تعریف تربیت 1
کمّیّت تأثير گذاري انسان به تناسب ابعاد و ساحتهاي روحیاش 2
تأثیر گذاری فعالیتهای ناآگاهانه همانند فعالیتهای آگاهانه 2
انطباق مفهوم اصلي و هستي اصلي تربيت به روشها 3
بحث مشابهتهاي خانوادگي ويكتور ايشتن 4
بسم الله الرحمن الرحيم جلسه :1-9
موضوع درس : فقه التربيه استاد : اعرافي
چند بحث مقدماتي كه به نحوي در كل بحث تربيت اسلامي و تربيت در روايات در قرآن اصولاً در مورد تربيت اسلامي که جنبهي مقدماتي دارد و در واقع مبادي بحث هست در اين دو ، سه جلسه ميخواهم مطرح كنم كه بعضياش جزء مباني مبادي است، بعضي اش به عرصهي روانشناسي بر ميگردد و البته ممكن است بعضي از نكاتش را ضمن آن بحثهاي گذشته مطرح کرديم.
تعریف تربیت
دو تا بحثي را كه امروز در نظر گرفته ام يكي بحث تعريف تربيت است كه يك اشاراتي ظاهراً به قضيه كرديم ، گفتيم تربيت، فعاليتي كه از آدميانسان صادر ميشود و مؤثر در غير ميشود اين را مقصد قرار ميداديم اين را نقطهي شروع قرار ميداديم فعاليتي كه از انسان صادر ميشود و در ديگري تأثير ميگذارد و در غير تأثير ميگذارد اين يك دستهاي از فعاليتهاي ماست يعني در واقع ما فعاليتهايي كه از انسان صادر ميشود.
افعال صادره از انسان را به يك معناي كلي مي توان تقسيم کرد به يك افعالي كه در غير تأثير نميگذارد در حوزهي درون خودش هست و افعالي كه در غير اثر ميگذارد . اين نقطهي شروع ما در بحث تربيت بود در افعال انسان است، افعالي مؤثر در غير، افعالي كه موثر در غير نيست، بعد آن افعال مؤثر در غير را گفتيم افعال مؤثر در غير گاهي آن غير مادهي بي جاني است كه آن را معمولاً به صنعت و صناعت و .. ناميده ميشود و گاهي هم هست كه اين فعاليت در ارتباط با يك مادهاي است كه به نحوي حالا نباتي يا حيواني يا انساني است.
اين فعاليت مؤثر در غير در حوزهي نباتات، گياهان، در حوزهي حيوان و در حوزهي انسان تقسيم ميشود ما گفتيم يك معناي تربيت معناي عامياست كه هر سه عنصر را ميگيرد اي فعاليتي كه از فردي صادر ميشود از آدميصادر ميشود اين طرفش قيد آدمي دارد، از آدميصادر ميشود و در گياهي يا رشد گياهي يا حيوان يا در انساني هست اين يك معنايش بود و نكتهاي كه ما همين را بحث ما سه بندي است . در حوزهي انسان هم گاهي گفتيم به حوزهي انسان و حيوان كار دارد كه ممكن به كار برود گاهي هم فقط رفتار مؤثر دربين انساني فعاليتي كه از آدميصادر ميشود و در ديگري يعني آدم ديگر ، انسان ديگر تأثير ميگذارد اين كاربرد تربيت به معنايي است كه حالا ما به كار ميبريم عمدتاً همان معناي فعاليتي است كه از آدميصادر ميشود و مؤثر در آدم ديگر، فرد ديگر انساني است اين معناي خاصي كه متداول ماست اين قيود به آن ميخورد فعاليتي است كه از آدميصادر ميشود و در غيري كه آن هم آدمياست تأثير ميگذارد با اين تقسيم بندي كه جلو بياييم اين ميشود تربيت ،
کمّیّت تأثير گذاري انسان به تناسب ابعاد و ساحتهاي روحیاش
آن وقت در حوزهي انسان ميگفتيم انسان به تعدد آن ابعاد و ساحتهايي كه دارد تأثير گذاري دارد، يك وقتي تأثير گذاري در حوزهي جسم و انسان ديگر است، يكبار تأثيرگذاري در ذهن و تفكر اوست، يكبار تأثير گذاري در حوزهي عواطف و اخلاق و گرايش ها به معناي عامش هست و يك وقت هم تأثير گذاري در رفتار است و ما به معناي عام كه بگوييم تربيت، در واقع ميتواند همهي اينها را بگيرد ولي گاهي ميآييم اخصش ميكنيم ميگوييم آن رفتاري كه در جسم تأثير ميگذارد با يك قيدي ميگوييم تربيت جسمياست و بعد هم يك سري اموري است آن بقيه را ميگوييم اگر گاهي اين تربيت را در واقع آن موضع يادگيري را هم ما ميگذاريم كنار اختصاص پيدا ميكند به تأثيري كه در عواطف و اخلاق و گرايشها يا رفتارها ايجاد ميشود ، اين چيزي است كه در آنجا قبلاً گفتيم ، به تعبير اصطلاحات هم در اين سلسله مراتب تقسيماتي كه عرض كردم خودتان ميتوانيد پيدا بكنيد و مشكلي هم ندارد در اينجا منتهي آن وقت اين را مفصل بحث كرديم دو ، سه نكته ضمن اينها بر آن تأكيد داشتيم هفت و هشت و ده نكتهي مهم در تعريف اين بوده است.
يكي اين بوده كهاين فعاليت مؤثر در غير با يك نگاه فلسفي كه به آن نگاه ميكنيم اصولاً تأثير در غير به نحوي اخراج از قوه فعل است و بنابراين خروج از قوه فعل را ما بهاين دليل است كه در اين بحث ميآيد و اين نكته بوده است هنگاميكه اخراج از قوه فعل را ميآوريم به معناي فلسفي اش در تعريف از باب همين است كه فعاليت مؤثر در غير اين را ،باز كه ميكنيم تأثير در غير اصولاً يعني اخراج از قوه فعل منتهي در كل قيودي كه دارد اين يک فرآيند است که اين اخراج مي کند و او خارج مي شود .
تأثیر گذاری فعالیتهای ناآگاهانه همانند فعالیتهای آگاهانه
نكتهي ديگر اين که ، اين فعاليت كه صادر ميشود اين فعاليت اختياري است ولي گاهي فعاليتهاي غير اختياري هم كه تأثير ميگذارد بهآن هم تعميم ميدهند هر دو كاربرد را دارد، فعاليت آگاهانهاي كه تأثير ميگذارد يا فعاليتي كه آگاهانه نيست پس بنابراين اين رفتارآدميكه آگاهانه است ولي گاهي كه تعميم پيدا ميكند به غير آگاهانه، همان طور كه گاهي آن غير آدمياش هم خوب ميآيد فراتر، يعني يك چيزهاي ديگر هم كه تأثير ميگذارد تربيت شمولش ميگويند، ميگويند فلان چيز اثر تربيتي دارد، فلان عاملي كه آگاهانه در ما اثر نميگذارد، محيط، جامعه و چيزهايي كه آگاهانه نيامده، تأثير دارد، يك تحولي واقع ميشود كه در من هم اثر ميگذارد ميگويد اين يك عامل تربيتي است كه به نحوي بر آن عنوان تربيت صدق ميكند اينها در واقع گسترشهاي مفهومياست كه الي ماشاءالله ما در تعلمات مفهوميدر اين بحث داريم پس هستهي اصلي فعاليت آدمياست كه آگاهانه دربارهي تأثير درآدم ديگر، فرد ديگري به كار ميرود منتهي گاهي همين غير آدمي شمول پيدا ميكند به فعاليتهاي تحولات ديگري هم كهاين تأثير را ميگذارد اطلاق ميشود عامل تربيتي، يا آن فعاليت آگاهانه كه ميگوييم آگاهانه به يك چيزهاي غير اختياري هم شمول پيدا ميكند حالا البته مرز اختياري و غير اختياري هم يك مرز دقيق و يك مرز طيف است ديگر، از آن اختياريهاي خيلي آگاهانه بگيريد تا يك اختياريهايي كه هيچ عامل اختيار در آن به كار نرفته است، يك جاهايي كه اختيار حالت ضعيفي به صورت خيلي نهان و ضعيفي تأثير دارد اينها همه شان همين طور است ديگر، اينها همان طور كه آن وقت عرض كرده بوديم ، اينها نكات عمدهاي است كه ميگويم.
انطباق مفهوم اصلي و هستي اصلي تربيت به روشها
نكتهي بعد هم اين بوده كه در واقع تربيت به اين معنا فعاليتي است كه دارد اين تأثير را ميگذارد يعني بيشتر بهاين معناي اوليهي تربيت به همان روشهاي تربيتي سابق است چون فعاليت كه ميگوييم روش هم همان فعاليتهايي است كه از آدمي صادر ميشود، تربيت همان روشهاي تربيتي است منتهي به دليل اينكه اين روشهاي تربيتي و فعاليتهاي تربيتي كه افعال آگاهانهي ماست، اصولاً چون فعل آگاهانه شد مبتني است بر آن يك مبانياي، بر يك اهدافي، يك قواعدي، يك ويژگيهايي از اين جهت است كه تربيت را تعميم ميدهند ميگويند اصول تربيتي، مباني تربيت، اهداف تربيت، اصل مفهوم تربيت همان فعاليتي است كه آدمي به آن دست ميزند براي اينكه در ديگري تأثير بگذارد منتهي اين فعاليت كه يك مباني دارد، مقدماتي دارد چون فعاليت آگاهانه است از آن طرف فعاليت آگاهانه مسبوق درواقع همين فعل را، آگاهانه آورده اينجا رفتار اخيتاري فعلي است كه مسبوق به مقدمات اراده است ،تصور فعل است و تصديق به فائده و نتيجه و بعد عزم است از اين جهت اين تصديق با فائده در واقع بر ميگردد به اينكه ما چه مبانياي بگيريم و چه اهدافي را انتخاب بكنيم و خود رفتارهاي ما هم از نظر اينكه يک سري قواعد واقعي است كه شيوهي رفتار ما را تعيين ميكند آن هم در حوزهي تربيت قرار ميگيرد.
پس اصل مفهوم اصلي و هستي اصلي تربيت در واقع منطبق ميشود به همان روشها، يعني روشهاي تدريس، روشهاي تغيير رفتار، روشهاي تغيير اخلاق يا عواطف و امثال اينها منتهي اين نوع فعاليتهاي اختياري كه به عنوان روش ما تلقي ميكنيم اين فعاليت اختياري همين جور از آدميصادر نميشود، فعاليت اختياري ما، ما كه الان حركت كرديم آمديم اينجا علي القاعده يك مباني فكري داشتيم و براساس آنها يك اهدافي تعيين كرديم و بعد هم در نوع آمدنمان هم بالاخره يك چيزهايي دخالت داشته در اينكه چه شيوهاي اتخاذ بكنيم، پياده بياييم، سواره بياييم و امثال اينها، اينها در واقع همان مباني اصول و اهداف است كه همه اينها در پيرامون فعاليتهاي روشي جا ميگيرد و تربيت در واقع آنها را هم شامل ميشود آنها در واقع از جاي ديگر وام گرفته ميشود و ميآيد در حوزهي تربيت، آني كه در اصل تربيت است همان فعاليتي است كه در ديگري اثر ميگذارد اينها نكاتي است كه آن وقت گفتيم و همان طور كه اين را سابق گفتم نظريه ويکتور اشتين کن اشتاين را اينجاگفتيم، حالا اين تصويري را كه ارائه كرديم ديديم كه تربيت چطور از يك معناي ما ميگفتيم به سراغ لغت و لغت چه بوده در واقع تربيت فلسفي ميگفتيم كه تربيت فعاليتي است كه از آدميصادر ميشود؛ منتهي موضوع آن طرف، متعلق را وقتي ما خيلي فرا عام ميگيريم همين كه مادهي بي جان بود، سنگ و آن را نميگيريم از آنجا ميآييم بيرون ،يك جهت اطلاق داشت تا ميآيد از موضع تربيت به معناي مقابل تعريف قرار ميگيرد خيلي نوع خاص.
اين از اين جهت، از جهت ديگر تربيت فعاليت آدمياست يا فعاليتي كه در عالم تحولي واقع ميشود و تأثير ميگذارد از اين جهت است كه فعاليت اختياري است يا غير اختياري ما براي شروع گسترش معنايي پيدا ميكند و اين نشان ميدهد كه ما اصلاً توي تحولات لغت اينكه يك جايي را توقف بكنيم و بگوييم اينجا ديگر لغت ايستاد و معاني ، مرز بندي ها خيلي كار مشكلي ميشود من براي اينكه اين را يك كميتوضيح دهم اين حرف ويكتور اشتين را كه جاهاي ديگر هم به درد ميخورد و نظيرش را ما در اصول هم داشتيم اين را توضيح بدهم.
ويكتور ايشتن خوب فيلسوف تحرير زباني است و يك كتاب عربي هم بين المللي هست كه فيلسوفهاي متعدد را شرح حالش را نوشته ميگويد كه يك جلدش در مورد ويكتور ايشتن است.
بحث مشابهتهاي خانوادگي ويكتور ايشتن
ويكتور ايشتن يك بحثي دارد به نام مشابهتهاي خانوادگي، معنايش شباهتهاي خانوادگي ميآيد اين يك تئوري است كه آن در آنجا دارد من اين را بگويم و بعد ما ميآييم در اصول در صحيح و اعم خودمان تطبيق مان بدهيم يک کمي در همين مفهوم و در همين مفهوم عددي خيلي تأثير دارد ،گفتيم در الفاظ وقتي ميخواستيم لفظ را تقسيم بكنيم ميگوييم الفاظمان را به يک اعتبار به دو قسم تقسيم مي کنيم: مشترك لفظي و مشترك معنوي
تعريف مشترک لفظي و معنوي چيست؟
مشترك لفظي آني است كه لفظ واحد بر آن معاني كه اوضاع متعدد كه معاني از هم جداست ،لفظ عين دو تا معنا دارد مثلاً، دو معنا بگوييد كه دو وضع دارد و ربطي هم به هم ندارد اين اينجاست.
در معنوي اين است كه در لفظ معناي واحدي است منتهي آن مفهوم مصاديق متعدد دارد در آنجا هم وضع متعدد و معاني متعدد و اينجا هم وضع واحد و معناي واحد و اِنما كثره للمصاديق.
اين چيزي است كه ما آنجا ميگفتيم اين يك مرزبندي بين مشترك لفظي و مشترك معنوي است كه در زبان شناسي ما و قواعد زباني ما بوده است.
ويكتور ايشتن يك حرف تازهاي آورد و گفت كه ما يك تحول وضع در عالم الفاظ داريم كه تا حد زيادي با اين دو متفاوت است. براي اينكه اين نوع سومي كه او اسمش را گذاشت شباهتهاي خانوادگي در معاني، اين را ميگويد يك چيزي است نه مشترك لفظي و نه مشترك معنوي، و به عنوان نظريهي شباهتهاي خانوادگي آن را معنا ميكند، براي اينكه روشن شود اينجوري عرض كنم كه توضيح داده، آن ميگويد اصلاً بحث را در مفهوم بازي هم پياده كرده، همين كه ما ميگوييم ترجمه شده اصلاً آن مفهوم بازي اشاره كرده است.
بازي خودش از مفاهيمياست كه تعريفش خيلي تعريف دشواري است، انواع تعاريف براي بازي آوردند و همهي آنها به نحوي مورد نقض قرار گرفته است. آني است كه بازي است چيزهايي گفتهاند كه بيهوده است، آني كه بوسيله آن پول در نميآيد، اصلاً سود مادي ندارد، سود معنوي ندارد ممكن است يك چيزهايي باشد كه نه سود معنوي هم داشته باشد، با يك چيزهاي ديگر، نميدانم براي سرگرمي است ممكن است چيزهايي باشد بگوييم اگر براي سرگرميمحض است گاهي براي سرگرمي محض نيست. هفت و هشت ده تا معنا براي بازي ميگويد و بعد ميگويد هيچ کدام اينها معناي واقعي نمي شود که همهي مصاديق را زير پوشش قرار ميدهد.
اين مثال ويكتور ايشتن را معتقد كرد به شباهتهاي خانوادگي، شباهتهاي خانوادگي اين است كه مثلاً ما ميگوييم كه اين لفظ فرض بگيريد الف اين وضع شده براي يك معنايي كه سه تا ويژگي دارد، يكي ويژگي باء و باضافهي ويژگي جيم، به اضافه ويژگي دال، بعد همين لفظ با گذر زمان آمده با يك معناي ديگري آمده كه اين با آن اين سه تا ويژگي را دارد جيم، دال، باء اين سه تا ويژگي دارد كه در اين ويژگي با هم مشترك است بعد آمده استعمال شده در يك معناي ديگري كه دال به اضافهي آ، به اضافهي واو، اين سه تا ويژگي دارد، باز ميآيد در تحول زباني و گذر زباني استعمال شده در يك لفظي كه هاء به اضافهي واو، به اضافه قاف، در اين به كار رفته است اين جور، لغت و واژهها را نميتوانيم با ذهنمان جدايشان كنيم در تحولي كه در گذر زبان دارد آن واقعيت گذر زبانياش را بايد در نظر بگيريم كه يك وقتي در اين معنا به كار ميرفته كه اين سه ويژگي در اين معنا بوده، يك وقتي آمده اينجا، يك وقتي آمده اينجا بعد آمده اينجا و الي آخر. شما الان اين معناي چهارم را با اول در نظر بگيريد اين و اين با هم يك اشتراكي دارند؟ ديگر اين اصلاً اين با آن خيلي متغاير شده است ولي در عين حال ما واقعيت كه ميبينيم ميبينيم كه اينجا يك چيزي بين لفظي و معنوي است لفظ وضع شده براي يك چيزي اينجوري، لفظ كه به كار ميرود ميبينيم وضع شده يك چيزي يك چنين معنايي كه آن هست بر درونش اين هم هست، اين وحدتش به دليل اين است كه اينها در ذهن به صورت يك حلقات زنجير به هم پيوستهاند، شباهتهاي خانوادگي هم كه ميگويد يعني يك خانوادهاي كه مثلاً شش عضو يا هفت عضو دارد شما وقتي آن خانواده را مي ببينيد حس ميكنيد اينها يك خانوادهاند در عين اينكه ميبينيد اين پدر با فرزند اول يك شباهتهايي دارد و فرزند اول يك شباهتهايي دارد كه به هم ربط دارد ولي يك شباهت نيست كه همهي اينها را مثل هم كرده باشد اينجور نيست كه همه چشمشان مثل هم باشد نه، اين دو تا چشمشان مثل هم است، آن دو تا گوششان مثل هم است، آنها موهايشان مثل هم است، چند جور شباهت است و يك و ما بين اجتماع نيست كه اينها به هم پيوند داشته باشند، چند جور شباهت است كه اينها را به هم پيوند ميدهد، به هم پيوسته است و پيوند داده است اين چيزي است كه او در آنجا گفته است.
اين ديگر چيزي است غير از مشترك لفظي يا مشترك معنوي است ميگويد الان ما نميگوييم كه چند تا وضع دارد، لفظ به كار ميرود اين يك معناست، يك معناست، بلكه الان از لفظ همهي اينها به ذهن تبادر ميكند، بدون اينكه ما جامع داشته باشيم، با اينكه يك معناست ولي در عين حال جامع نداريم جامعش هميني است كه يك حلقاتي به صورت حلقات زنجير اينها به هم پيوسته شده است اين يك حرفي است كه او در آنجا زده است نظير اين را در صحيح الامر داريم كه اتفاقاً از جاهايي است كه اصول ما هم وقتي كه نزديك شده به يك حقايقي نظير اين ، خيلي نقاط به هم نزديكي پيدا كرده است و خيلي هم ميتوانند به هم كمك برسانند كه متأسفانه اين كار هنوز هم كه هنوز است خوب انجام نگرفته است توي مباحث، در اصول ما هم اين نظريهاي است كه او دارد اين است كه ممكن است مثلاً تربيت اينطور است، ادب اينطور است، انذار اينجور است ولي بعضي از واژه هاست که واقعا اينجور است که وقتي تحول لغت را معناي اصلي زمان جاهليت و اول اسلام و بعدش را كه ميبينيد ميبينيم كه ضمن اين که در زندگي به كار ميآيد و همه اش هم به ذهن ميآيد ولي در عين حال نميشود بگوييم يك جامع تمام عيار و کاملي اين با آن دارد. ولي اشتراکاتي که زنجير وار اينها را به هم ربط ميدهد.
اين را البته ما بايد در اصول بايد بابش را بازبكنيم و بگوييم اين استماع از بحث بگوييم و همه اينها به ذهن بيايد و اگر باشد يک استعمال اکثر از معنايي است که خلاف عرف نيست . استعمال اکثر از معنا دو بحث دارد يکي اين که استعمال لفظ در اکثر از معني عقلا جايز است يا جايز نيست يکي اين که از ظهورات عرفي ، عرفيت دارد يا ندارد ؟ معمولاً حقيقي ميگويند جايز است 24:40
منتهي عرفيتاش معمولاً برخلاف ظاهر است الا اينکه قرينه شود. در اصول جاي بحث هست که آيا اينگونه استعمال عرفيت دارد يا ندارد؟
يک واقعيت درست است و يک امر مشکوک ، واقعيت درست اين است که تحول مفاهيم به اين شکل .. است فرض کنيد انذار يکي از اموري است که اصلش ترساندن بوده است و بعدا اخبار آمده است و بعداً اخبار مع التخويف آمده است ولي وقتي انذار که گفته مي شود کسي ترساندن به ذهنش نمي آيد ، اين اطلاق بر امري است که شأنيت بر ترساندن دارد ، در تحول چند دوره لغوي ، اولش تخويف بوده است ولي بعدا اعلام شده است يعني وقتي شباهتها را در نظر مي گيريم تحول زنجيروار تغيير در لغت ايجاد شده است ، اين نکته ، نکته قابل درستي است تحول لغات اين قانون است که از طريق شباهتها جلو مي رود منتهي به يک نقطه اي مي رسد که ديگر اين با آن شباهتي ندارد اين يک واقعيتي است و ايشان خوب ترسيم کردند منتهي ما هم گفتيم که براي استعمال در معناي ديگر قرينه خاصه مي خواهد و هکذا ، اينجاست که با ما فرق دارد پس در درون اين نظريه ويکتور اشتين ، يک تحول است که بر اساس شباهتها لغت تحول پيدا مي کند و چيزهاي جديد ايجاد مي شود و يک وقت مي گفتند بخش زيادي از وقت بشر مصروف به اختلاف لغات مي شود ، و مي گفتند که يک زبان مشترک درست بکنيم و همه زبان مشترک ياد بگيرند ولي بعدا تا الآن به دليل اين که زبان ايستا نيست و تغير پيدا مي کند که اين شباهتها هميشه است و مجاز است و بعدا حقيقت مي شود بر اساس حالت تعيني ، به دليل اين قواعد حاکم بر لغات ، اين را نمي شود از فضاي فرهنگي ، ذهني؛ يک فرد ، يک جامعه جدا کرد، ولذا اگر يک زبان بيايد ، بعد از مرور زمان چند شاخه مي شود و تجربه بشر دوباره واقع مي شود و زبان بشر در گذشته يک ريشه داشت ولي وقتي به جاهاي مختلف رفت متحول شد، اين تحول زباني را به ما نشان مي دهد که اين قواعد در آن دخالت دارد و حاکم است و اما رکن دوم اين نظريه اين است که مجموعه اينها در يک معني تلقي مي شود اين نکته دوم زيرمجموعه اين است که اين تفاوت هايي دارد هرچند شباهت هايي با هم دارند اين ديدگاه متفاوت ما در اصول ما با نظريه اينهاست . در اصول مي گوييم اين باء
والسلام عليكم والرحمه الله و بركاته.