اصول فقه / ترتب (خطابات قانونیه)؛ جلسه 1392/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه

گفته شد که در تصحیح امر به مهم بر فرض عصیان امر به اهم دو دیدگاه وجود دارد، یکی ترتّب که دیدگاه مشهور متأخرین و محققین است و دوم دیدگاه حضرت امام(رحمة­الله­علیه)که نظریه خطابات قانونیه است، در دیدگاه اوّل امر به مهم در طول عصیان امر به اهم است، ولی در دیدگاه دوم امر به مهم همزمان و همراه با امر به اهم است و هیچ طولیتی در اینجا وجود ندارد، اگرچه هر دو دیدگاه در نتیجه تصحیح امر به مهم، مشترک هستند، نظریه دوم -طبق بیان مبدع این نظریه- مبتنی بر هفت مقدمه بود و مهم‌ترین آن­ها مقدمه پنجم بود که روح و اساس این نظریه است و آن عبارت بود از عدم انحلال خطابات شارع (خطابات قانونی)، در مقابل دیدگاه رایج که انحلال بود؛ که این مقدمه مورد بررسی قرار گرفت، قاعده عدم انحلال پنج دلیل داشت که مورد نقد و بررسی قرار گرفت و در مقابل نیز چهار وجه برای نظریه انحلال بیان شد. در مرحله بعدی مقدمه چهارم به صورت مختصر مورد بررسی قرار گرفت. در اینجا به طور اختصار مقدمه ششم را مورد بررسی قرار می­دهیم، در این مقدمه این نکته مطرح است که بنا بر نظریه خطابات قانونیه، احکام مقید به قدرت نیستند.

اشتراطو عدم اشتراط تکالیف به قدرت

 در باب اشتراط تکالیف به قدرت و استطاعت، چند نظریه وجود دارد:

نظریه اوّل: اینکه خطابات شرعیهمقیدبهقدرت­اند بهدلیل شرعی،یعنیشارعاین خطاباترامقیدبهقدرتکرده است.

 نظریه دوم:ایناستکهبه حکم عقل خطابات شرعیه مقید به قدرت­اند.

نظریه سوم: اینکهدلیلعقلییکدلیلعامی است کهدرهمهخطاباتوجوددارد و آن‌ها را مشروط به قدرت می­داند و دلیل نقلی فقط در بعضی از جاها وجود دارد.

 اینسهدیدگاهعلی‌رغمتفاوت‌هاییکهباهم دارند، دریکنقطهمشترک­اندوآناین­که حکموفعلیتحکممقیدبهقدرتاست وقدرت شرطتکلیفاست،به‌عبارت‌دیگراحکامنسبتبهقدرت،واجبمشروط­یاحرمتمشروط­اند،به گونه­ای که اگر قدرت نباشد حکم هم فعلیت پیدا نخواهد کرد، مثلاینکهنمازمقیدبهوقتاست،مادامیکهوقتنباشد، تکلیففعلیتپیدانمی‌کند که در اینجااصلخطاب نماز، مقیدبهوقتاست،«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى‏ غَسَقِ اللَّيْل»(اسراء/78)کهشرطتکلیفوشرطوجوباستنهشرطواجب. لذا، بنابراینسهنظریه،قدرتشرطتکلیفاست،شرطوجوب وشرطحرمتاست،بدونقدرتحکمینیست و این‌گونه نیست که قدرتشرطواجبباشد، قدرت مانند وقت است، نه مانند مقدمه واجب و طهارت، حال فرقش چیست؟ فرقش این است که وقت که شرط وجوب است، اگر نباشد تکلیفی هم وجود نخواهد داشت، اما در طهارت که شرط واجب است اگر طهارت نبود، واجب سر جای خود باقی می­ماند، گر چه مکلف اگر بخواهد واجب را انجام دهد باید مقدمه واجب را انجام دهد، ولی نه مانند وقت که اگر حذف شد دیگر تکلیفی وجود نداشته باش.

 اینسهدیدگاهبرایننقطهاتفاقدارندکهاصلتکلیفمشروطبهقدرت استبهنحوشرطوجوب. البته اینکه اینقدرت،قدرتعقلیاست و یا قدرتشرعی، بحث آن درجای خودش مطرح خواهد شد.

1.دیدگاه حضرت امام(رحمة­الله­علیه)در باب اشتراط تکالیف به قدرت و استطاعت

نظر حضرتامام(رحمة­الله­علیه)با سه دیدگاه فوق متفاوت است، ایشان می­فرمایند کهقدرتنهشرعاًونهعقلا شرطتکلیفنیست،بلکهعدمقدرتوعجز از انجام تکلیف،فقطعذراستدرمقامامتثال، بلکهتکالیف،همهرادربرمی­گیرد وفقطدرمقامعمل، اگرکسی نتواند تکلیف را انجام دهد معذور است، مانند انسان جاهل که گرچه تکلیف دارد ولی معذور است.

بنابراینبحثرا می­توانبهاینشکلبازسازیکردکهدربحثقدرتدودیدگاهکلانوجوددارد،یکی دیدگاهرایج و متداولبینمحققینازاصولیونوفقهاءکهعبارتاستازاشتراطتکلیفبهقدرت که در صورت عدم قدرت، تکلیفی نیز وجود ندارد.دیدگاهدوم-­ ­کهامام (رحمة­الله­علیه)درمقدمهدومبهآناشاره‌کرده‌اند-نفیدیدگاهاوّلاستوتاکیدبراینکهقدرتهم مثلعلماست و شرطتکلیفدرمقامانشاءوفعلیتنیست و فقطوسیله تنجیز حکماست وگرنهخطابوحکمفعلی، همهرادربرمی­گیرد،یعنی همان‌گونه که در باب علم نمی­گوییمکهاحکاممشروطبهعلماست و یا احکاممختصبهعالمبهاحکاماست- به عکس مصوبه- در اینجا نیز همین گونه است و احکام، همعالمو هم جاهل را در برمی­گیرد و فقط جاهل در مقام امتثال معذور است وحکمبرایش تنجزپیدانمی‌کند.

آنچه که گفته شد بیان نظرات در باب قدرت است، امّا در باب علم همه همین نظر دوم را قبول دارند و علم را شرط تنجیز حکم می­دانند نه شرط ذات حکم.

دلیل امام(رحمةالله­علیه)بر عدم اشتراط تکالیف به قدرت

برای نظر دوم - که دیدگاه حضرت امام(رحمة­الله­علیه) در نظریه خطابات قانونیه است- می­توان دو وجه ذکر نمود،

 

وجه اوّل (وجه مبنایی):

 ایناستکهاگرعدمانحلالراپذیرفتیمقهرا توجیه خطاب به عاجز اشکالی ندارد.

توضیح مطلب: قائلین نظر اوّل می­گویند خطاب شامل عاجز نمی­شود، زیرا خطاب به عاجز قبیح است، مثلاًبهآدمیکهنمی‌تواندنمازبخواندویاغریقراازرودخانهنجاتدهد، خطاب به نماز و امر به نجات‌غریق قبیح است، اینوجهقائلینبهقولاوّلبود.

 حضرت امام(رحمة­الله­علیه)دروجهاوّل،می‌فرمایندکهایناستدلالمبتنیبرانحلالاست،زمانی که خطاب منحل شد و در انقاذ غریق گفتیم به هر کدام از مکلفین به صورت جداگانه خطاب می­شود، دیگر بهانسانعاجزنمی‌شود خطاب کرد، چون خطابقبیحاست. امّابنابرنظریهعدمانحلالوخطاباتقانونیه­ایکهمنحلنمی­شود،خطاببهمجموعه­ایکهبعضیعاجزندوبعضیقادر، به صورت یکسان جایزاست واشکالی پیش نمی­آید، لذابنا برنظریه عدمانحلالاستکهوجهاشتراطتکلیفبهقدرتکهعبارتاستازاستهجانتوجیهخطاببهعاجز،جاری نیست.

وجه مذکور یک وجه مبنایی است، یعنیمطابق با نظر انحلال، خطاببهعاجزاستهجانداردو خطابمقیدبهغیرعاجز است.حضرت امام(رحمة­الله­علیه)که جزو مخالفین این نظر هستند می­فرمایند، ماقائلبهعدمانحلالیموچونیکخطابهاست، خطاب مشترک شامل حال همه می­شود و دیگر استهجانی در آن وجود ندارد.

اشکال وجه اوّل:

سخن حضرت امام(رحمة­الله­علیه) دو اشکال دارد، یک اشکال ما مبنایی است،یعنیکهاینمبتنیبرآنمقدمهپنجماستوماچونانحلالیشدیمطبعاًاینوجهتامنخواهد بود.

 اشکال دومبناییاستوآناین­کهبگوییم، حتیاگرشماانحلالیهمنباشید،عرفاینخطابعامقانونیرامنصرفازافرادعاجزوناتوانمی­داند،گرچه مورد خطاب قرار دادنشان عقلا قبیح نیست و فرق نظریه انحلال و عدم انحلال در این جا همین است. در بحث انحلال اصلاً امکان ندارد و عقل نمی­پذیرد که خطاب مستقل، متوجه عاجز بشود، امّا در عدم انحلال با این قدرت و قوت نیست و عقلا امکانش وجود دارد ولی عرفا خطاباز افرادعاجزمنصرف است،ولویکخطابباشد، عرفمی‌گویدهمینخطابواحدیکهازمولیصادرشدهمتوجهعاجزنیست؛ به‌عبارت‌دیگر،اگرانحلالیشویم،توجیهخطابمستقلبهعاجزقبیحاست که دلیلش هم محکم است،امّااگرطرفدار عدم انحلالهمبودیم،بازعرفمی‌گویداینخطاب متوجه افراد عاجز و ناتوان نیست.

ریشهاینکه خطاب متوجهافرادعاجز و ناتواننیست، حکم عقلاست،یعنیعقلنمی­گویدچونخطابواحداست عقلا امکان­پذیر نیست، بلکه این یک حکم عقلایی است.لذا می­توان گفت خود این مطلب نشان­دهنده این است کهاصلاًعدمانحلالدرستنیستدرواقعانحلال صحیح است. ولیبهلحاظمنطقفقهی،گاهمی­گوییمایناقدامعقلاقبیحاست و گاهیهم می­گوییمازنظرعقلاییاینشمولراندارد وانصرافدارد، انصراف یک وجه عقلایی است، درحالی‌که آن نظریه انحلال یک وجه عقلی است.

این دو پاسخی بود که در جواب وجه اوّل داده شد. پس حضرت امام(رحمة­الله­علیه)درنظردومیکهاینجااتخاذکرده­انددووجهداشتند که وجه اوّل بیان شد و دو پاسخ به آن داده شد.

·وجه دوم (لزوم فحص در شک در قدرت بر تکلیف)

 وجه دومی هم که در کلمات حضرت امام(رحمة­الله­علیه)به آن اشاره‌شده و مقدار زیادی هم آن را مورد بررسی قرار داده­اند،ایناستکهیکمسئلهمسلمیبینفقهاءوجوددارد کهفقطبانظرما (نظریه حضرت امام(رحمة­الله­علیه))قابلتوجیه و پذیرفتن است. آن مسئله عبارت است از اینکه،همهفقهاءبر این مسئله اتفاق نظر دارند کهاگرکسیاحتمالعدمقدرتمی­دهد،باایناحتمالنمی­تواندتکلیفراکناربگذاردوبرائتجاریکند، مثلااگرکسی الاناحتمالمی­دهدکهنتواندحجرود،احتمالمی­دهدکهنتواندخمسبپردازد،احتمالمی­دهدکهنتوانداینغریقرانجات دهد، در اینجا چه باید کرد، لذاشکدرقدرت،یکموضوعمطرحبینهمهفقهاءواصولیوناست، آیا در اینجا نیز می­توان برائت جاری کرد؟!

 معمولاًاین­گونهاستکهمادرشکدرتکلیفبرائتجاریمی‌کنیمومجرایبرائت شک در تکلیف است و یکی از مصادیقشکدرتکلیف،شکدرشرطتکلیف است. به عنوان مثال،نمی­داندوقتواردشدهیانشده،اینجاجاعلاوهبراستصحاب- کهاگر هماستصحابمشکلداشتهباشد -جایبرائتاست، یعنینمی­داند شرط تکلیف تحقق پیداکرده و تکلیف متوجه وی شده یا خیر که در نتیجه برائتجاریمی‌کند.

 اصالة البرائهدرشکدرتکلیف کهازمصادیقآننیز شکدرشرائطتکلیفاست امرمسلمیاست،امادربابقدرتهیچ‌کس معتقد به این مطلب نیست و اگر تکلیفی بر ذمه مکلف آمده و مکلف نیز شرایطش را دارد و فقط شک در قدرت بر انجام تکلیف را دارد، باید بررسی کند و ببیند قدرتش را دارد یا خیر، ماننداینکهاگرمجتهدی شکدرتکلیفش به خاطرعدم فحص باشد، آیا می‌تواندبرائتجاریکند؟! مطمئناً خیر، بلکه بایدبرود وفحصکند. در اینجاهماگر مکلفنمی­داند قدرت بر انجام تکلیف را دارد یا خیر، باید بررسی کند.

 اگرچهاصالةالبرائهدرمقامشکدرتکلیفوشرایطتکلیفامرمسلمیاست، امّا دردوجااینامرموردقبولفقهانیست؛ یکیشکقبلازفحصدرادلهاست و دیگریدربحث­هایموضوعی، درشکدرقدرتاست.لذا اگر مکلفدرقدرت بر انجام تکلیف شک دارد،بایدبررسی کند و تنها احتمال عدم قدرت بر تکلیف کافی نیست و مکلف نمی­تواندبرائتجاریکند و این امر مسلمی است.

حضرتامام(رحمة­الله­علیه)دروجهدوم،برای اثباتبحثخودشانازهمینامر مفروض و مسلماستفادهکرده­اند،بهاینبیانکهمی­فرمایند:بنا برنظرشماکهمی‌گوییدتکلیفمشروطبهقدرت است،اینوجهیندارد،برایاینکه وقتی کهتکلیفمشروطبهقدرت است، پس اگر انسان درشرط شک بکندبایدبرائتجاریکند،پس چرا برائت جاری نمی­شود؟!بنابرایناین نشانمی­دهدکهقدرتشرطتکلیفنیستتاشکدرآن،شکدرتکلیفبشود،بلکهتکلیفبرایهمه مکلفین یکسان است وفقطقدرت،درمقامعجزِدرمقامامتثال،عذراست ولذاشکما،شکدرمکلف­بهوجایاحتیاط است.

بنابرایناگرنظرشمارا بپذیریم شک در قدرت،شکدرتکلیفاست وباید محل جریانبرائت باشد،درحالی‌کهجایبرائتنیست،پسبایدگفتشکدرقدرت،شکدرهمانمقامامتثالوعذراست که در اینجا اصلعدمعذراست و لذابایدبرودو تکلیفراانجامدهد،مگراینکهثابتشودکه مکلف دراینجاواقعاً معذور بوده است،وگرنه بهصرفاحتمالعذرنمی­توانتکلیفرازیرپاگذاشت.

 پس در بحثشکدرقدرتبرانجامتکالیف،بنا برنظرشماشکدرتکلیف است وبنا برنظرماشکدرمکلف­به استوچونهمهمی­گوینداینجا،جایاحتیاطاستنهجایبرائت،ایننشانمی­دهدکهنظرشماصحیحنیست.

اینوجههموجهقوییاست،اهمیتاینوجه هم درایناستکهدیگرمبتنیبربحثانحلالنیست.دروجهاوّل، مقدمهششممبتنیبرمقدمهپنجم می­شد،یعنیبرعدمانحلال،ولیدر اینوجه، مابه صورت مستقلدومقدمهرااثباتمی­کنیم کهارزشش نیزبیشتر است.

اشکال وجه دوم (تخصیص قاعده با سیره عقلاء)

در پاسخ این وجه باید گفت، کسانی که قائل‌اند به اینکه قدرت شرط در تکلیف است وبه شک درتکلیف بر­می­گردد،می‌گوینددراینجایکسیرهعقلائیه­ایوجودداردکه قاعده شکدر تکلیفرا در اینجا تخصیصمی­زند،آنسیرهعقلائیههم این است کهدراینجابرائتجارینمی­کنند،علتشهمایناستکهاگر بخواهدبهصرفشک درقدرتبرائتجاریشود، دربیشترمواردمی­تواناحکاموتکالیفرازیرپاگذاشت،لذاقائلینبهنظراوّل،ولواینکهمصداقشکدرقدرت را شکدرتکلیفمی­دانند،امّابهخاطریکنکتهخاصی، ازاطلاقاصالةالبرائهدرشک درتکلیف،دراینجادستبرداشته­اند که تفسیرش را فردا عرض خواهیم کرد.

«وصلیاللهعلیمحمدوآلهالطاهرین»