آن است و عوارض همه بیرون از امر است، نهی هم بر عوارض آمده است. اما اگر گفته شود تشخص فرد به عوارض است، آن وقت عوارض هم در محدوده امر می‌آید و نهی هم که بر غصبیت آمده است جزء عوارض آن است.

مفروض گرفته شده است که این بحث با آن بحث فلسفی گره خورده است. اگر گرفته شود که امر به وجود تعلق می‌گیرد و تشخص به وجود است، امر هم به فرد بالذات تعلق می‌گیرد، عوارض بیرون می‌رود و اجتماع امر و نهی جایز است. اگر گفته شد که تشخص به عوارض است، آن وقت اجتماع امر و نهی می‌شود. مرحوم نائینی که به راهی می‌رفتند و مرحوم خویی که مبنای فلاسفه را به میان آوردند و دیگرانی که نقض و ابرام می کرند، همه این پیش فرض را قبول دارند، منتهی می‌گویند آیا تشخص به وجود است یا تشخص به عوارض است.

2. مناقشه در بحث

سومین مطلبی که ما در روند این بحث داریم این است که این پیش فرض از نگاه اصولی می‌تواند محل مناقشه قرار بگیرد. حرفی که مجیب و مستشکل بر ان اتفاق داشتند می‌تواند محل اشکال قرار بگیرد. عرض ما این است که در مقام تشریع و جعل حکم، بر فرض هر یک از این دو مبنای فلسفی، راه اصولی دو تا است و منحصر در یکی نمی‌شود. به این معنا که می‌شود از نظر فلسفی قائل به این شد که تشخص به وجود است و می‌توان گفت تشخص زید به وجود است و عوارض از لحاظ فلسفی از دایره این تشخص خارج هستند ولی با حفظ این مبنای فلسفی از نظر اصولی دو راه وجود دارد. می‌شود گفت که تشخص به وجود است و عوارض چیزهایی هستند که از نظر دقت فلسفی بیرون هستند ولی مولا در مقام جعل حکم، امر را بر فرد با همه ویژگی‌هایش می‌برد. علی‌رغم اینکه قائل شدیم تشخص به وجود است ولی می‌توان گفت که ظاهر امر این است که حکم بر وجود و عوارض آمده است و عرفاً این‌ها همه با هم هستند و همه یک جا و یک کاسه مشمول حکم شده‌اند.

همان‌طور که می‌توان گفت که از نظر عرفی امر بر روی خود وجود که هسته محوری است رفته است و عوارض همه بیرون هستند. این‌طور نیست که اگر از نظر فلسفی گفته شود که تشخص به وجود است پس حتماً عوارض از محدوده امر بیرون است. آقای خویی می‌فرمود که اگر عقلاً حرف ملاصدرا بپذیرید که تشخص به وجود است، عوارض دیگر تحت امر قرار نمی‌گیرد و از دایره مأموربه خارج است. ما در پاسخ می‌گوییم می‌توان گفت هر چند از لحاظ فلسفی تشخص به وجود است ولی از لحاظ عرفی و جعل حکم گفته می‌شود که فرد بالعرض مقصود است، یعنی طبیعتی که در فرد است با مشخصات مقصود است. این‌طور نیست که آن بحث فلسفی راه را یک طرفه کند و تکلیف را نهایی کند، بلکه می‌توان اصالت وجودی شد و بگوییم که عرف می‌گوید که محور همین موضوع با مشخصات است. تأکید من بر این است که ظاهر کلام آقای خویی بر این است که اگر قائل به اصالت وجود شدید و گفته شد که تشخص فرد به وجود است، اینجا حتماً باید گفت که امر به فرد بالذات تعلق می‌گیرد و عوارض بیرون از مأموربه است، در پاسخ می‌شود گفت که هم می‌توان قائل به آن بحث فلسفی شد و هم اینکه قائل شد مأموربه فرد با مشخصات است.

از طرف دیگر آن مطلبی که آقای خویی می‌گوید تصور آقای نائینی است، تصوری که می‌گوید تشخص به منضمات و عوارض است، اگر آن را گفتیم پس حتماً امر باید بر روی کل برود، این هم درست نیست، چون به لحاظ فلسفی می‌توان این نتیجه را گرفت اما به لحاظ عرفی هیچ منعی ندارد که گفته شود تشخص فرد به عوارض است ولی مولا مأمور به خود را ذات می‌گیرد و می‌گوید که عوارض تحت امر نیستند. علی‌رغم اینکه نقش آن‌ها نقش مشخص است، با اینکه مشخص هستند ولی در مأموربه نیستند. این عرض دیگر ما در اینجا است که تا حدی مسئله را عوض می‌کند.

3. تفصیل در مسئله

تصور آقای نائینی و آقای خویی و دیگرانی که در آن گفتمان حرکت می‌کردند، تصور این بود که اگر مثل بوعلی فکر کردیم یعنی مثل مشاء فکر کردیم و گفتیم تشخص فرد به عوارض است، پس حتماً امر بر روی کل آمده است و اجتماع امر و نهی هم محال می‌شود اما اگر صدرایی شدید و گفته شد که تشخص به وجود است، وجود غیر از عوارض منضمه است و آن وقت باید گفت که امر بر روی اصل رفته است و این‌ها خارج از دایره امر است و نهی هم بر خارج دایره امر آمده است، لذا اجتماع امر و نهی جایز است. هر دو این را پذیرفته‌اند که آن بحث فلسفی الّا و لابّد یک جواب اصولی و عرفی می‌دهد. ما می‌گوییم که می‌شود حرف مشهور قبل از صدرا را زد و گفت که عوارض مشخص هستند و امر بر روی کل آمده است و می‌توانیم همان را بگوییم و قائل شویم که امر بر هسته محوری آمده است و عوارض مشخصه در مقام جعل بیرون است.

می‌شود نظر صدرایی را پذیرفت که تشخص به وجود است و باز دو راه متصور است؛ بگوییم مأموربه خود هسته مرکزی است و عوارض بیرون است و می‌شود گفت در مقام جعل امر مولا همه را یک جا گرفته است و اینجا عرفی است.

این مطلب بحث را خیلی عوض کرد و خود ما هم مدافع این هستیم که مباحث فلسفی واقعاً در فقه و اصول اثر دارد، ولی اینجا بر خلاف گفتمانی که گویا اصل آن مسلم گرفته شده است، آخوند و نائینی و مرحوم اصفهانی و دیگران همه این را مسلم گرفته‌اند که اینکه تشخص به عوارض است یا به وجود است، نتیجه یک طرفه می‌دهد، در اینجا ما این را قبول نداریم. می‌شود حرف مشائیون را زد ولی دو احتمال باشد و حرف صدرا را زد و باز هم دو احتمال باشد، لذا در مقام تشخیص اینکه خود هسته اصلی موضوع فرمان مولا است یا مجموعه عوارضی هم که اطراف آن را گرفته‌اند در فرمان داخل هستند، این را باید با یک ذهن عرفی دید که متعارف چیست. امر عرفاً به چه تعلق می‌گیرد، قبل از اینکه سراغ روند بحث فلسفی برویم.

4. جاری شدن بحث در تعلق امر به مکلف

تعلق به طبیعت در خود مکلف هم بود که اگر خطاب مولا به انسان باشد، بگوید یا ایها الانسان یا ایها الناس و آن را مخاطب قرار دهد، سؤال می‌شود آنکه مکلف به خطاب است (قطعاً مکلف مخاطب، کلی ذهنی نیست و به حمل شایع است یعنی کلی خارجی است) آیا انسانیت وجود انسانی افراد مخاطب این حکم است یا فرد با همه عوارض و مشخصات آن. می‌گوییم چه گفته شود انسان متعلق است، چه فرد بالذات را وجود بگیرید یا فرد بالذات را با عوارض بگیرید، باید دید عرفاً موضوع چیست، مخاطب کیست. در اینجا ما می‌گوییم مخاطب همان هسته مرکزی انسانیت است، چه قائل به اصالت ماهیت و تشخص شیء به عوارض شویم چه قائل به اصالت وجود شویم.

با این مطلب نقشه بحث عوض می‌شود. به نظر ما در اینجا آن بحث فلسفی خیلی اثر ندارد و باید دید که هسته اصلی ملاک است یا با عوارض و مشخصات منضمه ملاک است. در متعلق متعلق مثل خمر هم آیا خمر که گفته می‌شود، آیا وجود اصلی خمر است یا با عوارضی که همراه خمر است. البته عرف اینجا می‌گوید همان هسته اصلی است ولو اینکه گفته شود که باقی مشخصات است باز آن خارج از بحث است و لذا باید بیشتر در اینجا باید دقت عرفی را به‌کار گرفت و دقت‌های فلسفی به نظر می‌آید در اینجا خیلی تأثیرگذار نیست.

به‌خصوص بنا بر نظریه صدرا که اصالت وجودی باشیم و بگوییم وجود مشخص است و عوارض نیستند (به‌خصوص این فرض که حق هم این است) می‌گوییم دو طرف از نظر عرفی محتمل است، می‌شود گفت که وجود ملاک است و عوارض بیرون است و می‌شود گفت که در مقام جعل حکم و تشریع، حکم بر مجموعه رفته است. عرف همه این‌ها را یکی می‌داند. این‌طور نیست که به صراحت اعلام شود که ما نظریه اصالت وجود را پذیرفته‌ایم و طبق آن تشخص فرد به وجود است و عوارض دیگر بیرون از آن هستند پس حتماً حکم هم بر روی هسته مرکزی آمده است و عوارض بیرون هستند، پس اجتماع امر و نهی اثر ندارد. گفته می‌شود با فرض فرمایش ملاصدرا، می‌توان گفت که در مقام جعل و تشریع، عرفاً حکم بر مجموعه رفته است، برای اینکه عرف می‌گوید که این‌ها همه یکی است ولو با دقت فلسفی گفته شود که محور وجود است. این است که این پیش فرض اینجا برداشته شد.

5. نظر مختار در مسئله

حق در مسئله از نظر عرفی این است که حکم بر روی همان هسته مرکزی می‌رود. ظاهر خطاب این است وقتی خمر گفته می‌شود، منظور همان خمریت است. انسان که گفته می‌شود یعنی همان وجود انسانی به حمل شایع منظور است. اما اینکه چیزهایی هم پیرامون آن را گرفته است، چه سینایی باشید چه صدرایی باشید، فرقی نمی‌کند، عرف می‌گوید که محور هسته مرکزی است. البته با فرض اصالت وجود این مطلب دل چسب تر است ولی اگر حتی به آن قائل نشویم همان است. عرف می‌گوید مفاهیم وضع شده است برای ذات شیء، ذات شیء محور اصلی است. نماز که گفته می‌شود، اینکه نماز با چه عوارضی است بیرون از امر مولا است، لذا اگر لاتغصب آمد (اگر بگوییم که لا تغصب جزء حواشی است) امر آن را نمی‌گیرد. منتهی بحث لا تغصب و صلاۀ یک قاعده دیگر دارد که بعد می‌گوییم.

بنابراین ما در تعلق اوامر به طبایع یا به افراد می‌گوییم که تعلق به فرد می‌گیرد، عرفاً فرد بالذات و عوارض آن از آن بیرون است. بنابراین امر به طبیعت به حمل شایع تعلق می‌گیرد و به همان هسته محوری هم تعلق می‌گیرد. فرقی نمی‌کند که سینوی باشید یا صدرایی باشید، در این بحث اصولی اثر نمی‌کند.

6. لزوم توجه به نکات فلسفی در بحث

منتهی این مطلب به آن معنا نیست که کسی بگوید لازم نیست بدانیم اصالت با چیست و فرد بالذات و فرد بالعرض چیست، بلکه لازم است که این‌ها دانسته شود، برای اینکه شاید این مباحث اثر داشته باشد، منتهی بررسی کردیم و می‌گوییم اثر ندارد. مثل اینکه عرفا می‌گویند یک تحیر بد است و یک تحیر خوب است، تحیر ما قبل سیر و سلوک خیلی بد است و مطلوب نیست ولی تحیر بعد از سیر و سلوک گفته می‌شود که چیز خیلی خوبی است. اینجا هم اگر گفته شود که این بحث فلسفی را اینجا نیاوردید و نقش ندارد و مهم نیست، اگر دقت نکردید و همه ابعاد مسئله را نسنجیدید، این حرف، حرف باطلی است، زیرا هر بحث فلسفی اگر احتمال عقلائی داشته باشد که در مباحث اثرگذار است، باید دنبال آن رفت. نمی‌توان قبل از دقت‌هایی که گفته شد بگوییم از اول هم بی‌جهت وارد این مباحث فلسفی شدیم بلکه در ابتدا باید وارد شد چون ممکن است اثر داشته باشد ولی پس از بررسی می‌گوییم این بحث فلسفی در این بحث اصولی اثر ندارد.

جمع‌بندی مباحث در تعلق امر به طبایع یا افراد

تا اینجا سه مطلب مهم را عرض کردیم؛ یکی اینکه گفتیم مصداق بحث فقط موضوع حکم نیست، مخاطب هم هست، متعلق هم هست، موضوع هم هست. بحث دوم هم این بود که در اینجا یک مسئله وجود ندارد که آیا امر به طبیعت تعلق گرفته است یا به فرد، بلکه یک بحث فلسفی هم هست که ثبوت الشیء لشیء فرع ثبوت المثبت له در اوامر انشائی جایش کجا است و این دو بحث است. بحث سوم هم این بود که گره زدن سرنوشت این بحث با بحث اینکه آیا تشخص فرد به وجود است یا به عوارض است و اینکه بگوییم نظر و مبنای فلسفی مسئله را تمام می‌کند، درست نیست. هر یک از دو نظر فلسفی را می‌توان داشت ولی در اینجا باید دید عرف کدام را می‌گوید و باید تعین و تکلیف عرفی کنیم. عرفاً هم گفتیم نظر آقای خویی درست است، یعنی محور موضوع است و عوارض پیرامونی آن دخالت ندارند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.