بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقام چهارم؛ اجزاء امر ظاهری از امر واقعی

مقدمه

بعد از بیان محل نزاع در مقام چهارم، عرض شد که بحث به چند بخش تقسیم می‌شود:

1. بخش اول: اجزاء امر ظاهری از امر واقعی با فرض کاشفیت قطعی از واقع. مثال: مکلف با تمسک به قاعده اصالة الطهارة یا قاعده استصحاب حکم به طهارت لباس کرده، با آن لباس نماز خوانده است اما بعد از نماز متوجه نجاست بر روی لباس شده است، به‌طوری که شبهه‌ای در نجاست سابق لباس باقی نمانده است ـ نه اینکه ظاهری به ظاهر دیگر مبدل شده باشد و حالت جدید، خود ظهور و استنباطی جدید باشد، بلکه به صورت کاملاً قطعی خلاف اماره یا استصحاب قبلی، به دست آمده است ـ این مورد محل بحث هست.

نکته‌ای که در بخش اول باید موردتوجه قرار گیرد این است که کشف قطعی خلاف به نحو قطع و یقین در بخش اول از مقام چهارم، غالباً در موضوعات اتفاق می‌افتد و در احکام بسیار کم اتفاق می‌افتد. مثلاً مجتهد حکمی را استنباط کرده است و بعد از مدتی خدمت امام علیه‌السلام رسیده است و امام علیه‌السلام مطلبی بیان کرده‌اند که نشان‌دهنده اشتباه بودن استنباط مجتهد هست. البته او برحسب ظاهر و قواعد مسیر صحیحی را پیموده است اما بعد از رسیدن به خدمت امام علیه‌السلام، خلاف حکمش روشن می‌شود. این مورد مختص زمان حضور امام علیه‌السلام است، اما در زمان غیبت اینکه اجتهاد از حالت ظنی و اماره‌ای و ... به حکم شود که قطعی است و شکلی در آن وجود ندارد متبدل شود، بسیار کم هست.

در حالتی که مکلفی سؤال از فتوای مجتهدی می‌کند و فردی به او جواب دهد، اما بعد به‌طورقطع مشخص شود که اشتباه کرده است و فتوای آن مجتهد چیز دیگری می‌شود، این حالت نیز داخل در بحث هست.

بنابراین در دسترسی مقلد به فتوای مجتهد، امکان کشف خلاف قطعی وجود دارد و در موضوعات نیز کشف خلاف زیاد اتفاق می‌افتد ـ تبدل موضوع صورت نمی‌گیرد و در حقیقت تبدل طریق اثبات موضوع صورت می‌گیرد ـ یعنی مکلف با تمسک کردن به اماره‌ای یا قاعده عملی‌های نتیجه‌ای گرفت، اما بعد یقین پیدا کرد که نتیجه‌اش خلاف واقع بوده است، مثلاً بینه‌ای مبنی بر اجتهاد و اعلمیت فردی پیدا کرد اما بعد کشف خلاف یقینی پیدا کرد. در انواع موضوعاتی که با أمارات و اصولی که در موضوعات جاری می‌شوند، احتمال چنین کشفی وجود دارد.

خلاصه بیان این که کشف خلاف یقینی در مورد حکم منتج از أمارات و اصول عملیه در زمان غیبت، بسیار کم هست و بیشتر در موضوعات و احکامی که مقلد پیگیری می‌کند، اتفاق می‌افتد. آنچه در مورد حکم مجتهد اتفاق می‌افتد تبدل اجتهاد به ظن دیگری هست که در بخش دوم بحث واقع می‌شود.

ادله اجزاء در بخش اول

مقتضی قاعده اولیه در صورت کشف خلاف یقینی

در بحث اجزاء امر ظاهری از امر واقعی با فرض کشف خلاف قطعی، قاعده اولیه مقتضی عدم اجزاء است، زیرا جاری کردن اصول عملیه در موضع شک هست و وقتی مکلف به عدم صحت مورد مشکوک یقین پیدا کرد، دیگر محلی برای اجرای اصول عملیه باقی نمی‌ماند. وقتی واقع نمایان شد انسان باید به آن تن داده و آن را قبول کند.

همان‌طور که بیان شد مقتضای قاعده اولیه در این بخش، عدم اجزاء هست مگر اینکه وجوه و ادله‌ای مبنی بر اجزاء اقامه شود.

دلیل مرحوم آخوند

برخلاف قاعده اولیه وجوهی برای اجزاء اقامه شده‌اند؛ وجه اول وجهی است که مرحوم آخوند مطرح کرده‌اند که این وجه را مرحوم نائینی و مرحوم آقای خوئی نیز تقریر کرده‌اند و در کلام مرحوم شهید صدر نیز آورده شده است و معمولاً این وجه در تمام کتب اصولی ما ذکر شده است.

مرحوم آخوند قائل به اجزاء به‌طور مطلق نیست و در برخی موارد قول به اجزاء را پذیرفته‌اند. ایشان در مواردی که امر ظاهری ظهور در توسعه موضوع و مدلول دلیل دارد، اجزاء امر ظاهری از امر واقعی را در صورت کشف خلاف یقینی پذیرفته‌اند و در غیر این موارد قائل به اجزاء نمی‌باشند.

بیان دلیل مرحوم آخوند

توضیح وجه ذکر شده این است که ادله احکام ظاهری و موضوعات بر دو قسم‌اند:

1. ادله‌ای که لحن آن‌ها توسعه موضوع ادله نیست؛ مانند دلیل امر می‌کند به «صل فی ثوب الطاهر»؛ خواندن نماز در لباس پاک. حال برای اینکه مکلف احراز طهارت کند با باید یقین به طهارت داشته باشد و یا به اماره و یا اصل عملیه مبنی بر طهارت لباس، عمل کند. دلیل که دلالت بر طهارت لباس می‌کنند، دو قسم‌اند و قسم اول ادله‌ای است که لحن آن توسعه در مدلول دلیل یعنی موضوع دلیل ـ در مثال «طهارت» موضوع است ـ نیست. مثلاً خبری مبنی بر حجیت خبر واحد و یا بینه در موضوعات وارده، باشد و یکی از بینه‌ها، بینه‌ای است که بر طهارت لباس اذعان دارد؛ و یا دلیل می‌گوید: قول ذوالید حجت است، یعنی کسی که شیء در اختیار او است، قول او نسبت به آن شیء حجت است.

حال یکی از این أمارات بیانگر طهارت لباس باشد و نیز دلیل واقعی بیانگر شرطیت طهارت در لباس نمازگزار هست. دلیلی که بیانگر طهارت لباس بود، مدعی توسعه موضوع دلیل واقعی در حالت شک، نیست و فقط بیانگر این است که این اماره کاشف از واقع است چون طهارت لباس در نزد مکلف مشکوک بود و گاهی مدلول اماره مطابق با واقع است و منجز است و گاهی مخالف واقع بوده و اماره معذر است؛ به‌عبارت‌دیگر؛ لحن اماره احراز واقع است و نه توسعه موضوع دلیل واقع، مثلاً در اماره‌ای که بیانگر حجت قول ذوالید بود، می‌گوید قول ذوالید مطابق با واقع است.

2. ادله‌ای که لحن آن، توسعه در موضوع دلیل هست؛ مانند قاعده طهارت؛ درصورتی‌که هیچ اماره‌ای از قبیل؛ قول ذوالید، شیاع و یا استصحاب مبنی بر طهارت لباس وجود نداشت، در این صورت طبق قاعده طهارت عمل می‌شود. قاعده طهارت بیان می‌کند که «کل شیء لک طاهر حتی تعلم أنه قذر»؛ به‌عبارت‌دیگر می‌گوید آنچه طهارتش مشکوک بود، پاک است. لحن و لسان قاعده طهارت، توسعه موضوع هست. یا مانند «الطواف صلاۀٌ» این دلیل طواف را نازل منزله نماز قرار می‌دهد.

در ادله قسم اول، دلیل بیان می‌کرد که قول ذوالید حجت است و مکلف را به واقع می‌رساند و لسان آن کشف و احراز واقع بود، اما در ادله قسم دوم مانند قاعده طهارت، کشف از واقع نمی‌کند بلکه طهارت ظاهری و مشکوک را به منزله طهارت واقعی قرار می‌دهد. تا این قسمت از بحث، بیان مرحوم آخوند صحیح هست.

ادله أمارات و اصول عملیه در یک نگاه کلی به دو بخش تقسیم می‌شوند:

1. قسمی از ادله به گونه‌ای هستند که لسانشان این است که مکلف را به واقع می‌رسانند نه اینکه واقع را توسعه دهند. مثلاً نماز باید در لباس طاهر واقعی باشد، اما ادله می‌گویند چون طهارت برای مکلف مشکوک است، قول ذوالید و ... برای او حجت است و او را به واقع می‌رساند؛ به‌عبارت‌دیگر؛ أمارات و اصول عملیه، طریقیت و کاشفیت دارند و جنبه احراز واقع در آن‌ها مقصود هست ولو در حد خفیفی مانند استصحاب.

2. قسمی دیگر از ادله، لسانشان توسعه در موضوع دلیل است. مثلاً وقتی دلیلی بیان می‌کند که «لا صلاۀفی ثوب الطاهر»، دلیل دیگر مانند قاعده طهارت می‌گوید این لباس مشکوک، طاهر است و آن را به منزله طاهر قرار می‌دهد. ـ مانند «المتقی عالمٌ» و یا «الطواف صلاۀٌ» ـ

نظر مرحوم آخوند در مورد قسم اول، عدم اجزاء است؛ به‌عبارت‌دیگر اگر مکلفی به قول ذوالید در طهارت لباس عمل کرد و سپس خلاف آن به نحو قطع ظاهر شد، امر ظاهری مجزی نیست، یعنی اگر مکلف موضوعی را با خبر واحد یا بینه و یا با قول ذوالید و یا با استصحاب احراز کرد و سپس کشف قطعی خلاف شد، در این صورت نتیجه عدم اجزاء هست، زیرا لسان ادله این است که مکلف را به واقع می‌رسانند، درحالی‌که خلاف واقع به صورت قطعی برای او حاصل شده است، بنابراین این ادله ارزشی نخواهند داشت، زیرا زمانی ارزشمند بود که مکلف را به واقع برساند. خلاصه اینکه در قسم اول از ادله که لسان آن‌ها کشف واقع و طریقیت بر واقع است، اگر مخالفت قطعی با واقع کشف شد، نتیجه عدم اجزاء خواهد بود.

اما در ادله قسم دوم، قائل به اجزاء شده‌اند، زیرا در این قسم، دلیل امر ظاهری حاکم بر دلیل امر واقعی است. مثلاً وقتی دلیل بیان می‌کند که طواف، نماز است یعنی هر حکمی در نماز است بر طواف نیز حمل می‌شود؛ و یا دلیل گفته است در لباس پاک نماز بخوان و قاعده طهارت می‌گوید «المشکوک طهارۀٌ» و لباس مشکوک را نازل منزله لباس پاک قرار می‌دهد و حاکم بر دلیل اولی است و حکومت موجب اجزاء است و اگر مکلف در بین نماز یقین به نجاست لباس کرد، نیاز به اعاده ندارد، زیرا قاعده طهارت ادعای رساندن مکلف به واقع را نداشت تا بگوییم حال کشف خلاف شده است. بلکه مشکوک را به منزله واقع قرار می‌داد و کشف خلاف تأثیری در این تنزیل ندارد، البته بعد از کشف خلاف قاعده طهارت جریان نخواهد داشت، زیرا دیگر شکی وجود ندارد. ـ قاعده حلیت نیز شبیه قاعده طهارت در حکومت هست ـ این تفسیر و توضیح بیان مرحوم آخوند بود که مطلب مهمی هست.

مناقشات بیان مرحوم آخوند

اشکالات و مناقشاتی به بیان مرحوم آخوند وارد شده است که عمدتاً توسط مرحوم شهید صدر تنظیم شده‌اند. چهار اشکال توسط مرحوم نائینی مطرح شده است که مرحوم آقای خوئی سه مورد از آن‌ها را می‌پذیرند. مرحوم شهید صدر این اشکالات را بیان و هر چهار اشکال را دفع می‌کند و در وهله آخر مرحوم شهید صدر اشکال پنجمی را متوجه بیان مرحوم صاحب کفایه می‌کنند. بعد از بیان این اشکالات، ما نیز نکاتی را بیان خواهیم کرد.

اشکال مبنائی به مرحوم آخوند

اولین اشکال مرحوم نائینی به استاد خود این است که ایشان در بحث حکومت، قائل به مطلبی هستند که با توجه به آن نمی‌توانند در این بحث به حکومت قاعده طهارت بر دلیل واقعی شوند.

خلاف در باب حکومت

در میان اصولیون در باب حکومت، اختلافی وجود دارد و آن این است که آیا نیازی است که در دلیل حاکم الفاظی که مفید تفسیر هستند، ذکر شوند؟

مثلاً دلیلی می‌گوید: «اکرم العالم» و دلیل حاکم می‌گوید «أعنی بالعالم من هو عالمٌ بشیءٍ أو من هو متقٍ»، یعنی در دلیل حاکم کلماتی مانند «أعنی بهذا» که معنای تفسیری دارند، آورده شده است؛ اما گاهی چنین نیست و دلیل حاکم فاقد چنین الفاظی است. مثلاً دلیلی می‌گوید «أکرم العالم» و دلیل حاکم می‌گوید: «المتقی عالمٌ»؛ به‌عبارت‌دیگر بیان دلیل حاکم، بیانی تفسیری نیست؛ اما روح کلام دلیل حاکم، تفسیر است.

مرحوم آخوند معتقدند که باید در دلیل حاکم الفاظی که مفید تفسیر و توسعه و تضییق هستند، ذکر شود؛ به‌عبارت‌دیگر ایشان می‌فرمایند، حکومت در جایی است که دلیل حاکم مشتمل بر ادوات و کلمات تفسیریه باشد و اگر چنین کلماتی در دلیل وجود نداشت، حکومت محقق نمی‌شود. این نظر مرحوم آخوند است و در مقابل و نظر مشهور این است که نیازی به وجود الفاظ تفسیری در دلیل حاکم نیست تا دلالت بر حکومت کند و همین که دلیل موضوعی را تنزیل می‌کند در حکومت داشتن کفایت می‌کند و برخی قائل‌اند که نوع دوم آکد در حکومت است. حال اگر تأکید بیشتری نداشته باشد، در حکومت داشتن مانند نوع اول هست.

فلذا هر دو دلیل «المتقی عالمٌ» و «أعنی بالعالم» دلیل حکومت به نحو توسعه می‌باشند، حال یک‌بار با تنزیل و بار دیگر تنزیل و لفظ أعنی.

مرحوم آخوند بر خلاف مشهور، قول اول را پذیرفته‌اند و مشهور، قول دوم را پذیرفته‌اند؛ بنابراین اشکالی که به مرحوم آخوند شده، این است که بیان ایشان با مبنای خودشان در دلیل حاکم مطابقت ندارد، زیرا در قاعده طهارت لفظ تفسیری مانند أعنی به کار نرفته است و اگر دلیل قاعده طهارت به این شکل بود: «آعنی بالطاهر ما یعم مشکوک الطهارۀ» بیان مرحوم آخوند صحیح خواهد بود، اما چنین تعبیراتی وجود ندارد و ایشان می‌فرمایند اگر چنین تعبیراتی نباشد، حکومت محقق نمی‌شود.

جواب مرحوم شهید صدر

حکومت دارای دو اصطلاح است:

1. حکومت به معنی عام؛ که شامل حکومت به معنی خاص و ورود می‌شود.

2. حکومت به معنی خاص؛ که مقابل ورود است.

مرحوم شهید صدر می‌فرمایند، به جای کار بردن لفظ حکومت، لفظ «ورود» را به کار می‌بریم و در این صورت اشکال وارد نیست. ورود این است که دلیل حاکم تعبداً مطلبی را افاده می‌کند و این دلیل ناظر به خروج یا ورود در دلیل نیست و مکلف توسط عقل به ورود و خروج این دلیل در دلیل دیگر پی می‌برد؛ به‌عبارت‌دیگر بعد از جعل حکم توسط دلیل ورود، ورود یا خروج حکم در دلیل دیگر با تنزیل دلیل ورود نیست، بلکه توسط عقل فهمیده می‌شود.

بنابراین این اشکال، اشکال لفظی هست و اهمیتی ندارد که به جای لفظ حکومت، لفظ ورود را به کار ببریم. مثلاً دلیل بیان می‌کند: «مشکوک الطهارۀ، طاهرٌ» و دلیل ادعای تنزیل مشکوک الطهارة به جای طاهر را ندارد بلکه توسط عقل فهمیده می‌شود که وقتی مولی می‌گوید «صل فی الطاهر» و بعد می‌گوید «مشکوک الطهارۀ، طاهرٌ» یعنی در مشکوک الطهارة هم می‌توان نماز خواند، فلذا بحث بودن یا نبودن ادوات تفسیری در دلیل حاکم چندان اهمیتی ندارد. اگر چنین لفظی در دلیل باشد، به آن دلیل حاکم گفته می‌شود و اگر نباشد به آن دلیل، دلیل ورود گفته می‌شود.

بعد از اینکه شارع امری را تعبد کرد، دخول دلیل دیگری در آن و یا خروج از آن را، عقل می‌فهمد، یعنی ورود و خروج بعد از تعبد شارع امری عقلی است، ولی در حکومت، دلیل شامل الفاظ أعنی و ... هست؛ و حال که دلیل فاقد این الفاظ نیست، میگوییم حکومت به معنی مورد نظر مرحوم آخوند نیست و دلیل وارد است و نه حاکم.

بنابراین مرحوم شهید صدر می‌فرمایند: این اشکال، اشکال لفظی است و وارد نیست؛ و بالاخره دلیل توسعه می‌دهد، حال به نحو ورود یا به نحو حکومت و نمازی که مکلف با لباس مشکوک طهارت خوانده است، نماز صحیحی است، هرچند اکنون یقین به نجاست لباس خود در حین نماز داشته باشد، اما قاعده طهارت بیان می‌کند که لباس در ظرف شک، پاک هست و لذا موضوع دلیل «صل فی الطاهر» در حین نماز محقق بوده است، بنابراین نماز او، نماز صحیح واقعی بوده است، هر چند لباس مشکوک الطهارة بوده باشد، زیرا بنا بر قاعده طهارت لباس در ظرف شک، طاهر است.نآنآآ


بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقدمه

سه مقام در مسئله‌ اجزاء مورد بحث واقع شد:

 1. مقام اول در تبدیل امتثال بود.

 2. مقام دوم در اجزاء در صورت رفع عذر در داخل وقت بود.

 3. مقام سوم در اجزاء در صورت رفع عذر بعد از وقت بود.

در دو مقام اخیر بحث از اجزاء امر اضطراری از امر اختیاری بود. در مقام چهارم وارد باب جدیدی خواهیم شد.

مقام چهارم؛ اجزاء امر ظاهری از امر واقعی

مقدمه

برای تشریح اصل مبحث باید به بیان نکته‌ای موجز بسنده کنیم.

اقسام امر

همان‌طور که در بحث اوامر مطرح شد، اوامر به دو قسم تقسیم می‌شوند:

 1. اوامر واقعی

 2. اوامر ظاهری

و به این دلیل حکم نیز دو قسم است:

 1. حکم واقعی

  2. حکم ظاهری

مبنای بحث در مقام سوم، تقسیم امر یا حکم به اضطراری و اختیاری بود؛ و موضوع اوامر اضطراری شرایطی ویژه و اضطرار مکلف بود؛ اما مبنای بحث در مقام چهارم تقسیم امر به امر واقعی و امر ظاهری هست.

تفاوت امر ظاهر و امر واقعی

تفاوت امر ظاهری و امر واقعی ـیا حکم ظاهری و حکم واقعی ـاین است که در اوامر و احکام ظاهری، شک در واقع مأخوذ است، به‌عبارت‌دیگر با فرض اینکه مکلف علم به واقع ندارد شارع برای او امر ظاهری را قرار داده، تکلیفی مشخص کرده است.

تفاوت امر ظاهری با امر اضطراری

امر اضطراری، امری واقعی است که موضوع آن اضطرار مکلف هست؛ مانند مکلفی که به دلیل زخمی بودن پا توانایی مسح پا را ندارد. امر اختیاری و امر اضطراری هردو اوامر واقعی هستند اما فرض در امر ظاهری، عدم علم و یقین به واقع هست و شارع با فرض عدم دسترسی به واقع تکلیفی را برای مکلف وضع کرده است.حال چه در قالب ادله‌ ظنی مانند أمارات و ادله‌ لفظی امثال أمارات باشد و یا در قالب اصول عملیه باشد. درهرحال أمارات و اصول عملیه مفید حکم ظاهری هستند. با این بیان که؛ درصورتی‌که مکلف علم به واقع ندارد و خبر واحدی که مفید ظن است از طرف شارع دریافت کرد، باید به خبر واحد عمل کند؛ و یا در اصول عملیه این چنین است که مکلف هیچ دلیلی ندارد و بنا بر اصل عملی، مطابق حالت سابقه عمل می‌کند. أمارات و اصول عملیه در این جهت که هر دو مفید اوامر ظاهری می‌باشند، مشترک می‌باشند و در موضوع هر دو شک در واقع مأخوذ هست؛ یعنی مفروض این است که عین واقع در دسترس مکلف نیست و شارع امر به عمل بر اساس سیره یا خبر واحد و... و یا اصول عملیه می‌دهد ولی درهرصورت امر واقعی مشکوک است و امر در این صورت امر ظاهری خواهد بود.

منجزیت و معذریت

بنابراین پیش فرض اوامر ظاهری، شک در واقع است و اوامر ظاهری به دو دسته تقسیم می‌شوند:

1. اوامر ظاهری‌های که مفاد أمارات (ادله‌ ظنیه) هستند.   

2. اوامر ظاهری‌های که مفاد اصول عملیه هستند ـ اصول عملیه برای رفع تحیر وضع شده‌اند و کاشفیتی از واقع ندارند، برخلاف أماراتکه اوامر ظاهری ظنی هستند که کاشفیت دارند ـ

با توجه به مطالب بیان شده احکام دو دسته‌اند:

 1. احکام واقعیه

 2. احکام  ظاهریه که مفاد اوامر ظاهریه هستند؛ و احکام ظاهریه دارای دو حالت می‌باشند:

 1. گاهی مطابق با واقع می‌باشند.

 2. گاهی مخالف واقع می‌باشند. 

زمانی که شارع خبر واحد را حجت قرار داد و خبر واحد بر وجوب نماز جمعه در روز جمعه دلالت داشت. درصورتی‌که خبر واحد مطابق واقع باشد، گفته می‌شود دلیل منجز واقع است و درصورتی‌که خبر واحد مخالف واقع باشد، گفته می‌شود دلیل معذر واقع است و عذری را برای مکلف پایه‌ریزی می‌کند؛ بنابراین پیش فرض اوامر ظاهریه - شک در واقع –مستلزم این است که امر ظاهری گاهی مطابق واقع و گاهی مخالف واقع باشد؛ که در صورت اول، دلیل امر ظاهری منجز خواهد بود و در صورت دوم، دلیل امر ظاهری معذر خواهد بود.

 

مبنای تخطئه و تصویب

مبنای امامیه و عدلیه در این مباحث تخطئه است و مبنای اشاعره تصویب هست به این معنا که با جعل حکم ظاهری، واقع نیز همان مفاد حکم ظاهری خواهد بود؛ به‌عبارت‌دیگر، واقع تبدل پیدا می‌کند.

آنچه عرض شد طبق مبنای تخطئه است ـ حکم ظاهری اگر مطابق واقع بود منجز و اگر مخالف واقع بود معذر خواهد بود ـ و طبق مبنای تصویب واقع منطبق با حکم ظاهری می‌شود، زیرا طبق این مبنا، اگر مکلف شک داشت و از أماره و اصل عملی حکمی ظاهری را به دست آورد، حکم واقعی نیز همین حکم ظاهری به دست آمده خواهد بود و واقع تبدل پیدا کرده و تابع اجتهاد مکلف می‌شود.

تا زمانی که خلاف آنچه حکم ظاهری شده است، کشف نشود، تفاوتی بین دو مبنا وجود ندارد، اما در صورت بروز خلاف، طبق مبنای تصویب به راحتی گفته می‌شود در آن ظرف قبلی که حکم ظاهری داده شد، تکلیف همان بوده است، اما طبق مبنای تخطئه احتمال دارد حکم به عدم‌کفایت حکم ظاهری شود و باید اعاده شود.

أمارات و اصول عملیه موضوعی و حکمی

مقدمه‌ دیگری که در این مقام باید گفته شود این است که اصول و أماراتی که در این مقام موردبحث واقع می‌شوند، هم اصول و أماراتی که در موضوعات جاری می‌شوند را شامل می‌شود و هم اصول و أماراتی را که در احکام جاری می‌شوند را شامل می‌شود ـ اصول و أمارات حکمی ـ مثال برای دو نوع نیز چنین است که گاهی در موضوعات بر اساس اصل عملی حکم به طهارت می‌شود، اما بعد روشن می‌شود که نجس بوده است؛ به‌عبارت‌دیگر؛ در موضوعی حکم ظاهری طهارت بر اساس اصل عملی استصحاب جاری شد و سپس با قرینه‌ای نادرستی آن ثابت می‌شود و گاهی در احکام است، یعنی اصول و أماراتی که در اجتهادات جاری می‌شود؛ به‌عبارت‌دیگر؛ مکلف بر اساس روش‌های اجتهادی، اجتهاد کرده است که نماز کثیرالسفر غیر از راننده، تمام است، اما بعد از مدتی اجتهاد او عوض می‌شود و با اجتهاد و تأمل جدید نظر فقهی او عوض می‌شود.

بر اساس مقدمات، سؤالی که در هر دو مورد مطرح می‌شود این است که اگر مکلف با استفاده از أمارات و اصول، حکمی ظاهری را به دست آورد و سپس خلاف آنچه حکم کرده است کشف شد، تکالیفی که بر اساس حکم ظاهری انجام داده است صحیح‌اند یا نه؟ در این صورت آنچه قابل اعاده و جبران است باید جبران شود و در نوع دوم و تغییر مبنا نیز چنین است.

محل مجزی بودن حکم ظاهری

حکم ظاهری در جایی مجزی است که عمل به أماره و اصل عملی در آن ظرفی که منتج به این حکم ظاهری شده است، صحیح بوده باشد؛ اما اگر در ظرف شک از باب بی‌توجهی، أماره یا اصل عملی‌های جاری شود و حکمی صادر شود، در این صورت حتماً مجزی نخواهد بود، مثلاً مکلف بدون فحص کامل و با حدس بیان حکمی کرده باشد، در این صورت اگر مخالف با واقع بودن حکم کشف شد، حکم ظاهری مجزی نخواهد بود؛ و یا مکلف شک در طهارت داشته است و اصالۀ‌الطهارة جاری کرده است، اما در واقع اگر دقتی می‌کرد، روشن می‌شد که شک، شک بدوی بوده است و محل اجرای اصالۀ‌الطهارة نبوده است. این موارد محل بحث نیست.

بنابراین اجرای أمارات و اصول عملیه در ناحیه‌ موضوعات یا احکام توسط مکلف دو نوع است:

1. در ظرف شک، مکلف طبق ضوابط عمل کرده است، منتهی بعد از مدتی کشف خلاف شد.

2. در ظرف شک، مکلف طبق وظیفه‌ خود عمل نکرده است و بدون فحص متعارف قاعده‌ای را جاری کرده است.

بحث ما در مقام چهارم، شامل نوع اول می‌شود و نتیجه در نوع دوم قطعاً عدم اجزاء است.

بنابراین اگر مکلف در ظرف شک به ناحق به أماره‌ ظنی‌های عمل کرد و یا اصل عملی‌های را جاری کرد و یا اینکه درحالی‌که شرایط افتاء را نداشت به نظر و فتوای خود عمل کرد و یا از کسی تقلید کرده است که اگر دقت می‌کرد نباید از او تقلید می‌کرد، شکی وجود ندارد که در تمام این موارد، نتیجه عدم اجزاء امر ظاهری است. بحث از اجزاء، زمانی مطرح است که مجتهد بر اساس اصول و ضوابط عمل کرده باشد، منتهی سپس روشن شده است که واقع چیز دیگری بوده است.

محل نزاع

برای روشن شدن بحث، مقدماتی مطرح شد و حال روشن شد که محل نزاع در مقام چهارم بحث اجزاء چیست.

بحث در مقام سوم در این باره است که مکلفی طبق وظایفی که در حالت شک داشت عمل کرده است و در حکم یا موضوعی به أماره یا اصل عملی‌های تمسک کرد و بر اساس آن أماره یا اصل به تکلیفی عمل کرد، اما بعد از مدتی رفع شک شد و واقع معلوم شد. حال سؤال این است که اعمالی که مکلف انجام داده است آیا مجزی هستند یا نه؟

آثار عدم اجزاء

اگر مجزی نباشد، در عبادات باید قضا شود و در تصرفات مالی، مکلف ضامن است و باید جبران کند و ... البته باید گفته شود که آثار عدم اجزاء متفاوت است و در تمام موارد به آن مورد بستگی دارد.

صور اجزاء در مقام چهارم

مقام چهارم اجزاء یعنی اجزاء امر ظاهری از امر واقعی دارای چند مصداق و فرض متفاوت است که باید به صورت جدای از هم بحث شوند:

1. اولین فرض در این بحث، فرض کشف خلاف به صورت قطعی و یقینی است.

2. دومین فرض، کشف خلاف از طریق أماره ظنی دیگر است.

3. کشف خلاف از طریق اصل عملی دیگر.

کشف خلاف قطعی

اگر مکلف با استناد به أماره‌ای یا اصل عملی‌های به تکلیفی ظاهری عمل نمود و سپس کشف خلاف قطعی صورت گرفت، مثلاً مکلف در موضوعی اصالۀ‌الطهارةجاری کرد و سپس او و چند نفر دیگر عین نجاست را در آن موضع مشاهده کردند و قطع به نجاست آن پیدا کرد.

در این موارد علی‌الاصول باید قائل به عدم اجزاء شویم، زیرا عمل به امر ظاهری و جاری ساختن اصول عملیه در جایی است که مکلف علم به واقع نداشته باشد و فرض نیز این است که قائل به تصویب نیستیم و حکم ظاهری مبدل واقع نیست و فقط منجز و معذر هست. با این دو مقدمه شکلی در عدم اجزاء وجود ندارد.

ارزش حکم ظاهری در صورتی است که شک به واقع وجود داشته باشد و واقع با تمام مصلحتی که دارا هست تغییر نکرده است و نتیجه عمل به أماره و اصل عملی منجزیت و معذریت است و وقتی کشف خلاف شد، مجزی نخواهد بود و اینکه مکلف تکلیف به احکام ظاهری دارد و در صورت کشف خلاف نیز آیا مجزی است یا نه؟ محل کلام است؟

اما در این فرض وجوه و ادله‌ای برای اجزاء ذکر شده‌اند و اولین وجه، وجهی است که مرحوم صاحب کفایه در برخی از اصول عملیه مطرح کرده‌اند.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقام سوم؛ رفع اضطرار بعد از وقت

مکلفی در داخل وقت معذور بوده و به تکلیف اضطراری عمل کرده است و بعد از اتمام وقت ـ فوراً یا با تأخیرـ عذر او زایل شده است. سؤال این است که آیا بعد از رفع اضطرار نیازی به اعاده و قضا هست یا نه؟

مقدمه

مقدمتاً بیان شد بحث در مقام سوم اجزاء، در تکالیفی مطرح است که شرع برای آن‌ها قضا مقرر کرده است و اگر تکلیفی دارای قضا نباشد، خارج از موضوع بحث مقام سوم هست، مانند حج.

اقسام واجب موقت بالنسبه قضا داشتن

واجبات موقت و محدود به وقت خاص، دو قسم‌اند:

1. واجبات موقتی که قضا ندارند و در غیر وقت خاص امکان عمل به آن تکلیف وجود ندارد، مانند حج.

2. واجبات موقتی که قضا دارند؛ برای برخی از واجبات موقت از طرف شارع قضا قرار داده شده است.

بحث در مقام سوم مربوط به واجبات موقت قسم دوم هست و در قسم اول بحث اجزاء روشن هست، زیرا تکلیف اضطراری در داخل وقت معین شده است و بعد از وقت قضا مطرح نیست، فلذا بحث در واجباتی امثال نماز است که در موردشان قضا تشریع شده است و سؤال این است که آیا مکلفی که نماز اضطراری را خوانده است باید بعد از رفع عذر در خارج وقت، قضای نماز را انجام دهد یا نیازی به قضا نیست؟

نیاز قضا به امر جدید

مقدمه دومی که گفته شد این بود که قضا نیازمند امر جدید است، مگر اینکه دلیل خاصی وجود داشته باشد.

اقوال در مقام سوم

در اقوال موجود در بحث عرض شد که مشهور اصولیون از متقدمین و متأخرین در مقام سوم، قائل به اجزاء می‌باشند.

ادله اجزاء در مقام سوم

همان‌طور که بیان شد، دلیل اول، دلیل اولویت بود؛ با این بیان که اگر زمانی که عذر در وقت رفع می‌شد قائل به اجزاء شویم، در صورت رفع عذر در خارج از وقت به طریق اولویت باید قائل به اجزاء شویم.

دلیل دوم، دلیل ثبوتی بود و مرحوم نائینی تقریری برای این دلیل داشتند و جواب تقریر ایشان داده شد.

دلیل سوم، اطلاق مقامی دلیل اضطراری بود و بیان شد که نمی‌توان ادعا کرد دلیل اضطراری همواره دارای اطلاق مقامی هست و باید مورد به مورد بررسی شود.

دلیل چهارم این بود که موضوع دلیل قضا فوت است و مراد از فوت، فوت امر یا مصلحت و یا ایراد خسارت می‌تواند باشد و عرض شد به نظر ما موضوع دلیل قضا فوت وظیفه فعلیه است؛ بنابراین دلیل قضا شامل مکلفی نمی‌شود که تکلیف اضطراری را انجام داده است.

جوابی که به دلیل چهارم داده شد این بود که باید در ادله قضا مورد به مورد بررسی شود تا ملاحظه شود که در موضوع هر یک چیست؟ و اگر حاصل بررسی موضوع بودن فوت وظیفه فعلی باشد نتیجه اجزاء است و اگر حاصل بررسی موضوع بودن فوت تکلیف تام و کامل شأنی باشد در این صورت نتیجه عدم اجزاء خواهد بود، زیرا مکلف تکلیف کامل را انجام نداده است و اگر موضوع دلیل قضا بین وظیفه فعلیه و وظیفه تام مشکوک بود، مسئله تبدیل به شبهه مفهومیه می‌شود و نمی‌دانیم فوت در دلیل قضا چگونه معنا می‌شود. در شبهه مفهومیه باید عمل به قدر متیقن نمود و در دلیل قضا و تکلیفی که بر عهده مکلف است، قدر متیقن، تکلیف فعلیه هست و لازمه آن اجزاء خواهد بود؛ به‌عبارت‌دیگر، مکلفی که عمل به وظیفه فعلیه نکرده است باید قضا کند و کسی که تکلیف اضطراری و وظیفه فعلیه خود را انجام داده است، نیازی به قضا ندارد، اما فراتر از این مشکوک است و بنا بر اصل عدم تکلیف ندارد.

طریق عمل در شبه مفهومیه

توجه داشته باشید، در هر بحثی که لفظ مجمل بود و یا شبه مفهومیه به وجود آمد، بنا بر حالات به دو طریق عمل می‌شود:

1. مجمل علی‌الاطلاق

اگر لفظ مردد بین متباینین و یا متباینات باشد و قرینه بر یکی وجود نداشت، در این صورت دلیل، کالعدم فرض می‌شود. در اصطلاح اصول به این نوع مجمل، مجمل علی‌الاطلاق گفته می‌شود، مانند لفظ «عین».

2. مجمل نسبی

اگر لفظ مجمل بوده و مردد بین اقل و اکثر باشد و قدر متیقنی وجود داشته باشد، به این مجمل، مجمل نسبی گویند. در مجمل نسبی اخذ به قدر متیقن می‌شود و در مازاد برائت جاری می‌شود.

بحث ما از قسم دوم است، اگر مقصود از استعمال لفظ «اقض ما فات» فوت وظیفه فعلیه باشد، نتیجه اجزاء خواهد بود. اگر ظهور در فوت وظیفه تامیه شأنیه دارد، نتیجه عدم اجزاء خواهد بود. اگر شک در مفهوم کردیم و نتوانستیم یکی از طرفین را احراز کنیم، کلام مجمل می‌شود، اما چون اجمال بین اقل و اکثر است و دارای قدر متیقن هست. دلیل کلاً ساقط نمی‌شود و طرف اقل را شامل می‌شود و اقل در باب «اقض مافات» ترک وظیفه فعلیه است، یعنی مکلفی که مطلق تکلیف را ترک کرده است مانند تارک الصلاة و بنا بر ادله باید قضا کند، اما آیا مکلفی که تکلیف اضطراری را انجام داده است، منتهی وظیفه کامل را انجام نداده است را شامل می‌شود یا نه؟ عرض شد در این صورت قاعده برائت را جاری می‌کنیم و نتیجه اجزاء خواهد بود.

بنابراین مانند دلیل سوم که گفته شد، نمی‌توان ادعا کرد تمام ادله اوامر اضطراری اطلاق مقامی دارند، در دلیل چهارم نیز عرض می‌شود که در ادله قضا نمی‌توان به‌طور عام ادعا کرد موضوع ادله قضا، فوت وظیفه فعلیه است تا نتیجه اجزاء باشد و یا بگوییم موضوع تکلیف تامه است تا نتیجه عدم اجزاء شود و نتیجه شک در موضوع دلیل قضا، اجزاء خواهد بود. پس در این صورت سه حالت وجود دارد:

1. موضوع دلیل قضا، مصلحت یا خسارت نسبت به وظیفه فعلیه است که مستلزم اجزاء است.

2. موضوع دلیل قضا، مصلحت یا خسارت نسبت به وظیفه تامه است که مستلزم عدم اجزاء است.

3. موضوع دلیل قضا، مشکوک است که مستلزم اجزاء است.

دلیل پنجم

دلیل دیگری که در مقام سوم ذکر کرده‌اند و در بین کلام مرحوم شهید صدر نیز دیده می‌شود ـ در منتقی‌الأصول بیشتر در مورد این دلیل بحث شده است ـ و نام کتابی که آقای عبدالساتر از تقریرات مرحوم شهید صدر نوشته‌اند، «تمهیدٌ فی مباحث الدلیل اللفظی» هست.

بیان دلیل پنجم

آنچه از دلیل پنجم برمی‌آید این است که حتی اگر دلیل وجوب قضا اطلاق داشته باشد و موضوع آن فوت تکلیف تامه باشد ـ که بنا بر دلیل چهارم مقتضی عدم اجزاء بود ـ این مورد نیز مستلزم اجزاء هست و این نقطه قوت دلیل پنجم است.

با این بیان که در دلیل پنجم گفته می‌شود دلیل امر اضطراری حاکم بر دلیل قضا است. نکته‌ای که سابقاً بیان شده است، حکومت ادله اضطراریه بر ادله اختیاریه است، یعنی وقتی دلیل امر اختیاریه بر نماز بیان شد و دلیل اضطرار می‌گوید اگر مکلف مضطر بود، نماز اضطراری بخواند و این دلیل حاکم بر دلیل اول است؛ مانند قاعده «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» که حاکم بر سایر ادله است، مثلاً در حج دلیل تکلیف اختیاری می‌گوید حج با رمی جمرات انجام بده و دلیل تکلیف اضطراری می‌گوید اگر نتوانستی، می‌توانی نایب بگیری و این دلیل اضطراری حاکم بر دلیل اولیه اختیاری است و در شرایط اضطرار شرط را توسعه می‌دهد.

حال در این بحث دلیل پنجم می‌گوید علاوه بر حکومت ادله اضطراری بر ادله اختیاری، ادله اضطراری بر ادله وجوب قضا نیز حکومت دارند؛ با این بیان که هر چند دلیل قضا بر فوت مصلحتی یا امر یا وجود خسارتی دلالت دارد ـ حتی به‌گونه‌ای در دلیل چهارم گفته شد که موجب عدم اجزاء شود (فوت مصلحت تامه و وظیفه کامل) باشد ـ اما دلیل اضطراری با امر بر تکلیف اضطراری بیان می‌کند که تکلیف اضطراری با این امر به منزله تکلیف اختیاری کامل قرار داده می‌شود، مثلاً نماز با تیمم را به منزله نماز کامل قرار می‌دهد و همچنین شرط و قیود اضطراری را در جای شرط و قیود اختیاری قرار می‌دهد.

به‌عبارت‌دیگر، دلیل اضطراری، تیمم و نشستن را در جای وضو و قیام در حال مختار بودن مکلف، قرار می‌دهد و نشستن و تیمم حکم قیام و وضو پیدا می‌کنند، مثلاً گفته می‌شود «الطواف صلاۀٌ» که از باب حکومت است و یا در «انسان متقی، عالم است» تعبداً گفته می‌شود کسی که تقوا دارد، عالم نیز هست.

بنابراین ادله اضطراری به تبع حکومت بر ادله اختیاری، بر ادله قضا نیز حکومت دارند؛ به‌عبارت‌دیگر؛ ادله اضطراری که تیمم و جلوس را در جای وضو و قیام قرار می‌دهند دارای دو حکومت می‌باشند؛ حکومت بر ادله اختیاریه (تیمم به جای وضو) و به تبع این حکومت، حاکم بر ادله قضا می‌شود ـ 1. حکومت بر ادله اختیاریه. 2. حکومت بر ادله قضا ـ و اگر موضوع ادله قضا، فوت به معنای فوت وظیفه و مصلحت کامل باشد، دلیل اضطراری بیان می‌کند که تکلیف اضطراری جایگزین وظیفه کامله اختیاریه هست و وقتی تکلیف اضطراری به منزله تکلیف کامله اختیاری شد، موضوع ادله قضا منتفی می‌شود.

در دلیل سوم گفته شد موضوع دلیل قضا ترک وظیفه فعلیه است و مکلفی که عمل به تکلیف اضطراری کرده است، عمل به وظیفه فعلیه نموده است، بنابراین موضوع دلیل قضا منتفی است. جوابی که به این دلیل داده شد این بود که در موضوع دلیل قضا، سه احتمال وجود دارد:

1. موضوع دلیل قضا، وظیفه فعلیه باشد، در نتیجه مستلزم اجزاء است.

2. موضوع دلیل قضا، مشکوک باشد و این نیز مستلزم اجزاء است.

3. موضوع دلیل قضا، وظیفه اختیاری تام باشد که مستلزم عدم اجزاء هست.

استدلال دلیل پنجم با بیانی که دارد، در صورت احتمال سوم نیز قائل به اجزاء می‌شود؛ به‌عبارت‌دیگر؛ دلیل پنجم می‌گوید حتی اگر منظور از «اقض ما فات» فوت وظیفه اختیاریه تامه باشد، چون دلیل اضطراری حاکم بر ادله اختیاری و ادله قضا است، بنابراین ادله اضطراری، تکلیف اضطراری را به جای تکلیف اختیاری کامل قرار می‌دهد و با این حال دلیل قضا منتفی می‌شود، در واقع در این مورد ادله اضطراری دارای حکومت تضییقی می‌باشند و موضوع ادله قضا را مضیق می‌کنند.

اگر دلیل سوم و دلیل پنجم را باهم جمع کنیم، نتیجه اجزاء در تمام حالات خواهد بود، زیرا دلیل سوم در حالاتی که موضوع دلیل قضا فوت وظیفه فعلیه بود و یا موضوع مشکوک بود، موجب اجزاء می‌شود و در حالت سوم که دلیل سوم موجب عدم اجزاء بود، دلیل پنجم با بیان حکومت ادله اضطراری بر ادله قضا، در این حالت نیز موجب اجزاء می‌شود، زیرا دلیل سوم در دو حالت (1. موضوع دلیل قضا، فوت وظیفه فعلیه باشد. 2. موضوع دلیل قضا، مشکوک باشد.) موجب اجزاء بود و حالتی که موضوع دلیل قضا، فوت وظیفه اختیاریه کامله باشد را شامل نمی‌شود، اما با بیان دلیل پنجم مبنی بر حکومت ادله اضطراری بر ادله قضا، امر اضطراری در حالت سوم نیز مجزی خواهد بود.  

جواب دلیل پنجم

در حکومت دلیل اضطراری بر دلیل قضا، تردید وجود دارد و بعید است دلیل اضطراری تا این حد نظارت داشته باشد. چرا دلیل اضطراری حاکم بر دلیل اختیاری است؟

در داخل وقت، دلیل اختیاری، به انجام تکلیف تام اختیاری مانند نماز با وضو و با سجده و قیام و ... امر می‌کند و در صورت اضطرار، دلیل اضطراری به تکلیف اضطراری مانند نماز با تیمم و نشسته و با سجده اشاره‌ای و ... امر می‌کند و بیان می‌کند در صورت اضطرار، انجام تکلیف به صورت اضطراری قبول هست. نظارت دلیل اضطراری بر دلیل اختیاری واضح و روشن هست و اگر حتی حکومتی وجود نداشته باشد، موجب لغویت دلیل اضطراری خواهد بود؛ اما اینکه ادله اضطراری بعد از رفع اضطرار و اتمام وقت، حاکم بر دلیل قضا باشد، اول کلام هست و در منتقی‌الاصول روی این مطلب بحث فراوان شده است و مرحوم شهید صدر به نحوی حکومت را پذیرفته‌اند، ولی ما در حکومت دلیل اضطراری بر ادله قضا به شدت تردید داریم، زیرا حکومت ادله اضطراری بر ادله اختیاری را تا زمانی که وقت باقی است، قبول داریم، اما بعد از وقت و رفع اضطرار، محل تردید است و می‌گوییم حکومت ندارد و شک در این مطلب موجب قول به عدم می‌شود، زیرا حکومت و تنزیل ادله اضطراری در این حالت باید ثابت شود و نمی‌توان چنین تنزیل را انجام داد. ممکن است کسی قائل شود بر اینکه دلیل حاکم بیان می‌کند که تکلیف اضطراری تا زمانی که اضطرار باقی است، نازل منزله تکلیف اختیاری هست، اما آیا بعد از رفع اضطرار نیز چنین است؟ لازم نیست که تنزیل ادله اضطراری را در این مورد نپذیریم، زیرا شک در این تنزیل موجب قبول به عدم حکومت و تنزیل هست، زیرا باید ادله اضطراری توان تنزیل تکلیف اضطراری مانند نماز با تیمم و ... به منزله تکلیف اختیاری مانند نماز با وضو و ... را بدون محدودیت زمانی داشته باشد و ما این را قبول نداریم، بلکه نظر ما این است که تنزیل ادله اضطراری تا زمانی است که اضطرار باقی است (نه تا زمان اداء)؛ به‌عبارت‌دیگر؛ ما حکومت ادله اضطراری بر ادله اختیاری و توسعه دادن شرط و جزء توسط آن را تا زمان وجود اضطرار قبول داریم، اما اینکه ناظر به ادله قضا باشد را قبول نداریم.

خلاصه ادله

تا این قسمت از بحث پنج دلیل بررسی شد؛ دلیل اول با عنوان دلیل اولویت تام بود که آن را پذیرفتیم. دلیل دوم، دلیل مرحوم نائینی بود که نپذیرفتیم. دلیل سوم یعنی اطلاق مقامی داشتن دلیل اضطراری را همه جایی ندانستیم. همین‌طور دلیل چهارم را که در موضوع ادله قضا بود، همه جایی ندانستیم؛ و در دلیل اخیر و پنجم نیز قائل به عدم حکومت ادله اضطراری بر ادله قضا در تمام موارد هستیم و ممکن است در برخی موارد محدوده حکومت ادله اضطراری بیش از ادله اختیاری بوده و ادله قضا را نیز شامل شود، اما به‌گونه‌ای نیست که در تمام موارد چنین باشد.

بنابراین ازاین‌جهت است که اگر دلیل اولویت وجود نداشت، نمی‌توانستیم در علم اصول فقه و در مورد اجزاء امر اضطراری از امر اختیاری در حالت رفع عذر بعد از وقت، قاعده کلی بدهیم و باید به فقه مراجعه شود تا اطلاق مقامی داشتن و یا موضوع ادله قضا و حکومت ادله اضطراری در هر مورد بررسی شود و البته در تمام موارد اطلاق مقامی داشتن و ... تمام نمی‌باشند و باید عدم اجزاء را پذیرفت و قائل به تفصیل شد.

حل مسئله اجزاء و عدم اجزاء در مقام سوم

بعد از بیان ادله، بیانی مبنی بر حل فرمول اجزاء و عدم اجزاء در مقام سوم عرض می‌شود و این بیان در واقع نوعی بازسازی مطالب گفته‌شده قبلی است با نگاهی فنی و از زاویه‌ای دیگر و بحث جدیدی نیست.

مبانی قول به اجزاء در مقام سوم

قول به اجزاء در مورد مکلفی که عمل به تکلیف اضطراری نموده است و وقت تمام شده است و دلیل قضا وجود دارد، مبتنی به یکی از امور زیر هست:

1. عدم اطلاق دلیل قضا

باید قائل به عدم اطلاق دلیل قضا و عدم شمول دلیل قضا در مورد بیان شده باشیم؛ به‌عبارت‌دیگر؛ باید قصوری در اطلاق دلیل قضا پیدا کنیم و بگوییم دلیل قضا شامل مقام سوم نمی‌شود. دلیل چهارم (موضوع دلیل قضا) خواستار بیان این مبنا بود و بیان می‌کرد که فوت موضوعی است که شامل این مورد نمی‌شود؛ بنابراین یک روش این است که گفته شود دلیل قضا به‌طوری است که شامل این مورد (مقام سوم) نمی‌شود ـ کسی را که نماز نخوانده است، شامل می‌شود و مکلفی که به تکلیف اضطراری عمل نموده است، مشمول ادله قضا نمی‌شود ـ به‌عبارت‌دیگر؛ باید اشکالی در مقتضی قضا ایجاد شود.

2. وجود مانع

راه دوم این است که اگر دلیل قضا را تام فرض کردیم، باید ایجاد مانع شود و مانع اطلاق مقامی داشتن دلیل امر اضطراری است و با این اطلاق مقامی، دلیل قضا را مقید می‌کند؛ و یا اینکه مانع، تنزیل تکلیف اضطراری به جای تکلیف اختیاری توسط دلیل اضطراری هست.

باید ادله‌ای که در اجزاء مقام سوم عرض شد، به یکی از این دو مورد برگردد:

1. دلیل قضا محدود به مکلفی است که تکلیفی ـ اختیاری و اضطراری ـ انجام نداده است و اگر مکلفی تکلیف اضطراری را انجام داده است، مشمول ادله قضا نمی‌شود؛ به‌عبارت‌دیگر؛ مقتضی قضا در مورد مکلفی که تکلیف اضطراری را انجام داده است وجود ندارد.

2. یا اینکه گفته شود مقتضی ادله قضا در مورد مکلفی که تکلیف اضطراری را انجام داده است نیز وجود دارد، یعنی دلیل قضا مطلق است و شامل هر دو مکلف ـ مکلفی که اصلاً تکلیفی انجام نداده و مکلفی که تکلیف اضطراری را انجام داده ـ می‌شود، اما مانعی وجود دارد و از جانب دلیل اضطراری امر مانع از نفوذ مقتضی می‌شود، مانند تنزیل تکلیف اضطراری به منزله تکلیف اختیاری توسط دلیل اضطراری و یا اطلاق مقامی داشتن دلیل اضطراری.

به‌عبارت‌دیگر؛ اصل قضیه این است که چون قضا نیازمند امر جدید است و برای اینکه اجزاء ثابت شود، یا باید گفته شود ادله قضا شمول نداشته و شامل این مورد نمی‌شود و یا اگر ادله قضا اطلاق دارند باید گفته شود که حاکم و مقیدی وجود دارد که مانع شمول ادله قضا هست.

اشکال دیگر بر دلیل سوم (اطلاق مقامی)

از این بحث روشن می‌شود که دلیل سوم علاوه بر اشکالی که بیان شد، اشکال دیگری نیز دارد؛ اگر اطلاقی در طرف دلیل قضا نباشد، اطلاق مقامی داشتن دلیل امر اضطراری اثری در اجزاء ندارد، زیرا در هر دو حالت وجود و عدم اطلاق مقامی نتیجه اجزاء است؛ اما اگر ادله قضا اطلاق داشته باشند، در این صورت اطلاق لفظی ادله قضا مقدم بر اطلاق مقامی دلیل اضطراری است، زیرا اطلاق لفظی مقدم بر اطلاق مقامی است. البته در برخی موارد ممکن است اطلاق مقامی قوی‌ای وجود داشته باشد که مقدم شود.

خلاصه بیان ادله

خلاصه بیان ادله این است که غیر از دلیل اولویت، هیچ‌یک از ادله مطرح شده در مقام سوم، تام نیست و حداقل اطلاقشان تمام نیست.

بنابراین دلیل مرحوم نائینی، اصلاً تام نبود و دلیل اولویت کاملاً تام است و سه دلیل دیگر ـ اطلاق مقامی، موضوع ادله قضا، تنزیل ـ تامیت نسبی دارند، یعنی ممکن است در برخی صور فقهی تام باشند.

پس در مقام سوم نیز ما قائل به اجزاء شدیم و یک دلیل را پذیرفتیم و دلیل مرحوم نائینی را رد کردیم و سه دلیل دیگر را فی‌الجمله پذیرفتیم.

نکته دیگر این بود که در صورت شک، قاعده برائت جاری می‌کنیم، زیرا قضا نیازمند امر جدید است، زیرا مکلف به تکلیف اضطراری عمل کرده است و حال شک در اجزاء دارد و این شک، شک در اصل تکلیف است و مجرای برائت هست. در این مورد مرحوم شهید صدر اشکالی را مطرح می‌کنند که عرض خواهد شد.


بسم الله الرحمن الرحیم

 

مقام سوم؛ رفع اضطرار بعد از وقت

در مقام سوم از بحث اجزاء به بررسی اجزاء امر اضطراری در صورت رفع اضطرار بعد از وقت پرداخته می‌شود، به این معنی که مکلف در تمام وقت معذور بود و نماز معذور را اقامه کرده است، مانند نماز با تیمم و ... و بعد از وقت عذر او زایل شد.

مصادیق مقام سوم بسیار بیشتر از مصادیق مقام دوم هست. در بسیاری از اوقات اضطرار، بعد از وقت رفع می‌شود و لازم نیست رفع اضطرار دقیقاً بعد از وقت باشد، ممکن است بعد از چند سال اتفاق افتد که تمام این موارد دارای حکم واحدی است. غالباً در بسیاری از اعمال عبادی که مکلف به صورت مضطر انجام می‌دهد، بعد از مدتی عذر زایل می‌شود، فلذا بحث در مقام سوم، بحثی پر مصداق هست.

 محل نزاع در مقام سوم

بحث اصولی در مقام سوم به این شکل است که مکلف در داخل وقت مضطر بوده و تکلیف اضطراری را انجام داده است و بعد از وقت ـ فوراً یا با تراخی ـ رفع اضطرار شده است، در این صورت تکلیف مکلف چیست؟ آیا باید آن تکلیف مانند نماز یا حج و ... را اعاده کند یا نیاز به قضا ندارد؟

به‌عبارت‌دیگر، سؤال این است که آیا مکلف شدن مکلف به قضا فقط در جایی است که کل عمل را ترک کند یا ادله قضا مواردی که مکلف ترک کلی نکرده است و بلکه عمل اضطراری را انجام داده است را نیز شامل می‌شوند؟

[منابع: کتاب کفایه، اجودالتقریرات (نوشته مرحوم آقای خوئی که شامل تقریرات مرحوم نائینی است.)، نهایۀالافکار (تقریرات درس مرحوم آقا ضیاء عراقی) و نهایۀ‌الدرایه(حاشیه مرحوم اصفهانی بر کفایه) از متقدمین و از متأخرین المحاضرات مرحوم خوئی و التهذیبمرحوم امام خمینی رحمه‌الله و کتب مرحوم شهید صدر و تقریرات مرحوم آقای تبریزی و منتقی‌الاصول آقای روحانی. بیشتر رجوع به شش کتاب اول خواهد بود و در حاشیه از بقیه کتب استفاده می‌شود.]

دوره اصول مرحوم شهید صدر دارای دو تقریر است:

1. تقریر آقای سید محمود هاشمی، با عنوان بحوثٌ فی علم‌الاصول.

2. تقریر شیخ عبدالساتر (لبنانی)، با عنوان مباحث‌الاصول.

تقریر دوم از جهاتی بهتر است، زیرا دخل و تصرفی در بیان مرحوم شهید صدر نشده است و جامع‌تر هست و در مواردی نیز دقیق‌تر است.

مرحوم شهید صدر به‌گونه‌ای مستوعب بحث می‌کند، فلذا اگر کسی به این کتاب مراجعه کند دیگر نیاز چندانی به مراجعه به سایر منابع نخواهد داشت. [آقای حائری در باب قطع و ظن، تقریراتی از شهید صدر دارند که دقیق‌تر از دو مورد قبلی است.]

 ادله اجزاء در مقام سوم

وجوهی برای قول به اجزاء اقامه شده است ـ این وجوه در کتاب مرحوم شهید صدر منظم‌تر و منقح‌تر ذکر شده است ـ

وجه و دلیل اول، دلیل اولویت بود که بیان شد دلیل تامی است و وجه دوم، استدلال مرحوم نائینی بود که تصویر ثبوتی ارائه می‌کرد و نتیجه آن اجزاء بود. این دلیل نیز بررسی شد و بیان شد که دارای اشکال هست. وجه سوم، اطلاق مقامی دلیل امر اضطراری بود.

دلیل سوم؛ اطلاق مقامی دلیل امر اضطراری

سومین دلیل اجزاء امر اضطراری در مقام سوم، اطلاق مقامی دلیل امر اضطراری هست.

بیان اطلاق مقامی دلیل امر اضطراری

زمانی که مکلف در تمام وقت معذور بوده است، دلیل امر اضطراری او را مکلف به انجام تکلیف اضطراری (نماز با تیمم) می‌کند، در این حالت دلیل امر اضطراری در مقامی است که هر تکلیفی که بر عهده مکلف هست ـ چه در وقت و چه خارج از وقت ـ را بیان کند و چون در چنین مقامی قرار دارد و غیر از انجام تکلیف اضطراری، تکلیف دیگری را مطرح نکرده است و مکلف را امر به اعاده بعد از رفع عذر نکرده است، معلوم می‌شود که دیگر نیازی به اعاده نیست.

این امر مانند این است که امام علیه‌السلام درصدد است که ضمن روایتی تمام اجزاء و شرایط نماز را بیان کند و بیست شرط را ذکر کرده‌اند، حال شرط بیست و یکم مشکوک است، در این صورت گفته می‌شود اطلاق مقامی روایت شامل شرط بیست و یکم نمی‌شود.

تفاوت اطلاق مقامی و اطلاق لفظی

اطلاق لفظی در جایی است که قیودی که نفی می‌شوند از احوال موضوع یا حکم دلیل باشند، مانند اعتق‌ رقبة، حالت رقبه دو گونه است؛ مؤمن و کافر و لفظ رقبهشامل هر دو می‌شود.

اطلاق مقامی در جایی است که قیودی که نفی می‌شوند از احوال موضوع دلیل نیست، بلکه چون مولی در مقامی بوده است که هر آنچه به بحث مربوط هست را بیان کند و مورد مشکوک را بیان نکرده است، در این صورت مورد مشکوک با اطلاق مقامی دلیل نفی می‌شود.

وقتی مولی در دلیلی امر به اکرام عالم می‌کند، عادل بودن و فاسق بودن از احوال عالم است و مولی عالم را به صورت مطلق بیان کرده و قیدی ذکر نکرده است، بنابراین قید دخالتی در حکم ندارد ـ اطلاق لفظی ـ اما وقتی امام علیه‌السلام در روایت حریز قصد دارد تمام اجزاء و شرایط نماز را بیان کند و چون قنوت را نگفته‌اند، بنابراین قنوت شرط نیست. در این روایت قنوت از احوال اجزاء بیان شده دیگر نیست بلکه هر یک مستقل می‌باشند و این همان اطلاق مقامی است.

مثال واضح‌تر برای اطلاق مقامی، بحث اجزاء در مقام سوم هست، به این صورت که فرد از امام علیه‌السلام سؤال می‌کند که وقتی معذور از سجده کردن است، چه باید بکند؟ امام علیه‌السلام می‌فرمایند: «صل ایمائاً». در این روایت چون امام علیه‌السلام در مقام بیان تمام تکلیف او است و تکلیف به قضا را نگفته‌اند، بنابراین نیازی به قضا نیست. قضا کردن بعد از وقت از احوال تکلیف اضطراری بیان شده نیست و تکلیفی مجزا هست، منتهی چون از خارج فهمیده می‌شود که مولی در مقامی است که هر تکلیفی را که وجود دارد بیان کند و قضا را نگفته است، بنابراین نیازی به اعاده نیست.

باید توجه داشت که در اطلاق مقامی، قیدی که نفی می‌شود مربوط به موضوع یا حکم دلیل هست، اما از احوال موضوع یا حکم نیست.

صحت اطلاق مقامی

نمی‌توان به‌طورکلی بر صحت اطلاق مقامی در تمام موارد حکم کرد و باید موردی، مورد بررسی قرار گیرد، یعنی نمی‌توان علی‌الاصول اطلاق مقامی را پذیرفت؛ اما مستدل به اطلاق مقامی قائل به این است که علی‌الاصول در تمام موارد ادله امر اضطراری، اطلاق مقامی وجود دارد و چون مولی فقط امر به تکلیف اضطراری کرده است و تکلیف دیگری مطرح نکرده است، بنابراین نیاز به قضا نیست.

اما آنچه موردقبول است عدم کلیت اطلاق مقامی هست و وقتی از امام علیه‌السلام سؤال می‌شود درحالی‌که دسترسی به آب ندارد چه کند؟ امام علیه‌السلام می‌فرمایند: «يَكْفِيكَ الصَّعِيدُ عَشْرَ سِنِين‏»[1]، نماز با تیمم بخوان. یا در جایی که نمی‌توانی سجده کنی، نماز اشاره‌ای بخوان. در این‌گونه روایات معلوم نیست که حتماً امام علیه‌السلام متعهد باشند که هر تکلیفی که بر عهده مکلف است را بیان کند، به‌عبارت‌دیگر، علی‌الاصول این چنین نیست که وقتی امام علیه‌السلام در حال جعل تکلیف اضطراری در جواب سؤال اضطرار می‌باشند تمام تکلیف مکلف را تا ابد بیان می‌کند و گفته شود به این دلیل مولی در مقام بیان بوده است و در نتیجه دلیل اضطراری اطلاق مقامی داشته باشد.

البته در مواردی می‌توان اطلاق مقامی را استفاده کرد، مثلاً در نماز با طهارت ترابیه که امام علیه‌السلام فرمودند: «يَكْفِيكَ الصَّعِيدُ عَشْرَ سِنِين‏»، ممکن است گفته شود مبالغه‌ای که امام علیه‌السلام در عشر سنین کرده‌اند دلالت بر در مقام بیان بودن ایشان و بیان تمام تکالیف مکلف باشد، گرچه در این نیز تردید وجود دارد.

به‌هرحال امکان دارد در برخی موارد، دلیل امر اضطراری اطلاق مقامی داشته باشد حتی از حیث قضا؛ اما به‌طورکلی نمی‌توان ادعا کرد که دلیل امر اضطراری همواره دارای اطلاق مقامی است و قابل‌اثبات و اطمینان نیست.

بنابراین وجه سوم علی‌الاصول و همواره تام نیست اگرچه در برخی موارد می‌توان اطلاق مقامی دلیل را پذیرفت.

دلیل چهارم

مقدمه

طبق نظر غالب محققین قضا نیاز به امر جدید دارد، اما برخی از متقدمین قائل به عدم نیاز قضا به امر جدید بودند و معتقد بودند قضا به امر قدیم (اول) است و نیازی به امر جدید ندارد، مثلاً امر اول می‌گوید: «صل لدلوک الشمس الی غسق اللیل» و سؤال می‌شود امر «صل» در خارج از وقت نیز وجود دارد یا نه؟ جواب داده‌اند که نماز در وقت جزئی از مصلحت است و اگر انجام نداد باید قضا کند تا جزء دیگر مصلحت که باقی است تحصیل شود، این بر طبق مبنای متقدمین بود، اما متأخرین این مطلب را که قضا از امر اولی و بدون هیچ مؤونه‌ای به دست آید را به‌طور اتفاقی قبول نمی‌کنند.

نظر متأخرین این است که اگر امر اولی در وقت امتثال نشد، امر منتفی است و امر اولی با تمام قیود خود یک تکلیف است و اینکه گفته شود تکلیفی دو مرحله‌ای است به شکلی که مکلف را امر کند به اتیان مأموربه در وقت و بگوید اگر وقت گذشت، قضا مأموربه را انجام بده، این خلاف ظاهر است. ظاهر ادله این است که تکلیف بر موضوع با تمام قیودش بار می‌شود و این تکلیف به صورت مرکب واحد است و اگر یکی از قیود موضوع منتفی شد، دیگر امری وجود ندارد، مثلاً امر به نماز در وقت خاصی شده است و اگر وقت خاص از دست رفت، دیگر امری وجود ندارد، فلذا نظر متأخرین این است که قضا نیاز به امر جدید دارد.

بنابراین امر به تکلیف در وقت خاص دلالتی بر قضا ندارد و قضا نیازمند دلیل خاص است و اگر دلیل خاصی نباشد امر اولی در خارج وقت کالعدم است مانند حج که در غیر زمان حج دیگر قابل امتثال نیست.

البته امر جدید برای قضا، کاشف از این است که مصلحت ذومرتبتین است و تعدد مطلوب وجود دارد، به‌عبارت‌دیگر، امر جدید کشف می‌کند که دو مطلوب وجود داشت و با گذشت وقت یک مطلوب از بین رفته است، ولی مطلوب دوم باقی است و امر جدید شخصی را مکلف به اتیان آن می‌کند.

پس ظهور دلیل (امر اول) در وحدت مطلوب است و قضا نیاز به امر جدید دارد، اما اگر دلیل برای قضا قائم شد، کشف می‌شود که مطلوب متعدد بود.

تقریر دلیل چهارم

اگر شخصی ـ مختار یا مضطرـ در داخل وقت نماز نخوانده است، دلیل قضا او را به خواندن نماز در خارج وقت مکلف می‌کند، اما بحث در این بود که مکلف نماز را در تمام وقت و به‌طورکلی ترک نکرده است و نماز اضطراری را در وقت به جا آورده است، حال باید بررسی شود دلیل قضا که امر جدیدی است، این مورد را نیز شامل می‌شود یا نه؟

دلیل چهارم بیان می‌کند که ظاهر دلیل قضا این است که موضوع امر جدید ترک مطلق تکلیف است، نه اینکه موضوع آن ترک تکلیف کامل باشد؛ بنابراین «اقض مافات» در تکلیفی که به‌طور کامل و مطلق انجام نشده است، ظهور دارد، در این صورت مانحن‌فیه را شامل نمی‌شود و مخصوص مکلفی است که ترک عمل کرده است، مانند تارک‌الصلاة.  

به‌عبارت‌دیگر از دست دادن تکلیف کامل دارای دو مصداق هست: 1. مکلف تکلیفی انجام نداده است، به‌طور مطلق.

2. تکلیف اضطراری را انجام داده است؛ و دلیل قضا در مکلفی که مطلقاً تکلیفی ـ اختیاری یا اضطراری ـ انجام نداده است را شامل می‌شود و نه مکلفی که تکلیف اضطراری را انجام داده باشد.

خلاصه دلیل چهارم

مقدمه؛ قضا نیازمند امر جدید است.

تقریر دلیل؛ شمول امر جدید برای قضا، نسبت به مکلفی است که مطلقاً تکلیفی به جا نیاورده است؛ به‌عبارت‌دیگر، امر به قضا فقط شامل تارک‌الصلاة می‌شود و مکلفی که نماز اضطراری خوانده است را شامل نمی‌شود، بنابراین امر اضطراری مجزی است.

با این بیان دیگر نیازی به اطلاق مقامی دلیل اضطراری نیست تا اجزاء به وسیله آن ثابت شود. دلیل قضا امر می‌کند به «اقض ما فات» و ظاهر فوت در ترک مطلق عمل است مانند تارک‌الصلاة، نه اینکه فوت فرد اختیاری و کامل از تکلیف را شامل شود. فلذا قضا نیازمند امر جدید است و امر جدید فقط در ترک مطلق تکلیف ظهور دارد، اما کسی که تکلیف خود را هر چند به شکل اضطراری عمل کرده است، این خارج از ادله قضا است. پس قضا نیاز به دلیل دارد و در مانحن‌فیه دلیل وجود ندارد.

تقریر مرحوم شهید صدر

مرحوم شهید صدر در بررسی دلیل چهارم، احتمالاتی را بیان کرده‌اند که به بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

احتمالات در موضوع دلیل قضا

احتمالاتی در باب موضوع دلیل قضا وجود دارد:

1. فوت وظیفه فعلیه

احتمال اول این است که موضوع در دلیل قضا، فوت تکلیف به‌طور مطلق باشد، در این صورت مکلفی که مختار بود و تکلیف را انجام نداد و یا غلط انجام داد باید قضا کند و چون شخص مضطر تکلیف را انجام داده است، مشمول دلیل قضا نمی‌شود و کاری که انجام داده است مجزی است.

به‌عبارت‌دیگر؛ موضوع دلیل قضا، فوت وظیفه فعلیه است و مضطری که تکلیف اضطراری را انجام داده است، به تکلیف فعلیه خود عمل کرده است.

2. فوت وظیفه کامله

احتمال دوم این است که موضوع دلیل قضا، فوت وظیفه کامله باشد؛ به‌عبارت‌دیگر؛ فوت تکلیفی که اگر عذری نبود مکلف باید آن را انجام می‌داد ـ تکلیف اختیاری ـ اگر این احتمال صحیح باشد، نتیجه عدم اجزاء امر اضطراری خواهد بود، زیرا دلیل قضا هم مکلفی را شامل می‌شود که هیچ تکلیفی انجام نداده است و هم مکلفی را شامل می‌شود که به تکلیف اضطراری عمل کرده است، زیرا هیچ‌کدام وظیفه کامله را انجام نداده‌اند.

3. فوت مصلحت کامله

احتمال سوم در موضوع دلیل قضااین است که موضوع، فوت مصلحت کامله باشد و نه فوت تکلیف. بنا بر این احتمال نیز نتیجه عدم اجزاء است، چون مصلحت کامله با انجام تکلیف اضطراری حاصل نمی‌شود.

4. فوت مصلحت جامع

احتمال چهارم این است که موضوع دلیل قضا، فوت مصلحت جامع باشد. مصلحت جامع، مصلحتی است که هم در تکلیف اختیاری وجود دارد و هم در تکلیف اضطراری لحاظ شده است. بنا بر این احتمال، نتیجه اجزاء خواهد بود.

مرحوم شهید صدر سه احتمال اول را بیان کرده بودند و احتمال چهارم را ما اضافه کردیم.

بنابراین احتمال دارد موضوع دلیل قضا، فوت امر و تکلیف امری باشد که خود شامل دو احتمال می‌شود: 1. امر مطلق. 2. امر جامع.

و یا اینکه احتمال دارد موضوع دلیل قضا، مصلحت باشد که شامل دو احتمال می‌شود: 1. مصلحت کامله. 2. مصلحت جامع.

خسارت ترک مصلحت

احتمال پنجم که شهید صدر رحمه‌الله مطرح کرده‌اند این است که ممکن است موضوع دلیل قضا، فوت به معنی ترک نیست، بلکه امر عدم ملکه و ایجابی است و موضوع قضا، خسارتی است که مکلف به دست آورده است. چون مکلف مصلحت را تحصیل نکرده است، خسارت دیده است و خسارتی که عاید او شده است امری ایجابی است. خسارت نیز خود دو نوع است: 1. خسارت کامله و مطلق. 2. خسارت مقید.

خلاصه احتمالات در موضوع دلیل قضا

بنابراین در واقع سه احتمال وجود دارد که هر کدام شامل دو حالت می‌شوند. احتمال دارد موضوع دلیل قضایکی از موارد زیر باشد:

1. فوت امر که خود دو قسم است؛ فوت امر کامله و فوت امر فعلیه.

2. فوت مصلحت که خود دو قسم است؛ فوت مصلحت کامله و فوت مصلحت جامع.

3. خسارت که خود دو قسم است؛ خسارت کامله و مطلق و خسارت مقید.

حال اگر در هر یک از احتمالات، حالت کامله موضوع دلیل قضاباشد، نتیجه عدم اجزاء خواهد بود، زیرا با اینکه مکلف تکلیف اضطراری را انجام داده است، اما وظیفه کامل را انجام نداده است.

اما اگر حالت ناقصه و جامع و مقید موضوع دلیل قضاباشد، نتیجه اجزاء است و امری وجود ندارد و مکلفی که تکلیف اضطراری را انجام داده است، مشمول دلیل قضا نمی‌شود.

بیان استدلال در دلیل چهارم

کسی که برای قول به اجزاء استدلال به دلیل چهارم می‌کند، ادعا می‌کند که ظاهر دلیل این است که موضوع دلیل قضا، مکلفی است که امر را مطلقاً ـ اختیاری یا اضطراری ـ انجام نداده است یا مصلحت کامله را به دست نیاورده است و یا خسارت مطلق کرده است؛ بنابراین، مکلفی که عمل به تکلیف اضطراری کرده است، کل امر را از دست نداده است و مصلحت جامع را تحصیل کرده است و یا خسارت مقید کرده است، دلیل قضا شامل او نمی‌شود و نتیجه اجزاء امر اضطراری از امر اختیاری خواهد بود.

جواب استاد به دلیل چهارم

جواب مستدل به دلیل چهارم، این است که آیا باید مورد به مورد ادله قضا بررسی شود و ملاحظه شود که ظهور هر یک از ادله در چیست؟ آیا وقتی دلیل می‌گوید: «ما فات» مراد فوت امر یا فوت مصلحت و یا حصول خسارت است؟ پس باید ظهور ادله قضا بررسی شود و نمی‌توان قاعده کلی بیان کرد.

اگر ظهور دلیل در مکلفی که امر کلی یا مصلحت کلی را فوت کرده و یا حصول خسارت مطلق نموده است، باشد و باید قضا کند، در این صورت نتیجه اجزاء خواهد بود، چون مکلف عمل به تکلیف اضطراری کرده است و چیزی به دست آورده است؛ اما اگر ظهور ادله قضا شامل مکلفی باشد که تحصیل مصلحت ناقصه کرده است، در این صورت نتیجه عدم اجزاء است و باید قضا کند.

گاهی ممکن است موضوع دلیل قضا، مشکوک باشد که در این صورت باید به طریق خود عمل کرد ـ اصول عملیه ـ البته نظر ما این است که موضوع ادله قضاامر است و نه مصلحت و فوت، ظهور در ترک دارد و نه در ایجاب و خسارت؛ و درهرصورت باید ظهور فقهی ادله بررسی شود و بعید نیست در مثال «اقض مافات» مقصود ترک وظیفه فعلیه باشد یعنی مکلفی که تکلیف را انجام نداده است و مکلفی که تکلیف اضطراری را انجام داده است مشمول ادله قضا نمی‌شود و نتیجه اجزاء خواهد بود.

خلاصه

در اطلاق مقامی نیز گفتیم نمی‌توان قاعده کلی داد و باید در هر مورد بررسی شود که ادله امر اضطراری دارای اطلاق مقامی هست یا نه؟ و در موضوع ادله قضا نیز نمی‌توان قاعده‌ای کلی بیان کرد و باید ظهور فقهی هر دلیل بررسی شود و تعیین موضوع دلیل قضا بر عهده فقیه و در فقه است و به لحاظ فقهی در «اقض ما فات» می‌گوییم ظهور در ترک وظیفه فعلی دارد و نتیجه اجزاء است.

 


[1]- وسائل الشيعة، ج‏3، ص 369.