بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع:اصول فقه / مباحث الفاظ / اوامر

اشاره:

سیره به سیره فعلی و سیره ترکی تقسیم می‌شود، در سیره فعلی و ایجابی بعد از طرح مشکلات و سؤالات چند بحث وجود داشت: بحث اول در استفاده نوع حکم بود و اینکه آیا می‌شود از سیره رجحان را استفاده کرد یا نه؟

ابتدا گفته می‌شود که مبانی ما در بحث عصمت و مباحث کلامی در استخراج مدلول حکمی و فقهی از سیره مؤثر است و یکی از جاهایی که مبانی کلامی در اصول و فقه تأثیر می‌گذارد همین بحث سیره است؛ بنابراین در چند مورد بحث می‌کنیم:

1- معنای عصمت چیست؟ شأن امام چه شأنی است؟ آیا امام در مقام تبلیغ احکام الله معصوم است یا در همه شئون معصوم است؟

 2- معصوم بودنش فقط نسبت به واجبات و محرمات است یا مکروهات را هم می‌گیرد یا اینکه حتی مباحات را هم می‌گیرد و فقط راجح را انجام بدهد؟

گفتیم که بعید نیست آنچه در باب عصمت ازلحاظ مبنایی است، اقتضا می‌کند که امام در همه شئون از عمد و خطا در حد واجبات و محرمات و مکروهات معصوم باشد اما در مباحات اگر هم قائل باشیم که امام رجحانی عمل می‌کند، بیشتر به نیت است نه اینکه ذات عمل رجحان داشته باشد، با توجه به این احتمالی که در باب عصمت دادیم، مبنای اصلی اباحه است، اباحه بالمعنی العام که با استحباب هم قابل‌جمع است بنابراین دست ما به یک قرینه عامه‌ای در باب عصمت یا مباحث کلامی بند نیست تا اینکه بگوییم، مثلاً معنای انجام دادن امام علیه‌السلام، یعنی مستحب باشد یا حداقل راجح باشد؛ خیر، انجام دادن امام در مسائل فردی اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، تربیتی، اخلاقی، این افعال امام بنابر مبانی که ما پذیرفتیم عجالتاً بر اساس آنچه فکر می‌کنیم در کلام درست است، نمی‌تواند بیش از اباحه بالمعنی العام افاده بکند. با رویکرد کلی و از منظر کلام و با استناد به مبانی کلامی آنچه به دست می‌آید این است که فعل امام حرام نیست، مکروه هم نیست، اما اینکه ذات فعل راجح باشد این استفاده نمی‌شود بلکه مشترک بین وجوب و استحباب و اباحه بالمعنی الخاص است، حتی اگر بگوییم امام همیشه راجح را انجام می‌دهد با نیت احتمالاً راجح شده است نه اینکه ذات فعل راجح باشد این با رویکرد کلی و حرکت از مبانی کلامی به سمت فقهی و اصولی به دست می‌آید

ولکن هناک قرائن خاصه تفید الرجحان احیاناً

 یک قرائن ویژه‌ای وجود دارد که گاهی ضمیمه به سیره شده و موجب می‌شود که حد دلالت سیره اباحه بالمعنی العام تعین و رجحان پیدا بکند ولو رجحان استحباب که حداقل استحباب می‌شود، ممکن است یک شرایطی پیدا بکند و در کنار سیره قرار بگیرد که نتیجه آن رجحان بشود.

قاعده اول:

اولین قرینه و قاعده که می‌تواند دلالت سیره را از آن پایه اولیه که اباحه بالمعنی العام است، دلالت آن را بالاتر کند و رجحان را استکشاف بکند جایی است که عمل در فضای عبادت باشد و عمل، عمل عبادی باشد و در محدوده عبادات باشد مثل نماز، روزه، حج، و غیره، اگر در حوزه عبادات باشد این حتماً مفید رجحان است، برای اینکه عبادت ذاتش چیزی است که مطلوبیت و رجحان دارد و در ذات عبادت رجحان نهفته است ازاین‌جهت ذات سیره‌های عبادی علی‌الاصول افاده نوعی رجحان می‌کند.

استثنائات سیره

البته در اینجا استثنائاتی وجود دارد که افاده رجحان نمی‌کند: مثلاً یک حالت‌های خیلی طبیعی که اصلاً احتمال حساس بودن نمی‌رود، مثلاً عبا را طوری گرفتن که احتمال اینکه به عبادت ربط داشته باشد نمی‌رود، سیره‌هایی که ازنظر عرفی به عبادات ربط دارد، یعنی در مقام برداشت، احساس می‌شود که به عبادت ربط دارد و چون ربط دارد به این شکل عمل می‌کند؛ مثلاً در اذان ذکری دو بار گفته شود که معلوم است در این صورت دو بار گفتن موضوعیت خواهد داشت، معلوم است اعمال و افعال و اجزا و شرایط و ویژگی‌ها و آدابی که در عبادات وجود دارد خود این نظام عبادی این ویژگی‌ها و آداب را دارد و امام علیه‌السلام حساسیت و عنایت دارد به افعال و در مقام ربط این عمل، به این فضای عبادی است [نه آن حالت‌هایی که کاملاً حالت‌های طبیعی است که خارج است] مثلاً وقتی‌که ایستاده دست خود را کجا گذاشته چون می‌دانیم این حساسیت روی فلان عمل است که دست را کجا بگذارد این معلوم است که این ربطی به عبادت دارد یا اینکه ذکر را چگونه گفت دو بار گفت یا پنج بار و از این قبیل چیزها زیاد است در حج و روزه مواردی که دلیل لفظی قاطع و محکمی نداریم ولی نقل‌شده است.

حالات فضای عبادات از متفاهم عرفی

بنابراین فضای عبادات دو حالت دارد: یا وقتی است که این متفاهم عرفی از حیث عبادت با عبادت ارتباط داشته باشد، این مفید رجحان است؛ یا اینکه متفاهم عرفی با عبادت ارتباط ندارد در این صورت مفید این می‌شود که این عمل مخل به عبادت نیست و عدم اخلال به عبادت را می‌رساند و این فراتر از اباحه است، مثلاً در باب حج آمده است که حضرت با شتر وارد مسجدالحرام شدن و با آن شتر طواف کردند، بنابراین فهمیده می‌شود، با شتر طواف کردن مخل به عبادت و طواف نخواهد بود.

افعال همراه با عبادت، فراتر از اصل اباحه بالمعنی العام مدلولی هم دارد منتهی با دو صورت و حالت متفاوت:

1-‌‌ صورت اول: اینکه، متفاهم عرفی با این عمل به‌عنوان ضمیمه عبادت، جز و پیوست عبادت انجام می‌گیرد در این صورت حداقل چیزی که به دست می‌آید استحباب است.

2-‌ صورت دوم: اینکه متفاهم عرفی جز عبادت احراز نمی‌شود، بلکه از آن استفاده می‌شود که این عمل (متفاهم عرفی) مخل به عبادت نیست، غیرازاین که این کار یعنی متفاهم عرفی اباحه دارد مخل به عبادت هم نیست.

نکته:

اباحه بالمعنی العام چون در ضمن عبادت قرارگرفته یک حکم وضعی هم افاده می‌کند و آن عدم اخلاله بالعبادة است؛ برای اینکه عبادت مبطلاتی دارد، بنابراین وقتی امام در نماز یک حالت خاصی داشت معلوم می‌شود که مبطل عبادت نیست، مثلاً دیده می‌شد، کمی حرکت می‌کند یا پابه‌پا می‌شود، معلوم است که پابه‌پا شدن مبطل عبادت نیست، یا دیده نشده است که حضرت قرائت را به کسی نقل بکند، بلکه مثل عرب معمولی نماز می‌خواندند، به خاطر اینکه شرط نیست که از مخرج، حروف را ادا بکنند چون عبادت بنابر مطلوبیت است و این افعال آن مطلوبیت را ندارند.

در انواع سیره‌های عبادی، تربیتی، اقتصادی، سیاسی، و غیره، به یک نوع آن اشاره شد، در سیره‌ی عبادی، اقدام به عمل علاوه بر اباحه بالمعنی العام در عبادت به همراه عبادت یک مضامین خاصه‌ای دارد منتهی با این دو شقی که گفته شد و متفاهم و مناسبات با موضوع نشان می‌دهد که عمل مربوط به عبادت است و رجحان را می‌رساند؛ اما اگر احراز نکردیم که این عمل مربوط به عبادت است و جز عبادت نیست بلکه مصاحبات عادی عبادت است، در این صورت نشان می‌دهد که عمل مبطل عبادت نیست.

قاعده دوم:

قاعده دوم در باب سیره‌ها تعبیر به مداومت بر یک سیره است، مانند اینکه تاریخ برای ما از پیامبر یا ائمه چیزی نقل بکند که ائمه بر آن مداومت داشتند، کان یقول، کان یفعل کذا، کان یسلم علی الصبیان که در آداب تربیتی از تاریخ نقل‌ شده است یا کان یقبل ولده و امثال این‌ها زیاد است؛ جایی که تاریخ و سیره برای ما اصل صدور فعل را نقل نکند بلکه استمرار یک فعل را نقل بکند این هم قرینه می‌شود که فعل رجحان دارد؛ اگر در کتب تاریخی معتبر چیزی به امام نسبت می‌دهد و مداومت بر آن را ذکر می‌کند مثلاً در جنگ مقید بود (کان یفعل کذا) که این‌طور عمل می‌کرد یا مراعات مجروحین را می‌کرد یا اینکه فعل استمراری یا ادوات بکار نرفته بلکه یک موضوع در جنگ‌های مختلف تکرار شده است، در همه این‌ها قرینه بر راجح بودن فعل است.

نکته:

چگونه فهمیده می‌شود که عملی تکرار شده است، یا از کلام فهمیده می‌شود مثلاً: کان یفعل کذا که استمرار را در یک جمله نقل می‌کند، یا نقل‌های متعدد در کنار هم قرار می‌گیرد و افاده می‌کند که این عمل، عمل مستمر و پیوسته هست، که این‌ها مفید رجحان است؛ و از ارتکازات عقلایی است که کاری که مداومت دارد با یک جمله یا تکرار نقل‌ها، مداومت را افاده می‌کند این نشان می‌دهد که عنایتی در کار است و رجحان در کار است و صرف اباحه نیست این هم یک نوع قرینیت عرفیه‌ای دارد.

قاعده سوم:

 سومین قرینه و قاعده‌ای که می‌تواند دلالت را از حد اباحه به سمت رجحان بکشد، این است که اقدامات عملی انجام‌شده، مستلزم یک مؤونه‌های بزرگی شده باشد، مثل قصه عاشورا که مستلزم کشته شدن، کشتن و قتل هست این‌ها از افعالی هستند که ذاتاً جایز نیستند، «ولا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنين‏»[1] لذا جایز نیست که انسان خودش را در معرض خطر قرار بدهد، بنابراین فعل امام و اقدامی که از طرف امام انجام گرفته یک اقدام لازم یا راجحی بوده است و بر عناوین اولیه‌ای که ذاتاً جایز نیست غالب شده است؛ و معلوم است که عمل لزوم و وجوب و رجحانی از فعل امام استفاده می‌شود.

قاعده چهارم:

 قرینه و قاعده چهارم این است که نقل فعل معصوم توسط معصوم دیگر انجام بگیرد که این قرینه و قاعده در حد قبلی‌ها نیست البته بی‌ارزش هم نیست، اینکه سیره پیغمبر توسط امام نقل بشود، در روایات فقهی زیاد است که امام خودش نمی‌فرماید فلان کار را بکن یا فلان کار را نکن، بلکه می‌فرماید، پیامبر صلی‌الله علیه و آله فلان کار را انجام می‌داد، همین نقطه در فقه گفته‌ شده است که تاریخ این سیره را نقل نکرده، بلکه در کتب حدیثی آمده است، یعنی امام و معصوم رفتار معصوم دیگر را نقل کرده است مثلاً پیامبر صلی‌الله علیه و اله وقتی طوری عمل کردند و امام صادق علیه‌السلام آن را نقل می‌کند یا امام دیگر نقل می‌کند یا اینکه اصحاب بزرگ مثل سلمان یا ابوذر نقل می‌کند که درکشان درک درستی است و آن فضا را می‌فهمیدند که چگونه فضایی است،این هم در حالت طبیعی مفید رجحان است یعنی درواقع یک عنایتی نسبت به او بوده که دارد نقل می‌کند.

قاعده پنجم:

قرینه و قاعده پنجم (البته خیلی مهم نیست) این است که این سیره درواقع مویَّد به روایات قولی باشد، مثلاً تواضع کرده ولی در روایات هم فرموده که تواضع چیز خوبی است؛ البته در اینجا روایت داریم و نیازی به سیره نیست ولی سیره موجب تأکید می‌شود و سیره با نقل تاریخی با نقل روایی هم دیگر را تأیید می‌کند و موجب تأکید می‌شود که مصداق زیادی دارد و اگر معتبر هم نباشد تأیید است، همراهی روایت، حتی روایات ضعیف با سیره که سند سیره معتبر است این موجب می‌شود که سیره معنی‌دار بشود و رجحان داشته باشد و اگر هر دو معتبر باشد موجب تأکید می‌شود.

 نکته:

روح همه این قرائن دست رسی پیدا کردن به این است که امام در مقام بیان یک کار راجحی بوده است و در مقام بیان بودن یا از عبادت یا از مداومت یا از نقل سلمان فهمیده می‌شود.

قرائن و قواعد ویژه:

مرحله بعدی این است که همه این قرائن رجحان را می‌رساند ولی گاهی از مطلق رجحان دلالت قرائن بالاتر می‌شود، یعنی فعل مفید وجوب می‌شود. در این صورت قرائن ویژه‌تری می‌خواهد. مثل قصه عاشورا، ظاهر مجموع مطالبی که از مقاتل نقل‌شده این است که کار امام واجب بوده و تکلیف بود چون در قصه عاشورا سؤال خیلی مهمی مطرح است و آن اینکه آیا قصه عاشورا یک تکلیف به نحو الزام و ایجاب بود؟ یا اینکه امام مخیر بود بین طرف راجح با اطراف تخییر که امام این را ترجیح داد؟ یا داستان شهید صدر که ایشان می‌توانست از انقلاب اسلامی دفاع نکند و در این صورت صدام از او دست برمی‌داشت ولی این کار را نکرد؛ یک‌بار تشخیص وجوبی داشت یک‌بار هم نه واجب تخییری بود ولی دوست داشت که خودش را قربانی این کار بکند یعنی ترجیح داشت و احد اطراف تخییر را انتخاب کرد، در قصه عاشور ا هم همین است و دیگر ائمه هم همین‌طور بودند. تنوع اطوار بود یا وحدت هدف داشتند و همه آن‌ها یک هدف را تعقیب می‌کردند؟ این دورها و نقش‌های گوناگون که ائمه در مقام عمل داشتند و سیره‌های متفاوت سیاسی که داشتند وظایف متعین بود یا اینکه وظایف مخیری بود که هرکدام یک‌طرف را ترجیح دادند؟ و در حد ترجیح بوده یا در حد الزام بوده؟ گاهی قرائنی وجود دارد که واجب نیست مثلاً در قصه عاشورا که حضرت در مقابل لشکر دشمن خطبه می‌خواند «أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ‏ اثْنَتَيْنِ‏ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّة»[2] این نشان می‌دهد که امر حضرت دایر بین مضمون و واجب بوده است؛ و قرائن دیگری که «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقِرُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِم‏»[3] و امثال این قرائن که از این نوع قراین می‌خواهد نشان بدهد که اقدام معصوم تکلیف تخییری و راجح معمولی نیست بلکه از باب وجوب بوده است.

خلاصه بحث:

حاصل بحث در سیره‌های فعلی، گفته شد حد حکمی سیره مستفاد از مبانی کلامی است که می‌شود استفاده کرد که این فعل حرام نیست و احیاناً مکروه نیست و نتیجه این است که این فعل همان مباح بالمعنی العام است، الاباحه بالمعنی العام الذی یجتمع مع اباحه بالمعنی الخاص و الاستحباب و الوجوب، بنابراین فقط حرمت و احیاناً مکروه را دفع می‌کند.

مطلب دوم این بود که با قرائن ویژه‌ای و قواعد معینه‌ای می‌شود از اباحه بالمعنی العام بگذریم و رجحان بالمعنی العام را استفاده بکنیم که پنج مورد ذکر شد نتیجه سوم این است که گاهی قرائن ویژه‌تری هم از سیره می‌شود استفاده کرد.


[1]. سوره بقره، آیه 195.

[2].  اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، صفحه 97.

[3]. علل الشرائع، ج‏1، ص: 151.


بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع:اصول فقه / مباحث الفاظ / اوامر

اشاره

در بحث اوامر گذشت که صیغه‌ها و قالب‌هایی که افاده‌ی وجوب و بعث می‌کنند علاوه بر دو شکلی که در اصول آمده بود هفت یا هشت نوع دیگرش توسط ما افزوده شد که افاده‌ی بعث می‌کنند.

در پایان این بحث رسیدیم به سیره و رفتار معصوم که آیا رفتار معصوم افاده‌ی بعث وجوب می‌کند یا خیر؟

این بحث در تضاعیف کلمات فقها و اصولیون موردنظر قرارگرفته است اما مستقل و منقح کار نشده است؛ و پنج سؤال در جهت اصولی در رفتار معصومین وجود دارد که آن‌ها ذکر شد.

 نقش سیره در زندگی

در اینجا یک نکته باقی است و آن این که سیره و عمل کرد معصومین چندین نقش دارد:

1.نقش تربیتی و تحریکی

ما ممکن است آیاتی را در باب جهاد یا دیگر ابواب بخوانیم ولی وقتی این آیات را درباره جنگ بدر یا احد در سیره‌ی پیامبر می‌بینیم یک نوع دیگری نسبت به این‌ها برانگیخته می‌شویمدر مثل امربه‌معروف و نهی از منکر تا عاشورا را نبینیم نمی‌فهمیم امربه‌معروف چیست و آن برانگیختی در ما پیدا نمی‌شود؛ بنابراین سیره در رفتارهای خانوادگی و فردی و اجتماعی که ائمه و اصحاب داشتند یک نقش مهمی که دارد تأثیرگذاری تربیتی و اخلاقی در انسان‌ها است و انسان‌ها را به سمت آنچه از متون قولی و الفاظ آیات و روایات می‌فهمد، تحریک می‌کند این نقش در فقه الآن موردبحثمان نیست. گرچه مهم است در برانگیخته شدن انسان‌ها به کارهای خوب یا بازداشتن از کارهای بد به آن پرداخته شود.

 وقتی سیره را می‌بینیم و نقش‌ آن را که دارای ارزش بزرگی است می‌یابیم؛ درک می‌کنیم که کار سیره در حقیقت تجسد همین تعالیمی است که در آیات و روایات آمده است. طبیعت بشر این است که وقتی این تجسد را جایی می‌بیند بیشتر در ذهنش ازنظر آموزشی تثبیت می‌شود و ازنظر انگیزشی بیشتر به دنبال آن حرکت می‌کند؛ بنابراین زمانی که سیره از معصوم باشد دو نقش آموزشی و تربیتی در زندگی بشر نمایان می‌شود:

1. باعث تحریک انسان‌ها می‌شود و این‌یک نقش مهمی است که فعلاً محل بحث ما نیست.

2. نوع مصداق کلیات را ازنظر خارجی مشخص می‌کند. مثلاً آمده است که: «صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي‏»[1] درواقع ترغیب به نماز شده است و اجزا و شرایط آن گفته‌شده است؛ ولی در مقام عمل اینکه چگونه در عالم خارج محقق می‌شود مصداق را مشخص می‌کند و یک نوع آموزش از قواعد و چیزهای کلی است. پس نقش تهییجی و آموزشی به لحاظ اینکه مصداق را مشخص بکند و در ذهن تثبیت بکند این نقش در صیغه‌ها وجود دارد و در جای خودش بحث می‌شود.

2. نقش تشریعی و استنباطی

غیر از نقش آموزشی و تربیتی که سیره دارد و نقش مهمی هست.آیا سیره‌ها محل تشریع و منبع استنباط احکام شرعی می‌توانند باشند یا خیر؟ یعنی همان‌طور که اقوال یک منبع حقوقی و فقهی و تشریعی است، می‌تواند رفتارها و سیره‌های فردی و اجتماعی ائمه، جنبه‌ی تشریعی پیدا بکند و از آن بتوانیم احکامی به همان شکلی که از اقوال استفاده می‌شود استفاده بکنیم یا خیر؟ ما در اینجا در مورد سیره که آیا منبع فقهی و حقوقی می‌تواند باشد بحث می‌کنیم.

حال چون بحث به اینجا کشید ناچاریم چند جلسه در این موردبحث بکنیم البته مرحوم شهید صدر در حلقات مقداری به آن پرداخته است.

با توجه به این مسئله در دو بخش فعل و ترک وارد سیره می‌شویم ؛ درباره ترک که مشکلات بیشتری دارد بعداً بحث می‌کنیم.

 فعل معصوم

در فعل چند نکته باید موردتوجه قرار گیرد:

آیا از فعل می‌شود فراتر از اباحه؛ چیزی را استفاده کرد یا خیر؟

آیا این فعل مفید رجحان و بعث می‌تواند باشد یا نمی‌تواند؟

آنچه قطعی است آن است که فعل معصوم حرام نیست؛ چون معصومین ارتکاب حرام ندارند، فلذا افعال صادره از آن‌ها (نفس فعل) اولین دلالت متیقنش این است که این فعل در رفتارها و زندگی‌شان حرام نیست. پس حرمت به خاطر عصمت از این دایره کنار می‌رود.

آیا فعل امام می‌تواند مکروه باشد یا نه؟ این هم برمی‌گردد به این‌که آیا معصوم کار مکروه را انجام می‌دهد یا نه؟

این بحث کلامی است و باید در جای خودش بحث شود؛ ارجاع می‌دهم به آنجا البته بعید نیست گفتن اینکه مکروه بالفعل را معصوم انجام نمی‌دهد. گرچه بعضی آن را قبول ندارند که باید دید عصمت معنایش ترک مکروه است یا نه؟

 

دفع حرمت توسط فعل معصوم

برای اینکه بگوییم این فعل حرام نیست دو مقدمه لازم است:

عصمت معصوم از گناه به‌طور عمد.

اینکه معصوم خطای در موضوعات هم نمی‌کند.

اگر این دو را ثابت کردیم می‌شود گفت فعل او حرام نیست؛ یعنی فعل او دال بر حرام نیست زمانی می‌شود چنین گفت که دو چیز ثابت شود: یکی عصمت از گناه و دیگری عدم خطا و سهو و نسیان در موضوعات و الا اگر بگوییم که سهو و نسیان در موضوعات بر معصوم جایز است؛ یعنی ممکن است یادش برود حتی نسبت به این‌که ظرف مثلاً نجس است سهو داشته باشد و آن را بخورد اگر این امر را جایز بدانیم می‌شود گفت که توجه نداشته و مرتکب این فعل شده است؛ به نظر می‌آید در باب عصمت جایز نیست. پس نفی حرمت متوقف بر دو مقدمه است:

اینکه معصوم گناه نمی‌کند.

 اینکه در موضوعات اشتباه نمی‌کند.

دفع کراهتتوسط فعل معصوم

فعل معصوم مکروه بودن فعل را نفی می‌کند. علاوه بر دو مقدمه‌ی قبلی بیاییم دایره عصمت را توسعه بدهیم و بگوییم که عصمت از مکروهات هم هست که در این صورت دفع کراهت می‌کند و من این را بعید نمی‌دانم.

قابل‌جمع بودن اباحه  با فعل معصوم

آیا این فعل با اباحه قابل‌جمع است یا نه؟ این زمانی است که ما قائل باشیم به اینکه   آیا مقام عصمت همیشه اولی‌ها را انجام می‌دهد و در همه‌ی موقعیت‌ها یک اولویت وجود دارد؟ فعل او بالاتر از اباحه را می‌رساند به این معناست که در همه‌ی موقعیت‌ها یک‌طرف ولو با عناوین ثانویه اولویت پیدا می‌کند و معصوم هم اولی را ترک نمی‌کند. اگر این دو مقدمه را هم اضافه کنیم؛ آن‌وقت اباحه را هم نفی می‌کند؛ که در این دو مقدمه ممکن است یکی را در بحث کلام قبول کنیم و بگوییم که معصوم اولی را ترک نمی‌کند؛ اما در مقدمه‌ی بعدی که همیشه موقعیت‌ها ولو با عناوین ثانویه ترجیح دارد محل کلام است. ممکن است موقعیت‌هایی باشد که واقعاً طرفین فعل و ترک حتی باملاحظه‌ی عناوین ثانویه، اولی نباشد بلکه مساوی باشند. برای اینکه نفی کنیم باید این دو مقدمه را به آن‌ها بیفزاییم که مشکل پیش می‌آید چون همیشه فعل خارجی داری یک موقعیت است و بنا بر پذیرش این حرف دیگر مباح مطلق وجود ندارد و امام همیشه اولی را انجام می‌دهد این دو مقدمه محل خدشه است چون ذات فعل در خیلی موارد مباح مطلق است. درجایی که برای فعل مباح نیت تقرب می‌کند در این صورت برای هر فعلی یک‌طرف اولی وجود دارد ولی این با ذات مباح بودن فعل کاری ندارد بلکه نیت با فعل مباح قابل‌جمع است. جریاناتی مثل جریان عاشورا که از امام حسین علیه‌السلام این فعل صورت گرفت یا افعال امام صادق علیه‌السلام نشانگر این است که این فعل حرام نیست؛ و بعید نیست که بگوییم مکروه هم نیست؛ ولی با قطع‌نظر از نیت نمی‌توان گفت این فعل مباح نیست. پس با مباح بالمعنی الخاص جمع می‌شود.

استفاده رجحان از فعل معصوم

آیا چون فعل معصوم با نفی حرمت و کراهت و اباحه‌ی بمعنی الخاص قابل‌جمع است می‌شود یک نوع رجحانی از آن استفاده کرد؟ و بالاتر از آن وجوب را استفاده کرد؟ این امر را از ذات فعل بماهو فعل نمی‌توان به دست آورد. اینکه پیامبر اکرم (ص)، امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) را در دامن می‌گذاشت و می‌بوسید؛ یا در نماز طور دیگری رفتار می‌کرد. این نوع موارد حداکثر حرمت و کراهت را نفی می‌کند؛ و قدر متیقن آن‌ها اباحه‌ی بمعنی الخاص است؛ اما اینکه بگوییم مفید رجحان است باید قراین خاصه‌ای را پیدا کنیم. اگر کسی بگوید امام همیشه اولی را انجام می‌دهد آن‌وقت می‌تواند بگوید این فعل مفید رجحان است. ولی این تام نیست چون انجام راجح یا ذات فعل ممکن است که موردبحث باشد،نه رجحان از ناحیه‌ی نیت. فلذا چون قرینه‌ی دومش مخدوش است نمی‌توان گفت از آن رجحان را استفاده می‌کنیم.

معانی عصمت

گاهی عصمت به معنی انجام واجب و ترک حرام و گاهی یعنی انجام واجب و ترک حرام منجز است و گاهی به معنی واجب و حرام واقعی است؛ یعنی به موضوعات هم توجه دارد و انجام نمی‌دهد و گاهی یعنی انجام مکروه نمی‌کند و گاهی هم همیشه راجح را انجام می‌دهد که ذاتش راجح است و گاهی اطرافش راجح است را انجام می‌دهد.

نتیجه

بنابراین فعل ذاتش اباحه بالمعنی العام را می‌رساند و فراتر از این را نمی‌رساند و با وجوب و استحباب هم جمع می‌شود.

اما از فعل، استحباب و وجوب را استفاده نمی‌کنیم؛ چون قرینه عامه و دلیل متقنی نداریم و این نیاز به دلایلی دارد که بعداً به آن می‌پردازیم.


[1]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏82، ص: 279.


بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع:اصول فقه / مباحث الفاظ / اوامر

اشاره

بحث تا اینجا بحث‌های قولی بود یعنی صیغه امر، جمله خبریه و سایر جملاتی که گفته شد. این‌ها همه در قول بود. یک بحث مهم دیگری که در اینجا وجود دارد فعل معصوم است.

 

استفاده حکم از فعل معصوم

آیا فعل معصوم به‌عنوان سیره معصوم می‌تواند مفید وجوب یا رجحان باشد یا نه؟

درقول: وقتی‌که به‌صورت امر است یا جمله خبریه‌ای در مقام امر یا سایر آن سیاق‌ها که عرض کردیم قصه روشن بود. بعضی مفید رجحان و بعضی مفید وجوب بود. وجه دلالت آن‌هم یا اطلاق یا وضع یا عقل بود یا وجوهی که عرض کردیم.

اما در فعل چطور؟

در فعل:همان‌طور که از نکات، روشن است سنت به سه قسم، تقسیم می‌شود و یک قسمش فعل معصوم است، حال سؤال این‌ است که فعل معصوم، می‌تواند مفید وجوب یا رجحان باشد یا نمی‌تواند؟

همان‌طور که در ترک فعل این بحث است که آیا ترک مفید حرمت یا کراهت و امثال این‌ها است یا خیر؟

آن چیزی که به مناسبت‌هایی گاهی در اصول به آن اشاره‌شده است یک‌چیز خیلی کلی است که ما می‌خواهیم اینجا آن را در حدی که با بحث مربوط است بسط بیشتری بدهیم.

آن چیزی که در اصول گفته‌شده در تضاعیف اصولی به‌صورت مستقل هم خیلی موردتوجه قرار نگرفته، این است که فعل و ترک مفید جواز هستند.

معانی جواز فعل:

جواز به معنی العام، مثل امکان به معنای عام در فلسفه است که شامل تمام احکام خمسه می‌شود، منتهی به‌این‌ترتیب که اگر بگوییم فعل جایز است؛ جواز فعل چند معنا دارد:

1. جواز بمعنی الخاص که همان اباحه خاصه است (تساوی فعل و ترک).

2. جواز بمعنی العام (مقابل حرمت) که با آن چهار حکم سازگار است. وقتی می‌گوییم این کار جایز است یعنی حرام نیست. ممکن است واجب، مستحب، مکروه و مباح بمعنی الخاص باشد. این را جواز به معنی العام می‌گویند.

این دو مورد گفته‌شده، معنای جواز است.

3. ولی گاهی جواز را به معنای متوسط نیز به کار می‌برند که مقابل کراهت و حرمت است (جایز است؛ یعنی حرام و مکروه نیست) که این استعمال نادری است.

4. کما این‌که به‌ندرت استعمال چهارمی هم دارد. زمانی که جواز می‌گویند یعنی مقابل الزام است (فعلی که جایز است، حرام و واجب نیست).

همه این موارد استعمال شده، در مفهوم جواز یا اباحه است؛ بنابراین جواز بمعنی الخاص، مخصوص یکی از پنج حکم از احکام خمسه می‌شود و مقابل آن چهارتا جواز به معنی العام است که جواز بمعنی الخاص، نه قسیم آن‌ها بلکه قسیم حرمت است؛ فعل یا حرام است یا جایزاست. اما جواز بمعنی العام به اصطلاح سوم و چهارم، ممکن است به‌ندرت در مقابل حرمت و کراهت یا مقابل وجوب و حرمت به کار رود.

این در جواز فعل بود، در جواز ترک فعل هم این‌چنین است.

معانی جواز ترک فعل

اگر بگوییم ترک چیزی جایز است، چند اصطلاح دارد که دو مورد از آن‌ها خیلی واضح است:

1. جواز ترک بمعنی الخاص که این همان حکم اباحه در مقابل چهار حکم دیگر است؛ در این قسم جواز فعل و جواز ترک علی التساوی است.

2. جواز ترک بمعنی العام که مقابل وجوب است. آنجا جواز بمعنی العام مقابل حرمت بود، در اینجا مقابل وجوب است. وقتی می‌گوییم: ترک این شیء جایز است؛ یعنی فعل آن واجب نیست، ممکن است مستحب، مکروه و یا حرام باشد.

احتمال سوم و چهارم ممکن است در اینجا به‌ندرت استعمال شود؛ بنابراین دو اصطلاح رایج در جواز فعل و جواز ترک بمعنی العام و به معنی الخاص است؛ دو یا سه اصطلاح متوسط هم دارد که آن‌هم کمتر به کار می‌رود.

اقسام امکان در فلسفه

در فلسفه نیز وقتی امکان گفته می‌شود می‌گویند امکان دو قسم دارد.

در مواد قضایا و در نسبی که در فلسفه گفته‌شده یک امکان بمعنی الخاص داریم؛ مثلاً وقتی می‌گوییم موجود ممکن است؛ یعنی نه واجب است و نه مستحیل هست (مثل همه‌ی موجودات این عالم و طبیعت و...) و این‌ها نه واجب‌الوجود و نه شریک واجب هست. جواز و امکان بمعنی الخاص است که قسیم وجوب و استحاله هست.

یک امکان بمعنی العام هم داریم که اگر به نسبت ایجابی برگردد مقابل امتناع است و اگر به نسبت ترکیب سلبی در قضیه برگردد مقابل وجوب است.

می‌گوییم انسان و خداوند به معنای عام ممکن‌الوجودند و امکان عام، یعنی وجودشان محال نیست، ولی به معنی الخاص فقط انسان ممکن است. این نظیر همان معادله دو اصطلاح عام و خاصی است که در امکان و وجوب و امتناع در نسب و مواد قضایا هست. نظیر آن جواز در مقابل احکام اربعه‌ی دیگر است که گاهی مقابل همه آن‌ها است که بمعنی الخاص می‌شود و گاهی مقابل وجوب یا حرمت است که بمعنی العام می‌شود؛ که با چهار حکم سازگار است.

این‌یک مقدمه‌ای بود که در جایگاه خودش باقی است.

فعل المعصوم لا یفید اکثر من الجواز بالمعنی العام

بر اساس این مقدمه در فعل معصوم با توجه به مصونیت معصوم از گناه و معصیت اولین قاعده‌ی عامی که متداول در اصول گفته‌شده این است که فعل معصوم مثل ترک « لا یفید اکثر من الجواز بالمعنی العام » اگر معصوم فعلی را انجام داد، یعنی فعل به این معنی نیست که انجامش واجب است. این فعل با وجوب، استحباب و با جواز به معنی الخاص هم سازگار است.

حضرت برای اینکه از مکه به مدینه بیاید مثلاً سوار بر اسب شد یا پیاده رفت یا لباس پوشید یا نماز خواند این کارهایی که معصومین انجام می‌دادند. مثل امام صادق «علیه‌السلام» که در مقطعی از عمرشان از مدینه به کوفه هجرت کردند و حدود یک یا یک و نیم سال در کوفه بودند. گفته می‌شود که جواز به معنی العام است؛ که جواز به معنی العام در فعل معصوم «یجتمع مع وجوب الفعل و مع استحباب الفعل و مع اباحة الفعل و مع الکراهة» که بعداً بحث می‌شود که آیا معصوم فعل مکروه انجام می‌دهد یا نه؟ و این از بحث‌های مهم در باب عصمت است که باید در جای خودش بحث شود.

بنابراین فعل معصوم با سه حکم جمع می‌شود:

1. وجوب

2. استحباب

3. اباحه

و حتی بنا بر نظری با کراهت جمع می‌شود. این چیزی است که گفته‌شده و ما بعداً آن را تفصیل می‌دهیم.

در طرف ترک هم گفته‌شده وقتی معصوم فعل را ترک می‌کند، مثلاً «امام حسین علیه‌السلام بیعت بایزید را ترک می‌کند» در اینجا قراین قولی هم همراه آن هست که می‌تواند چیزی را افاده کند یا ادامه‌ی حج را ترک کرد. کارهایی که معصومین انجام نداده‌اند یا حضرت مسلم بنا بر نقلی که اگر درست باشد: وقتی‌که مسلم در خانه بود و ابن زیاد در آنجا حضور داشت، مسلم می‌توانست او را بکشد ولی این کار را نکرد. حالا مسلم معصوم نیست، ولی اگر برفرض معصوم هم باشد این ترک‌ها را می‌گویند «لا یفید الجواز بمعنی الخاص» این به این معنا نیست که کاملاً حکم اباحه باشد. بلکه ممکن است اباحه یا کراهت داشته باشد یا ممکن است که حرام باشد که انجام نداده است.

آنچه مسلّم هست این است که صلح بایزید واجب نبوده است، بلکه یا جایز بمعنی العام است (نه اینکه حرام بوده یا مکروه باشد). یا اینکه مباح بمعنی الخاص بوده است.

اگر بگوییم معصوم ترک اولی یا ترک مستحب می‌کند؛ بنا بر یک نظر با استحباب هم جمع می‌شود.

این هم دو نظریه‌ای است که وجود دارد. این نظریه در استفاده‌ی از فعل و ترک در حقیقت متداول در انظار اصولیون و علما است. بنابر این دیدگاه، در اینجا نتیجه بحث این است که «فعل المعصوم یفید الجواز بمعنی العام» و آن با سه یا چهار قول جمع می‌شود. ترک فعل نیز چنین است. فعل آنچه مسلماً نفی می‌کند، حرمت است و ترک آنچه را که مسلماً نفی می‌کند، وجوب است. پس لسان فعل و ترک، یک لسان بسته‌ای هست مثل ادله لبی، چون ادله لبی مفادش محدودتر است و غیر از قول، امر و جمله خبری و... هست.

حاصل بحث:

حاصل بحث این است که فعل افاده وجوب یا استحباب نمی‌کند. ترک نیز افاده حرمت و حتی کراهت نمی‌کند. لکن یکی از احتمالات آن جواز بمعنی الخاص است. این در حد نظریه‌ای است که در کتب علما ذکرشده است.

تحقیق در مساله

مقدمه اول: عصمت ائمه اطهار

در مباحث کلامی یکی از اعتقادات مهم کلامی شیعیان عصمت ائمه اطهار هست که در عصمت بحث‌های زیر مدنظر هست:

1. عصمت آیا فقط در دایره تبلیغ احکام مطرح است یا در همه اعمال مطرح می‌شود؟

2. عصمت مصونیت از گناه است یا شامل خطا هم می‌شود؟

بین این دو سؤال عموم و خصوص من وجه جریان دارد.

3. عصمت یعنی در همه شئون زندگی مصون از خطا و عمد و گناه هست یا مصون از‌ ترک مستحب و ترک اولی و فعل حرام و فعل مکروه است یا حتی جایز بمعنی الخاص را هم انجام نمی‌دهد که همان مصونیت از غیر واجب است؛ در این صورت همه کارهای معصوم یا مستحب است یا واجب.

4. آیا کارهای امام باید به‌عنوان اولیه جایز باشد یا ثانویه را هم شامل می‌شود؟

جایز به‌عنوان اولیه یعنی این‌که همه می‌توانند آن را انجام دهند.

یک بحث دیگر هم این است که چه مقدار می‌شود قیود آن حکم را به دست آورد؛ مثلاً می‌گوییم امام حسن «علیه‌السلام» صلح کرد یا امام حسین «علیه‌السلام» جنگید و به شهادت رسید. اگر در قول باشد ما می‌توانیم بگوییم با این شرایط اطلاق دارد شرایط دیگر را با اطلاق نفی کنیم؛ اما در فعل چون دلیل لبی است اطلاقی ندارد، فلذا جواز را می‌رساند اما این جواز با یک مجموعه شرایطی است که آن مجموعه شرایط را چقدر می‌شود کنار گذاشت و از آن به‌جاهای دیگر تسری داد که این هم یک عقبه‌ای در استناد به فعل معصوم است در این حال دشواری‌هایی در آن پیدا می‌شود وقتی‌که بخواهد از سیره الگوسازی بکند. شاید یک شرایطی بوده که این شرایط دیگر تکرار نمی‌شود و فقط مال خودش بوده است.

می‌بینید که بعضی از علما در یک‌زمان به سیره‌ی امام حسن و بعضی به سیره‌ی امام حسین تمسک می‌کنند (مثل صلح امام حسن و جنگ امام حسین علیهماالسلام).

آیا در ذات سیره قابلیت و صلاحیت تجرید از خصوصیات و اطلاق و الگوگیری وجود دارد یا اینکه مجمل است؟

پس سه سؤال اول به دایره عصمت برمی‌گردد و سؤال چهارم برمی‌گردد به اینکه چه مقدار عنوان اولی است و چه مقدار عنوان ولایی است و چه مقدار عنوان ثانوی است.

سؤال پنجم این هست که شرایط و موقعیت وقوع این فعل به بی‌نهایت نکته و شرط متصل است چه مقدار می‌شود این فعل را از آن‌ها جدا کرد و یک قاعده کلی از آن به دست آورد؟

وقتی قرآن می‌فرماید: «اَقِمِ الصّلاة»(اسراء/78) یا «لِلّهِ علی الناسِ حِجُّ البَیتِ» (آل‌عمران/97) از آن وجوب و استحباب استفاده می‌کنیم این قول اطلاق دارد؛ و به‌وسیله‌ی این اطلاق می‌گوییم دور بودن در حج شرط نیست همه‌ی این شرایط به‌وسیله‌ی اطلاق منتفی می‌شود. امام حسین در آن شرایط جنگید و امام حسن در آن شرایط صلح کرد. آیا می‌شود با این شرایط گفت که این قید نبوده یا فلان قید بوده است؟ یا نمی‌شود؟

این پنج سؤال کلیدی است که در اینجا مطرح می‌شود و به دنبال این سؤالات در بخش ششم هم سؤالی مطرح می‌شود از حیث تقسیمات توصلی و تعبدی و عینی و کفایی و...که آیا می‌شود از آن فهمید که عینی است یا کفایی؟این طرح موضوع است که مشاهده کردید چقدر داری اهمیت است ولی کمتر در مورد آن بحث شده است، شهید صدر اندکی در حلقات بحث کرده است.

شاید علما به دلیل این عقبات بوده و برایشان حل نبوده و به همین خاطر آن را مطرح نکرده‌اند.

سؤال دیگر که در باب سیره مطرح است این هست که: یک شرایط ویژه‌ای ممکن است باشد که این شرایط ویژه، فعل را دال بر وجوب یا استحباب کند و این شرایط ویژه بعداً مطرح می‌شود.

آنچه ذکر شد طرح دیدگاه اصولی بود در حد مجمل و کلی که بعد وارد تحقیق در مساله شدیم و در آن چند سؤال مطرح شد و عقباتی که وجود دارد در برابر بهره‌گیری از سیره در مقام استنباط حکمی و الگوگیری‌های تربیتی و اجتماعی و سیاسی در بحث‌های مختلف مطرح شد و بحث آن در آینده می‌آید.


بسم الله الرحمن الرحيم

موضوع:اصول فقه / مباحث الفاظ / اوامر

اشاره

بحث اول در ماده امر بود، بحث دوم در صیغه امر بود، بحث سوم در جمله‌های خبریة مستعملة در مقام انشا بود که در کتب به این‌ها اشاره‌ شده است؛ بحث چهارم در مورد ترکیب‌هایی است که می‌شود از آن‌ها امر و بعثی استفاده کرد و در کتاب‌ها جز مرحوم صدر که به بعض مسائل فقط اشاره‌کرده، کسی نپرداخته است. درحالی‌که به نظر ما بحث مهمی است که ما در مواردی در ذیل فقه‌التربیه اشاره کردیم، خود فقها هم به‌صورت متفرقه به این اشاراتی دارند؛ اما این مسائل باید در اصول بحث شود و در جایگاه امر و آن‌هم در نوع چهارم که بحث صیغ و تراکیب که مفید طلب و بعث است موردتوجه قرار گیرد چراکه ارزش بالایی دارد. اصل بحث این است که آیا از این صیغ و تراکیب می‌شود وجوب هم استفاده کرد یا نه؟ مبحث جدیدی است، البته جدید که گفته می‌شود ازاین‌جهت است که در این جایگاه اصول این مباحث به‌صورت منقح و منظم آمده و الا همه مواد بحث موردتوجه فقها بوده و است.

انواع واژه‌ها و تراکیب مفید بعث و رجحان

نوع اول:

مواردی که ترکیب‌های مفرد و واژه‌های مشخصی است که از آن تکلیف بیرون می‌آید. مثال کُتِبَ، کتبنا، «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ‏ عَلَيْكُمُ‏ الصِّيامُ‏ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُم‏»[1]، در اینجا نفرموده صوموا یا به‌صورت سؤال از امام باشد و امام در جواب بفرمایند «صم» یا «یصوم» به صورت جمله خبریة، بلکه یک کلمه دیگری آورده که مفید تکلیف است كُتِبَ‏ عَلَيْكُمُ‏ – و یا فرض علیکم – فرضنا علیکم – کلّفنا علیکم – کلّف، این‌یک نوع از ترکیب‌ها است که در این موارد بعث و طلب به‌صورت کلمه امر یا جمله خبریة که جای امر به کار می‌رود نیست، بلکه یک واژه‌ی دیگری که غیر صیغه امر است، مثل کتابت، فرض، تکلیف، یا احیاناً وصیت، یا اوصیک بهذا یا احب لکم یا ینبغی لکم یا یستحب یا یحسن که امثال این‌ها کم نیستند؛ بنابراین نوع اول در بحث چهارم، مجموعه‌ای از واژه‌هایی شد که مفید بعث است ولو اینکه کلمه و صیغه امر و جمله خبریة در مقام امر ندارد، مثل: کتابت، فرض، تکلیف، ابتغا، استحسان، استحباب، یجب، اوجبته علیکم، اوصیکم بهذا، مجموعه‌ای از این ترکیب‌ها که ذکر شد در قرآن و احادیث کم نیست؛ البته دلالت ترکیب‌ها به اصل بحث که مفید طلب و بعث است همه قبول دارند و اصل طلب را می‌رساند ولی در دلالت ترکیب‌ها بر وجوب یا استحباب محل مناقشه است که بعداً بحث خواهیم کرد.

نوع دوم:

تعابیری که به صورت جعل الشی علی ذمة الغیر افاده می‌کند یعنی جمله‌ای است که افاده طلبکاری مولی می‌کند، به‌عبارت‌دیگر جملاتی که از آن‌ها طلب و امر مولی استفاده می‌شود، مثل «وَ لِلَّهِ‏ عَلَى‏ النَّاسِ‏ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا»[2]لِلَّهِ‏ عَلَى‏ النَّاسِ‏، لی علیکم که در اینجا واژه مفردی نداریم بلکه ترکیبی کلی آمده که مفهوم حرفی اراده شده، لی علیکم –لله علیکم، در این نوع ترکیب‌ها حروفی مثل لام، علی، به کار می‌رود و جعل الشی علی ذمة را افاده می‌کند و در حج هم «لله علی الناس حج البیت ...» آمده است.

نوع سوم:

مواردی که کلمه حق در آن‌ها آمده است، البته می‌شود نوع سوم را در ذیل نوع اول آورد ولی به خاطر اهمیت بحث جداگانه بحث می‌شود، موارد فراوانی که حق‌الله و حق‌الناس و به تعبیری کلمه حق آمده مثل رساله حقوق که در آن آمده است، حق خدا فلان است، حق پدر و مادر این است، حق فرزند این است، تعابیری که در آن‌ها کلمه حق استفاده‌شده است به یک معنا می‌شود گفت که کلمه حق جز نوع اول است و به یک معنا می‌شود گفت جز نوع دوم است، به‌هرحال کلمه حق موضوعیت دارد و جای بحث دارد لذا ما جدا کردیم. در این نوع هم اصل بحث، که طلب و رجحان می‌باشد مطرح است، وقتی مولی می‌گوید حق من این است یا حق او بر تو این است این یعنی این کار باید انجام بگیرد.

نوع چهارم:

مواردی که در امور مالی است و تعابیری که اشاره دارد به ثبوت حصه و حقی در مال برای دیگران یا برای خدا مثل آیه خمس:«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم‏ مّن شَىْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ ووَلِلرَّسُولِ وَلِذِى الْقُرْبَى« [3]و» فِي‏ أَمْوالِهِمْ‏ حَقٌ‏ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم»‏[4]در آن حقی است برای دیگران که در اموال و املاک حق و حصه ای برای دیگران است که در اینجا مسلم است که اصل مفید رجحان را افاده می‌کند و مفید طلب است.

نوع پنجم:

در فقه‌التربیه به آن اشاره‌شده است و آن بیان ارشاد به مصالح و مفاسد است البته بحث در مصالح است، وبیان مفاسد باید در نواهی بحث شود؛ بیان مصالح (خود مصالح تقسیم می‌شود به مصالح دنیوی و مصالح اخروی) درجایی است که می‌فرماید «‌پنیر با گردو خورده شود که اثر دارد»[5] یا »قِلَّةُ الْعِيَالِ‏ أَحَدُ الْيَسَارَيْن‏»[6]یا مصالح اخروی که می‌گوید اگر خوش‌اخلاق باشید عذاب قبر نخواهید داشت و بداخلاق باشید فشار قبر خواهید داشت، این نوع تعابیر مصالح و مفاسد را ذکر می‌کند، البته غالباً همراه با یک بعث و نهی است ولی مواردی در روایات است که فقط بیان مصلحت و مفسده کرده و امر و نهی در آن‌ها نیست، به‌هرحال موضوع مهمی است که آیا بیان مصالح و مفاسد مستلزم امر نهی است یا نه؟ به نظر می‌رسد در اینجا هم اصل امر و بعث وجود دارد؛ وقتی مولا دارد مصلحتی را بیان می‌کند فی‌الجمله موردقبول است، اما آیا این در حد وجوب مولوی است یا نه؟ جای بحث است. آنچه به نظر می‌رسد این پنج نوع است که در این‌ موارد هیچ ماده و صیغه امر نیست اما همه این‌ها مفید بعث و رجحان است و بعضی هم مفید وجوب هم هست و جای این‌ها هم اصول است که باید به صورت منظم و منقح بحث شود.

سؤال:

آیا کلمات و واژه هلی مفید بعث محصور در پنج مورد مذکور است ؟

جواب :

مواردی دیگر که در آن‌ها ماده و صیغه امر نیست اما مفید بعث و رجحان است، مثل ادات توبیخ یا ترغیب یا تمنی و ترجی، ای‌کاش تو این کار را انجام می‌دادی یا حسرة علی العباد در آنجایی که ادات ترجی می‌آید یا واژه‌های توبیخ و استنکار می‌آید، مثل آیه نفر »وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون‏»[7]که از ادات تمنی است یا »يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ ...»[8]که از ادات توبیخ و نوعی رجحان است و بعضی هم در حد وجوب است البته می‌شود در عنوان نوع ششم آورد که من نیاوردم. نوع هفتم:جمله‌هایی است که انسان‌های کامل و مؤمن را توصیف می‌کند »هُدىً لِلْمُتَّقينَالَّذينَ يُؤْمِنُونَ...»[9]در مقام توصیف الگوهای پاک و برجسته، می‌آید می‌گوید که این‌ها این صفات رادارند و خوبی‌های انسان‌های خوب را می‌گوید و معلوم است که وصف مشعر به علیت است یعنی خوبی‌شان به خاطر اوصافشان است یا »عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما»[10]که دوازده صفت برای عبادالرحمان آورده است؛ نوع هشتم درجاهایی است که امر نیست ولی به‌عنوان ارکان و دعائم اسلام و ویژگی‌های اسلام آمده و مفید بعث و رجحان است، البته غیرازاین موارد هشت‌گانه که ذکر شد موارد دیگر هم می‌شود آورد که خود ما هم در لابه‌لای فقه اشاره کردیم. در همه هشت نوع معمولاً در قبل و بعد یک بعث و امر است و گاهی هم نیست ثمره بحث جایی ظاهر می‌شود که امر نداشته باشیم که در این صورت حداقل دلالت این‌ها این است که موجب تأکید اولویت است.

بحث جدیدی که مطرح می‌شود بااینکه خیلی مهم نیست ولی باید در اصول مشخص شود و آن اینکه در هشت نوع مذکور اصل بعث و طلب است اما یک ویژگی که در هرکدام از این‌ها است و آن این‌که آیا کلمات و واژه‌ها دلالت بر وجوب می‌کند یا نه؟ که تبعا در این صورت متفاوت خواهد بود لذا باید مرور کنیم.

توضیح انواع هشت‌گانه

نوع اول:

نوع اول ماده‌هایی است که در مقام تکلیف استفاده می‌شود كُتِبَ‏ عَلَيْكُمُ‏ الصِّيامُ‏یا فرضنا علیکم یا کلفناکم یا کلفوا یا یحب، یحسن، ینبغی و امثال این‌ها، به نظر می‌رسد دو سه واژه‌ی اولی علاوه بر بعث و رجحان دلالت بر وجوب هم دارد، کتب یعنی معنای اطلاق این است که صراحت دارد و حالت دیگری ندارد چون از اطلاق کتابت استحباب استفاده نمی‌شود، یا فرض و تکلیف همین‌طور است این‌ها در حالتی که مطلق باشد و قرینه‌ای برخلاف نباشد دلالت بر وجوب می‌کند و دلالت بر وجوب هم به نوع اطلاق است البته نوع کتابت در خود مستحب هم است چون خدا آن را برای ما نوشته ولی در کَتَبَ به نظر می‌آید با اطلاق وجوب را باید استفاده کنیم اما در فَرَضَ و وَجَبَ به نظر می‌رسد که صراحت در وجوب دارد و بحث ظهور نیست تا اطلاق داشته باشد؛ در فرض و وجب گویا وضع است و واضع چنین وضع کرده که در وجوب صراحت داشته باشد، وقتی می‌گوییم واجب کردیم یعنی مستحب نیست. کَتَبَ محل تأمل است البته چون وقتی می‌گوییم نوشتیم بر شما، مستحب هم نوعی نوشته‌شده لذا جای تأمل دارد؛ ممکن است بگوییم که کَتَبَ مانند فَرَضَ، وَجَبَ است و وجوب را از خود وضع استفاده بکنیم و ممکن است بگوییم از اطلاق استفاده بکنیم، قبلاً بیشتر به ذهنم می‌آمد که ماده فرض و وجب حتی تکلیف، بالوضع دلالت بر وجوب می‌کند و کتب هم به اطلاق دلالت بر وجوب بکند ولی ممکن است کتب هم با وضع دلالت بر وجوب بکند یعنی این چهارتا بالوضع دلالت بر وجوب می‌کند.

به‌هرحال بعید نیست که این چهار واژه دلالت بر رجحان وجوبی می‌کنند بالوضع، اما واژه‌های دیگر مثل یحسن علیکم، ینبغی، یستحب، به نظر می‌رسد که به دلالت وضعی دلالت بر رجحان می‌کنند و دلالت بر وجوب نمی‌کنند و اطلاق هم در این‌ها تمام نیست وقتی مولا می‌گوید ینبغی که این کار انجام شود، این انبغا اگر نگوییم که ظهور در استحباب دارد که بعضی این‌طور ادعا کردند در مثل انبغا و استحسان ظهور در استحباب دارد، لااقل ظهور در وجوب محرز نیست نه به وضع و نه به اطلاق، وقتی می‌گوییم چیزی خوب است یعنی در مقام بیان است و گفتن اینکه خوبی مطلق است پس خلاف خوبی نیست، این‌طور چیزی به ذهن نمی‌آید که اطلاق در این موارد تمام باشد.

تقسیم دلالت کلمات بر وجوب یا استحباب یا رجحان

بحث اول تقسیم می‌شود به دو گروه که یک گروه دلالت بر وجوب می‌کند بالوضع، مثل فرض، تکلیف، کتب، وجب و گروه دیگر که دلالت بر وجوب نمی‌کند یا دلالت بر استحباب می‌کند یا لااقل اجمال دارد و وضع اطلاق در آن تمام نیست که بتواند دلالت بر وجوب بکند. این در قسمت اول که بعضی دلالت بر وجوب می‌کند و بعضی هم دلالت بر وجوب نمی‌کند اگرچه نمی‌توانیم مطمئن باشیم که بگوییم استحباب را می‌رساند ولی دلالت بر وجوب برای ما محرز نیست و لذا ما در فقه هم‌جاهایی داریم که کم هم نیست مثل ینبغی، یحسن و امثال این‌ها که دلالت این‌ها را بر وجوب تردید داریم و نمی‌تواند دلیل بر وجوب باشد.

بله قدر متیقن همان رجحان است که استحباب مصداق قدر متقین آن می‌شود، البته توجه باید داشته باشیم که قدر متیقن رجحان است که جامع بین وجوب و استحباب است.

فرقرجحان با استحباب

رجحان غیر از استحباب است که یک قسمی از آن است، اگر جایی استحباب بماهو استحباب یک اثری داشته باشد نمی‌توانیم بگوییم این مستحب است، بلکه اصل رجحان است بله در مقام عمل رجحان همان نتیجه استحباب است؛ ولی اینکه بگوییم اینجا استحباب هست با عنوان استحباب این را نمی‌شود گفت چون مجمل است و قدر متیقنش رجحان مطلقی است که منطبق بر استحباب می‌شود در عمل نتیجه‌ رجحان، استحباب است.

نوع دوم:

نوع دوم مثل آیه «لله علی الناس حج البیت ...» جعل الشی علی ذمة الغیر، اگر در مقام بیان باشد بالاطلاق اقتضا می‌کند که وجوب را برساند؛ به خاطر اینکه چیزی را در ذمه شخص گذاشتن است و متعهد کردن شخص به ذمه و امر، ظهورش در وجوب است که ظهور وضعی دارد و اگر ظهور وضعی نداشته باشد یا با حکم عقل یا با اطلاق از آن وجوب استفاده می‌شود؛ بعید نیست که حتی ادعای وضع هم بشود، یعنی وقتی گفته شود این بر ذمة شخص است مثلاً کسی نذر می‌کند لله علی، یعنی این را باید انجام بدهم و وقتی‌که خدا می‌فرماید لی علیکم یا لله علی الناس حج البیت یعنی این بایدی است و باید انجام بگیرد به عبارتی جعل الشی علی الذمة این معنا و مفهومش یعنی باید و طلب، وجود دارد و مستلزم بعث است که آقای خویی می‌فرمایند که در صیغه امر دال بر بعث هم نیست و دال بر تعهد و جعل الشی علی ذمة الغیر است، بله در جعل الشی علی ذمة الغیر امر ظهورش بعث است منتهی ملازم با بعث وجوبی است، اینکه می‌گوییم بر ذمه شماست یعنی باید انجام بدهی، التزام لازم بیّن است و این نوع تراکیب هر جا بیاید مفید همین قصه است.

نوع سوم:

نوع سوم که در آن کلمه حق به کار می‌رفت حق ولدک علیک که این کار را بکنی یا حق خدا بر تو این است یا حق پدر و مادر این است، این کلمه حق هم به معنای ثبوت است و به نظر می‌آید که دلالت بر وجوب می‌کند، البته قرینه داریم که در بعضی موارد دلالت بر استحباب بکار رفته، ولی وقتی می‌گوید حق او بر تو این است گویا بر ذمه تو این است یعنی شبیه کتب و لله علی الناس است یعنی ثابت بر ذمه تو است که این کار را بکنی و ظهورش هم دلالت بر وجوب می‌کند، ولذا ما این را اصل قرار می‌دهیم و در رساله حقوق و در همه روایات که حق قرار می‌دهد، یعنی تکلیف است و تکلیف الزامی است، خروج از الزام هم قرینه می‌خواهد.


[1]سوره بقره آیه 183

[2]سوره آل‌عمران آیه 97

[3]سوره انفال آیه 75

[4]سوره الذاریات آیه 19

[5]مکارم اخلاق جلد 1، صفحه 359 -از امام ششم علیه‌السلام: گردو و پنير در هرکدام از آن‌ها شفاست (اگر باهم خورده شود) و اگر جداگانه خورده شود در هرکدام بيمارى است.

[6]نهج‌البلاغه، صبحی صالح، صفحه 495 – من لا یحضره الفقیه جلد 4، صفحه 416 – عین اخبار الرضا علیه‌السلام جلد 2، صفحه 54

[7]سوره توبه، آیه 122

[8]سوره توبه، آیه 38

[9]سوره بقره، آیه 2،3

[10]سوره فرقان، آیه 63